بی شمس

ادبی

۳۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

پیاده می روم "این " راه بی نهایت عشق ...



یک:
وقتی می آیم ...توسفرکرده ای ...
وازتو یک خانه مانده است ...
می شود مهربانی دست های تو باشد ...بماند...
خانه داریم !!!...
دو:
آن میوه بهشتی که خورده ایم درراه تو ...آیا همه مریم ایم ؟!
پس مائده های بهشت چیست؟...درراه بهشت هستیم و تو به یاد ما ...
سه:
بوسه ی من با اشک آمیخته است ...ببخش...
نمی توانم اینجا که می رسم ...شادی ام را "هم"همراه بیاورم !!!
چهار:
صحبت از یاد تو بود ...ملیونی آمده ایم ...
شاید فردای زمان "که عشق به فریادمان رسد "میلیاردها شویم !






پنج:
گویا خلاف به عرضتان رسیده است ...
مابه زمستان نرسیده ایم و کربلا مثل بهار است "اربعین"...
شش:
مزار شش گوشه ات ...جام بود و لب می طلبید ...
ما مست نیستیم مگر به عشق تو پای برهنه بدیدارنیامده باشیم !!!
هفت:
شده ام خیال بد تو ...کابوس ...خواب بد...
آن قدر به فکر شیعه کشی بوده ای که این همه شیعه یک جا ندیده ای !!!
هشت:
داشتی می کشتی خاطره هارا ...تمام دفتر شعرهایم خیس میان باغچه می لرزید ...
و بنزین بود که می ریختی و ناسزا ...
آمدم ...هنوز روی قاب در ایستاده بودم ...
که خندیدی و گفتی :داشتم تجدید خاطره می کردم با جوانی ها ...
نه:
بچه بنز :
بابابابا !اجازه می دی با دوستم پراید بریم دربند!!!
بابای بنز:
چی گفتی ؟میخای یه پراید دیگه رو هم بدبخت کنی ؟...
این چه کاریه یاد گرفتی ؟میذاری طرف سبقت بگیره و شاخ بهشاخ شه ...نه نمی ذارم!!!
ده:
اربعین است و ما ازهمه جا مانده ایم ...
فردا مردم با بوی بهشت می آیند و ما جا مانده ایم ...
فردا همه می گویند خوش به حال شان و ما جا مانده ایم ...
باید برای بال شکسته ی خودمان دعا کنیم ...








۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درنزن ماکه دنبالت نیومده بودیم؟

یک:

تو میمی ری و دندانه های شانه ات دیگر شاد نیستند ...

وصدای خنده ات درصدای بوق ماشین ها ...

تو میمیری وهمه همان یک درد مشترک پیدا می کنیم ...

هرچند هرکدام زیر سقف یک آسمان دیگر هستیم ...!!!

دو:

گریه را رد می کنند تمام اداره ها و مجوز نمی دهند ...

خنده وارد می شود باناز ...پارتی اش لب های توست !!!

سه:

چه دردهایی که لا به لای پوشه هاست ...وچه پرونده هایی که هیچ گاه خوانده نمی شود ....

خدای درجریان است ...

وازمیان یک اشک هم می تواند وارد شود ...........

چهار:

بند دلم ...بند دل های فراوان بود ...

پاره شد کس ندانست ...دلش روی هواست !!!

پنج:

خیلی هم مغرور نباش ظالم ...

یک هو می بینی عاشق سلطنت خانم شده ای و یک انقلاب دارد رویت شعار می نویسد:

مرگ بر"...."!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را بوسه ام یک بار بود ...

دیگرم قسمت نبودم ...پای تا آغوش تو ...

هفت :

تکه ای نان از سفره تو خورده بود گنجشک ...

می پرید بالای خانه ات ...که مبادا بوی نان نیاید از ان ...

هشت:

به خاطر تو یک موی برسرم نمانده است ...

شیمیایی شد تمام سلو هایم ...ولی مگر اعتراف کردم تو بدی !!!

نه:

بچه بنز:

بابابابا بیدارشو ...

آقای بنز:

بی صدا...

بچه بنز:

حالا من تو این مملکت غریب باکی برم پارتی ؟!!!

ده:

نمی دانم دعای جوشن کبیررا حفظ بودن خوب است ؟!!!

وخیلی دعاهای دیگر ...امروز یکی از نزدیکانم ...چه حالی بود خدای می داند  ...ولی ناخود آگاه یا دیان و یا منان می گفت و چنان الله و علی در بیهوشی که تنم لرزید ...

نه اینکه جان عزیز باشد  ...اللهی که درد برود و خوشی باشد ...

قدیمی ها چه چیزها که بلدند...........

یازده :

خواب دیدم که درمسجدالحرام نماز می خوانم وپرستوها کعبه را دور می زنند و بوی خوبی می آید ...

دوازده :

خیلی گریه کردم و شاید هرکس جای من بود امروز نمی نوشت ...

متاسفانه خیلی از ما مشکل رابطه داریم و خودمان نمی دانیم ..منظورم رابطه بد نیست ...

بلکه اصلا تشکیل رابطه با دیگران ...

اصلا امروز چه روزی بود ...

که ازیک متصدی ساده ی کامپیوتر دفتر فلان یاد گرفتم و ازپدرم و حیف ...

که بعد که گریه می کردم ...

یک عده بعد دورو برم گریه خواهند کرد خیلی حیف !!!

سیزده:

ممنون....خیلی ممنون خدای بزرگ ...

چهارده :

دشمنی کردی گرفتی ذهن من با یک غزل!...

عیب هم نیست ...چنین ماجراهایی ..."اگر گفتی چرا ؟"








۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خسته ام ولی به پای پرنده های مهاجر نمی رسم ...


یک:
رفته ای با همان چمدان که مشترکمان بود ...
یک سیب برده ای ...یک خمیردندان ...یک پیرهن ...یک زیر جامه و.....بعد کل زندگی من!!!
دو:
هزاردست نگشتی و به یک دست نوشتی ...:
هزاردستان ام را بهفروشم به کسی که اولین عشقش همین باشد !!!
سه:
پارسال پیروز و امسال شکست!
خوب است مربی فوتبالم !وگرنه دلم می گرفت ازبازی زندگی ...
چهار:
خوشبختی همان پیرهنی ست که هرروز می پوشم ...
باید بروم ودراین اجتماع کثیفش کنم و بیایم ...
تا تو وسواسی ماشین لباسشویی را نپسندی و با دست هایی که فلان قدر پول لاکش است ...
با دستکش ...بشوییو هی غربزنی!!!
پنج:
پیوسته درحسرت حرمت ...نوشته ام !
بگذارکورباشم اگر درحرمت بازبوی تورا ....ننیوشیده باشم !!!
شش:
ساختگی بود داستان کتاب لیلی و مجنون ...
مرده بودعشق ...یک نفر می خواست بگوید که هنوز زنده است !
هفت:
مهدی (ع)نفس می کشد میان وطن ...
ازبوی خوب اوست که حسینی (ع)می شویم ...
هشت:
پول چرک کف دست است ...ولی ازلحاظ شیمیایی ...
باید کف دستمان را بو می کردیم ...نشویم !!!
نه:
بچه بنز:
بابا تولو زندان نبلدن؟
بابای بنز:
نه!مابچه سفارتیم ...مصونیت داریم ...می فهمی ؟
بچه بنز:
پس چلا بابای 2014 لو بلدن؟
بابای بنز:
آها یکی خواسته بود ادای مارو دربیاره!!!
ده:
زکوه بهترین و خوشبوترین کاری ست که می توان کرد ...
نه ازلحاظ اجتماعی بلکه از لحاظ دینی ...اگر قرارباشد مارا ثروتی با شد حتی سلامتی چه بهترکه تلاش کنیم درجامعه اسلامی زکوه اش را بدهیم ...
سالمیم قراربگذاریم درماه یکبارهمسایه بیمارمان را ببینیم وهزارو یک کاردیگر ...
من شاید زیاد وارد نباشم که خدای ناکرده وارد بحثی شوم که درحد من نیست ...
ولی کمی تحقیق ووضوح ایات قرانی وتفاسیر نشان می دهد که همیشه صلوه وزکوه باهم اند و کسانی را می شناسم که حتما و شایسته هردو را اجرا می کنند ..........
یازده :
میان باغو ...درخانه می خوابیدیم وگاه آنقدربابرن می بارید که ازیک گوشه ی سقف شرو شر می بارید میان خانه ...
می گفتم نکند سیل واین ها بیاید ولی قطع می شد ...
خوش به حال مردم روستا که دغدغه خواب هایشان باران است ولی حیف که گاه سیل واقعی ست ....
دوازده:
طلوع باران صدای قطره بود ...
که کمر می شکست ازخشکی زمین وقتی ازابر پیاده می شد ...
سیزده:
................ممنون"خواننده ی عزیز خیلی خیلی ممنون "
چهارده:
نوشتن گاهی خیلی خستگی می آورد ...البته من اهل چای و بعضی تنقلات نویسندگان نیستم ...
وکسی هم درخانه و فامیل نمی داند که چه بلایی هستم!!!"چشمک"
ولی درکل یک بدهی به نویسندگان کشوردارم به عنوان خسته نباشید ...گرانمایه هستید ...
پاینده بمانید و اینکه ده سال دیگر معلوم می شود نسل ما چه هدیه ای به ادبیات داده است ...
"زنده باشید نویسندگان ایرانی "
 
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

زندگی اجنماعی را جدی بگیریم !!!


یک:
تحمل می کنم اشک تلخ را ...
قراربود شوربخت نباشم ...حیف من و بیماری قندی!!!
دو:
کلاف عشق دست من و ابریشم مویت به دست نسیم ...
به قدرت خدای چگونه توان شک کردن ...که من کجا و تو کجاها هستی ...
سه:
خوابیده بودم نزدیک حرم یک پلک ...
یک لحظه دیدم چقدردورم ...بیدارشدم دیدم ستاره ی اقبالم ...می درخشد چند قدم آنورتر ...
چهار:
چه کسی می داند آن که کفش زائران کربلا پاک می کند کیست؟...
اشک هایش می ریزد و قلبش فرومی ریزد از یادحسین(ع)
پنج:
تن وازه ی تو ...صاحبی ست ...
نه آن که بردگان توباشیم ...توآقایی باید بیاییو دلشدگان رااز انتظار خلاص کنی ...
صاحبالزمان مهدی (ع)...
شش:
غلط کردم که روی قلب حافظ پا گذاشتم ...
آمد فال من :شاه شمشاد قدان ...خسرو شیرین دهنان ...
هنوز می سوزم که مخاطب "منم"نه شاخه نبات ...
اگر به فال حافظ اعتقاد م بود.................!!!
هفت:
سوخنه کاغذ شعر من و منقافیه ها را...
برده ام ازخاطر ...
نه دگر شعرتوان گفتن و نه دگر روشنی شمع درخانه ی شمس ......
هشت:
بردبارم !که تو خواهی آمد وازپنجره ها ی خانه ام ...صدای تو ..."بیا لیلی"........آماده ام ............
نه:
دربازبود و بنزداشت می آمد ...تا پارک کند ...ناگهان یک دیوار جلویش سبزشد و تصادف شد و راننده اش عینک آفتابی را مجبور شد بردارد!!!
دخترهمسایه که قبل عاشق اوبود درپراید مشغول صحبت با موبایل بود که مجبورشد قطع کند و فریاد بزند:
ای خدا!خداروشکر خواستگارنخواستیم !!!
ده:
درمدینه ازکنارهتل های بزرگ عبور می کنی ویکدفعه می رسی به مسجا النبی وبا صوت زیبای اذان آماده می شوی و نمازت را می خوانی ...
درکربلا رد می شوی از کوچه ها که با تو غریبه نیستند ...گاه بوی نان می شنوی و گاه بوی چای و بعد می رسی به حرم ...
من همیشه هرگاه که به این مکان ها نزدیک می شوم استرس شدید دارم ووسواس که ای خدا کاش درست باشم ...نکند این جا بد باشم این واین و این یادم بیاید و هزارو یک چیز دیگر ...
و فکر می کنم دفعه ی هزارم هم این چنینم که قلبم به دهانم می آید ...
مگر می شود عادی بود ......
یازده:
گاهی خواب می بینم که درمملکت غریبم وچنان انگلیسی حرف می زنم که اصلا درواقعیت این طورنیست ...
به نظر شما من درنا خودآگاهم آم.زش های خوبی دردوران تحصیل خود داشته ام ؟نمیدانم فقط می دانم که این خواب خوب است و تعبیرش هم انشالله ...
دوازده :
کنارتو بدبخت هم که بوده باشم ...بازخوشبختم ...
این غلط کارخودم بود ..."کنارتو ماندن"!...
سیزده:...........ممنون!"پدرعزیزم خیلی خیلی ممنون"!

ادامه مطلب...
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

رازهای نا گفته ای هست ...


یک:
تبدیل می شوم ازانسان به یک گل ...
این رتبه بندی نیست ...حالتی ست که خاک به عشق تبدیل می شود!...
دو:
پیمان بسته ام با کلام الله مجید ...
حسین(ع) را نپرستم !...شاید خدای می خواهد به عشق امتحانم کند!!!
سه:
بهارگلوله ی برفی ست به جای دست های آدم برفی ...
آب می شود اگر خورشید جاندارتر شود !!!
چهار:
پیرهن آبی تورا گاه می پوشم ...نشسته امش ...
تا بوی تو عاشق کند ...مردم را به من ...
پنج:
شرق ایران پراست ازداستان های عشقی ...
آن قدرکه هند کیف می کند ...از فروش نرفتن فیلم هایش!!!
شش:
سلاله زینب و مادرش رفته اند کربلا ...
آن دست های کوچک به ضزیح می رسد و کاش یادمن!
هفت:
دفترم راگم کنم ...دیگرتورا "دوست نخواهم داشت "...
می روی از نزدیک بخوانی ..."که به این ترتیب خوشبختم یا بدبخت "...
هشت:
بازاری نداشت عشق شیرین وفرهاد ...حراج شد شعرگنجوی ده تا ...هزارتومن!!!
نه:
بچه خانواده:مامان بنزمن تو؟یالله زوت باش بده....
مادرخانواده:بابات برده سرکار...
بچه خانواده:تی؟!!!ماشین زردمو که عمو تولتم خریده ؟مگه بابا مرد نیست؟!!!
ده:
سفرکربلا ازیاد رفتنی نیست ...فاش نمی توان گفتن ...شاید داستان زیاد باشد ولی ...یک لحظه احساس می کنی خدا آن قدر دوستت دارد که پایت به کجا رسیده؟"چگونه مواظب قدم هایت نباشی؟"
یازده:
دی شب خواب می دیدم "چطور بگویم که چند سالی ست زانوانم کمترتا شده و مشکل است برایم "
بله می گفتم که الا و...که بیاو نشان شوالیه ات را بدهیم و من که میدانستم باید خم شده تاشد ه و اینها می گفتم :نه نمی آیم ...آقاجان دیگربعضی جاها که نمی شود ...اصلا یعنی اصلا و من درخواب غرورداشتم که کسی نفهمید!!!من چطور ازاین شانس بزرگ درزندگی گذشتم واین ها!!!...
دوازده:
دیدارتو را خواب نپسندید ...حسود بود ...
من چه کنم یارعزیزم ...اگرامشب دوباره به خواب نروم!!!
سیزده:
ممنون ............."امیر خیلی خیلی ممنون"
چهارده:
یک سئوال بزرگ دارم درمورد ژول ورن نویسنده ی بزرگ فرانسوی ...چون دوازده ساله بودم که همهی کتاب هاش رو خونده بودم "خود شیفتگی "
"سلا آقای ژول ورن بین کتاب های جزیره ی اسرار آمیز و چند هزار فرسنگ زیر دریا چقدر فاصله بود؟
می خوام بدونم ایشون ایده هاشون رو از اول داشتن که می نوشتن یا بعد هرکتاب ایده تازه می گرفتن؟"
خیلی مهمه خیلی ..........
پانزده:
ترامپ را به رمین چمن نمی دهند راه!!!
فریاد می زند "مورینیو"مبادا پا به کازینو بگذاری!!!جوان بد!!!
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

امیر ارسلان نامداردو!!!


این پست شامل پانزده مطلب است
یک:
پشتم شکسته ای ...این بار عشق چیست؟
هرکس حمل می کند علائق خودرا ...تو دنیای عشقی وای من !
دو:
شربت ننوشیده ای که بدانی طعم چیست؟
درمسیر کربلا ...می دهند شربتت که بدانی راه بهشت را درست می روی !!!
سه:
کلاسم را پایین آورده اند بازحمت ...
می بینند که دیگرپایم نیست تا بالا بروم بنشینم!
چهار:
نه حسرت بوسه دارم ...نه حسرت بوسه داری ...
انقدربوسیده ام ضریح تورا که "فرشته ها "حسود شدند!!!
پنج:
بعضی ها باورکرده اند جان فروشی را ...
به نام شهدا درسرکوچه هاکه می رسند فکرمی کنند این کوچه هارا مردم فروخته اند!
شش:
به من بگو که تورا دوست داشتمت ...
آیا رقیب من مثل "ترامپ "مظلوم است ؟
هفت:
دیروز می خندیدیم ودلم وا می شد ...
چرا می ترسی؟من فقط مرده ام ...روح دل تنگ ندیده ای؟...
هشت:
ازلابه لای خشت یاس راهش را پیدا کرده بود ...
می رفت سوی بام ...رشد می کرد به عشق اسمان ....
نه:
اقای خانه:
فروختیش؟بذارید من اینو بکشم؟دیگه نمی تونم طاقت بیارم ازخونه ی من برو بیرون !!!
خانم خانه:
چه خبرته ...تموم همسایه هارو خبرمی کنی ...
بچه ست نمی فهمه ...پرایدودوس داشته ...بنزو برده فروخته ...
می خوای زیر زبونی تو بیارم ؟...
ده:
مرد سایه ای باشیم !سال ها پیش دوستی می گفت ...که برخی مردها وزن ها سایه ای هستند و بعدها فهمیدم که راست می گفت ...
ایشان اعتقادداشتند که برای عده ای باید چون سایه بود واگرکنارشان باشی ازخود بی خود شده ...
جداشده ورها می شوند وهزاربلا سرخودشان و ما می آورند وبالاخره باید حفظ حریم کرد ...
"به جان خودم راست می گفت"
یازده:
ببخشید ظهرنخوابیدم ولی به یک نکته جالب اشاره می کنم ...
خواب باید عمیق باشد طوری که اصلا خواب نباید دید!!!
ولی دکتر هرکاری کرد من خواب میدیدم !!!
دوازده:
پنجاه برابر ماه قدرت داری ...
سال هاست که مرا روی دوپا نگه داشته ای به عشق ...
آن بیچاره نیم ساعت هم انسانی چون مرا تحمل نکرد !
سیزده:
...................ممنون!"خدا خیلی ممنون"
چهارده :
لطفابرداشت بد نکنید :
آیا خانمی که به تازگی فارغ شده و بعد سال ها فرزندی بدنیا آورده باید مرخصی 6تا9ماه اش را استفاده کند؟
یا تازه مشغول به کارشود؟به اجبار؟مادری بالاتراست ودراین زمینه نمی توان خودرابا مردان مقایسه کرد ...
پانزده :
طوطیان شکرشکن شیرین گفتارآورده اند که درکتابی آمده بودکه:
ای نازنین!آینده را اصلا نمی توان پیش بینی کرد ...ولی حوادثی هستند به نام غیر مترقبه !و جالبند !
طوطیان شکرشکن شیرین گفتار ادامه داده اند که درکشورهای غربی همه اش پیش بینی ست حتی فال گیر و فضایی هم دارند و چه کس است که باورنکند یکی ازاین حوادث غیرمترقبه به گفته ی طوطیان شکرشکن شیرین گفتار..........."استقلال ایالت های آمریکا"ست..................
که بهزودی تحقق می یابد و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار باید به این حال بخندند که "داماتو را کی اجراکند و کی نکن !!!"
نگو نگفتی که ناراحت میشم!!!

۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سندی نیست به جز جنازه ی من !!!


یک :
دیگر میان ما ...حرفی نمانده بود ...
نشستیم ...خندیدیم به حرف هایی که می زدیم !
دو:
گاهی سیمان باید کشیدن روی دهان تو!!!
آن نیش که می زنی ...فلج می کند اعصاب را به کل !!!
سه:
به فریادم رس ای مهدی موعود ...
که من درانتظار ...دیوانه وار...عشقم حسین (ع) است !!!
چهار:
گوری نداریم و کفن را فروخته ایم ...
مردم ولی چه حالی می کنند که ما بچه های "فرشته ایم "...
پنج:
غریب خانه ای بود درطوس که کسی نمی شناخت ...
آیا رضا (ع)که در خانه اش به روی همه بازاست ...غریبه است؟!!
شش:
می پختی شام را و روی میز پراز رز بود ...
مردی خشن قرار بود بیاید ...مویت را بکشد و میزرا بشکند ...تا گل ها پرپر شوند !!!



هفت :
همیشه طراحی لباس ایرانیان قدیم وتمدن های قبل از آن ها را ستوده ام ...
زنان و مردان ایرانی لباس های گشاد و فاخر می پوشیدند و این را می توان از نقشینه های روی دیوار های باقی مانده یا ظروف فلزی آن دوران به اثبات رساند ...
"هسر شاه دستورداده بود تا چنین پیرهن هایی برایش طراحی شود و هنوز این پیرهن ها درکاخ موزه ها موجود است "
ایرانیان به شدت به پوشاندن بدن حالا از آفتاب یا هرچیز دیگر اعتقاد داشتند و مانند مصریان و تمدن های دیگر نیمه برهنه با آرایش های تند نبودند...
به شدت خانواده های محافظه کاری داشتند وبسیاری از اسرارشان نهفته می ماند ...
"لازم به ذکر است که در دوران هخامنشی اولین اداره ای که به کسب اطلاعات مشغول بود ...تاسیس می شود "
دوران تاریخی اروپا به طورجدی از دوران قرون وسطی شروع می شود که بحران بهداشت و ...دیده می شود...
متاسفانه واقعیت تاریخ یک خط است که قابل بررسی ست ...
اما به کمی هم هوش و ذکاوت خواننده نیاز دارد ...



هشت :
درداز یارو درمان نیز هم ...
یک سفر رفته است تا چین ...تا که برگردد شدم معشوقه ی "عزرائیل جان"!!!
نه:
بچه پراید"پراید 95"
بابا نمی دونم چرا دی شب که تصادف کردم اصلا نفهمیدم ...
بیچاره صاحب ...فک اش شکسته و پای راستش هم پلاتین خورده ...عذاب وجدان دارم !...
اقای پراید :(پراید 80)...
ول کن !ازاین اتفاقا برای جوونا پیش می آد ...
حالا انقد دوردور کنی تا خسته شی ...صافکاری می ری ؟!!!




ده:
"زندگیتو جهن می کنم "یا "به خاک سیاه می نشونمت "یا "انشالله که ..."
اینها درد دل با شیطان نیست ...
بخشی داریم درذهن به نام نا خود آگاه که حالا قبول داشته باشیم یا نه !!!واقعی واقعی واقعی وجوددارد ...وقتی کلمه جمله یا حرف بدی را نسبت به دیگران به زبان می آوریم ...ذهن ما فعال شده و آن بخش را می پذیرد ...
یکباره دیدی دوبل برعکس شد و خودمان خودمان را بد بخت کردیم به نام فرمان ذهن!!!
اگر به اطرافمان نگاه کنیم ...جریان زندگی چون موج است که به خود انسان برمی گردد...
انسان های موفق و شاداب موفق ترند و انسان های ناکام و بی انگیزه بدبخت ترند ...
بیائیم یکبارهم شده ازیکجا شروع کنیم به فرمان ذهن خودمان ...
بخندیم و برای خود و دیگران با آرزوهای موفقیت شادی بیافرینیم ...
حتما جریان زندگی ما عوض خواهد شد مطمئن باشید .......
یازده :
دی شب خواب دیدم که کسی از فامیل قراراست منزل ما مهمان بیاید ...
من درحالی که لباس های مرتبی پوشیده بودم وارد فروشگاهی شدم و می خواستم برای میزخانه روی میزی بخرم !!!که دیدم فروشگاه رومیزی دارد با طرح"تن تن میلو کاپیتان هادوک "!حالا ازمن اصرار و از صاحب فروشگاه انکار چرا؟
چون طرح چاپی بود و خوب روی پارچه چاپ نشده بود ...مغازه دار منصف می گفت :نه من وجدان دارم واین سری را نمی فرو شم ...ومن می گفتم شما چه کاردارید ؟من می خواهم بخرم !
خلاصه ازمن اصرارو ازفروشنده انکار تا بالاخره صبح شد و نفهمیدم بالاخره چی شد !!!
دوازده:
این زندگی به کام من و تو نمی شود !
تا وقتی دراین خانه باز است ...هزارنفر به عشق من وتو حسودند...باورکن!!!
سیزده:
....................ممنون"خیلی ممنون امیرجان"

۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

جریان آب گرم گلف استریم!!!


یک :
نگهبان بود ...پرده خوابیده ایستاده ...
بیرون پرنده ای خودرا می کشت تا این سوی پنجره ....همسرش را ببیند !!!
دو:
دروازه بان نبوده ای که بدانی غم گل خوردن چیست؟
بدترازآن گلیست که دروازه بان به خود می زند ...می فهمی ؟!!!
سه:
پروانه فرارکرد ازگل گوشتخوار...
گونه ی پروانه ها گوشت ندارند ...آبرو مهم است ...
چهار:
تعجب کرده بود علی (ع) در محراب است ...
به قصد کشت ضربت می زد ...خدای اوو...علی (ع) ...تفاوت داشت!...
پنج:
سیم خاردار بودم ...مدتی درزندگی ...
سربازها که بال در می آوردند ...شلوارشان دو تکه بود!...
شش:
مزار شش گوشه ات ...هزارها زائرداشت ...
حالا که دشمن ات به حسودی خودش را می کشد ...بهتر...می شویم میلیون ها ...!
هفت :
امروز که روز علامه محمدتقی جعفری بود بیشتر به یاد استاد تاریخ ام جناب اقای شهیدیکه خدای هردو را رحمتشان کند افتادم سال ها قبل هردو درتلویزیون مباحث زیبایی داشتند ولی باز به خاطر می آورم که اساتید خوبمان "نه منحصرا این دو بزرگوار "دربازگویی تاریخ و کلا تاریخ اسلام اهانت به اهل سنت را برنمی تافتند و اصولا کلاس های تاریخ من طوری بود که استادان بزرگوار به گونه ای نام می بردند که چیزی از "شان اسلام " کم نشود ....
هشت:
می خواستی دلم را بخری به میلیاردها ریال ...
چه شد ان ریال های تومان شده ات ...برگرد!!!
نه:
بچه بنز 2016:
ددی!ای لاو یو سو ماچ ...ایران گشنگ و ناز است !...
آقای بنز با صدای کلفت :
یس ...اف کورس ما خونواده رو جای بد نمی بریم ....
آن سوی پارکینگ پرایدها :
ایول!دمتون گرم !!!
ده:
همدیگررا می توانیم به هدیه کوچکی شاد کنیم ...
حتی یک تلفن که مثلا فلانی یادت هستیم ...
این اعتقاد که من بدبختم ...همه به من بدهکارند ...پول فلانی را خورد و فلان ...دردنیای کوچک امروز معنای بدی دارد ...
به نام فقر ...چرا بالباس فقر بگردیم ...کمی بجنبیم ...ثروتمندیم ...
کشورما جز کشورهایی ست که مردمش خانه های زیبا دارند ...
مثل یزدی ها و شمالی ها ...خانه های جنوب ...خانه های کاشان ...
وهنوز بعضی آپارتمان ها ...معماران اصیل رعایت اصول راهم می کنند ...حیف نیست ادای فقر؟با خانه های زیبا و فرش های اصلیل که گاه خودمان بافته ایم ؟
ما ملت بخشنده ای هستیم ...........
یازده :
بخش خواب نداریم چون ظهر نخوابیده ام ...ولی می توانم یک گوشه ازخواب های گذشته را تعریف کنم :
درس ریاضی ام را دوست نداشتم ...با این حال هروقت کسی را اذیت می کردم ...شب ها خواب می دیدم ...امتحان ریاضی دارم و هیچ نخوانده ام ...
آخرش خودم به خودم می گفتم دارم خواب می بینم !و داستان تمام می شد!!!
دوازده:
بهشت منحرفم کرد ازفضای آلوده...
سیب رادیدم درمهمانی ازغیبت کناررفتم ...هیهات!
سیزده:
..........................ممنون!"خیلی از اساتید تاریخم "
۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سیب زمینی آیا فرنچ فرایز می شود ؟یا بحث فلسفی "هویت "!!!


یک:
خریده ای احساس مرا به یک لبخند...
چقدر بی جنبه ...دل من فکر می کند که کجا دیده است چنین بی کلاسی ها ...
دو:
بین خدای ومن ...شفیع "امام رضا(ع)"ست ...
رضاداده که بین من و خدای عشق باشد ...رضای عشق ما...
سه:
چسب عشق را با حرارت ...کنارشکسته ها ...
این دل بدبخت باشد هم ...نیاز نیست به تکنالژی...
چهار:
بخندم شاد باشم و غلت بزنم میان افکارم ...
تو با لباس صورتی ...بنشینی روی نیمکت پارک تا من بیایم !
پنج:
باران نمی باری ...نمی خواهی که شوینده باشی ...
ببین ماهمه عاشقیم ...می آییم زیر بال تو بی چتر ...خوشحالی!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را اشک می شوید حسین (ع)...
هیچ عطری ...هم چو عطر اشک شیعیان ...پاک نیست !!!
هفت :
تو خوابیده بودی و من بیدار تا صبح ...
چگونه شکرخدای را که تو آمده بودی از درهای آسمان !!!
هشت:
حنجره می خواند و محمد رضا بیکاربود ...
وقتی قرارست شجریان باشی ...چه بهتر ها که بیکاری !!!
نه:
خانم پراید:
تاکی مسافرت وسفر خسته شدیم ...10 سالمه تهرون و خوب نگشتم !
آقای پراید:
چقدسن و سالت و کم می کنی ...5 سال اول عمرت فقط خط راه آهن تجریش بودی ...
خانم پراید :
بالاخره معاینه فنی که می ریم !...
ده:
باید واکسن آنفولانزا می زدم ولی نزدم ...
کمی قبل تر ...باید آزمایش خون می دادم که ندادم ...
کمی قبل تر ...گل مژه ام را جدی نگرفتم ولی باید می گرفتم ...
کمی قبل ترهای آن ...باید مصرف زیاد آب برای نوشیدن را جدی می گرفتم ولی نگرفتم ...
کمی قبل قبل قبل ...باید استرس هایم را کنترل و بین یک دکتر تا دکتر بعد داروهایم را مرتب می خوردم ولی نخوردم ...
می دانید نهایت می رسیم به اینکه گاهی با هزار تومان می توانیم مشکلاتمان را حل کنیم ولی ...
می رسیم به میلیون ها تومن این جریان واقعی زندگی من بود ...درجامعه که انسان های واقعی در ان زندگی می کنند چنین بی تو جهی هایی فاجعه به بار می اورد ...
خودمان و جامعه مان را جدی بگیریم ونگهداریم ...
یازده :
ازاین به بعد بخشی داریم به نام خواب های من ...
:
دی شب خواب دیدم که فامیل مان از آمریکا به ایران آمده به تهران آن هم از ترس سیاست های "دونالد ترامپ"و می خواهد باغ مادری مان را مفت بخرد و چند روزی بماند و برود !!!ولی مگر ما می فروختیم !
خلاصه آنقدر جالب بود که نگو ...قیمت هی داشت بالا می رفت و مادرم به هیچ وجه راضی نبود ...
دوازده:
عکس تزیینی ست درضمن مترجم گوگل نام من سیده عایشه نیست ...سیده لیلا ست ...
سیزده:
بهشت را اگر تقسیم کنند از شش دانگ ...
تمام آن برسد به آن که عشق حسین (ع) را پخش می کند به جهان ...
چهارده:
...................ممنون !!!


۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مزاحمت شبانه ...


یک :
غصه بزرگ بودو ...دریک چاله جا نمی شد ...
آنقدر زمین را کندند ...که از آن سوی افتاد به دامن ماه !!!
دو:
کبوتر در کبوتر خانه ...بال می زد ...و پرهاپر می شدند ...
کبوتر باز...کفتر باز ...درخیال خود می پرید روی "ویل چیر "!.
سه :
بیدادکن ...ستم تو برای من ...رواست ...
"عشق کرده ام از نگاه تو"...بکش که حق با توست ...!
چهار:
پنگوئن ها با بدن چربشان سرمارا تحمل می آورند وبعد می پرند داخل اقیانوس وروی یخ ها ..
غلت می زنند و هزارویک فیلم و کارتون می بینیم که یکی شان "هپی فیت " است ...
همیشه مجبور نیستیم که حتما و بالاخره فیلم یا انیمیشن بسازیم ...
صبرکنیم دنیا عوض شود و رایانه ها و گرافیک بچه ها بهتر شود و این ها ...بعد یک سفر تا قطب برویم
و از چهارتا موجود بی خاصیت بدرد نخور در چرخه ی حیات نواحی گرمسیر یک کارتن نه کارتون
بسازیم !!!
پنج:
دیدارتو ...بوی یاس می دهد "یا حسین (ع)"
آغشته ایم بهشت را ...به سینه "یا حسین (ع)"
شش:
به عشق ببند یک سیم بشو "گراهام بل "!
قدیم ها که بیسیم نبود این همه حرف ناگفته!!!
هفت :
دردم اگر دریا بود ...خشک می شد و کویر ...
آنقدر درخشیده ای که نابینایم ...تو خورشیدی بالای سرم!!!
هشت :
پای برهنه ...دویدم که بازکنم دررا ...
ای وای ...باز یارهمسایه آمد ومن ....تصور کردم تو درمی زنی !!!
نه :
خانم بنز:
ای وای !کوچه رو اشتباه اومدم ...می گم همه دارن نگام می کنن ؟پس جی پی آر اس چی ؟
آها ...اینجا ...ای وای تابرسم که دیر میشه؟آهای آقای پراید ...آقای پراید طرح دارین؟
آقای پراید :
جونم چی می گی ...طرح می خوای یا طرح دار؟
خانم بنز:
این آدرسو کیک رو می برین تا ولی عصر ؟
آقای پراید :
قابل شمارو نداره ...60000 هزار تومن ...
خانم بنز:
چی ؟ازکجا بیارم ؟
آقای پراید :
اولا گیجی دوما بلد نیستی رو خودت کارکنی اصلا سوما می ترسی چهارما آرم طرح بع این گنده گی رو روی خودت نمی بینی پنجما فرق بین طرح و طرحدارو نمی دونی ششمانمی فهمی بنز با پراید وسط مهمونی عقد اونم کیک که دیر میشه و اینا یعنی چی ؟هفتماارزش این همه پول رو نمی فهمی
هشتما کجا می ری؟گم نشی ....
ده:
روزی را خدای می رساند نه اینکه بنشینیم و منتظر باشیم که خود می دانیم .ولی بخت با بعضی ها یار نیست ...ازیک جا شروع می شود وبعد می جودشان و بالا می رود ...
حاضر نیستیم حرف همدیگررا گوش کنیم ...تمام فقرای خیابان و کوچه بدند و سود جو وهمه دروغگویند و مریض و معتاد ...چه کارکنیم که انقدر سنگدل نباشیم ...نمی دانم ...
فقط این را می دانم که درس خوانده ایم که مفید باشیم ...و همه همین را می خواهیم ...
این همه آمارو ارقام تلویزیون واین که فلانی و فلانی و فلانی مقصر است و شاید فلان سازمان و اختلاس به چه درد ما می خورد بماند بین خودشان ...
دنبال طرح و راه حلی بگردیم ...تا مشکلات جامعه حل شود ...
"چراکه در یک جامعه اسلامی و موفق و امنی مثل ما ...همه باید روپوش هم باشیم نه جامه در "
...........................
یازده :
کاش درمانم فقط هوای کثیف تو بود ...!
می کشیدم نفس آخرو میمردم در جوانی ها....!!!
دوازده:
....................ممنون!

۲۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی