بی شمس

ادبی

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

گنجشک هائی که حرف می زنند ... خطرناکند!

 روزبه بمانی را از اینجا بشنویدشلیک

۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۳۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

فن بیان من ...هیولا ......و...captain underpants


یک:

دویدم و دیگر پشت سربرای من ...مهم نبود!

انقدر که سنگینی کوله ی خاطراتم " هیچ " بود!

دو:

درمملکت شغل تو ... با سمت عاشقی ...

کارمند روزی خور رده پائین تر از من ... خودمم!

سه:

وصلم کن با سیم مویت به پای تخت ...

درپایتخت عاشقی ...مدل عشق همین است!

چهار:

می ریزند دو دستت سرنوشتم را توی چشمم ...

اری ...آری ...بلدند بالب بسته که بگویند ...اشارات!

پنج:

بریده اند ماه را ازآسمان ...معلوم نیست کجاست؟

حتما دنیای دیگری هست که " ماه" نیاز دارد!

شش:

مزار شش گوشه ات را قلب من گواه داد ...

به زیارت و گرفتن حاجت ....امام من حسین(ع)...



هفت:

نودو چهار بهار از عمر من گذشت!وببین چطور حساب می کنم از کودکی که تورا نمی شناختم تا اکنون ...دوبرابر!که یا از یک جائی به بعد  زیر زبان زندگیم لذتی و یا از یک جائی به بعد  ....غصه و درد!

...

درکودکی چه می دانستیم درد یعنی چه؟از بهترین دوستانمان که می خوردیم یکی هم می زدیم هرچند بد خورده بودیم و بد زده بودیم دو دقیقه ی دیگر یادمان می رفت ...دوباره همان دوستان قدیمی بودیم که نان و پنیر مانرا باهم تقسیم می کردیم و گوشه ی حیاط مدرسه می نشستیم و از غصه ها و آرزوهایمان برای هم می گفتیم ...

دریغ که بزرگسالی حریم ها را مرد و نامرد می کند و بین دوستی ها تفاوت هاست ...

ودر عشق یا بزنی یا بخوری!

یک جا چشمت را باز می کنی و می بینی ...شده ای کتک خور داستان قدیمی دوستت!از همه جا که ناراحت است می آید اورا می زند و می رود!کیسه ی بوکس می شوی که نگو!عادت می کنی که صدایت هم درنیاید و دریغ که دراین حالت مردی ای که از خودت نشان می دهی همیشه از چشم یک جانبه ببین اش می شوی بی عرضه!از چشم دیگران هم!" گاه"!

تو ضعیفی درعشق درمحبی دردیدارش به همین کتک خوری عادت داری ...چشم هایت می گوید خسته ای ...بزن درروبرو!

....

آهای که می خواهی مردیت نامردی نشود حد زدنترا بدان!با نگاه زدن با حرف زدن با دست زدن یا با هرسه دیگر از دوست قدیمی از یار قدیمی چه می ماند؟جز قلبی که بارکشی قلب دیگر عادت دارد که درد می کشد و هیچ از هیچ نمی گوید ...بیاو سالی یکبار هم شده به مردی و نامردی خودت نگاهی بینداز که از زنی هم مردی داریم و نامردی...

...

تو هم ای نازنین!

می دانی که من کشتی نشسته ام!غم تو غم من است و می دانم غم من هم غم تو ...

بااین حال احساس بد خوب نیست که گاه تو همان نگاه بردبارانه ی مرا به تمسخر می گیری که " پاشو برو"!رفتنی باشم باشیم خودم می دانم که کی بروم!که چرا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟که اگر داستان را بیش از این غصه دارکنی با شکر عشق هنوز می توان شیرین اش کنم ولی هیهات گشتم نبود نگرد نیست!که غیر من برای تو و غیر تو برای من ...یار قدیمی کو؟

دنیارا تقسیم کنند بازهم دررابطه ی کج و معوجمان تو آنسوئی و من این سو!!!

قدرت را می دانم ... قدرم را بدان!

هشت:

ترومپ!

مدشده دیگرقلدری و سیاست ...

قبل ترها سیاست معنی poiltic داشت!



نه:

مامان بنز:

پراید جان !بیا این قبض ازمایشگاه منو ببر ...جوابشو بگیر ...یادت نره؟!

بوگاتی:

وا مامان جون چی شده؟!خدا بدنده!ازمایش چی؟

مامان بنز:

هیچی چکاپ ماهیانه است ...می خوام قندخون و چربیمو چک کنم!

بوگاتی:

اره بابای من!انقدر رعایت میکنه که نگو!تو ایتالیا همه مجبورن خودشونو چکاپ کنن!

مامان بنز:

آره!دیروز تو نبودی مامانت تلفن کرد گفت بابات شاید عمل قلب باز کنه !سر همین چکاپ ماهیانه فهمیده!

بوگاتی:

چی؟چرا به من نگفتین وای بابام!الان پا می شم می رم ایتالیا!

ننه خاور:

بشین عزیزم!ما به تو چیزی نگفتیم می دونستیم بابات مریض شده!عملش کردن تموم شدو رفت!

بوگاتی:

چی؟مریض؟پاشو پراید پاشو منو ببر بذار فرودگاه !

پراید:

خوب عزیزم!می خای بچه هارم با پیرهنای مشکی تون ببر!حالا شاید تو ایتالیا خبر جدیدی شنیدی!

مامان بنز:

یعنی چی؟هنوز انقد چکاپش نکردن ببینی کی میمیره!

بابا پژو:

خجالت بکشین!بوگاتی جان می ری برو بابات رو ببین !ولی خدارو شکر خطر رفع شده ...

بوگاتی:

اوهو اوهو اوهو بابام ...بببببابببا!اومدم ایتالیا!بابا بابا!

ده:

رهبرم ...

کجاست مملکتی که ملتش ایران است ..

مقاوم و بردبار و یا علی گویان ...



یازده:

خمیازه می کشم ...بچه ها دارند سریال های تلویزیون را می بینند ...حوصله ندارم و دنبال فیلم های کمدی جذاب هستم ... تبلیغ روی تبلیغ از نماوا که " هیولا " را ببین ...در میان بالشت ها فرو می روم و شروع می کنم ... راستش هنوز پنج دقیقه نگذشته حرصم می گیرد کدام بلا ئی آمده و زندگی جمعی مادر یک مکان عمومی شغلی را به سخره گرفته و نوشته ...حال ندارم پاشوم ...باز میان انیمیشن ها می گردم سال هاست که کارتون ندیده ام ... هندزفری گذاشته ام که صدای تنهائی من دیگرانی را که دارند پشت هم سریال می بینند اذیت نکند ... کاپیتان زیر شلواری نظرم را جلب مب کند ... اوه چه خبر؟ این جا هم بچه های شیطان و بلا نگرفته ...که راستی راستی ذهن خلاق مزخرفشان دارد با معلم هایشان چه می کند ...بگذار بکند واقعی که نیست ...

" این بود داستان شب گذشته ی مادرمن دردفترچه خاطراتش ...آقا!نمره مون چن میشه"

" برو بگیر بشین !ده!بازم کپی پیست!"

" ایش!اخه اینم شد خاطره مادرمن!"

" ساکت!حرف نباشه !نفس بکشید می فرستمتون دفتر"!



دوازده:

اگه برم فضا نون ببربری ام با خودم می برم ...می شینم روبروی ستاره زهره با چای و نون پنیر عصرونه می خورم شایدم بتونم نون بربری رو قبل از نون های مزخرف خارجی!بین فضائیا جا بندازم ...خدارو چه دیدی!






۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گلوله برفی ... قطار سریع السیر ...ومای بیچاره کناردکه ی رویا فروشی!


یک:

روی سرت پروانه های شهر ... پر ...پر...

درانتظار من ... گلی فدات!

دو:

مرگ را مچاله کرده ای میان دستهای خویش ...

باور نمی کنی ... اعلامیه های مرگ من ... توی دست هات!

یه:

خداحافظی کن با برگ های تازه ی مو!

فردا میان قابلمه های گرم!

دلمه می شوند و توی مزهای خوب ...خاطره!


چهار:

آن چای که لبم سوخت کنار تو نخوردم ...

من حسرت لیوان تورا دارم و ...لبهات!...

پنج:

نوبت توست تا بسوزی از مرگ من و مویه کنی ...

صد بار غر زدی نمردم.... شب یلدام!

شش:

مزار شش گوشه ات را خدای آورده ...

میان خواب و دو دستم ... فذات یا حسین(ع)...

هفت:

می خواهی بروی و هیچ چیز مانعت نیست ...تفاهم نداریم ...وفا نداری ....دیگر زیبا نیستیم ...از من خوش زبان تر و تحصیل کرده تر پیدا شده ...پول وپول و پول ...ماشین آخرین سیستم ...باید بروی درهتل های مشهور شهر و بگردی سالن بگیری ...افسوس از عمرهای گذشته باهم ....من نمی فهمم!دنیا عوض شده...دیگر با یک پیراهن و ساندویچ کت لت نمی توان عشق را نگه داشت!ساعت سواچم بخورد توی سر م ...از آن بهتر هم هست ...کیفم را پرت می کنی مقابلم ...دررا باز می کنی ...پر می کشی و می روی!...

...

انگار ضربه خورده باشد به سرم ...مدت ها نشسته ام و چیزی به کسی نگفته ام ...هرکس تورا پرسیده گفته ام دیگر باهم نیستیم و از تو خبر ندارم....گفته اند برو منت بکش دستی به یرورویت بکش که دوباره همانی بشوی که بودی ...می گویم هیهات ...چند روزی ست که نگاه همکارم عوض شده انگار می خواهد چیزی بگوید ...ولش کن پرنده دراین شهر زیاد شده ...اخم می کنم می آیم و اخم میکنم می روم ...بگذار فکر کنند که یخم ! این همه متاهل یک مجرد هم کنارش!...

...

دررا که باز می کند خشکش می زند !رئیس اداره نشسته روی صندلی ...خم شده ام تا بچه را از بغلش بگیرم و بروم ...یک خاطره دور از گذشته از ذهنم می گذرد ...چیزی عادی مثل رد شدن با یکی از خیابان!می پرسم امرتان؟می گوید لیلی!ماشالله چقدر خوشگل شده ای؟ مرایادت می آید؟ بچه را محکم تر بغل می کنم و می گویم: خیر شما؟ جواب می دهد : مرتضی!..هنوز مجرد!رئیس اداره از جا بلند می شود محکم صندلی را کنار می کشد و می گوید : با من امری داشتید؟ خانمم چند لحظه با بچه آمده بودن جهت کاری !...لبخند روی لبش می خشکد!سریع نامه اداری را رد می کند روی میز و من با بچه از در میرویم بیرون!

...

تو هم ای نازنین!گذشت آن سال ها که زن ها دنبال النگوهایشان بودند و گریه می کردند!

که دیگر کو النگو؟!

گذشت آن سال ها که فقط مردها کار می کردند و زن ها هیچی نداشتند ...

که دیگر کو بدبختی؟!

که بخواهی بروی النگو و خرجی های مرا هم با خودت ببری و دلم را بسوزانی!دیگر دکترا گرفته ایم برای یک همچین روزهائیکه نسوزیم!نمی سوزیم و توهم از یک عشق به عشق دیگر تغییر حالت بده ...انشالله خدا شفای همه ی مریضان را بدهد ... آمین!...

" لیلا"!


هشت:

ترومپ!

انشالله خدای مارا به هم می رساند ...

جتئی که تو دیگر درانتظار " phon"  نباشی!


نه:

مامان بنز:

پراید صب اول صبی بوگاتی رو کجا می بری؟ دکتر؟

پراید:

نه!داریم می ریم آزمون استخدامی دبیری آموزش و پرورش!

بابا پژو:

بگیر بشین توروخدا پراید!آبرومونو نبرما" خودروئیم "!

اسم : بوگاتی   فامیل: بوگاتانی  نام پدر: بوگاتار....شغل: دبیر؟!!!!!

پراید:

بابا کجای کاری؟خانم مددی رو ببین این همه حقوق !این همه تعطیلی فلان!بچه هاشو ببین!زندگی شو ببین!تازه می خوان حقوقشونو 4 برابرم کنن!

بابا پژو:

پسرجان!بابام باباش نه بابای باباش خودروی نظامی نازی ها درایران بوده !تعریف می کرد معلما هیچی نداشتن!الان تو این دوره زمونه ما با این اسم و رسم چی داریم ؟ بگیر بشین!

پراید:

بابا بذار بریم!این حسودی خانم مددی رو می کنه!



ده:

رهبرم ...

دراندیشه های عاشقانه مان دنیا تک است ...

خدا ...پیامبر و آل علی(ع) ...تک است ...


یازده:

تا جوان بودیم به کلیه ها و جگر و کبدمان طوری نگاه می کردیم انگار منت گذاشته ایم و نگه شان داشته ایم و چقدر خوب بوده ایم که چوب حراج نزده ایم برویم باهایشان پراید بخریم!

حالا هی داریم نگاه مشکوک می کنیم که یک وقت هوائی نشوند !دیگر کدام جگرو کبد و کلیه سالم؟!که دارند آلارم می زنند و دکتر و اینور و آنور که خدای نکرده لب مرزیم که خودمان برویم مال دیگران را بخریم و بچسبانیم به خودمان...

هیهات روزگار!کجائی جوانی ... قدر داشته هایمان را بدانیم " جل الخالق"!


محمد علیزاده : جز تو


۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

من و تو ...


من و تو


من و تو از مهدی احمد وند

+

+

ترانه ترکی

۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

طنهائی یعنی سر سپردن به دنیائی که طنها مال خودت باشد ولا قیر!


یک:

هرگز نپرس از من ..." چرا خودت"؟

من پاسخی برای قلب خودم هم ... نیافتم!...

دو:

اکنون شنا می کنم میان دریای واژه ها...

تا تو بیائی و از غرق نجاتم دهی .......... شاعرم!

سه:

کو لب های تا خورده ی کاغذ شعرم!...

که نشان می دهد تو مرا خوانده ای تا مغز!


چهار:

بین ما دو آبی ... انتظار بود ...

چشم تا چشم ...

فرو نبستند ...

دریا و آسمان!

پنج:

من در شهر واژه های تو ... لیلی ...

تو درزندان چشم من ... مجنون!...

شش:

مزار شش گوشه ات حسین(ع) تا می طلبد مارا ...

دست از طلب نداریم تا بگیریم حق عشق ...



هفت:

مدت هاست که درونمان با بیرونمان فرق می کند و چه مدت هاست که بیرون زیبای مان از درون زشت مان گواه نمی دهد اگر همه درون و برون زشتی و درون زیبائی بود ... خدامی داند ...

...

گاه درون زیباست ...آبی روشن است بنفش است ...سرخ است ...سبز است و بدبختانه چه بلدیم که بلد نیستیم بیرونمان را تزئین کنیم ...رنگ و آب و لعاب بدهیم و شاید دنیای بیرون هم اجازه ی این کاررا بما نمی دهد ...چه می دانم که سال ها بیرونمان می شود سیاه و کبود و درونمان رنگین کمان هفت رنگ دست نیافتنی باقی می ماند ...سال هاست کسانی می شناسم در مجردی که درون مایه ی هفت رنگ رنگین کمانشان ناشناخته مانده است که اگر طلا شناس باشیم و جواهری حتما ارزش انها خواهیم دانست و همدگر را خواهند شناخت که دنیا دنیا عشق بین رنگ های مثل هم می تواند تولد داشته باشد و بدنیا بیاید ...

...

گاه درونمان چرک است و بیرونمان رنگ طلا و لعاب های رنگی می زنیم که می دانیم چه هستیم و گاه نمی دانیم که مورد اول خدای ببخشد از ریا و دروغ و فریب و درمورد دوم خلق و خدای و خودمان درعذابیم که درمورد اول باز خودشناسی هست!ولی درمورد دوم خودمان ...حیف!تن نمی دهیم به کار روی رنگ درونمان ...زبانم لال به چرکی و سیاهی عادت می کنیم و با یک واژه یا چمله : ولش کن ...دنیا و اطرافمان را به آتش می کشیم!

....

دوستت دارم نازنین!

دنیای فوتبالی تو بین رنگ های زنده می گذرد ... " سرخ و آبی " که گاه گاه یکی بر دیگری غلبه می کند ...دریای خون و آسمان!

آن دریا می جوشد و آن یکی هم میان ابرها تلاطم می گیرد که گاه دنیای خاکستری ما که دیگر پیر شده ایم ...بین رنگ های زنده ی شما از خجالت می میرد و سعی و سعی تا همرنگ جماعت شما شود و زنده بماند و جان بگیرد وروزها می گذرد و عشق می کند ...

دوستت دارم نازنین!

درکمین من میان دنیای رنگ های سرخ و آبی فوتبالی ...زمین برای من سبز است و دیگران برای من حکم یار را دارند تا بتوانیم به تمام دروازه های دنیا گل بزنیم ... می دانم میان دنیای فوتبالی تو خواهم مرد!میان سرخ و آبی و سبز و دروغ نباشد رو به آسمان!...

...

" لیلی"


هشت:

ترومپ!

خسته نشدی از بس که مارا شستی!

گناه و گناه و گناه نکرده بسیار است ...!

نه:

پراید:

مامان مامان !صد تومن بده سوپری اومده دم در پول کم آوردم!

مامان بنز:

مگه چی خریدی؟ خودم امروز صب رفتم خرید همه چی خریدم!

بوگاتی:

خرما و پنیر تبریز!

مامان بنز:

چی؟ همین دوتا قلم؟

ننه خاور:

عزیزم!بنزی جون!هشت نفریم سر افطار هر کدوممون یه قوطی کبریت پنیر بخوریم میشه 250 گرم !دوتا دونه خرما بخوریم میشه نصف جعبه ... چیکار کنیم؟!

مامان بنز:

خوب پریاد گفت بقیه پول رو بیار حتما خودشم یه مبلغی به سوپری داده !نه پراید؟

پراید:

آره دادم!طلب امروز صبح شما بود!

مامان بنز:

یعنی چی؟ من امروز کاملا حواسم جمع بود!

بوگاتی:

نه مامان جون!حواستون نیس!رفتین تخم مرغ و ماکارونی خریدین ...داشتین با خانم مددی صحبت می کردین نرخ قدیم حساب کردین!اومدید!

مامان بنز:

یعنی چی؟نرخ قدیم !همین دیروز ماکارونی سه تومن بود ...

پراید:

دیروز !ولش کن اصلا مامان جون نمی خواد دیگه شما برید خرید!...



ده:

رهبرم ...

می گذرند حوادث از سرما و خدای شاهد ماست ...

می گذاریم سرو باز لب به شکر خدای ....



یازده:

داشتم فکر می کردم که آمار بعضی کشورها برای از بین بردن بیکاری چقدر می تواند درست باشد و چقدر غلط که یادم  آمد آموزه های دینی ما طوری ست که خیلی از مشاغل آن ها برای ما یعنی نان حرام و نان حرام که نمی خوریم و نمی گذاریم تاثیرش درزندگی فرندانمان هم باشد ... کسانی را می شناسم که مشاغل کوچکی دارند مثل چای فروشی و سیب فروشی که درکل اقتصاد ما شاید به نظر هم نرسند ولی درمعنای خاص نان آور خانه اند و با کم راه زندگی درست را می روند ...

خدا قوت ایرانی مسلمان که با وجود گرما و زبان روزه و مشکلات اقتصادی نان حلال را فراموش نمی کنی ...









بی نشان

از رضا ملک زاده رابشنوید

۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۰۲ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد.. حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ...

یک:

بوی خواب می دهد چشم های من بیدار ...

وتو ...

لب به شیشه ی پنجره  می دهی که صبح است ... خواب باش!

دو:

اندوه دست های خالی من ... کنار دست رقیب ...

تنها حسن توست که می دانم کمی ... دوستم داری ...

سه:

می روم به خواب با تمام بیداری صبحانه ام ...

لذت دیدار تو ...کم از لذت صبحانه نیست!...

چهار:

درانتهای خلوت پیداشدنت از دور ...

ماه !کسی ندیده است تورا ... بدون چشم مسلح!

پنج:

درکمینم یوسفی دیگر بیاید ...تا که درتنهائیم ...

پیرهن بازی کنم ... تا عشق بازی های خود!

شش:

مزار شش گوشه ات بالاتر از عشق های من ...

نه مادرم نه عشق همسرم نه فرزندم!همه کنارند ...کنارتو!

هفت:

وهمه می پرسند ...خلوت عاشقان چیست و کجاست و چطور است که ما می دانیم و نمی دانیم وهمه دنبال خلوت عاشقانه اند آنگونه که واعظان دنبالش هستند !که خلوت عاشقانه را دوست داریم!

...

وعاشق میان جمع هم خلوت دارد و چون ذهن خلاق دارد ...نشسته میان جمع خودش را در خلوت یار می بیند که با او به گفتگو نشسته و دارد احوالش را می پرسد ... می بینی نشسته ای کنار کسی که اصلا حواسش به تو نیست ودارد زیر لب با خنده با خود حرف می زند بدان و آگاه باش که رفته در خلوت خویش دارد با کسی که دلبرش است ودارند باهم درد دل می کنند و نشکن خلوت عاشقانه را و حکم دیوانگی صادر نکن که ای کاش همه ی دیوانه ها خلوت نشین دلبری باشند ...

...

که آه از خلوت واعظان!که واعظان نیز عاشق اند!که وعظ خویش را به کمال رسانند که بگویند اما نکنند و چه عشقی ست دراین وادی که بلد باشیم که بگوئیم و دیگران باورمان کنند آنقدر که درونمان با بیرونمان تفاوت داشته باشد که حافظ شاعر شیرین سخن می فرمایند:

واعظان کاین جلوه درمحراب و منبر می کنند ...

چون به خلوت می روند ...آن کار دیگر می کنند!

که هیهات هیهات از آن کار دیگرها ...که الان دیگر همه جا دوربین هست و خلوت یعنی جائی که دوربین نیست!دستشوئی ها هم بعضی هایشان از تعریف خارج می شوند ...

...

مبادا مباد که خلوت عاشقانه خلوت زلیخائی و یوسفی باشد که دام ها پهن و بساط ها گسترده دربدنامی معشوق که امروزه روز زلیخا نیز هنر پیشه باشد و بلد باشد که چطور یوسف هارا بیاورد و ببرد که جهنم این دنیا اگر بدانیم از جهنم آن دنیا بد تر باشد!که عمری بسوزی و ندانی چرا؟بهتر است خلوت ها خلوت لیلی و مجنونی باشد!که هرچه به دیوانگان می نگرم می بینم روابط گاه میان دیوانگان بهتر از چند عاقل!که طرف مجنون بود و صدمه به ذهن و قلب خویش می زد تا ذهن و قلب دیگری که نه اگر همین نبود خدای هم درکلام خویش داستان عاقلی چون زلیخا را نمی آورد !همان لیلی و مجنون های قدیم بهتر بود جهت اندرزگوئی!...

توهم ای نازنین!

درخلوت عاشقانه ی ما همیشه با زیر پیراهن و شلوار خانه ای از بس که آمده ای و رفته ای !هرچند بیرون تو از ذهن و دنیای واقعی ..." مرتب و جنتلمنانه "است!

می خواهیم کلمه " جنتلمن" را بگوئیم که می ترسیم نهادها بیایند و مارا بیاندازند از اینجا بیرون که بین دیگران رفته ایم به فکر و به دیگر فکر کرده ایم!...

بهر حال راحت باش که ذهن ما خانه ی توست و تصورش را بکن که هیچ جایش هم دوربین مخفی ندارد که تورا ببینند و از جمله برقص که بابا کرم ات را بیشتر دوست می داریم تا رقص های دیگر !...

باشد که تو اینجارا نخوانی و همین طور بنشینی و مارا درذهن خلاق خود بالباس رسمی مدرسه تصورکنی که داریم درس می دهیم و دستمان زیر چانه مان است و داریم همین طور به شما فکر می کنیم ...لعنت به کسی که فکرکند ما جنتلمن نیستیم!

دوست دارتان :لیلی !

هشت:
ترومپ!
روسای یو اس از تلفن ها خیر دیده اند ...
مبادا از تو که بهتر از کلنیتن "ی"!!!

نه:
مامان بنز:
بچه ها صدا نکنید بذارید بابا پراید تون بخوابه ... بیچاره بچه ام تازه از زیر عمل دراومده!
ننه خاور:
عمل؟ چه عملی!بیوک مرد بود هیکل یو اسی داشت!نمی تونست!حیوونی عین گل میمونه!جوون نداره!
بوگاتی:
ننه خاور تو چه تصوراتی از شوهرت داری!بابا بیوک قدیمیه! پراید چندین سال بعد متولد شده!میدونی غده ی شکمی یعنی چی؟ بیچاره پراید دو موتوره بوده!خودش خبر نداشته!
بابا پژو:
بیچاره بچه ام!عین هواپیما دو موتوره بوده!دوتا شیکم داشته یکی می خورده!چند سال؟ تو نگو مادر زادی!ببین چه مردی بزرگ کردم رفته جراحی به ما نگفته کجا؟ نمی گم خدایا با این همه پول داشتی بچه ام رو می گرفتی!!!
مامان بنز:
بس کنید!بچه ام سالم برگشت ....شماها نبودید هی بهش می گفتید معتاد؟!
بابا بیوک:
ما بهش گفتی م فضول !که هستش!معتاد کجا بود؟
پراید:
همون بهتر که هیچ کدومتون نمی دونستید!
هههههههههیییییییییییی روزگار!
لامبورگینی و پورشه!
بابا دستت درد نکنه!به ما که خیلی خوش گذشت!


رهبرم :
ده:
رهبرم ...
هشتیم کنار دست شما درهمه ی بحران ها ...
بحران مملکت بحران نیست ... عشق است ...
یازده:
به زور که نمی شود بعضی مفاهیم را به خورد ملت داد ... چون خرد جمعی وجود دارد ...حالا هرچقدر بگو و بزن بگو که نمی شود ... بگو که می شود ... به زور می توانی عزت و استقلال ملتی را بگیری ...که نمی خواهند و نمی گذارند ... می کشند از حلقومت بیرون هرچه حرف نامربوط است!...
" نگو که نگفتی"!
دوازده:
اگر فضا برم می تونم صابونم رو با خودم ببرم؟ من عادت کردم بهش ... مسواکم رو چی؟ حتما؟!آخیش!
سیزده:
روزه بگیرم و نگویمت به کسی!
از بس که گفته ام!ماه شعبان طی شد!



۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سربازی سر بازی سرسره بازی سربازی را کشت ...


سربازی ، سر بازی سرسره بازی ، سربازی را کشت ... !


۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

لیلی


لری لیلی

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تو درمنی ...مثل عکس ماه دربرکه ...درمنی و دور دسترس تر از من ...سهم من از تو ..." دیگر نمی گویم"!

یک:

وسیله ایست دو چشمت برای خواب دیدنم ...

تمام خواب های خوب ... برای دو چشمت ...

دو:

می پزم !

میان خامی های کرده ام ...

میان داستان عشق جنابعالی ات!

تا خورده ...خورده ...شناسائی ات!

برای رفتن از جامعه ی خامی ها!

سه:

شنیده ای که من قربان نگاه توام ...

هزار عید قربان گرفته ای و من ... اسماعیل!


چهار:

فکر کن به باز تاب اینه از دیدگاه چشمانت ...

دیگر هزار فرضیه داری برای اثباتش...!

پنج:

گم شدم ...

وهیچ کس برای پیدا کردنم تجهیز نشد!

میان جنگل ها و دیوارها ...

میان صدای آلوده شهر ...

فقط یک روز یک عکس بودم ...

که درمیان نسیم می رفت ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خدای از عشق ساخت ...

حتی یک لحظه هم خدای به غیر عشق ... نساختش !

هفت:

اندوه از مرگ عشق که اندوهبار تر از آن یکی خودش باشد که نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ...که عشق نامیراست!...

...

آه که چه داستان ها از مرگ عشق است که دردنیای کنونی می روند و با آن عکس می گیرند و چه داستان هاست که از سوختن که می گویند ...یکیش همین است و احتیاجی به آتش و اسید نیست!

می رویم تاج محل و می روند که عکس بیاندازند که یادگار بماند که یاد گاری عشق بزرگتر آن جاست که خدای بیامرزد ...مرگ آمد و بردش ولی عاشق دنیائی ساخت که باورش برای دیگران سخت بود ... آه ای زیبا ... آه ای خفته در خموشی گور ...نمی توانم فراموشت کنم که رفته ای و مرا فراموش کرده ای ...

...

از بناهای عشقی که بگذریم ...می رسیم به کسانی که در بستر بیماری هستند و عاشقانی که رنج می کشند و این رنج شاید زبانم لال بعدها گفتنش به زبان آسان نیاید که انشاالله عافیت حاصل اید و تمام عاشقان در کنارهم به خوشی .

که اگر قرار است بعدهم برای هم بنای یاد بود بسازیم ...چه بسا هر لحظه کنارهم خاطره بسازیم که خنده و گفتن باهم یک واژه به واژه از صد بنای خفته زیر آن ...آباد تر کند دنیارا ...

...

بیرون این دنیا ...دیگر تنهائیم و درونش با هم بودن معنا می دهد ...خوردن و آشامیدن و ساختن و پرداختن مخصوص این دنیاست ...که بی هدف بی معنا ترین اقدامات بشر است ... معنای همه لطف دوست می تواند باشد و کنارهم!

...

تو هم ای نازنین!

از ما دلگیر نباش که گاه نیستیمکه هرجا هستیم به عشق شما زنده ایم ... نفسی می اید و می رود و ما درپی آزار شما نیستیم و تنهائی شمارا نمی خواهیم ...

آن عشق مطلق خداست که عشق می ورزد و عاشقانش عشق می ورزند که گویند تنهاست که از این باب تنها نیست و هست چون یکی ست...

وتنها برازنده ی اوست ...که ما بندگان خدا صد سال هم کنار هم ... باز برایمان کم است ...

" لیلی"


هشت:

ترومپ!

رفتی و دیگر باز نیامدی و کوچه خلوت شد ...

اظهار عشق نامردان ... باورنکردن آسانتر!


نه:

مامان بنز:

الان دوروزه پراید نیست ...هیچ کدومتون نکردید برید به پلیس خبر بدید!...دلتون که نمیسوزه شما که بچه نزائیدید!من زائیدم!الا دارم می رم خبر بدم!

بابا پژو:

از کجا می دونی؟تلفنش رو دادم کنترل!به آگاهی خبر دادیم منو بابا بیوک رفتیم که اتفاقا نمی تونیم بزائیم!...دارن پیگیری می کنن...بعدشم خودرو باشی ...راحت تری!

بوگاتی:

مامان جون!هرچقدر بسوزی سوختن من نمیشه!من زنشم!با دوتا بچه تو این روزگار چه کنم؟ رفته بی خرجی و پول!

ننه خاور:

وا؟!اون که بهت هفتگی خرجی می ده!لابد جمعه داه که هنوزم جمعه نشده!بذار ببینیم نداده ..ما می دیم!

بابا بیوک:

حدس میزنما!الان نشسته داره ج و ج می زنه!خوش به حالش!

وپراید درمکانی دوردست درتنهائی خویش:

ههههههههههههههههییییییییییییی روزگار!!!


ده:

رهبرم ...

قدر خویش بدانیم و قدر ایران هم ...

که قدر شناسی مارا جهانیان دانند ...


یازده:

کفش های پاشنه بلند مامان ... برایش بزرگ بود ... پوشیده بود که دست هایش به شاخه های درخت برسد ...

هی خودش را می کشید بالاتر که یک گوجه سبز ترد بچیند ...ولی خدایا چقدربالا بود ...اسمان بالا بود ...شاخه ها بالا بود ...

کیوانشان آمد دید که دخترک با لباش قرمز گل گلی پائین درخت توی کفش های مامان غرق شده ...از پشت بغلش کرد ... تا می توانست بردش بالا...کفش های مامان افتاد روز زمین ...دخترک بیخود و بی جهت گریه کرد و یک گوجه سبز به دستهایش نزدیک شد و بلافاصله گذاشت توی لپش ...کیوانشان دخترک را آورد پائین و کفش های مامان را جفت کرد و گفت:زود پوشیدی...حالا حالاها ...

و بعدرفت درحیاط را باز کرد و دید بچه ها دارند فوتبال بازی می کنند ...دور شد ...

دخترک هم رفت پی مامان ......



دوازده:

یعنی فضا که منو نمی برید؟ اقل کن سعی کنید فضارو بهتر کنید ... می فهمید؟!

سیزده :

دوستتان دارم و مخلصم ...نمازو روزه هایتان قبول حق

چهارده:

شعر تیتر از رسول یونان



تو درمنی

           مثل عکس ماه در برکه

در منی و

           دور از دسترس من

سهم من از تو

فقط همین شعرهای عاشقانه است

                                       و دیگر هیچ.

ثروتمندی فقیرم؛

                  مثل بانکداری بی‌پول

من فقط آینۀ تو هستم.


۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تقدیم با ...







آهنگ " روسری آبی " زند وکیلی ...
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی