بی شمس

ادبی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

" اثر شوفر" یادمه ... خدانگهدارمه!

یک:

روز میان چشمان تو؛ کوتاه آمد!

                                      از عشق شب یلدا؛ خمار...خمار!

دو:

مثل عنکبوت مرا می خورد........... در حس پروانه ای ...

و می تنید روی تنم ؛ حس زندان....... در حس پروانه ای...

کجا بود احساس آزادیم ؛ در تنگنا.......... در حس پروانه ای ...

در بیداری ؛ کاش خواب بودم و نمی دیدم .......... در حس پروانه ای...

بالهایم قدرت گرفت از سوختن....................... در حس پروانه ای ...

و پر کشیدم از دام عنکبوتیت................ در حس پروانه ای ...

سوختن سوختن سوختن ...................در حس پروانه ای ...!!!

سه:

انگار بی حضور تو...

هم می توان گرفت...

جشن تولدی که ...

درون درون من ...

فردای سنگ قبر!

 

 

چهار:

یوسف؛

بیا برگردیم و باهم شروع کنیم ؛

مرا هم کنار تو بیندازند توی چاه!

شاید خدا؛

از آن اول داستان ؛ کمک کند!

پنج:

دلم سوزاندی و گفتی؛ دیده نمی شود!

آن کلبه که از تو سوخت؛ دیدند از آسمان!

شش:

مزار شش گوشه ات را دست نمی کشم یا حسین(ع)...

یا پای پیاده ام یا که پای قلب خود ایستاده؛ یا حسین(ع)...

 

 

هفت:

یک/

بی خود و بی جهت دلم شور می زند!انگار بقول قدیمی ها دارند توی دلم رخت می شورند؛ می آیم جلو پنجره ... هیچ کس نیست ! اینجای تهران آنجاست که هیچ کس فکرش را نمی کند؛ دوسه تا خانه ی شیک هم باشد!

...............

می بینم یک ماشین مدل بالای جدید ایستاده و یکنفر تکیه داده و دارد سیگار می کشد.

سرش را می کند توی ماشین و صدای خواننده ای درفضا ی ساکت  می پیچد: دریا.... دریا!

هنوزدلم شور می زند!

مردی که به ماشین تکیه داده ماشین را ترک می کند و به سمت خانه ی ما می آید...جوان است و

غمگین...پائین پائین پای خودم مقابل در می ایستد و بالا را نگاه می کند ؛ چشمانمان به چشم هم

می خورد... زنگ!

دلشوره ام بیشتر می شود ؛ کسی از خانه در را باز می کند و بعد... مرد وارد خانه می شود ...

مادرم می نشیند واو... در سکوت ...

بعد وقتی دارد چای را مزمزه می کند می گوید:احساس کردم پشت پنجره بود! یه لحظه ... اجازه

می دید برم اتاقش ببینم؟

وارد اتاق می شود ... کنار من می ایستد و بیرون را نگاه می کند ... اشکش را با دستش پاک می

کند و زمزمه می کند:

فکر نمی کردمبمیری!فکر نمی کردم دلم برات تنگ شه!فکر نمی کردم عذاب وجدان بگیرم!فکر

نمیکردم با سهم الارثت ماشین مدل بالا بخرم! فکر نمی کردم مریض شم!...

میدونم اینجائی... دیگه منو میبخشی؟

دلم هنوز شور می زند!از خیلی قبل دلشوره داشتم ... پس بگو اینهمه دردسر؟ از دست من مرده چه

بر می آید؟

چند دقیقه دیگر می بینمش ... دارد سوار ماشین می شود که برود ... سرش را بر می گرداند و انگار

خداحافظی...

شاید می داند آنجا که او می رود ... جای من نیست و نبود و ... هرگز!!!

دو/

کلا جوراب زنانه دردوران ما چیز خنده داری بود!

یکی از موارد استفاده ی جوراب زنانه زمانی بود که وارد آشپزخانه می شدی و شیر آب را باز می

کردی یکجور آب پخش کن بود یا آب نریز حرفه ای!که بعدا در حمام و سایر شیر آب های خانگی و

اداری و بقول گفتنی سایر سرویس های بهداشتی و چه می دانم ! مورد استفاده قرار گرفت...

در بخش کمدی استفاده ی نمادین سارقین برای عدم شناسائی خودشان بود...

سارقینی که دربانک و هرجای دیگر از جوراب روی صورت خودشان استفاده می کردند و می توان یکی

از شاهکارهای وودی آلن کارگردان معروف را استفاده از جوراب زنانه درصحنه ی سرقت دانست که

بعدها توسط دیگران گرته برداری شد و مورد استفاده قرار گرفت.

دقیقا در دهه شصت آن زمان که مارا وادار می کردند تا با ساده ترین ابزار چیزهای زیبا بسازیم ؛

جوراب زنانه یکی از مهمترین ابزار بود ...

 من با سیم های نازک گلبرگ می ساختم و بعد دورشان را با جوراب زنانه می پیچیدم و بعد وارد زنگ

های نقاشی می کردم و مثلا گل های مصنوعی رنگارنگ می ساختم!

با این ترفند موفق شدم درس حرفه و فن خودم را مرتبا بیست بگیرم!

 درموارد دیگر جوراب زنانه نقش صافی داشت خوب یادم است که مادرم هنگام درست کردن شربت!

از جوراب زنانه استفاده می کرد ولی دقیقا خاطرم نیست چطور و اینها ...

غیر از موارد ذکر شده که استفاده از جوراب ( زنانه)را نشان دادیم اهمیت استفاده از جوراب زنانه

هنگامی بالاتر رفت که از نظر اجتماعی ما باید حتما جوراب می پوشیدیم و اگر نمی پوشیدیم اشکال

داشت و بطور کلی جوراب سفید و رنگی هم همین طور!

در جلسات مهمانی خانوادگی و فامیلی مادرم اعتقاد داشت که جوراب و جوراب شلواری زنانه پای

خانم هارا زیباتر نشان داده و پوشیدنش ضروری می باشد!و هر کس نپوشد کلاس ندارد!

جل الخالق اینهارا که گفتم باور دارید؟

یا فکر می کنید داستان گفتم تا شمارا فریب بدهم؟

با من تماس بگیرید!

سه/

ای نازنین! شاید ما دردوران خاصی باشیم و مجبور باشیم از هم جداشویم!

پاندمی درد عجیبی برای بشریت است و درمان آن مشکلاتی دارد...

بیا همدیگر را توی دلمان نکشیم ... و حسودی هم را کمتر بکنیم ...

اگر قرار است فردا من دیگر دراین دنیا نباشم ؛ چه فایده دارد که زیر پیراهنی تو را توی ماشین

لباسشوئی صورتی کرده باشم و تو دلخور شوی ...

چه فایده دارد که مثل امروز پول بدهم رب انار ؛ سرم کلاه برود و هزار تا چیز تویش باشد به جز خود انار...

اصلا چه فایده دارد که مامان تورا ؛ اندازه ی مامان خودم دوست داشته باشم ...

بیا دیگر خیلی خیلی دوست باشیم و بقول قدیمی ها عین آدم این دوصباح زندگی را کنار هم باشیم

و برسیم در آینده انشالله به عروس و داماد...

نه؟!خوشحای من انقدر می فهمم ؟

لیلون

 

هشت:

ترومپ!

دیدم دلم نیامد که اینجا ننویسم ...

مردانه رفتن از قانونی رفتن ... عزیزمن... بهتر است...

 

نه:

مامان بنز:

دیدیش؟

بوگاتی:

آره لامصب چی بود...

مامان بنز:

یواش حرف بزن ! دلم نمی خواد حساسیت ایجاد کنم ... ننه خاور چن سال پیش یه سکته ی خفیف کرده ...سر زن دوم پراید یادته که؟

بوگاتی:

آره...

مامان بنز:

چی کار کنیم یه ذره از اینی که هستیم با کلاس تر به نظر بیائیم ...

بوگاتی:

فکر کنم دیگه دیرشده ...

بابا بیوک:

خانما؛ تشریف بیارید... خواهرم نیسان zخانوم دارن تشریف می برن ویلاشون لواسون ؛ می خان خداحافظی کنن!

مامان بنز:

ای وای! البته کلبه ی درویشی ما قابل سرکارخانم رو نداشت واقعا حیف!

بوگاتی:

خیلی دوست داشتم از ایشون درمنزل پدری در سیسیل ایتالیا پذیرائی می کردم ...

بابا بیوک:

بسیار تشکر می کنند و می گند که بسیار خوش گذشت ...

مامان بنز:

اممم خوب پس خدارو شکر!

ناگهان ننه خاور:

به جهنم تشریف ببرن!اصلا کی ایشون رو دعوت کرده بود که ایشون یهوئی تشریف بیارن!صد سال برن برنگردن! واه واه افاده! آ،تابه لگن هفت دست شام و ناهار هیچی !

بابا پزو:

مامان زور نزن!عمه نیسان zتو گوشش هندز فری داره صدای منشیش رو گوش میده که هر لحظه گزارش فروش محصولاتشون رو می ده ...

ننه خاور:

ای بختور هی!یعنی نشنید!

بابا بیوک:

این البته از ارزشهای شما چیزی کم نمیکنه خاورجان! ما داریم می ریم؛ این قیافتو با صد من عسل نمیشه خورد!

ننه خاور:

عیب نداره حالا...

بابا بیوک:

خواهرم میگه خانمت همونی که بوده هست ولی صدسال پیرتر ...

مامان بنز:

آؤه دیگه نگاش کن چن سالشه عین دختر چهارده ساله اس...

بوگاتی:

عمه های منم اینجورین ...

پراید:

قربون خدابرم؛ جهان عمه در عمه است ... هیچ هیچ...

 

یازده:

یک /

خدایشان بیامرزد امشب شب پنجشنبه است همگی رفتگان را ...

شایسته است یادی بکنم از استادی که مرا نمی شناخت ولی از علم ایشان بهره ها بردم البته پیشترها گفته بودم از" استاد جناب دکتر داوود فیرحی"... استاد بسیار ارجمند اندیشه سیاسی دراسلام و دانشگاه تهران ...

خاطرم هست اولین ترم از کارشناسی ارشد درکلاس استاد اندیشمندم جناب اشرفی تکلیفی داشتیم جهت ارائه مطلب و مقاله که اینجانب درپی نوشته ها و افکار فراوان به کتاب ماندگار جناب فیرحی رسیدم " قدرت؛ دانش ؛ و مشروعیت دراسلام( دوره میانه)" که از نشر نی به چاپ رسیده بود...

خواندن چند باره ی این کتاب درمن ودررشته ای که برگزیده بودم ؛ دگر گونی ای ایجاد کرد ...

ما که هیچ بزرگی را ندیده و نشناخته بودیم ولی با ژست مطالعه پیشتر از آن شیفته بزرگان دیگری بودیم و درهمان زمان داشتیم با مطالعه ی کتاب های دیگر همچون سه حکیم مسلمان از جناب حسین نصر دردرون خودمان تغییرو تحول را مشاهده می کردیم ...

کتاب جناب فیرحی هم اکنون مقابل من است ... و اغلب نوشته های کتاب با رنگ های زرد و صورتی و نارنجی هایلایت شده ؛ غم بزرگی ست و البته برای دانشجوئی چون من انگار گنجی از دست رفت...

خدایشان بیامرزد و جایگاهشان بالا ...

در این زمان برای اساتید دیگرم آرزوی سلامت دارم...

دو/

دوستان محترم کتاب دیگری از من به زودی به چاپ می رسد " آب و آتش : این بار درزمینه ی داستان از نشر فرهوش ...

سه/

اثر شوفر داستان غریبی ست زمانی که راننده ماکس پلانک به ایشان می گویدآنقدر سخنرانی های ایشان را شنیده که از خود ایشان بهتر بلد است و استاد می گوید اشکالی ندارد اینبار من کنار می نشینم و شما سخنرانی کن ...

راننده سخنرانی می کند و بعد از تمام شدن سخنرانی یکی از شنوندگان که گوئی دانشجوئی بوده سئوالی تخصصی می پرسد؛ راننده با درایت می گوید: عزیزم باورم نمی شود که شما سئوال به این سادگی را بپرسید حتی راننده ی من که اینجا نشسته از شما بهتر بلد است!راننده ی من ... جوابش را می دهید و استاد که خنده اش هم گرفته بوده پاسخ دانشجورامی دهد ...

باور کنیم بلد نیستیم راحت تریم ... و اگر کاری را که قبلا بلد نبودیم راحت انجام می دهیم حتما قبلا ترها بلد بودیم ...

اثر شوفر پاسخی ست به کسانی ( مثل من) که ... بله ... بلدی!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... یا خدا یک صدائی از زمین می آد!

از اون بالا نگاه کردیم دیدیم همسایه ی ننه مون دوباره داره خونه شون رو بازسازی می کنه ...

شوهرش زمان شاه با کلنگ ؛ولی حالا انگار یه چیز برقی طور مثلا...

از بس خندیدیم از هفته ی پیش تا حالا که نگو ... این بالا احساس می کنیم وقتی کلنگ می خوره

صداش اینطور در می آد:عسل نکن! حالا بگذریم ...

شب دیدیم بهجت خانوم جون اینها پیامک زدن:از مادر عزیزتون خبر دارید؟

گفتیم: بله!عسل خانم اینادارن منزل شون رو نوسازی می کنن انشالله خونه ی قدیمی ننه مون هم

بشه متری 100 میلیون!

الان سه روزه بهجت خانوم جون اینها پیام ندادن!!!

 

سیزده:

استاد" دال" از انگلیس:

اوووه یور استیودنتس؛ وری وری فور فار فرام فور یو؛اند وری وری تنکس فور ایران استیودنتس اند ینیور سیتی!!!

ناگهان صدائی ضعیف انگار خروپف:

استاد" دال" :

اوووه انشالله همتون خوبید و بیداریدنه؟

ناگهان لیلی:

بله استاد!ساعت 5 صبحه ... اینترنتم عالیه! هممون بیداریم!

ناگهان مجنون:

لیلی جان!اینجا تعدادکاربران رو نوشته 4ها!

ناگهان استاد " دال" :

نفر چهارم کیه هان؟اون مهمه... شما هاکه...

صدای ضعیف:

استاد شمائید؟ بابا بفرمائید یه جوری ضبط و به بقیه می رسونیم ... شما تخیل کن ما سی نفریم!

استاد " دال":

اینجا خارجه ها!ادا دربیارید بعدا اینجا نمی تونید ادامه تحصیل بدید!

دانشجو با صدای ضعیف:

بابا استاد جون کوتا بیا!پولمون کجا بودآخه؟ به خاطر یه ساندویچ فلافل 4 تا پسریم 4 شب درمیون می خوریم ... این شماهستین از این جا به اونجا ... ادامه بفرمائید ... غم زیاده...

ناگهان لیلی:

اووووف!

ناگهان مجنون:

لیلی جون باورنکنیا!انقد ساده نباش ... فردا میشی مثل همین استاد دال توخارج گولت می زنن...

 

 

دوستان محترم ممنون که برای خواندن فکر دیگران اهمیت قائلید ... مطلب می خوانید ودوست دارید

ادامه بدهید بسیار ممنونم از یاران همیشگی اینجا ...

خاطرم هست درجوانی بانوئی شاعررا ازنزدیک دیدم ؛ شعرهای ایشان را از دوران کودکی می

خواندم ...تصور دیدار ایشان هنوز برایم لذت بخش است ...

خواندنی ها فراموش شدنی نیستند ...

بدانید اگر مرا باز ندید بی دیدار رویتان همیشه دوستتان داشتم و منتظرتان بودم...

مخلصتان: سیده لیلا مددی

۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سماور زغالی نیکلای طبق فرمایشات جنابعالی

یک:

میل داشتم به موی سیاه تو؛ ابر!

وقتی که اشک چشمم با قطره های باران؛ ...

به مرگ رفت!

دو:

وسیع؛ به اندازه ی قدرت دستان مادرم!

آغوش می خواستم ...

بیست و چهار سالم بود ولی ...

درون کودکم ؛ از امتحان می ترسید!

می دانستم!

خواهم آمد ؛ از امتحانات زیادی بیرون...

بی هیچ صفری که آبروی من؛...ببرد!

خویش را سپردم به وسعت دستان مادرم...

تا رفت...

تارفت ...

تا رفت ...

و بی نهایت پیرتر از بیست و چهار سالگی ...

هیچ صفری نتوانست مرا ؛ زمین بزند!

سه:

می روی تا... پیشگاه آفتاب رقصان؛ عروس!

ماه من؛ در مطلق تاریکی ام؛ احساس نور؟!!!!

 

 

 

چهار:

زبانم به چکار تو می آمد ...... بربستم دهانم را!

دیدگاه من به چکار تو می آمد ........... بربستم چشمانم را!

کلمات من به چکار  تو می آمد ............. بربستم ادبیاتم را!

دستانم به چکار تو می آمد ........... شکستم قلمم را!

پاهایم به چکار تو می آمد ............. قطع کردم سلوکم را!

رویاهایم به چکار تو می آمد .............. بربستم خوابهایم را!

صدایم به چکار تو می آمد ............... بربستم پلکهایم را !

اما....

درمیان شناسنامه زنده بودم!

به کارت می آمدم ...

عشق!

پنج:

ریختی میان قهوه ای چشم های من.......... سیاهی های شب!

ای وفااز من که درهر غصه ای ... یک قصه هست!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع)چون کعبه ...

هرسال عزم دیدار میکردم و زیارت ها ....

 

 

هفت:

یک/

داشتم دقیقا به ساعت نگاه می کردم و چای داغ را بابیسکوئیت فرو می دادم!

ساعت 10:30 دقیقه شب بود که موبایلم زنگ خورد ؛ لبخند زدم و درحالی که داشتم بشکن می زدم ؛ یک چرخ دور خود زدم و گوشی را برداشتم ؛ کارگردان مشهور م.و پشت خط بود!

باورتان نمی شود که 10:5 دقیقه ی شب برای من با او ؛ چقدر تفاوت داشت ؛ من انگار از نیمه های شب با کار سخت عبور کرده بودم و ایشان انگار تازه بعد از صبحانه ؛ یاد من افتاده بودند!

دو/

م.و را دوست داشتم چهره ی خوبی برای ازدواج داشت!ولی برای من که خواستگاری مثل لی مین هو داشتم رد کردنش غصه دارهم بود!

خوب می دانید درست است که خواستگار سطح بالا داشتن بین مردم خیلی خوب است ولی انسانباید حد خودش را بداند!و درضمن بد بختانه هر تعارفی را هم نمی شود پذیرفت!

حالا با آ سطح خواستگاری خارجی من بدبختانه م.و را که مرا می شناخت رد کردم که جزو هنرمندان داخلی ست و چهره ی خوبی هم دارد چون بعدا لی مین هو از من می پرسد من که شهرت جهانی دارم را گذاشته ای و با م.و زندگی می کنی؟!واقعا بدشانسم !

رفته ام پیش رمال و گفته : هفته آینده انشالله م.گ وطنی می اید و بالاخره جواب می دهم و خوشبخت می شوم!و آنقدرهم دیگر جای نگرانی سطح ام را نخواهم داشت!

برای دخترها خیلی مهم است و البته می دانید که ؛ اولویت من این است که انسان با هم وطن خودش ازدواج کند؛ ...

سه/

م.و یک سریال بزرگ را دستش گرفته و من تقریبا نقش اول سریال را دارم ؛ البته دیگر نامزد کرده ام و سر و صدایش دنیارا پر کرده ولی درخواست کرده ام کسی نفهمد اوکیست!

البته همسر آینده ام 65 کیلو کم کرده و موهایش را از بچگی طلائی رنگ کرده و چشم هایش آبی است!

من دقیقا نمی خواهم به کی سه؛ مورد نظرم اشاره کنم ولی دارم می گویم که باعث دق مرگ شدن حسودهای بسیاری هستم!م.و دیگر به من فکر نمی کند و خیلی حرفه ای اتفاقا به موضوع نگاه کرده و می داند من و همسر آینده ام آینده بسیار داغی داریم!

نقش من هم بسیار تمیز است؛ و باید خواهر شوهرم را شکنجه ؛ بعد پول پدر شوهرم را بالا کشیده؛ و همسرم را درحالیکه کرو لال شده است؛ به یک مرکز خرید بسپارم و راهی فرنگ شوم ...

اینجور نقش هارا بازی کردن که کتری ندارد...!!!

چهار/

دارم قهر می کنم و می روم که درسریال های بین المللی بازی کنم؛ نامزدم آمد آمد نیامد نیامد!

برای یک نقش کوچک م.و گفته که به من 500000 هزار دلار بدهند! چه کسی فکرش را می کرد م.و کارگردانی را در ابعاد بین المللی قبول کند ... بهر حال بچه ها درخارج چادر زده اند ؛ کنار دریا ؛ شام هم سیب زمینی آتیشی می خوریم و فردایش بر می گردم کشور!هنوز نرفته قربان خدا بروم پیشنهاد است که برایم دارد از زمین و هوا می آید ...اگر اینطور شود ممنون خدا هستم!خانه ی بابا می خورم و می خوابم بعد سفر خارجی ام را می روم؛ و دلار می آورم و زندگی لاکچری خودم راهم ادامه می دهم!همانجا عمل زیبائی می کنم ... حالا اگر مورد جالبی پیش آمد شاید ازدواج هم بکنم!

خواستگار زده شده ام! فعلا!...

پنج/

گاهی اوقات حس می کنم دارند مرا می شناسند ؛ بااینکه سال هاست از نظرها رفته ام و نامم را تغییر داده ام!

زیر گریم بخار پز شدم!ولی تو اصلا مرا نشناختی ... حالا بگویم نازنین!

اتفاقا نقش پرنسس را بازی می کردم که روبروی تو بود ... فکر کردی من دارم فرانسوی حرف می زنم اصل جنسم! و نمی دانم که تو کی هستی!

تو خودت بودی ! آمدی بزور با من حرف زدی و هی بدگوئی کردی و مخصوصا از خودمن انقدر بد گفتی که... نگو!

اشک درچشمانم پرشد که چرا واقعا چرا!از من و بازی های من انقدر نفرت داشتی که هرگز به من نگفته بودی و بعدش چرا فکر میکنی من که خارجیم حتما باید از تو خوشم بیاید!که به زور خارجی حرف می زنی و بدگوئی خانم های زیبای دوربرت در خارج من را می کنی!

یک لحظه از قانون اوکی استفاده کردم و گفتم: اوکی ! اوکی! و تو لبخند زدی و رفتی آنطرف و بلافاصله به دوستت چشمک زدی که مخش را زدم!

دلم برایت سوخت  و گرنه کلاه گیسم را بر می داشتم! لنز چشم هایم را لباس قدیمی ام را می پوشیدم تا بدانی که ... هستم!

اقلا یک کم خجالت بکشی!...

شاید دیگر ازدواج هم کردم!این بار واقعا یک خواستگار قدیمی دارم که از طرفداران قدیمم هم هست که نامش بهروز است!البته تفاوت سنی اصلا دیگر برایم مطرح نیست...درک من! دراین مسئله مهم استو فردا معلوم می شود ... او کیست!

 

 

هشت:

ترومپ!

آمدی جانم!..... ولی حالا چرا!

ماسک برهم می زنی جانم .... ولی با ما چرا!

نه:

بابا بیوک:

پاسپورت منو بده خاور؛ دارم می رم خارج!

ننه خاور:

چی شدهبیوک؟برای مینی بوس اتفاقی افتاده؟ می ری کانادا؟

بابا بیوک:

خیر! دارم می رم خواهرم رو بیارم ایران! دیگه خارج امن نیست!

مامان بنز:

چی ؟ بابا بیوک این همه سال شما خارج از کشور خواهر داشتید؟

ننه خاور:

جنازه یمن! زود باش پژو پسرم! زنگ بزن پزشکی قانونی! اورژانس ! من رفتنی شدم قبرخودم! می رم دیگه یه جا راحت بخوابم!

بابا بیوک:

فیلم درنیار خاور!باید برم خواهرم میفهمی خواهر!

مامان بنز:

وا؟ ننه جان یعنی این همه سال نسبت به خواهر شوهر حساسیت داشتید؟ اونوقت مارو می گرفتید به پند و نصیحت ؟ این همه شعار کجا میره آخه؟

بوگاتی:

حالا بهتون برم می خوره! چقدرم مادرجان شما گوش دادید!

پراید با خنده:

فهمیدید چی شده؟ معلومه هنوز خبر ندارید چه حجمی از خوشبختی داره یهوئی روسرتون خراب میشه! خواهر بابا بیوک!

مامان بنز:

زهرمار! تو این  اوضاع همه استرس دارن ! خیلی باشه یه پیرزن بدبختب عین خود ننه خاور اصلا سوتعبیر نشه ... خودم!

بابا پزو:

آره... یه پیرزن بدبخت !!!

بابا بیوک:

یالله پاسپورت!

ننه خاور:

جهنم بیوک!انشالله بری برنگردی!با همون خواهر اژدهات!

بوگاتی:

مردیم بابا مگه خواهر بابا بیوک کیه؟

لامبورگینی و پورشه باهم:

ما سرچ کردیم! اژدهای خودروهای جهان..." نیسان z"!!!

 

 

ده:

رهبرم...

اختیار جهان دست عشق بود و جهان می گردید....

دست به دست کسانی که ... عاشق علی (ع) بودند.......

 

یازده:

یک/

حتما می دونید اثر درگاهی یعنی چی؟ یعنی شما گاهی اوقات درست زمان عبور از یک در!فراموش می کنید پشت سرتون چی دیدید! یعنی دقیقا انقدر حرارت وارد شدن به محیط جدید رو دارید که نسبت به محیط قبلی فراموشی می گیرید!

البته در مورد عبور از این دنیا به اون دنیا فکر نکنم ! زیادم اینطور باشه!ولی .... درکل دقت کنید!

دو/

وقتی منو دعوت می کنن به دنیای اینستا گرامی ... می ترسم! از دنیای جدیدی که برام مفهوم نیست!

انتخاب من نیست!

احساس می کنم دنیای کسانی ست که سال هادرتلاش بوده ان که دنیای خودشون رو با دیگران مشترک باشن ....

درست مثل ماجرای کروزوئه بابازی تام هنکس!

سه/

چقدر ما دنبال ویروس های جدید بودیم چقدر!دنیاروگرم کردیم تا از زیر یخ های قطب بیان بیرون!رفتیم مردگان عهد قدیم رو که خودشون روی تابوتشون نوشته بودن نفرین سیاه شوم! پیدا کردیم و از گور در آوردیم و ویروس هاشونو بلعیدیم و بلافاصله رفتیم اون دنیا ! از وسایل قدیم جهان از آنلونزاهای اسپانیائی بگیر تا قرون وسطی خرید کردیم اونوقت اون بیشعورهای بیتربیت چیکارهامون که نکردن ... !!!

بیا!جل الخالق....

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... واکسن آوردن به ما تزریق کنن من اتفاقا اول داو طلب شدم ولی شوهر خانم g چنان فریاد هایی می کشید که نگو ... بیچاره فوبیای تزریق داشت ....

شب از زمین بهجت خانوم جان پیامک دادن که : چه خبر بود توفضا؟شوهر خانم gچه خبرش بود ؟

حیف که نمی تونستیم افشای راز کنیم و بگیم بابا چیزی نبود ... واکسن می زدیم دیگه!

 

 

سیزده:

استاد" دال" اندوهگین:

بچه ها من.... باید یه دوره بببینم از فردا استاد دیگه ای می آد سرکلاس....

ناگهان صدائی ضعیف از یک دانشجو:

استاد کلاس حضوریه مگه! میریم اعتراض و کرونامون رو به همه ی اساتید دانشکده منتقل می کنیم طوری که بخش و توزیع می کنیم که اگه جهان نجات پیدا کرد اساتید دانشکده نکنن!....

مگه انگلیس دهاته یه اینترنت نداشته باشن!از انگلیس کلاس بدین ما پولشو دادیم!

باقی دانشجویان:

بله بله بله!

استاد " دال" باناز:

چی بگم!حالا بذارید با مدیریت گروه حرف بزنم... ببینم چی میشه ... دیگه محبت شما منو داغون میکنه ...

صدای ضعیف دانشجو خطاب به بقیه:

احمقا ولش نکنید ! ممکنه استاد بعدی به فهم و شعور استاد دال نباشه ... میفهمید که چی میگم؟ بله؟

بقیه دانشجویان : بله بله بله!

استاد " دال" باعشوه:

ممنون که می فهمید دردرک من با سایرین متفاوتم!

چهارده:

انکار می کنم که عاشق تو بوده ام!

و دیگران به سادگی عبور می کنند همان طور که به سادگی پذیرفتند ...

جنایت پیشه می کنم و به دیگران ... خدمت می کنم تا تو ...

با پیرهن های جعلی!...

دوباره دیگران را فریب بدهی ....

با عشق...

 

شاید این روزا دلمون برای آغوش مادرانمون تنگ بشه ... بترسیم که مبتلا شون کنیم یا از دستشون بدیم ...

من به مادرم خیلی فکر می کنم ... شما چی؟

حقیقتش وقتی می خواستم تصاویر رو انتخاب کنم ... برای دوسه تاشون حسابی اشک ریختم ...

مامانای خوب ...ببخشید که گاهی مجبور میشیم نگیم کجائیم یا چیکار می کنیم ... متاسفیم که قبل شما میذاریم میریم ...

از بس میدونیم شما مهربونید...حتی میدونید که ...

 

heartheartheartheartheart

۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

زامبی کوچولو و سه مرد ریشو!!!

یک:

بیرون ریخت پائیز دلم را که از بهار سبز بود ....

رفتم!

جهان غریبی ست از بابت جنوب!

تا هرچه مغز چوبی است بسوزد ... از بهار!

دو:

فریب خوردی از رفتن من و ساختی " شعر"!

و شعر توی شعر یعنی بیا که : " دلتنگم"!

و دلتنگم یعنی : مرگ دارم از " رفتنت" !

و...رفتنت برای من " اسیب روحی"!

و... آسیب روحی یعنی : غلط می کنم دیگر" دوست داشتن"!

و ...دوست داشتن برای توشد " پایان"!

و پایان یعنی عشق را " درمان نیست"!

و درمان نیست یعنی " درد بی درمان"!!!

سه:

توی موهای تو ؛ جنگل پرسشهای من ؛

هنوز سبز است!

می پرسم؛ پیچا پیچ ؛ هوهو؛...

" ضربان قلبم کو؟"!

 

 

چهار:

می دانستم که از تمام حرف های قدیمی خواب می بینم.

از خواستگاری!

از نامزدی!

از عروسی!

بخت روی من می افتاد و توان بیدارشدن ... نداشتم!

پنج:

مثل چشم هایت دریغ می کنم ؛ دیدن خودرا!

می افتم میان آتش عشق و ... عجیب می سوزم!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) نخواهم دید!

هرگز دو چشم کور کجا نور نور نور؟!

 

itهفت:

یک/

اسباب کشی بدبختانه! انجام شد و من همه سعی کردم هیچ چیزرا جا نگذارم ؛ مخصوصا سیبیل هایم را!

یک طبقه از همان آپارتمان قدیمی رفتیم بالا چون قیمت؛ متراژ؛ آسانسور ؛ گلاب به رویتان توالت

فرنگی ووان؛ رنگ درو دیوار و کمد ؛ لوستر؛ مبلمان و همه چی عین مال خودمان! و به اندازه ی

آپارتمان خودمان تمام می شد!

من عقده نداشتم؛ کینه ای نبودم و برایم اهمیت نداشت!

ولی برای همسرم این مسئله آنقدر مهم بود که تقریبا یکسال تمام ؛ پیگیری کرد " ماجرای سقف

توالت و حمام"!

بالائی هم بی توجه و هم بی پول؛ توان پرداخت تعمیر سقف را نداشت و حاضر شد جابه جائی را بپذیرد!

الان یک هفته است که بالائیم و ایشان پائین!

همسرم کفشهای چوبی مخصوص؛ طبل و شلنگ مخصوص توالت خریده تا جبران کند!

درخانه که راه می رود انگار پینوکیو را می بینم ؛ طبل بر می دارد یاد شیپورچی پسر شجاع می افتم

و وقتی می دود سمت دستشوئی می دانم می خواهد از شلنگ مخصوصی که خریده استفاده کند!

شلنگ را روی سر پائینی می گیرد تا سقفی را که تازه درستش کرده روی سرش خراب کند!

می گویم" نکن زن دیوانه می شوی!بیا برویم مسافرت ؛ دست بردار! بیچاره شد ...

پاسخ می دهد : بتوچه؟ تو صبحها می روی سرکار ! بگذار خانمش که می رود پارتی بین همه ی زنها

ی شهر بگوید که یک هم چین احکام قضائی هم هست... که یاد آوری می کند حد هرکس چقدر است!

حداقل یکماه طول می کشد تا آرام شود...

باید ببرمش دکتر! جل الخالق!

دو/

زن دارد آدامس می جود و دختر بچه روی سکوی روبروی خانه نشسته می گوید:زنگ بزن بیاد!

آرام جابه جا می شوم و می گویم : هرروز می ای بعد اینکه می ره؟ یه بار خودش هست بیا!

حرصش در می آید ؛ دست دختر بچه را می گیرد و پرتش می کند سمت من!

دندان هایش را جلو می آورد و زیر لب می گوید:من نمی خوام آبروتون بره!بچه مال خودشه!زودباش!

ازهمان جلسه اول که آمد دردش را فهمیده ام ؛ دستم را می کنم تویجیبم و یک 50 تومنی می

گذارم توی جیبش و می گویم:بروخانم!خودت می دونی شوهرمن یکساله مرده!

ناگهان آتش می گیرد و به سمت من حمله ور می شود؛ و با جیغ می گوید:همین دی شب بامن

بود!من می خوام جیگر تو؛ خونواده تو ؛ درو دیوار تو؛ آتیش بزنم که ...

همسایه روبروئی دررا باز می کند و می پرسد:خانم وزیری چیزی شده؟

سریع می گویم: شاگرد حاجی خدابیامرزهستند ایشون ... می دونید که چیزی نیست!

زن آب دهانش را قورت می دهد و دخترک دنبالش راه می افتد ...داد می زند:آهای حاجی بیا

بیرون!دیشب ام خودت بودی! بیابیرون!

پنجاهی دوم را می گذارم کف دستش و ارام می گویم:

ببین یه شماره کارت بده جهت خیرات!هم خودتو راحت کن هم منو!بیا اینم شماره تلفن!از این راهرو

که می ری پائین ؛ دیدنت همینجا دم در؛ که با یه بی ام دبلیو می ری تا قیطریه خیابون ....

فکر می کنن اخاذی می کنی !

باورت بشه یا نه! حاجی مرده!خودتم می دونی !

دست دختر را می فشارد و با عصبانیت ساختگی می رود سمت آسانسور! همسایه دررا باز می کند

و می گوید: عجب داستانیه داستان این زن!یکی نیست از دم در پائین بپرسه اصلا چطوری میاد بالا!

جوابش را نمی دهم ودررا می بندم!

سه/

ای نازنین!

توی آن اداره که می روی سیبیل تا سیبیل نشسته اند و مراقبند که توغ حتما حتما پسر خوبی باشی!

 و من می دانم که اصالت خانواده چقدرمهم است!

شبها آسوده می خوابم وروزها هم چنین و تو خیالت راحت که عین خیاللم نیست و دارم زندگی را پیش می برم.

مگر کشورهای خارجی است که مشکلات فراوان باشد؟ همین ماه پیش سریال زیبا و فاخر vipرا

دیدم که خدانصیب نکند آن جاها ! تازه مراتب کاریت هم بالا باشد...

الحمدالله ؛ خداراشکر؛  اصلا بهتر مان که صدسال به ما بگویند : عقب مانده!

یعنی چه؟!

جل الخالق!از توان عشقی بالای ما

شیطون بلا : لیلی!

 

هشت:

ترومپ!

رسیده ایم به کاردنیا از بس ما؛

از عاقبت خویش هم نمی دانیم!...

 

نه:

مامان بنز:

بچه ها؛ خوب گوش کنید ببینید چی میگم ؛ همین الان ینفر داره میاد اینجا همتون باید دهناتونو ببنیدین...

بلافاصله صدای زنگ:

دینگ دینگ دینگ دینگ

مامان بنز درراباز میکند:

واااای سلام!عشق من! چند سال ندیده بودمت... لطف کردی ... بیاتو ... بیاتو غریبی نکن!

صدای غریبه:

بنزی جون بچه هات خونه نیستن؟

مامان بنز:

چرا همه شون هستن ولی اصلا تو بگو از در صدا می آد از اینا هم همین طور!

صدای غریبه :

خوبه!واقعا خوبه!پس بیا بعد چند سال حسابی همدیگررو ماچ کنیم!

ناگهان بابا پژو:

یاالله!بنزی جون!اون زیر پوش قرمزه ی من توی کشو نیست کجا گذاشتی ؟!

مامان بنز:

خوب گشتی؟

باباپژو:

آره!آخ آخ!یادم اومد آویزونش کردم جلو پنجره ی اتاق خواب!

صدای غریبه:

می گن بنزی جان! پژو حسابی ترکونده دماغ مماغ همه چی رو صفا داده شده عین گلزار از بس خوشگل!

ناگهان پراید:

اهم!مامان؟!اون معذرت معذرت معذرت می خوام فیتنس من کو؟

مامان بنز:

منظورت مایوته!شستم گذاشتم روبند رخت حیاط...

پراید:

مرسی مرسی!

صدای غریبه:

اوووف! چقدر گرمه!این کلاه رو دربیارم خیلی هواگرمه!چقدرم کرونا عالم رو گرفته!

ناگهان صدای بابابیوک:

ااااوفینا!عروس؟اون پیژامه ی من؛ صورتیه که خاور پارسال از تبریز خریده کو؟

مامان بنز:

گذاشتمش تو کشوی دراور دومی از پائین!

بابابیوک:

مرسی عسلم!

صدای غریبه:

نچ نچ نچ ! عجب زمونه ای شده ما دیگه اگه همدیگه رو ببینیم سالی یه بار اونوقت توروخدا با چه سرو وضعی! تو آرایشگاه...

ناگهان صدای لامبورگینی و پورشه:

مامان بزگ!مسواک ما کو؟

مامان بنز:

مگه تو دستشوئی نیست؟

لامبورگینی و پورشه:

چرا؟ ای واااای!

ودرهمین حال ننه خاور و بوگاتی:

بنزی جون!از صب تا حالا ندیدیمت بیائیم تو!

مامان بنز:

یا للعجب!الان تازه ساعت دهه!دلتون برامن تنگ شده؟!

ناگهان درباز می شود و ننه خاور و بوگاتی می ریزند تو:

وووووای خانم " جک" شمائید؟اومدید ای وای ما دیگه الان می ریم؟

مامان بنز:

اصلاح صورت من تموم شد!اگه شما کار اصلاح صورت دارین خانم جک انجام بدن!

بوگاتی:

وووای نه!من دیروز از " روبی " جون برگشتم !

ننه خاور:

وووا! من آبروهام تازه پر شده! بیوک مگه میذاره!

خانم جک با لبخند:

دست شما درد نکنه !بنزی جون به پژو خان بگو عکس دیشبش تو اینستا قیامت کرده ! اون شلوار گرگی که پوشیده بود ... بنزی تو از آلمان آورده بودی؟

مامان بنز:

خیر!خودشون از فرانسه خریدن!....

 

 

ده:

رهبرم..

از بین رفته ایم و هنوز نشان ما...

آن عشق قدیم است به علی (ع) و آل او ...

 

یازده:

می میرم و همش بیخود است و بخاطر این است که بسیار اجتماعی هستم و بازار و اجتماع و پارک را دوست دارم و می خواهم بوی همه ی اینها که گفتم برود توی دماغم!

جهنم ماسک!

..........

اصلا من بمیرم چه می شود مگر؟ هیچ چی!عروس های خانواده می خندند و قطعا یک خواهر شوهر بد مرده!

مرده که مرده یکهو دیدی درآمریکاهم امکان گرفتن جشن شد!

صدتا هوو پیدا می کنم و خواهر شوهر خودم هم دست به کار می شود که مبادا شوهرم بدون ناهارو شام بماند!

خودش یعنی می تواند درجهت افزایش جمعیت نکوشد و مثل کفتر یک دوروز آزاد زندگی کند؟

دخترم متوجه می شود که بیخیال تحصیل! پاشود برود ترکیه پیش دائی اش و آنجاازدواج کند!

نه اصلا!من ماسک می زنم! و همین الانش هم سه هفته است که چشم هایم رنگ کوچه را ندیده!

ای وای انگار گلویم دارد می سوزد...

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم...

همه دارن به ما تسلیت می گن ... من که قلبم فرو ریخت گفتم: ای وای خدای من!هرکسی رو بگی توی ذهنم اومد از مادر پیرم تا همسایه های قدیم...

بعد دیدم عکس اولین میمون فضانورد کشورمون رو آوردن و براش یادبود گرفتن... ای داد!

چی بود اسمش؟ باور می کنی؟ " سحر" !!! یعنی خیالتون راحت که این اسم درعالم و هوا فضا ی کشور جاودانه خواهدشد!

درعالم علم و دانش فیزیک و کوانتوم جاودانه خواهد شد!درعالم ذهن ما فضانوردان گمنام! جاودانه خواهدشد!

پیامک بهجن خانم جون به من در این رابطه: تو هم مشهور میشی!تو هم سحر می شی! تو هم بالا می ری! ....

جل الخالق!

 

 

سیزده:

استاد" دال" :

ای معرفت ای اندیشه!ای عالم فروزان عشق و تندیشه ی ناب! ای دانشجوی ...

ناگهان صدائی ضعیف :

استاد مگه روز دانشجوئه؟ دیگه شیرینی ام که نمی دن!

استاد " دال":

دارم متن ادبی می خوتنم ... خوابی؟

صدای ضعیف:

استاد ما مثل اینکه اشتباهی وصل شدیم دانشجوی ریاضی هستم!

استاد " دال":

پس تو مگه درس ادبیات نداری؟

صدای ضعیف:

چرا استاد!ولی سری پیش استاد مون انگار یه خانمی بود صداش عین خانم پریچهره بهروان بود!

استاد" دال":

اسمت چیه؟صدای ضعیف:

پرهام ورپرانی!

صدای خنده ی دانشجویان دیگر:

استاد فکر کنیم اشتباه شده!

استاد " دال":

نه! اسمشون دقیقا تو لیسته!

صدای ضعیف:

ببخشید استاد ! صدای اون خانم رو با صدای شما اشتباه گرفتیم

استاد " دال:

ساکت! ساکت! چرا انقد اینجا همهمه است ! ساکت !

.............

چهارده:

ای نوگل خندان که سپردی به منش !

تو خیالت راحت! می دهمش دست ننه اش!

پانزده:

ای روزگار!

با تشکر از همه ی بازدیدکنندگان و دوستداران اینجا واقعی از سراسر کشور و دنیا!

شانزده:

نمی دانم گاهی بسیاری توهین! کجا می رود و چی چی از طرف کم می شود و اصلا برخی توهین؛ چطور و به کجا بر می خورد!ولی می دانم که جواب ابلهان همیشه هم ؛ خاموشی نیست!!!

 

اینا همه اش عشقیه ها؛ ولی بالای 18 مواظب برخی باشید نگید نگفتم!

 

۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی