یک :
نگهبان بود ...پرده خوابیده ایستاده ...
بیرون پرنده ای خودرا می کشت تا این سوی پنجره ....همسرش را ببیند !!!
دو:
دروازه بان نبوده ای که بدانی غم گل خوردن چیست؟
بدترازآن گلیست که دروازه بان به خود می زند ...می فهمی ؟!!!
سه:
پروانه فرارکرد ازگل گوشتخوار...
گونه ی پروانه ها گوشت ندارند ...آبرو مهم است ...
چهار:
تعجب کرده بود علی (ع) در محراب است ...
به قصد کشت ضربت می زد ...خدای اوو...علی (ع) ...تفاوت داشت!...
پنج:
سیم خاردار بودم ...مدتی درزندگی ...
سربازها که بال در می آوردند ...شلوارشان دو تکه بود!...
شش:
مزار شش گوشه ات ...هزارها زائرداشت ...
حالا که دشمن ات به حسودی خودش را می کشد ...بهتر...می شویم میلیون ها ...!
هفت :
امروز که روز علامه محمدتقی جعفری بود بیشتر به یاد استاد تاریخ ام جناب اقای شهیدیکه خدای هردو را رحمتشان کند افتادم سال ها قبل هردو درتلویزیون مباحث زیبایی داشتند ولی باز به خاطر می آورم که اساتید خوبمان "نه منحصرا این دو بزرگوار "دربازگویی تاریخ و کلا تاریخ اسلام اهانت به اهل سنت را برنمی تافتند و اصولا کلاس های تاریخ من طوری بود که استادان بزرگوار به گونه ای نام می بردند که چیزی از "شان اسلام " کم نشود ....
هشت:
می خواستی دلم را بخری به میلیاردها ریال ...
چه شد ان ریال های تومان شده ات ...برگرد!!!
نه:
بچه بنز 2016:
ددی!ای لاو یو سو ماچ ...ایران گشنگ و ناز است !...
آقای بنز با صدای کلفت :
یس ...اف کورس ما خونواده رو جای بد نمی بریم ....
آن سوی پارکینگ پرایدها :
ایول!دمتون گرم !!!
ده:
همدیگررا می توانیم به هدیه کوچکی شاد کنیم ...
حتی یک تلفن که مثلا فلانی یادت هستیم ...
این اعتقاد که من بدبختم ...همه به من بدهکارند ...پول فلانی را خورد و فلان ...دردنیای کوچک امروز معنای بدی دارد ...
به نام فقر ...چرا بالباس فقر بگردیم ...کمی بجنبیم ...ثروتمندیم ...
کشورما جز کشورهایی ست که مردمش خانه های زیبا دارند ...
مثل یزدی ها و شمالی ها ...خانه های جنوب ...خانه های کاشان ...
وهنوز بعضی آپارتمان ها ...معماران اصیل رعایت اصول راهم می کنند ...حیف نیست ادای فقر؟با خانه های زیبا و فرش های اصلیل که گاه خودمان بافته ایم ؟
ما ملت بخشنده ای هستیم ...........
یازده :
بخش خواب نداریم چون ظهر نخوابیده ام ...ولی می توانم یک گوشه ازخواب های گذشته را تعریف کنم :
درس ریاضی ام را دوست نداشتم ...با این حال هروقت کسی را اذیت می کردم ...شب ها خواب می دیدم ...امتحان ریاضی دارم و هیچ نخوانده ام ...
آخرش خودم به خودم می گفتم دارم خواب می بینم !و داستان تمام می شد!!!
دوازده:
بهشت منحرفم کرد ازفضای آلوده...
سیب رادیدم درمهمانی ازغیبت کناررفتم ...هیهات!
سیزده:
..........................ممنون!"خیلی از اساتید تاریخم "