بی شمس

ادبی

میان دردها ... حس زاییدن!از اینکه بمیری ... تا تولد دیگری از خودت ... شروع شود!

یک:

مسیر بوی تورا ... گند زد فضای سیاه!

در حال آمدنم... عشق!... ته نشین می شد!

دو:

اگر توی سبزها ... یکی غلط ! مشکی ست...

پس خوش به حال من که " آبی ام توی لیست"!

سه:

عشق را درون سبوی تازه می خورم ... تابستان!

درحس " مولوی" غرق خنک ... تابستان!

آن جا که دست هایم سمت شعر مست مست ... تابستان!

و تنهاترین عشقم ... گم در دنیای من ... تابستان!

دیگر" هیچ" بلد نبودمش ... اندازه ای که نگهدارمش ... تابستان!

و درون لباس هایم ... تنم را به مرگ بسپارم ... تابستان!

نوشت .. نوشت ... نوشت ... روی برگ های زندگی ام ... تابستان!

باور نمی کنند ... نکردند ... نخواهند کرد... " هیچ کس"... تابستان!

و می روم به سمت غرق دردریا ... تابستان!

 

 

چهار:

تونل ...

بالای سرم می رفت تا...

داشتم غرق می شدم ... ولی ...

باورم نبود که خودروها هم ... شانس بیشتری داشته اند!

پنج:

از کف دستم ... کولی عشق خواند نام تورا ...

چشمکی زد ...گفت: زلیخا!... عجب اسمی!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین( ع) گم کردم!

شبش ... نگاه من به دستهایم ... نورشد! " عباسم"!.

 

 

هفت:

یک/

دیروز همه ی پول هائی را که سه روز پیش دزدیده بودم ... بخشیدم!

مطمئنا درزمان وقوع سرقت به نگاه خداوند ... به عقوبتم ؛ زندان؛ و بدنامی از شهرتی که روی من مانده بود ... فکر نمی کردم!

" لذت" " لذت از غفلت" برای من همه چی بود!وقتی داشتم میلیارد میلیارد پول را می دزدیدم ... و تو ... خواب بودی!

اما داستان بخشایشم جالب است ... درسیرا لئون درهتل ... کف اتاق دراز کشیده بودم ؛ ناگهان هوس کردم ... بروم استخر ...هوابسیار مطبوع و اتاق من طبقه ی بیست و دو واقع بود ... استخر شیشه ای رو به پارک جنگلی و نمائی داشت از داستان پرقدرت " شیر شاه" ...

هنگام شنا تمایلی به نوشیدن " آب انبه " درمن پیدا شد ... پس زنگ زدم تا از کافه ی هتل بیاورند ...

تا دراتاق باز شد ... دهانم از تعجب بازماند ...

عمویم که سال ها پیش گم شده بود ؛ درحالی که نام واقعیش را روی سینه اش زده بودند ... با لیوان تزئین شده ی " آب انبه" وارد شد!... از شباهت عجیب و غریب خودم با عمویم وحشت کردم!

زننده تر این که ؛ مثلا اول اسم من با " ب" شروع می شد و ایشان " پ" !

هرچه گفتم و از خدمتکار یعنی عمویم خواستم دو دقیقه کنارمن بنشیند ... ننشست!گفت: کاردارد و باید برود ... 6 تا بچه دارد ودرکشورش!بدبخت است!

یاد مادربزرگم افتادم که چقدر نگران عمویم بود ... دستش را فشردم بعد درگاوصندوق اتاق را باز کردم و کارت بانکی ام را که اسم نداشت ... با هوووووف تومن درونش پول با اضافه رمز ... گذاشتم توی جیب لباس فرمش ... وبعد گفتم: امیدوارم از انعامی که گرفتید راضی باشید...

عمویم بی تفاوت گذاشت و رفت ... نمی دانم اصلا با کارت چه کرده باشد ولی ... همین امروز سه برابر دزدی قبلی نصیبم شد!!!

شد دیگر!

" یکی مثل جیسون استتهام"!

دو/

روی روسری  تو ... پر پروانه بود!

انگار سرت آسمان باسد ... به آن سری که نمی دانستم تویش چه خبر است ... حسودیم شد!

به پروانه ها حسودیم شد ... به آسمان ... حسودیم شد ...

بعد رو کردو به صورتت که آن قدر چین و چروک داشت و آن قدر غمزده بود ... گفتم: می گذاری روسری ات را ببوسم؟

خندید!

گفت:نه! حسودی کردی ؟ به پروانه ها؟

اشک از چشمانم غلتید ... گفتم: نه! یعنی بله!من حسودم می دانی که؟

بعد رفت روسری جدیدش را از کشو در آورد و گفت: این را سرم بگذارم از حسودی میمیری! خودم نقاشی رویش را مثل آن یکی ... با قدرت عشق انجام داده ام ... نگاه کن... پراست از ماهی ... ماهی ... ماهی ...

بعد گفت: مال تو!

تعجب کردم ... یعنی انقدر بخشنده؟بعد سال ها؟

سرم را کشیدم جلو ... روسری را بست ... بعد مرا بوسید و گفت: عروسکم!من میمیرم!و تو زنده می مانی ... دیگر چقدر می خواهی حسودی کنی؟!

سه/

در برون رفت از " بحران سرمایه داری خودم" وارد شرکت شدم ...

" کاریزما"ی من حرف نداشت ... همه اشان دست به سینه ایستاده بودند ...حتی " لولوی بدبخت"!

شروع کردم " گفتمان اقتصادی" از صرفه جوئی در هزینه ها تا حقوق ماهیانه!

بعد یک بشکن زدم ... یعنی قهوه ام را بیاورید!

" سوکس بیچاره" دوید سمت آبدارخانه ... تقریبا فریادزدم ... " با کیک خامه ای لطفا"!

بعد نگاهی پراز خشم و نفرت به " اورانگاتون خسته" مدیر بخش فناوری کردم تا بفهمد قبل دیگران باید برود پشت کار...

همین طور پشت سرش رفتند " میمون عجائب" " طوطی الاغ" و " خوک کثیف" و درهمین حین منشی ام " ترازوی شب" وارد شد و فریاد زد ...: واااای سهام شرکتمون توبورس زد بالا!!!

چنان اخمی کردم که حساب کار دستش آمد ... بعد درحالی که کفش های پاشنه سی سانتی ام را به کف چوبی شرکت می کوبیدم و به سمت میزم می رفتم گفتم:

" مریض خونه " ( همسرم) بیا!

همسرم شجاعانه پا پیش گذاشت و بازو به بازوی هم رفتیم تا....

چهار/

می رفتی ولی نمی دانستی ... توی دلم چه خبراست... ای نازنین...

می رفتی ولی نمی گفتی مثل سبزی فروشی ها ... سوپر مارکت ها ... مرغ و گوشت و ماهی فروشی ها ... درعدالت خانه ها هم باز است ... دروکیل خانه ها هم باز است ...

می رفتی و لی نمی دانستی توی دلم چه خبر است ... ای نازنین ...

برمی گشتی ...همه چیز مرتب بود ... پتوها ... آشپزخانه ... لباس ها ... همه چیز سرجایش بود .... حتی گلدان ها و برگ هایشان یکی یکی ... هیچ کدام کم و زیاد نمی شد ...

می رفتی و نمی دانستی ... توی دلم ... چه خببر است ... ای نازنین ...

یکروز آمدی و دیدی کتاب روی کتاب است که .... شعر روی شعر است که دارم ...

ای وای! تو که می رفتی ... کتاب خانه ها ... کتابفروشی ها ... چاپخانه ها ... هم باز بودند؟

و از کجا می دانستی ... من شاعرم؟

lililiano... liliy!

 

 

هشت:

ترومپ!

از رابطه ی ما کسی خبر نداشت ...

فامیل دور؟... کلاه قرمزی ؟... خاله پسر؟ .... یا ببعی!!!

 

نه:

مامان بنز:

اووووه ! خسته شدم ... از بس تو خونه موندم ... اگه این " کوئیک" نبود از غصه میمردم!

بوگاتی:

مامان خدا خواست تو خیانت بابا پژو رو فراموش کنی ...

مامان بنز با حرص:

نه!خصلت مردونه ی فرانسویش رو!اون حالت مانکنی!دماغ!شانزلیزه رفتنای جوونیش رو که شبیه " ژو" بود!...

ننه خاور:

با حرص حرف نزن ... دیگه مخ برای پژو مونده؟!با این تعریفا میرم دهات خودم براش دختر می گیرم!

بابا پزو با افسردگی:

آماده باشید ... دکتر روانشناسم خانوم " نون مددی " دارن تشریف میارن!

مامان بنز:

خب این خانوم مددی ... برادری به نام دکتر مددی ندارن ... حتما خواهرشون....

ناگهان خانوم نون مددی:

اوه! های( منظور خانم سلام)!

همگی دردلشون: چقد با خود خانوم مددی فرق داره!!!!

ادامه ی خانوم مددی:

اوه!طبق نظریات پرافسور " وین دایر"!... مستر پجو! باید خودشو آزاد کنه!...

مامان بنز با خنده:

خانوم دیگه از چی آزاد کنه؟ این از همون اول از هفتا دولت آزاد بود .... اصلا شما از کجا اومدین ؟ ...

بابابیوک:

راست میگه ... وقتشه پژو خودشو آزاد کنه...

ناگهان پزو با ترس:

ای بابا! من صد دفعه خودمو آزاد کزدم...

خانوم دکتر نون مددی:

اوه! یس!... ولی کافی نبود!باید ول بدی!باید ول بدی خودتد پجو!یعنی منظورم اینه که ... درقید این دنیائی که برای خودت ساختی نباشی... (زشت)... نیستی!...(پیر)... نیستی!(بی پول) نیستی!

وقتی رها شدی ... تازه آدمای دورو برتو میبینی...

مامان بنز:

آخ ... راحت شدم ... خیالم راحت شد ... راست میگن روانشناسای انگلیسی...

پراید:

من مردم؟(منظورش مرگ)

بوگاتی:

حالاکوتاتو بمیری؟ اصلا قضیه چه ربطی به تو  داشت آخه؟ این وسط...

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جاودان عشق ... عشق آل علی(ع)...

در پوسته ی تن نمی گنجد ... روحمان علی(ع)....

 

یازده:

استاد" دال" بازیرکی به لیلی در حضور شاگردان:

یا لیلی!

بگو که چطور می توانی بگوئی این دنیا و موازیش ... فضا و قضا و قدر و بایولوزی و کوانتوم و اینهارا... درپنج خط!

لیلی نگاهی به مجنون و تمسخر شاگردان استاد" دال"!:

استاد آیا این دنیا به کتاب نمی ماند؟این ورجلدش این دنیا و آن ور جلدش موازی!تویش اصلن همه چی که شما بفرمائید... نویسنده اش اصلن همان که شما بفرمائید... ولی قدرتی خدا تا بایولوژی و اینها بفهمید کدام هورمون نویسنده برکدام و کدام عشقش بر کدام و کدام فضا بر کدام غلبه کرده ... میلیون ها سال گذشته نیست؟

تازه چقدر بگذرد که بفهمید معنی کتاب ...وچقدر بگذرد که بفمید ارزش کتاب و چه قدر بگذرد که بفهمید ...

استاد " دال" با عصبانیت:

هی مجنون! برو آبدارخانه و برای لیلی خانم جان لیوانی آب خنک بیاور!

مجنون با سرعت می رود ...

استاد" دال" با زیرکی درحضور شاگردان:

رفت! ولی... نمره ی شما خانوم 5 از 100 چرا؟چون قادر به اثبات ترازوی من... برای نمره نیستید!

ناگهان شاگردی زرنگ از بین شاگردان استاد" دال":

خب استاد ما دیگه به سئوالات شما جواب نمی دیم!

خودتون باترازو تون معادل بگیرید چشممون کوردندمونم نرم ... اومدیم دانشگاه ... شماره کارتتونو بنویسید!!!

الان معلوم شد... دنیای موازی و اینا و اینا تون یعنی چی!!!

درکلاس همهمه می شود و مجنون با لیوان آب خنک می رسد ... ولیلی دستش را به سمت مجنون دراز می کند!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اووووف چه خبره؟

برنامه بفرمائید شام ایرانی یعنی همون که 4 تا هنرپیشه می رن خونه ی هم اومدن فضا...

هی گفتیم خدایا!یعنی اینجا خونه ی کدوم یکیشون می تونه باشه ...

یهو دیدیم اون سه تای دیگه گفتن ... اومدیم خونه ی آقای محمد زاده...گفتیم : وا؟ ایشون که این شکلی نیستن؟

بعد معلوم شد... درفضا... ایشون اصلا کچل و کلا دارای ریش و سیبیل نیستن... همین!

هم بغل دستی خودمون هم بودن...جناب آقای نون...میم!

واقعا ناراحت شدیم...که ایشونرو نمی شناختیم... خلاصه کمک کردیم ... من باقالاقاتق برای شام و دسر شوله زرد و پیش غذا سالاد تن ماهی درست کردم و ضبط شد و همکاراشون رفتن ...

تمومشد...

بهجت خانوم جون پیام دادن: نویدمون اینجاست!داره سن ایچ تبلیغ میکنه... یه وقت گول مول نخورده باشین؟

که گفتیم:نه!ایشون رفت و آمدی دارن با عالم بالا ... نگران نباشین...

سیزده:

هنوزم باورم نداری؟... هنوزم باورم نمی کنی؟ هنوزم داری چرند میگی؟...

باباول کن قدیم رو ...

اون قدیم چشم نبود ... گوش نبود ... همینطور دهن بود که یه ریزحرف می زد ...

الان چشم هست ... گوش هست ... بعد اونوقت تو باور نمی کنی؟

نکنه قدیمی هستی؟!

 

 

 

نقاشی های انتخابی مربوط می شن به :شهر بیروت و لبنان...

من این نقاشی هارو از دید کسانی انتخاب کردم که حتی ویرانه های یک شهر اگر چه شهر خودشون هم نبوده ... براشون زیبا و احساسی بوده ...

خواستن زیبائی هارو نشون بدن...

مسلما درد هیچ زیبائی ای نداره ولی ... مقاومت دربرابردرد چرا ... اینکه درمان میشی یا مرگ رو در آغوش می کشی ...

مهم زیبائی مقاومت توست ...

به کسانی که این روزها درد رو تجربه کردن ... به مقاوم ترین ها ... " ما هم همین طور"

 

 

 

۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۹ ۲ نظر
سیده لیلا مددی

امضای یک نویسنده مشهور!

یک/

پوستم سوخت!

                  از سرمای یخچال مغز تو البته؛ یخ یخ

                                                            که باز نمی شود...

                                       درک می کنم : بطرز صحیحی درست اندیشیده ای

              میان قطب

                        باور می کنم که درستی اندیشه های توست!

                                   حتی اگر سطح تابش آفتاب هزار برابر شود

                                                                           درسوزش ؛ تا این حد نیست!!!

 

 

دو/

بالای شاحه های شکوفه دار درخت

بوی نادیده ی بهار

                از تنش آویزان

                                  چه زود می پوشد و می رود ....

گویی ؛ گناه کرده ایم به طاقت سرما و گرمی روزگار

که دست مهربان بهار

                                              رفتنی ست!

 

سه/

زشت

میان زیباتر ؛ کمی عقب

عقب تر؛ زشت تر

 جایی که درحد سلیقه ی تو نیست ؛ نشسته ام

حتی درحد خشم

از ناتوانی نوصیف من

خیلی خیلی زشت!

مرا خیالی نیست

تو مهم تری که دیگران باور می کنند

و شاید اصلا نمی کنند!

و فقط می خواهند تو شاد باشی

شاد یاش ؛ مهم باش ؛ زیبا باش ؛ مهم باش

عقب تر نشسته ام و تو برای من تاحددیگران

مهم نیستی

تلاشی نمی کنم

تغییری نخواهد بود!

 

 

چهار/

میان خواب هایم

           هراسان " مادرم" از چه روی آمده ای؟

دنیای من

        که دراشتراک با دنیای تو نیست

                                       بی خیال باش!

                                                         از دردهایم

                                                        از غم هایم

                                                                    برو!

گویی یک شب آسوده خوابیدن برای تو ؛ نیامده

که

لباس های خوبت را می پوشی و مرا در آغوش می گیری!

بخواب مادرم!

دنیای من

       دراشتراک با دنیای تو نیست!

                                            رنج نکش !

 

 

پنج/

پول چشم هایت را که دادم

بارضایت رفته ای

دیگر درخیال هایم

صورتت را می بینم

که رویش ؛ چشم هایت نیست!

بینی بزرگت و ابروهای پشمالویت

فقط 7000ام ثانیه می ایند!

یعنی من

عاشق تو بوده ام

منفی چشم هایت!منهای چشم هایت!

ثروتت را برده ای جای دیگر ...

جهنم!!!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات یا حسین (ع) چه دنیائی ست

میان آن رقیه(ع) زینب(ع) حیدر کرار(ع) می بینم ...

 

۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

صدای واعلیا واعلیا رسد امشب زهر ویرانه بر گوش

یک/

درمیان کوچه های شاد بهاری

                                        دلم نمی آید ...

                                                                    درخانه غم؛ این پاو آن پا می کنم

                         

                                        نمی روم!

                                                  مگر نسیم ؛ یاباران

                                                                        که دلم را به تقسیم مساوی باید...

 

                                            نمی روم!

                                                        اگر غم بیاید

                                                                           که می اید

                                                                                         خودش باشادی می اید

                   که

                          چشم های ؛ مرا اشک بار ببیند!

                   واز قلب ؛ بخندد!

 

 

دو/

سوار دوش تو؛ از لجظه های تلخ گذشت

ثانیه ای

چه خوب بود که

باور داشتمت

عشق

که بازهم دیدار ممکن خواهد بود

برای من که

درون خویش را خاموش نمی کنم

تو؛ همان ؛ همان؛ همانی

که خواهی بود!

 

سه/

کاشان

         روی بام های قدیمی

                                 سر به آسمان

                                                       نسیم!

                                                                     نزدیک زمزمه ی آب ؛ فواره

                         چه عبادت است

                                                اگر به یادخدا؛ ستایش ستارگان کنی!

                       و

                           ساکت

                                   از دور دعای بقیه را بشنوی

                                                                 قلبم به هیچ کاشان خوش نمی شود!!!

                                   جز خدای

                                               که خوب است راه خود را گم کنی

                                                                         و از جنگل به کویر ؛ دویده باشی!!!

 

 

چهار/

دامن گل گلی ام را

پیراهن آبی قدیمم را

شلوار مشکی خوبم را بخشیدم!

                                      همان شد که تو رفتی

                                     و

                                     برای من

                                           طرح سیب ؛ شکوفه؛ لیوان؛ پیراهن خریدی!

                   چه اسباب ذهن تو

                  پلنگ نبود!

شاعرانه ؛ میان طرح سیب و شکوفه و لیوان...

                                                       عشق را چشیدم

                             من ؛ سخاوتمندانه کهنه ها را بخشیدم

 و تو ؛ طرح نوین دیگری!

 

 

پنج/

من شاعر نمی شوم!

                                      تا چشمان فریبنده ات هست

                                                                            میان چشمان شاخه نبات

                              اگر دیگر حافظ نباشد!

من شاعر نمی شوم!

                             که از میان قلمم ؛ زمستان است؛ بجوشد!

کجاست؟ جادوی من ...

اگر بتوانم به اقتصاد خرد جامعه

خون شعر تزریق کنم

                                    من؛ شاعر نمی شوم!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) خریدارم

اگر که قیمت آن مبتلا شدن باشد ...

 

 

هفت/

چه شب های دردآور و پررنجی ست که علی (ع) را کشتند.

کشتند اگر چه شد که انگار زنده است!

می پرسیم ازخود؛ بپرسیم که پاسخش عالی ست, دیگر کو که علی (ع) تکرار شود.

 

این شب ها همدیگر را دعا کنیم ؛ حس غریبی ست که دعای هم درحال هم تاثیر دارد.

تاثیر دارد

بجنگیم با خفت وخست دردعا که روح عالی ما رو به تعالی دارد ...

والسلام

 

 

                                                             

۱۰ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

Boone annee!

یک/

چه می شکفت؛ ایمان به عشق

روی قلب من

                       بهار

 

                              بهار

که از آن سوی سوختن زمستانی ات!

                                               که قلبم دیگر یخ نیست!

 

نخواهم گفت: نامش را

                                  که هم تو و هم من ؛ شادزی!

 

که زبانم بسته از یخ زمستان است!!!

 

دو/

باورت نمی شد

غم

از پارسال من؛ شعر

روی دفتر

نقش ها بسته باشد

می آمدی و می رفتی

و

دررا نمی بستی

که مبادا

سوز زمستانی ات

یک لحظه مرا ترک کرده باشد!!!

 

سه/

       می خواهند که مرا ببرند؛ نواها ؛ صداها؛ آواها...

                                                                   به دوررست های دور....

بیا لیلی؛ بیا!

 

                           که چشم های بسته ام را باز کنند

                                                                             دنیا همین نیست!

              باور نمی کنم ؛ اما

                                     که هیچکدام را خودمن ...

                                                                     نساخته باشم!

       از شرایط دردو دوری و انتقام!!!

 

چهار/

چای

درراباز کن!

که من با خاطره ای از لاهیجان بیایم!

کناردریاچه

بوی غلیظ کوکی ؛ کلوچه

اضطراب از نرسیدن به دریا ...

چای

لطفا درراباز کن

که طعم باران

قهوه

روی هم

باداغی ...

دوازده دقیقه هم نمی شود!

چای

دررا بازکن!

 

 

پنج/

همه داشتیم مشکوک ؛ درون چشم های هم

                                                            عشق را جستجو می کردیم!

                                    شاعرانی بودیم که هیچ ؛ یکدیگررا قبول نداشتیم!

                                و عشق درون هم را ...

                                                                دروغ می گفتیم!

                                 و شعرهایمان کارخودمان نبود!

 برگشتیم!

و ازدورهمی راحت شدیم

شعرها ...نفس راحت کشیدند

                                     که ما نویسنده گفتگوی واژه های غریب

                                                                                      روی کاغذیم ...

                                        همین!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) دویده به عشق

منم که پای دیدار تو ؛ باخدا ؛ عهد بسته ام ...

 

 

هفت/

سال نو مبارک ؛ هزار زبان هست که بنویسی ولی درتیتر من فرانسویش را برای شما نوشتم

سپاس عزیزانم!

امید که بهترین ها درسال جدید برایتان اتفاق بیفتد

لیلا

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

Erotomania!

یک/

بی قرار

          انگار روی دریا ؛ موج

 

                            مقابل چشمان تو ...

 

       فقط سه ثانیه ؛ طول می کشد

                                       تا نفهمی!!!

عشق مرا غرق می کند...

و

ادامه دار ...

به رفتن وادار...وادار!

 

دو/

جانم!

      حتی اگر صدانزنی لیلا ؛ را!

جانم!

    خدا؛ اگر صدا بزنی ؛ لیلا را!

جانم!

   نزدیک قلب توست؛ جانان من ؛ جان!

جانم!

   فدا!اگر تو بگیری بدست؛ لیلا را!

 

 

 

سه/

برف برد مرا به راه دور...

                       

                              آن جا که سکوت بیشتر بود!

 

رویا؛ درون من فریاد فریاد که ؛ عشق...

                                   

                                           درحالت زمستانی خود،فرو فرو رفته بود!!!

 

چهار/

هیچ کجا دیگر نیستی!

 

          حتی میان عکس های قدیمی آلبوم!

 

                          رفتی!

 

عشق تورا برده!

 

                        آن قدر که باورش بشود ...

 

                          دوستی مثل من ؛ بیگانه ای بیش نیست!!!

 

 

 

پنج/

مارهای درون قفس

سمی ترین

زهر!

کشش برای رفتن شان ...

نه این که ؛ ترس

آری طبیعت شان ؛ مرا به دام می کشد!

که رفتن ...

نیش می زند!

و

تشبیه تیر قلب ...

خطر ناک میشوی!

خیلی خطرناک می شوی!

                                 /بمان؛ ماندن/!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) باور می کنم ...

به نور نور نور ؛ میلاد مهدی ات....(عج)

 

 

۳۰ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شعرتنها مانده است!

یک/

آرام 

      درمیان اقیانوس عشق تو ،جزیره ام!

همین ،دوهفته پیش مراخریده ای 

                              باامکان ورود بالگرد!

چنان،خشنودم که باورم نیست...

عشق و بالگرد ،باهم،یکجا!

                      ای عشق، همه صفا ... ازتوست!

 

دو/

می روم 

         بدون جمله های خسته کننده 

بدون شعر

بدون نان و آب 

بدون بقچه!

بدون کیف!

            می روم

                 بدون آینه های خسته کننده

بدون پول

بدون کفش

بدون سیم!

بدون نقش!

           می روم 

                  بدون ابزارهای خسته کننده 

بدون حجم

بدون چرخ 

بدون میخ

          می روم 

بدون نقشه های راه، ازفضا 

بدون موتور

بدون بال

بدون سوخت

        می روم 

روحم چنان سبک بامن است 

که ۲۱ گرم 

ازجهان کسر می کنم !

می روم 

و شاید ستاره ها در تسخیر من 

چه خوب که : می روم!

 

سه/

برف شیرین است!

یک روز برفی عاشق شدم...

یک روز برفی مادرم خیلی خوب مرا شناخت!

برف و تعطیلی مدرسه...

برف روی بام ما

یک روز برفی سرما خوردم!

برف کی تمام می شود؟

یک روز برفی، شهرام ناظری گوش کردم!

آش دریک روز برفی...

قدیم،فیلم،جشنواره ،روزبرفی

برف دیگر نمی بارد!

اگر برف ببارد می برمتان برف بازی

برف آب شد!

یک روز برفی ،تولد من است!

اگربرف ببارد،می رویم شمال!

برف گرم است!

برف بازی خطر دارد!

درانتها: نه برف، نه یک روز برفی ....

شعر تنها مانده است!

 

چهار/

مرافروخته ای برادرم به پول کاغذ کادو!

نشد زلیخا ببینتت!

شاید که عشق برایتو زودتر ممکن می شد!

 

پنج/

می روم اگر لندن 

پاریس 

ونکوور 

مهاجرت نیست

گردش طولانی ست!

بمان که ،درخانه صفا بیشتر است!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع) نابینایم

چنان که نور نگذارد که دیده ها دیده شوند ...

۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

La maman

یک/

آن چنان که مرا می انداخت بیرون

                             سه سال طول کشید...

بیمارشد...

           آمد کنارم نشست و نگاهم کرد 

متنفرشد!

دردکشید...

خندید 

رفت مسافرت 

رفت و خانه ای جدید خرید 

هرچه ازمن 

ازقدیم من داشت، پس فرستاد!

نبوسید!

       لحنش تلخ شد

وصیت کرد 

وصیت کرد 

وصیت کرد

و

مرد!

دیروز درباغ محتشم رشت ،مرگش را باورکردم 

دانستم،چندسال طول کشید تا مرااخراج کند! 

مادرم! 

که ،مرا ورشکسته کرد!!!

 

دو/

چنانچه آویخته ام به گوشه گان قلب تو، کنده ام مکن

بگذار،که درگوشه گان قلب تو ،مادر، باشم!

 

سه/

می دانستم که جای من 

چون گربه ای شاد که 

از سرما گریزان نیست 

                   دوان دوان 

                             میان قلب تو خالیست!

می دانستم 

میان قلب تو ،جایگاه گربه ای ام 

چندان صبورنیست!

اما 

شادشاد

ادامه دار

افتادن،شکستن،فروریختن،سکوت،سکوت

جهان من 

          شبانه روز گذر کرد ...

و

عشق شد!!!

 

 

چهار/

برای تو ،بین چشمانم تفاوت است

دیدن ها

ازعشق پرندگان 

حیوانات 

زمستان 

برف!

بگویم که ،می ترسم!

ازچشم هایم 

از دیده ها

که ببینم ،که بفهمی،خواستنی هایت 

دیدنی های من نیست! 

آه!!!

 

پنج/

هنوز محاسبه است میان حسابداران مصر...

یوسفا!

که زلیخا تورا به چند خرید ،آیا دوهزار....(سال)!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین (ع) می بویم 

هربار تفاوت است ،هفتادودوعطر؟!

 

 

۱۳ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۴۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شعرهایی که خواب دیدم

یک/

بالای بالای قلب من؛

آن جا که هیچ کس نایستاده است

نا دست یافتنی !

میدرخشی!

فقط خدای می داند ؛ تورا چطور ساخته ام ...

خورشید!

 

دو/

فردا اگر پیدایم کنند

                   زیر پای تو؛

                                  تنها؛ غمگین؛ پر از اشک

                                                                نامه ای هستم غمبار

                                                             از جدایی

                                                           از رفتن ات

                                                        کاش هرگز فردا پیدایم نکنند!

 

 

سه/

مرده ام

جای تو خالی عجب؛ خط و خالی !

بهشت ازتو پراست ای....جای خالی!

 

فرشته از فرشته عاشق اند ؛ بی هیچ سئوالی ...

که من را بس خوش آمد مردنم؛ ای جات خالی!

 

چهار/

چرا فکر می کنیم که دنیا بلد نیست بدون مازنگی کند؟

چای درست کند؟

غذا بپزد؟

و

لذت ببرد؟

شاید درون خود گرفتاریم

بیماریم

که این فکرهای مریض

یک عمر

باما

در آشپزخانه زندگی می کند!!!

 

 

پنج/

می شویمت زغال خوب من؛ سفید مثل برف می شوی!

تا داخل منقل " هیچ کس" دیگری ؛ تاب سوختن نیاوری!!!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) وقت آمدنم

به حق علی(ع) ؛ علی(ع) ؛علی(ع)؛ گفتنم!

 

 

هفت:

باید بگویم درحق آخرین کتابم کم لطفی کردم و هیچ جا به جز دوستان نزدیک معرفی نشد

کتاب شعر" شعرهایی که خواب دیدم " به دو زبان اصلی فارسی و انگلیسی برای دوست داران

شعرهای جدید و نو منتشر شد .

درحین چاپ غمی بزرگ مرا فرا گرفت تاجایی که زبان نوشتنم هم نیامد .

درهرحال کتاب انتشار انتشارات ماهواره است و اگر جایی دیدید درست حدس زدید دوباره کاری از

من خوانده اید.

که البته ترجمه اش هم آنقدر خوب هست که رونمایی بشود .

از شما دوستان و عزیزان متشکرم ؛ همدل هستید و بقول دوست همدلی ازهم زبانی بهتر است...

 

۲۱ دی ۰۲ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دوستت دارم هنوزم ،هرچند معرفت درتو ازابتدا مرده بود ....

یک/

بی تابی نکرده ام ،ازرفتن شما 

              حتی خوابیده ام ... کنار ساحل دریا!

اما درون خالی من پر نمی شود 

            چون نیستید،نیستید دیگر بین ما....

درحس مرگ هم تجربه هستم ،با شما 

                  هم درسکوت ،هم دربیان نکردن دردها!

چندسال،چندسال طول می کشد؟

                بیرون نرفتن ازغم و خالی شدن ؟

                                                            خدا!

دو/

بیرونم بینداز از دوچشمت 

ازآن خاکستر سردسیه پوش...

بده جرات به قلبت 

دشمنم باش!

بزن تیرهلاکت را به جان پوش...

اگرزخم توراخوردم ،که سیرم!

دگرازمردن و عشق و غم و....نوش!

سه/

کلاغ ها به طنز می گفتند :

بنشینیم روی سیم های خاردار؟

و می دانستند که طنز ،برای من 

جوجه ای جدامانده ازمهاجرت...،رفتن

                                             چه اشکی ست از غم درون ،نرفتن

                                          نرسیدن

                                        جای ماندن

که سوختن است 

          چه ترکیبی بهتر ازسیم خاردار و نشستن....

چهار/

دستهای هرگربه ای داخل شکمم!

دنبال هزارکلاف کاموا از کودکی  

چقدر سوال داشتم از: 

بافتن

سرما

رنگ های سردو گرم 

لذت بازی 

بالارفتن از درخت 

خندیدن 

وهمه اینها..‌.درس اول فارسی کلاس اولم بود!

پنج/

پنج سال پیش یخ می خوردیم

فالوده می خوردیم 

بستنی سنتی می خوردیم 

دیوانه وار 

لذت مبارزه بازمستان، مارا می کشت ...

از تب،سرفه،سرما خوردگی

کدام بهار؟

وقتی انارها هم عاشق ما بودند وتوی دستهایمان گرمشان می شد

کدام زمستان؟

که لذت مبارزه بودکه ،عاشق یلدا بودیم 

و

هنوزهم؟

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) نیامده ام....

که نبینم رقیه(س)نیست ،زینب (س)کجاست ،زهرا (س) کو؟

۲۱ آذر ۰۲ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بوی جوی مولیان آید همی, یاد یار مهربان آید همی...

یک/

پنهان شدم

              ازغم

                        پشت لبخندهای تلخ....

 

باور نمی کنی که غم

                          ازمن

                                 چه هنر پیشه ها ؛ نساخت!

 

دو/

مقابلم

حتی دریا سکوت کرد!

ممنون!

درلحظه ای که من ...

قادر به هیچ کلامی نبوده ام...

جهان!

وانمود کرد ...

" دیالوگ"

هیچ است!

 

سه/

" جهان" با من شوخی می کند

                                          روی تخت بیمارستان

                                         هنگام درد

                                        زجر کشیدنم

                                        و؛ گریه کردنم

                                                         می پرسد:

                                                                         خوبی؟

                             مفهوم " خوب بودن" "جهان" از دید حضرتعالی چیست؟

                               آری ؛ لابد!

اگر فردا صبح راهم رابکشم ....

و درخیابان های شهر در انتظار اتوبوس های خسته ... به زندگی ادامه دهم!

 

چهار/

تورا کشتم؛ میان شعرهایم باسلاحی سرد چون خنجر!

وای قلبت را پلاستیکی نکن عشقم؛ دیگر نگویم شعرها!

 

پنج/

پول دورریختنی نیست " فال حافظ" لیک ...

من خریدم هزار بار فقط " یوسف گم گشته " باز....

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درخون

غلتیده ام به عشق ولیکن ؛ بازهم رقیه(س)؛نمی شوم! 

 

 

هفت:

من و کیف قهوه ای ام:

من:

ای دادبیداد؛ شماره تلفن دوستم رو گرفتم وارد دفترچه تلفنم کنم؛ نمیدونم کجاست!

قهوه ای:

گذاشتی جای همیشگی؛ کوله جون پشتی ات رو بگرد!

من:

یعنی چی؟جنابعالی کیف دستی من ؛ جای کارت واین حرفاهستی ...من عقلم کمه ؛ کاغذ به اون کوچیکی رو بذارم تو کوله به اون بزرگی!

قهوه ای:

من روانشناست نیستم!نمی تونم بگم میزان هوش ات چقدره ولی تا اون حد می تونم بگم ؛ که من همیشه داخل کوله اتم ولی...خالی خالی!

من:

ای داد بیداد؛ یادم اومد ! همین دبروز گذاشتمش تو زیپ کوچیکت ؛ سس ساندویچم ریخته بود روش ؛ ترسیدم کوله ام خراب بشه!

قهوه ای:

بی شعور!تو فکر کردی من چه چیزی می تونم باشم؟ از من بترس!

 

 

هشت:

از دوستانی که روز نویسنده رو به من کمترین تبریک گفتن ممنونم ؛ البته که من نویسنده ؛ شاعر نیستم sad

نیستم؛ نیستم؛ نیستم!

ولی توی دلم عروسی بود اون روز و خوشحال بودم ...بازم ممنونمangellaugh

۱۲ آبان ۰۲ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

king lear!

یک/

دوستت داشتم!

                       مثل گربه ای خیس ( در پاییز ) بخاری را!

 

که هیچ کس نباشد

                           دعوایش کند؛ رسوایش کند ....

 

و همان مقابلت ؛ آنقدر بخوابد

                                    تا گلوله های کاموایی ببیند

                                                                     و خوشحال شود

 

                                                                    و خوشحال شود!

 

دو/

درون من؛ پیرمردی هست که مرده!

و هرروز دنبال روزنامه ا ی می گردد

که برایش...

تسلیت نوشته اند

اسامی را می خواند و می خواند و عصبانی .....

از هزار سال زندگی ...

که این همه وابستگان را .... نمی شناسد!!!

 

 

سه/

فرود آمدم از مژگانت تا روی لب نخوردیم !

اشک اشک ...

بخور!

نمک ات حیف می شود ؛ عشقم!!!

 

 

چهار/

مردگان

چه می دانند دیگر

                     از اندیشه های عاشقانه مان ؛ درون خواب ...

لباس خوب می پوشند و لبخند می زنند...

 

عشقم!

            من ؛ گریه می کنم!

                           و دستهایت؛ دیگر واقعی نیست!

 

 

پنج:

میان وازه های کثیف؛ زباله!

میان واژه های نادان؛ ابله!

میان واژه های نامفهوم؛ بد!

میان واژه های سیاه؛ خلاف!

میان واژه های خراب؛ جانی!

میان واژه های سوخته؛ دوسرطلا!

میان واژه های غمگین؛ افسرده!

میان واژه های ستمگر؛ خائن!

                                         همه بودم!

                                                       وقتی فقط یک واژه حق طلبانه تحویلت دادم و رفتم:

                                

                                           جدائی!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) می دیدم

 

که رقیه(س) به اشک شست ولی جگر می خواست!

 

 

هفت:

آنقدر غمگین هستم که به خودم اجازه می دهم کمی هم طنز بنویسم....

من و کیف قهوه ای ام مدتهاست باهم حرف می زنیم ....

بد نیست شماهم گاهی در گفتگوی ما شرکت کنید؛ شاید بدتان نیامد!

 

 

من:

قهوه ای باز کارت ملی ام رو نمی دونم کجا گذاشتم!

قهوه ای ( کیف پولم):

جهنم!مگه میخوای باهاش پول جا به جا کنی؟ لازم شد ؛ پیدا میشه؛ یه هفته کارت شهناز جونم گم شده بود ؛ بعد خود بخود پیداشد!

من:

اه؛ پس اگه بخوام برم بانک چی؟ توی زبون درازو ببرم کافیه؟

قهوه ای:

نه عزیزم!بگرد و بگرد و بگرد!نهایت بگو: گشتم نیست!نگرد نیست!

من:

قهوه ای داری عصبی ام میکنی ها!می رم از نوین چرم کیف پول می خرم ها!

قهوه ای:

دومیلیونم خرج می کنی ها!برو بابا!واسه دوتا کارت بانکی و سه تا کارت هویتی ...

من:

ای وای پیداشد!گذاشته بودم پشت ات!

قهوه ای:

دوساعت؛ بیشعور تو غلط کرده بودی.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۴ مهر ۰۲ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی