بی شمس

ادبی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

موقع حمل " گناه " سبک باریم ... وقت حساب ... خدامنتظرند که..." غلط کردن" بزائیم!

یک:

من روی تورا بستم و از اشک نبستم!...

آن خانه ی چشمی که خراب از " غم تو" شد!...

دو:

میان دردهای ... ملوس... تن من!

خارش تو!

دیوارهای خانه امان ... نقاشی ست!

ورق های پوسیده دفترها ...شعر است...

سنگ های توی باغچه ... مجسمه...

اگر بمیرمم!

میتوان فهمید ... تومرا در زهنم ...

گداخته ای!

خارش مغزی ام... صدای توبود ...

فریب تنهائی!!!

سه:

بسته اند دهان میخ هارا ... توی کفش !!!

چون بلبل...

درجنگل زیبا مشغول " خواندن خود" بود!!!

 

 

چهار:

پس از صدای باران ... راه افتادم...

کنار دیوار...

              نبش میدان ...

                                نیمه های شب...

تو...خوابیده بودی...

بیدارت کردم تا...گریه کنی!!!

                                    سال هاست که رفته ای ...

ومن ...

تنها کسی هستم که می توانم ... پیدایت کنم ...

از قهر...

         از مرگ ...

                       از بی سلیقگی دیگران ...

                                                      از شهر...

تو راست می گوئی...

                          خانه ...امن نیست!!!

 

پنج:

می خرمت ..." یوسفا" به قیمت ستاره ها ...اگر باشی...

کناردست من ... به قدر پیغمبری ... می ارزی!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) ... طلب کردم ...

خدای نصیبم نکرد تا ... گفتم: رقیه (س) فدات فدات ...

 

 

هفت:

یک/

داشتم یکی از نوارهای قدیمی را گوش میکردم ... از آن هائی که زبانشان را نمی فهمیدم و انگار طرف داشت با التماس از یکی دیگر پول قرضی می خواست ...که... تو برگشتی ...

هنوز نرسیده لگد زدی و گلدان جدیدی را که ساخته بودم شکستی و بعد ...

رفتی توی اتاقت...

ناهارت را اماده کردم ...کباب تابه ای...برنج زعفرانی ...دوغ... سبزی خوردن ... بین ماست کشمشی و ترشی مانده بودم ... ترشی...

گذاشتم توی سینی و پشت دراتاقت ایستادم ... یک کوچولو درزدم ...

سریع پریدم توی اتاق خودم و دفترم را بازکردم و شروع کردم به نوشتن ... صدای دراتاق را که باز شد شنیدم ...و بعد ...

دالامب!( بعد از 45 دقیقه) ...

مامان خوبی؟امروز ازکجا فهمیدی من فیزیک داشتم ... کتابم رو نبرده بودم آوردی مدرسه؟ ...ممنون!

یه بوس بده!

راستی مامان ...خوب کردی که دیگه ضبط صوت و کامپیوتر و اینارو گذاشتی کنار ! بیچاره بابا خیلی پول برق نمی ده؟

یه بغلم بده!

اممم... مامان؟ میشه کارتت رو بدی یه خرید اینترنتی کردم ... الان میارن ...چیزی نیستا!برای کارعملیمه...دستت دردنکنه!اوووووف راستی امروز چقدر خوشگل شدی!!!

...

رفتی...

دیدم درست مثل قدیم شدم ان وقتها که دختر خانه بودم ...

پسرها همه مست و سیگاری بودند!!!و غلط می کردم از پنجره بیرون را نگاه کنم!!!

شروع کردم به نوشتم سریال جدیدم ... از اینهمه سانسور لذت می برم!!!

و اتاقم ...

که حتی یک پنجره هم ... به بیرون ندارد!

دو/

دوستی داشتم به نام" عهد بوق" که فرزند کوچک خانواده بود ...

بابرادر بزرگترش بیست و پنج سال تفاوت سنی داشت تا بچه ی قبلی از خودش که خواهرش بود... سیزده سال!

نمی توانم بگویم که چیزهایی که می پوشید " برند " نبود!بود ولی معمولا " مد" سال های قبل بود ...

و جالب اینکه خوش تیپ بود یعنی بعد از اینکه می پوشید ... بین دوستان " مد" می شد!!!

خوب می دانید " مدها" هرچند سال دوباره " مد " می شوند...

میدانید " عهد بوق" معمولا چه می پوشید؟

شلوار پرویز و... دامن نسرین!

البته آن ها روحشان هم خبرنداشت که خواهر کوچکترشان دارد از وسایل قبل از ازدواجشان در منزل پدری ... استفاده می کند ...

بهرحال ...آن کس که می دانست من بودم که به او می گفتم " عهد بوق"!!!

سه/

میان تو وخودت قاصله زیاد است ...

وقتی که در خودروی سفید مدل بالایت هستی ووقتی که کنار من داری دمنوش می خوری ...

من حق نشستن در آن خودرو را ندارم ...

حتی اینکه بدانم شماره ات چیست...

ولی ...

می رسی به من! هرجا که باشم ...حتی توی آشپزخانه ی مادرم ...زیرزمین!

کنارم که می نشینی حقوق تو 100 میلیون و حقوق من پنج میلیون و چهارصد است ...

چه فاصله ها ... که تو نادیده می گیری...

بی خیال می شوم صندلی راحت خودروی تورا ...

بی خیال می شوم کنجکاوی ام از شماره های توی تلفنت ...

بی خیال می شوم ...کجا رفتن هایت ...

نا...

بالاخره خودم و خودت...!!!

چهار:

ای نازنین!

دوران نامه نگاری ها و تلفن کردن ها و غصه خوردن ها و اشک ریختن ها و ضایع شدن ها و غم باد گرفتن ها ... انگار تمام شده ...

شکر خدا دیگر بانوان آن موجودات ضعیف صدسال قبل نیستد ...

و اینها ...

تعریفی نباشد من هم نیستم ...

پس بیا راستش را بگو که کدام مان را بیشتر دوست داری...

مطبخی ... یا ...؟

آنی که توی آشپزخانه هست ... یا انی که فعالیت اجتماعی دارد ...؟

در مورد تو یکی عزیزم ...

خدارا شکر...درو دیوار می گوید ...من!!!

ولی نمی گویم ...من کداممم!!!

مطبخی...یا...inter national comunication

 

سیده لیلا مددی

 

 

 

هشت:

ترومپ!

می رسیم به " آرزوهای بزرگ" امان از بس که خوش دلیم...

برای خلق خدا جز" عشق و پول و معرفت" نمی خواهیم!!!

 

نه:

مامان بنز:

پراید... برو چند تا بسته دستمال کاغذی بخر انقدر این بوگاتی و ننه خاور عطسه می کنن و آبریزش بینی دارن ... خسته شدیم ...

ننه خاور:

خوب چیکارکنیم... حساسیت داریم ... توام هی وایتکس استفاده می کنی ...

بوگاتی:

هههههپچه!مامان بنز دوتا خبردارم ... یکیش خوبه ... یکیش بد! اول کدوم رو بگم ...

بابا پژو:

اول بده رو بگو ! من انقد احساس بد دارم که نگو ... بذار با شیرینی اون خوبه ... بشوره ببره!!!

بوگاتی:

عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا ! دارن می آن ایران!

همه باهم:

چی؟

بابا بیوک:

مفهوم خاک برسری یعنی این ... این دختره رو شوهردادیم بهترین شهر سانفرانسیسکو ... بعد خانم داره دوباره پهن میشه تو زندگیمون ...

مامان بنز:

شما که از این افکار نداشتیدکه ...

ننه خاور:

کلا تمام عمرمون فنا!اون خبرخوشه چیه؟

بوگاتی:

دارن یه چن میلیون دلاری از یه طریقی میارن ایران جهت سرمایه گزاری ... دلارم شده...؟...!

همه باهم:

هههههوف!

پراید:

تو عمه ی من و با اون دائی رضوانی هیولامو نمی شناسی... یه قروون از کف دسشون نمی چکه ... اگه چکید من اسمم رو می ذارم " کوئیک دو"!

مامان بنز درحالت غر:

من بدبخت شدم ...بچه کوچیک ... مهمون داری.... عروس داری... مادرشوهرداری... شوهر مریض داری... پسر سندروم داوون داری... عروس خارجکی داری... نوه های عقل کم داری....

دیگه کجا برم ...

ننه خاور:

پاشو برو آشپزخونه ..." کجاباید برم " رو هم بخوون ..." انتقالی از آلمان"!!!

 

ده:

رهبرم ...

از زمان علی(ع)... تا ابد حسادت هست ...

میان شعور و انتخاب ما ...علی (ع)... علی(ع)...علی(ع)...

 

 

یازده:

و تفرقه افکنان و بیماران فکری از قدیم " عمه" را دست آویز قرارداده اند و به لحاظ شعوری می خواهند فحش کنند ...

که البته " عمه" تو دهنی محکمی ست که می خورند ... شخصیت جذابی که سال ها پیش شوهر کرده ...آخرین مدل ماشین و زندگی را دارد و معذرت می خواهم " خاله جان " ندارد؟

بدینویسله اعلام می دارم ...عمه ی ما از لحاظ فکری بسیار سطح بالا و پولدار بوده و درقصر زندگی می کرده و کمتر از پژو سوار نمی شده است ...

البته که خاله ی مارا ندیده اید ... باید بگویم بسیار عجیب است اگر درصد بگیریم و ایشان را مقایسه کنیم که بس کار اشتباهی مرتکب شدیم ...

" خاله امان" زیبا؛جسور؛پولدار تر بوده ؛ و دررقابتی تنگاتنگ دردل ما جای داشته ...

اما هرکدام جای خودش...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... یهو دیدیم ... یه عکس از بهجت خانم جون بدستمون رسید ... " قاتل زنجیره ای"!!!

از تعجب شاخ در آوردیم که چطور ... فردی به اون مهربونی ... خوشگلی ... اصلا تو نگو اصالت ... دست به چنین کارائی زده باشه ...

برای یکبارهم شده پیامک زدیم به ایشون که: بهجت خانوم جون ... ماکه باور نمی کنیم؟

بلافاصله پیام رسید:

آفرین!این خبر امتحانی بوده و شما در امتحان قبول شدید ... بزودی جایزه ی ویژه ی خودتان را از دست لاله جان دریافت خواهید کرد ...

آخ جون!

 

سیزده:

یک/

غم بسیار است و خدا می داند از ایران و دنیا چقدر غم داریم ...

ولی ...

داریم زندگی ایه زنده بودنمان را می کنیم ولا غیر ...

دو/

این وسط نمی دانم چه بگویم که حس فضولی امان را تحریک می کنند ...

رفتیم ببینیم داخل زندگی " خانم ها نادری و پارسا" چه خبر...

خودمان گفتیم : ولش کن!!!این زمین گرد از صدسال پیش به این طرف از این داستان ها بسیار نداشته ؟

قبل از کرونا رفته بودیم موزه" یکی از کاخ موزه ها" مقابل اتاق کودکی یکی از فرزندان شاه سابق ناگهان خانمی شروع کرد و آن قدر خودش را کتک زد که نگو ...

ما خانم هائی که آن جا بودیم رفتیم خودش را از خودش جدا کردیم ...

دخترش گفت: مادرجان چرا انقدر خودت را کتک می زنی؟ مادرگفت:از بس من دهاتی بودم!!!

ما که خودمان را مخصوصا به نشنیدن زده بودیم ولی می شنیدیم ... شنیدیم که ... خانم ادامه داد...

ای بدبخت ... اتاق خواب نوه ی من از این اتاق قشنگ تره تورو خدا ...دوباره شروع می کرد که ... گذشتیم ...

فراموش نکنیم که پشت پشت هارا خدا می داند ... که هرکدام ما " ارزش ها و آرمان " هایمان چیست ...

جل الخالق ...

 

بله دیگه

چهارده:

خدایا!در این روز ..." ادب و شعر پارسی" مرا ببخش و بیامرز...

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

قلعه هزار اردک ... دراک ... و تصورمن از سندرم اردکی!

یک:

روباه در نوشته ی من ... نقش فیل داشت...

دم می گرفت در زبان خودش ... خنده اش نیاد!

دو:

از ابر " دزدیده امت"!

                         از باران

                                   از خیابان های سیاه تهران  ...

از کیف های پوست پیازی 

                               از دیوار...

                                           از فضای مجازی ...

                                                                   از لیوان!

از روزنامه

                  از آینه ...

                             از دبیرستان ...

                                                از درس و مشق ...

از نگارستان ...

                     از دوربین های مداربسته

                                                   از رستوران...

سه:

داغ تر از فکر من ... پوست تو بود!

می سوخت و انگار خورشید عشق ... وجود نداشت!

 

 

چهار:

مرگ پر از دست های تو بود ...

توی هر لیوان داغ که از گلویم پائین می رفت ...

کسی نمی دانست نمردنم معجزه ی توست ...

یا... زنده ماندنم!

پنج:

اشتباه می نوشتمت ای یوسفم! " قسم به خدای"!

تو عین ماه بودی و من ..." شمس" دیدمت!

شش:

مزار شش گوشه ات را اجازه ی بوسیدنم دهند ...

می بوسم و کنار تو می میرم و بهشت هم ...... همان!

 

هفت:

یک/

توی تراس نشسته ام و نسیم ملایمی می وزد ...برمی دارم و از قوری برای خودم فنجانی چای می ریزم ...

دختر همسایه دارد از مدرسه می آید ... کلاس سوم دبستان است ...

از سرکوچه شروع می کند خواندن " جون بله قربان"...

دندان هایم را روی هم می فشارم ... می رسد درست زیر پای من ... بعد بلند داد می زند: " عمو سلام!خوب شد تو کرونا نگرفتی ... اگه میمردی من خیلی ناراحت می شدم!"!

جوابش را نمی دهم و همین طور چای داغ را فرو می دهم ...

کلیدش را از کوله اش در می آورد بیرون و می گوید:" عمو؟شما کتاب می نویسید؟داستان شازده کوچولورو شما نوشتید؟مادرم میگه بچه بوده اصلا این طوری نبوده ... ولی شما نوشتید یه طور دیگه ای شده ..."!

سریع یک عدد خرما توی دهانم می گذارم و پای چپم را می اندازم روی پای راستم ... دررا باز می کند سرش را بالا می گیرد و قشنگ خطاب به من می گوید:

" عمو! من دوست دارم شما داستان جنیفر لوپز رو بنویسید!اونجاش که از مامانش تو مکزیک جداشد و عین خودتون ..."....

صدایش می رود توی راهرو ...

حس عجیبی دارم...

احساس مرد خوش شانس خوش تیپی را دارم که نزدیک های ظهر یک گنجشک معده اش را روی کله اش خالی کرده ...

من نویسنده ای هستم که توی این جامعه دوام آورده...

دو/

همین طور که نان هارا داشت از تنور در می آورد به حرف هایش گوش می کردم :

"عروسم عین تو بود ... هیچی بلد نبود!بلد نبود نون رو از تنور بکشه بیرون ... ولی عین مار زبون داشت ... یک نیشی داشت که نگو!

یه دفعه لب همین تنور عین تو نشسته بود داشت من رو نگاه می کرد با عشوه گفت: اوه ننه!من دانشگاه مامائی قبول شدم با پسرت می خوام برم تهران ..."

دستم را گرفت و کشید تا بفهمم ... تقریبا سرم توی تنور بود ...

ادامه داد" همین طور دستش رو گرفتم سرش رو نزدیک تنور دادم گفتم: اوه جون من!هنوز خامی!بپز!هرجا باشی من ننه اشم می فهمی؟تهرون ... طالقون ... کرج ... زاهدوون ..."

با ترس پرسیدم: خوب الان کجاست؟ عروستون رو می گم...

برگشت تو صورتم و گفت: " یه لیسانسیه کجا می خواد باشه ... همین بغل تو واحد عنبرنسارا ... بسته بندی میکنه برای فروش ..."!

نان هارا بغل کردم و داشتم برمی گشتم که دیدم دنبالم دوید... " خانوم"!دستش پراز پول خرد بود ... باخنده گفت: معلومه از داستان عروسم خوشت اومده ها ... یادت رفت بقیه ی پولت رو بگیری...چکاره ای؟

بی معطلی گفتم: نقاش دیوار... اومدیم با شوهرم دیوارای یه ویلا تو همین روستا رو رنگ کنیم ...

خندید و گفت: " همون خونه ی پسرم "! بعد سرش رو سمت گوش من گرفت و گفت:

" از مادر شوهر ... بشنو باور نکن"!

سه/

درمیان وضعیت نامعلوم قلب من ... بزند یا نزند ... آمدی نشستی کنارم ...

ضعیف و ناتوان دستهایت را فشردم ... از دست هایت می فهمیدم که بزرگ شده ای یا نه؟

حجم دستهایت را همیشه میان دستهایم می گرفتم و می فهمیدم ...

آرام گفتی:

بالخره من باید زن می گرفتم ... همون شاگردت رو گرفتم که لاستیکای ماشین ات رو پنچر کرده بود ...

دیدم اوضاع کرونا خوبه ... خرج سالون و اینا کمتره ... باهم توافقی ... بعد قبول کرد دیگه ... همه چی رو قبول کرد ...

گفتم...پزشکی حالا چن سال کارداره ... بعد گفتم ماشین تو چندان روبراه نیست همونیه که خودش دیده ... متاسفانه خونه ام دوخوابه ست ... تو برگردی توی یه خوابش باید بخوابی ...

همه رو قبول کرد ... اونقدرام که توهمیشه فکر می کردی دختر بدی نیست ...

دستگاه متصل به من شروع به کار کرد ... صدای بوق بوق اش در آمد ... دیدم سبک شدم و رفتم چسبیدم به سقف...

پزشکان با دستگاه شوک رسیدند بالای سرم ... تو دستهایت را گرفتی مقابل چشم هایت و های های گریه کردی ...

دستگاه بوق بوق زد و بعد ...ملافه کشیدند روی من ...

مادرم که سال ها قبل فوت شده بود ...دم در با گل های رز منتظرم بود ... به سمت من آمد و گفت:

باورکن برای نصیحت خیلی دیره ... اما... دخترم واکنش ات افتضاح بود ... بعد مرا در آغوش کشید و گفت:مادر شوهر شدنت مبارک ...و... رفتیم !

چهار:

ای نازنین؟ایا از ادکلن هائی که برایت می خرم راضی هستی؟

آیا از پیراهن هائی که با حقوق ماهیانه ام خریده ام راضی هستی؟

آیا از اینکه اسپاگتی با ته دیگ سیب زمینی با روغن حیوانی یا کره برایت می پزم و در ظرف چینی سرو می کنم رضایت داری؟

آیا از اینکه به خاطر تو مردم و داشتند دنبال قبر برای من می گشتند رضایت داشتی؟

آیا از رنگ موی جدیدم راضی هستی؟

از طعم آبگوشت و دنبه امروز خوشت آیمد؟

رفتم فوق لیسانس گرفتم و شاگرد اول شدم مورد رضایتت شد؟

دارم با مادرت رقابت می کنم درزیبائی و توانائی و متانت توجهت هست؟

آه نازنین...

درصورت رضایت شماره یک ...

درصورت بسیار رضایت شماره ی دو ...

درصورت پرواز در آسمان ها شماره سه ...

درصورت عدم رضایت صفر را گرفته و مربع را بزن و دررو!

با تشکر میرزا لیلی

 

 

هشت:

ترومپ!

داریم برمی گردیم کشور اصلی مان ...

جان مادرت ... دررابازکن ... تا برویم ...

نه:

مامان بنز:

ای خاک توسرت پراید ... ای خاک توسرت!

من صد سال با بابات هزار سال داریم تو این مملکت بدبختی می کشیم تو آدم شی... اونوقت رفتی جلو رستوران ارکیده شدی نگهبان ... دربان چی؟

پراید:

دربان نیستم ... نگهبان نیستم ... واستادم اینور نزدیک بیمارستان کسری مسافر کشی!

بابا پژو:

غلط کردی ... این همه جه ...چرا اونجا؟

پراید:

اونجا چی دارین انقد از دیروز دارین منو می زنین...

ننه خاور: ای کثافت!ای بدبخت!نمایندگی ساعت تیسوت!همین فک و فامیل زنت بوگاتی!رفتی در لونه اشون تورو ببینن؟

پراید:

خب ببینن!شماهارو دیدن دختر خوشگل نمی دونم دکتر ... زیبای فهمیده ... پورشه لامبورگینی شونو دادن ... وگرنه من چی داشتم ... یلغبی نبودم؟

بوگاتی:

مامان من اصلا ناراحت نیستم!که پراید بدبخته ... آخرش عین بابا پژو پونصد تومن می دم ... بره هیکلشو درست کنه ...

بابا بیوک:

از رو جنازه ی من رد شین سر عمل زیبائی ...مردم چی فکر می کنن؟

پراید:

خیل خوب از فردا جامو کارمو همه چی ام رو عوض می کنم ... می خوام برم با داریوش مهرجوئی کار کنم ...خوبه کلاس داره؟

مامان بنز:

جیگر منو می خوای آتیش بزنی؟ کارگردان ایرانی؟

پراید:

ای بابا!اه... من از دست تو مادر چی کارکنم آخه؟

باباپژو:

بیا ازفردا برو مدیریت گاراژ تیوولی خانم رو به عهده بگیر..." مادر کوئیک"!

پراید:

کجاست؟

بابا پژو:

همین بغل...

همه ساکت!!!

 

ده:

رهبرم ...

اغشته به خون بوده همیشه ... قلم ما ...

مادرس علی (ع) تا بنویسم ... همین است ...

 

یازده:

یک/

بد نشد که یاد گرفتیم پاساژها کافه ها دریاها جنگلها وهیچ جا که همه جا پراست از مرگ ... باید فرار کنیم و دست های مان را بشوریم و از این تمیزکاری ها لذت ببریم ...ولی از همه بدتر یاد گرفتیم تف کردن را فراموش کنیم و آب بینی مان را توی خیابان ها نریزیم!

دو/

دنیا دیگر دنیا ی سابق نمی شود برادرجان!

در فضای مجازی که همه ماسک زده اند پسر نه ساله خودش را دختر بیست و چهار ساله جازده و رفته سرقرار با معلمش ... تا حسابی بخندد!

..................

برادر سیزده ساله ی دوستم تصمیم گرفته پولدار شود و توی این مدت 13 میلیارد تومن به حساب هرسال زندگیش موجودی دارد ... بابایش فهمیده و هرچه پرسیده چکارکرده ای نمی گوید ...حالا تازه اتاقش دوربین و میکروفن متصل داشته و هیچ علامتی از خلافکاری نیست ...

همه اشان نشسته اند بیایند دستگیرش کنند ببرند نمی ایند!

و خودشان هم مانده اند ببرند تحویلش بدهند بگویند چکار کرده!

........................

از ان طرف عده ای سیاستمدار نشسته اند و برای بعضی از همین ها نامه نوشته و خواسته اند چکار کنند تا درخانه بیکار نباشند و ماهی 60 70 میلین در آورند...

.......................

دنیا دیگر دنیای سابق نمی شود برادر!

دارند عکس گیاهانی را نشانمان می دهند که نه اینور نه آنور عین ادمیزاد و حیوانات فرگشت کرده اند ... برگشته اند می گویند شعور گیاهی اینها چطو چنین امکانی را به ایشان داده ...

نکند خدا با ما قهرش گرفته باشد ...

کشور محترم ژاپن اعلام کرده با قوی ترین تلسکوپ جهان تا آخرش را دیده و هیچ موجود زنده ای درعالم نیست ... می توانید بروید گند کاری ...

آه که دنیا دیگر دنیای سابق نمی شود برادر...

سه/

انگار مردم همین بیکار نشسته اند ببینند جنسیت ما چیست؟

واقعیت این است که دنیا نیاز دارد تا مردان را قوی تر از زنان نشان دهد و روحیه اشان را تقویت کند ...

چون بدبختی اصلی این است که زنان بیتر از مردان می روند دانشگاه ...

زنان بیشتر از مردان پول در می اورند ... و کارهای بهتری دارند ... تقریبا دستشان برسد دنیارا بهتر اداره می کنند ...

چند سال است که زنان مرد ترند ...

ولی نه اینکه از اول نبوده اند؟

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یقول دوقل بازی می کردیم دیدیم دوست من تام کروز اومده خداحافظی ... بعد تام به من گفت: لیلا خانم برگردم زمین دلم فقط برای قورمه سبزی هائی که می پختی تنگ میشه ... گفتم: تام موفق باشی...

همین طور داشتیم خداحافظی می کردیم از زمین از بهجت خانم جون پیام رسید:

معرفیش کن به ما ... رستوران سنتی ... قورمه سبزی و انواع چلو ها و پلوهای ایرانی ...

" گربه فضائی"!!!

 

سیزده:

استاد" دال" خشم به چهره گرفته وارد کلاس شد ... بعد رو به لیلی کردو گفت:

چطور جرات کرده ای به نوشتن شعر؟که دانشجویان سراسری مرده باشند که تو دانشگاه آزادی غیر مرتبط چنین کنی ...

مجنون از غم غش کرد و لیلی های های از بار تبعیضی در میان دانشجویان دیگر گریست ...

که دانشجوئی باصدای ضعیف از انتهای کلاس گفت:

استاد ... چقدر به این لیلی فشار میاری ... خوب بگو رفتی خواستگاری ندادن...

ناگهان استاد" دال" خشم به چهره گرفته گفت: ادبیات مهمتر است یا خواستگاری؟عکس همین لیلی را دادیم از همه جا پاک کنند ... لکه ی ننگ !!! کوفت بگیریم از دستش با این همه شعر...

دانشجوی با بی خیالی گفت:

ای بابا گفتیم می آئیم دانشگاه حالش رو می بریم ... بابا هرچی تو توالت زده بودیم پرید ...چی میگی آخه مگه تو استاد رسانه نیستی چیکارداری به شعر آخه ... اه یه مدرک چقد میشه تو همین آزاد بخریم جون خودمون رو ازاد کنیم ...

بریم تو پارک کارخودمونوبکنیم بهتره ...

ای لعنت به هرچی لیلیه!!!

 

 

  سندرم اردکی نوعی اختلال روانی در فضاهای مجازی و کلا رسانه هاست ...

چنانچه اردک شنا می کند و سعی او برای اینکار زیر آب پیدا نیست ...

ماهم دارای یک چهره ی واقعی پرتلاش جائی هستیم که دیده نمی شویم ولی درظاهر ودر فضای مجازی بخش بیرونی مان از شادی ...درون غمگین امان را نشان نمی دهد

این سندرو م عنوان تحقیقی از اینستا گرام است از کسانی که بهترین عکس ها فعالیت ها و شادی هارا نشان می دادند درحالیکه بشدت افسرده بودند و پس از انتشار شادی ...متاسفانه برخلاف ظاهرشان اقدام به خودکشی کرده اند ...

مراقب اطرافیان شادمان درفضای مجازی باشیم!!!!

۲۲ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیابت روی کلیه ها ... صدای بلند روی قلب ... آه که با تو می میرم ... کلاس!!!

یک:

گروگانم برای تو که ..." ترور" فقط به مغز ... تمام می شود ...

بین دستانت ... مثل کتاب می مانم ...

ژست روشنفکرانه و مغرور داری وقتی به عکس ... شلیک می کنی!

دو:

آفرینش ...

در مکانیک معنا پیدا می کند !...

جائی که بهم ریختن اندام ... دستی می خواهد ...

درحد آفرینشگر!

سه:

بوی رگ می داد رنگ آبی ات ... ای آسمان!

ای دریغ از خون درون آبی ات ... ای آسمان!

 

من سرابم!درتقلای کویر از شکل تو ...

باز باران ... باز بارانم ... میان دست تو ... ای آسمان!

 

 

چهار:

رنگین کمان شکل من بود ...

بی ان که مادرش ... مرا بپذیرد!

در مانده از شباهت من ...

رنگ هارا انکار می کرد ...و اسمان را کتک می زد!

نهایتا!

خودش که برکه بود ...

چشم هایش را به این دنیا باز کرد ...

باران ... غریب... بخشنده بود!

پنج:

لاله را باور نمی کردم ... میان دشت ها!...

تا خدا سرنگونم کرد از ماه و ... زمین شد خانه ام!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در حیرتم ...

کس نمی اید زیارت جز... میلیون ها حسین...

 

 

هفت:

یک/

همین هفته پیش یادم آمد...

داشت توی آینه با خودش حرف می زد و یک جور نوشیدنی بدلی را تبلیغ می کرد!

....

بعد از ظهر یک روز جمعه با دخترها توی حیاط نشسته بودیم و پشت سر قمر خانم غیبت می کردیم با ذکر اینکه پشت سر ظالم غیبت را اشکالی نیست!

بهر حال زیر شلواری ام را تازه خریده بودم و خوب یادم هست که نشسته داشتم انار دان می کردم ...

شنیدم خودش داد می زد ... " من علی کریمی ام" و دوستش می گفت" غلط کردی من علی دائی ام" و سومی که صدایش دیگر عوض شده بود فریادترکه" هردوتاتون " بیب" خوردید خودمم! علی پروین!"!

...توپ چهل تکه اش افتاد وسط انارهای دان کرده ی من ... آنقدر خوشحال شدم که نگو! ... با چاقوی توی دستم یک قلب وسط توپ چهل تکه اش کشیدم ... دررا باز کردم و به چشم های مشکی اش خیره شدم ...

با بهت گفت: حاجی اخه چرا؟ بخاطر شلوارتونه ... خونه یا انار؟...

با خونسردی گفتم: نه! بی خیال... " دقیقا به خاطر پروین " عه!

و دررا بستم!...

دو/

داشتم از هواپیما پیاده می شدم که دیدم دوتا دختر دنبالش دویدند ...

" گریگوری" اشطلاح قدیمی مان بود توی دانشگاه ...

از پشت سر همین واژه به خاطرم آمد ...

گذاشتم قشنگ برود ... رفتند ... دیدم با آیفون جدیدشان چه کرد ...

بعد یک بغل داد به هرکدامشان و آمد طرف من ...

سرم را خم کردم پائین و به موزائیک های فرودگاه خیره شدم ... گفت:

ببخشید اگه من دارکوب شما بشم... شما کاج من می شید؟

سرم را بلند کردم و گفتم: اختیار دارید قربان!... ولی ...

بسیار متاسف شدم وقتی دیدم خلبان آمد و دستم را گرفت...

گفتم: ببخشیدداداشم!... داداشم ببخشید ...دارکوب!

....

دیگر هیچ وقت از نردیک ندیدمش!

سه/

میلیون ها سال پیش ...

در اوقات وب یک و در سرزمین بلاگفا...

موجودی می زیست به نام " فرا وبلاگ نویس" که ایشان را قامتی بود ... دوبرابر اورست ...و دمی بود به قاعده ی مارمولک! سری بود به جان خودم شماها که ندیدینش به بزرگی کنکورد ... که تویش پر بود از آدم های مشهور...

ویروس خطرناکی آمد!و کسی ندانست آن ویروس چه بود ... اصلا کووئید چند بود؟شاید آن موقع ها تقریبا سه اینها ...

خدائیش نمی دانم بگویم خدا بیامرزدش یانه ...

سال ها بعد در فراگشت وب...

پیدایش شده ... کلا با دوسانت قد!کوچولو!کله ای به قاعده ی مغز گردو ...

آن موجود افسانه ای را شمایادتان نمی آید ... از ما فسیل ها بپرسید!...

چهار/

ای نازنین!

کلا درخط زدن استادی!

که هرچه می نویسم و هرچه می گویم را خط می زنی ...

مگر از تو می گویم مشق است؟یا تو خانم شاه بیگی معلم کلاس اول منی؟

نه! مشق نیست ... البته که واقعیت هم نیست دروغ ایست که دوست ذارم باورش کنی ... با قلم بنویسی و بزنی بالای سرت ...

آی لاو یو و دوستت دارم هم نیست ؛ یک چیزی ست در حد مردن!

باورکن!

فقط هزار بار روی یک ورق است:...جان.....!

 

 

هشت:

ترامپ!

قطعه قطعه مردن موسیقی زندگی ها ...

شاید ... به جان تو ... وجدان را بیندازد ... ولی ...دیر دیر!

نه:

مامان بنز:

مرگ تیوولی خانم رو از خدا نمی خواستم ولی شد ... بیچاره پژو!

بوگاتی:

وا مامان؟ بد که نشد یه گاراز برای باباپژو گذاشته ... خوش به حالت!

ننه خاور:

ساکت شو!فردا فکر می کنن ما همه چی اش رو ازش گرفتیم ... مردم نمی دونن خودش چه جوری بود!

بابا بیوک:

کلا انسان دهنش رو ببنده ! بهتره... از هرجهت میگما!

بابا پژو:

خجالت نمی کشین؟ من داغدارم!مخصوصا برای این بچه " کوئیک"!

پراید:

حالا خودتون مثلا ننه بابای مائید ... صدسال مونم شد چه گلی به سرمون زدید ... ننه بابای باکلاس ... اونوقت بچه ی بی کلاس ...

لامبورگینی و پورشه:

بابابابا ما دوستت داریم!

پراید:

جهنم که دارید!

بوگاتی:

اه پراید! خجالت بکش ... نمیای بریم سرقبر تیوولی خانم؟

بابا پژو:

من نمی آم! شماهام نرید!

ننه خاور:

یه فاتحه از همین جا براش بفرستید بعدش هم قباله ی اون گاراژش رو بیارید من ببینم چند متره!...

مامان بنز:

حلوا هم می خواهید؟!

 

ده:

رهبرم ...

انشالله درسایه ی حق ... دنیا آرام ...

درانتظار مهدی خود(عج) ... سلامت باشیم ...

 

 

 

یازده:

چن وقت پیش به طور تصادفی سایتی رو نگاه می کردم به طرز عجیبی کانتهای دانش آموزان سوزناک و غریببود ... نزدیک به صدها نفر واقعی از خدا خواسته بودند که مدارس زودتر بازو از دست خانه و خانواده خلاص شن!...

البته که اخبار هم دردناک بود ... اخبار حکایت از این داشت که فرزندان بد سرپرست درکمال ناباوری و با بهانه ی اعصاب توسط والدین  خود درشرایط خوبی نیستند...

......................

برادرمن ... هر دقیقه میای درمدرسه می گی اجازه ی بچه رو بدید من ببرمش ... درسته جنابعالی پدرایشونید ولی اخه ...

یه روزعقد پسر عموتونه بچه نمی تونه تنها تو خونه بمونه... یه روز عروسی خاله اتونه همین طور ... خوب راستش رو بگید مسئله ی شمال ...

حالا یه هفته بیا ... بعد ...

بذار شمالی ها هم یه هفته از دست امثال ما که کم هم نیستیم یه نفس راحت بکشن ... تو شمال گودزیلا بیاد راحت میشیم؟!

...............................

واقعا تدریس درس های دبیرستان دو و تفهیم شون به دانش آموزان سخته ... از زیست تا ریاضیات و زبان همگی پیشرفته هستند ...دبیرستان های ما جزو دبیرستان های سطح بالا با پذیرش در دانشگاه های معتبرجهان ...حتما معلمان و تدریس خوبی دارند ...

حتی تدریس برخی دروس متلا عکاسی و فرش درهنرستان طراحی دوخت و نقشه کشی و غیره بدون کلاس و تدریس مستقیم ... بسیار دشواره ...

.............................

همه می دونیم ...سختی های بیماری رو و مخصوصا این درد جهانی رو... امثال خودمن ... کاملا باید قرنطینه و از زندگی اجتماعی خود دورباشیم ولی ...

سال ها قبل دانش آموزی با گریه فراوان دردبستان به من نزدیک شد و گفت: خانوم ما حالا پفک خوردیم یعنی الان می میریم؟

با خنده گفتم: کی اینو بهت گفته؟ ما فقط پفک هارو ازتون می گیریم بعد وقت خونه بعد ناهار بخورید...همین!

درحالی که بغض اش رو می خورد گفت: خانوم مامانمون گفته ...

این تجربه گذشت و رفت و الان اون دخترخانوم خوش بختانه خودشون مشغول تحصیل دررشته تجربی هستن ...

ولی نباید ما بزرگترها یه موضوع را حالا حتی با حساسیت بالا برای بچه ها بزرگ کنیم ...

بچه ها تو مدرسه همین جوری خودشونو مظلوم و دوراز خانواده حس می کنن چه برسه به اینکه فکر کنن هر لحظه یه خطر بزرگ داره تهدیدشون هم میکنه ...

لازم بود حداقل دیشب هیجانهارو کم می کردیم و از استرس و اضطراب بچه هائی که داشتن از گریه نفس می گرفتن ...کم می کردیم ...

درحال عادی روزاول مدرسه خاواده ها بچه هاشونو طوری میفرستن سرکلاس که داستان فراق لیلی و مجنون پیشش چی بگم ...

مراقب هیجانها ااسترس ها که منجر به خطای قلب و تپش قلب در کودکان میشه باشیم ...

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

آقا... از خورشید همین طور ذرات و پرتوعه هه که داره به سمت ما می آد ...

طبق معمول رفتیم تولاک...

بعد همین طور افسرده نشسته بودیم ... بهجت خانم جون پیام دادن:

آش رشته پختیم رفتیم کنار دریا با بچه ها آتیش روشن کردیم ...الان تنگ غروبه به یادشما لیلا جون!

واقعا ...!

انسان باید از دوست برنجد یا دشمن؟" مسئله این است"؟

سیزده:

ای استاد" دال" که دل دانشجویان را می شکستی!

ای استاد" دال" که وقت نمره دادن انگار دوراز جون می خواستند گوشت لپت را بکنند...

ای استاد" دال" که نفرین پشت نفرین به ما بی سوادان می کردی ...

خوبت شد؟خوشت شد؟

مجنون ما فرار کرد و رفت کانادا!

من لیلی جون دارم ماکارانی می پزم( به زبون خودت درستشه ماکارونی که ما خونوادتا میگیم اسپاگتی)موهایم سپید شد و با مدرک دکترا ....

آرزو می کنم انقدر پشت آن لاین بشینی و نمره ی مفت بدهی تا خود کرونا خسته بشود و برود ................

ای استاد" دال"!

 

چهارده:

باورتون بشه که ... اینها نقاشی های کودکان ایرانی تا چهارده سال در مسابقات جهانی مختلف هستن ...

باورم نمیشد تا اینکه بدلیلی خودم ده سال از نزدیک شاهد بودم ...

عجیب اینکه پسران با دقت بیشتر و زیباتر حرفهاشونو می زدن و لذت می بردن ...

درمورد کلاژهم همین طور بود ...

هستند استادان گمنام و جوانی که درکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یا جاهای دیگر زحمت می کشند و چنین افرادی رو تربیت می کنن...

معلمان گمنام ...

 

۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۷ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

آن روز که تورا می خواست ... گفتی: سرم را با خود نمی برم ...! تا مردم بدانند " روح" وافعیت دارد!

یک:

روز زنده شدن! ... تمام شد!

و... شاید شب!

دیگر زمان ... بیداری ست...درزندگی تو ... یا حسین(ع)...

دو:

درون مرگ... عباس(ع) ... سال هاست زنده ای ...

از بس که مرگ برای تو دوست بود تا ... دشمن!

سه:

دیگر داستان ها خواهند نوشت و ... شعرها خواهند سرود...

آغوش مرگ انگار آغوش عشق بود و اغوش عشق ... انگار مرگ!

 

 

چهار:

رفتیم ولی تا که رسیدیم ... دیر بود ...

بردند تا به عرش خداحسین(ع) و ما نرسیدیم...

پنج:

بین هزار عباس(ع)... هنوز تو آن یکی هستی ...

که هیچ با گذشته ی خود ... فرق نکردی...

برادرانه ؛ بی بال و پر... غرق در خون ...

درقاب بیت علی(ع)... شهادت پرست ... عین حسین (ع) هستی ...

شش:

مزار شش گو شه ات را یا حسین(ع)... یک امروز

که عاشورا باشد ... نیامدم!

میان جمع قطره قطره دریا ... تا اربعین تو ... خواهم رسید انشالله...

 

 

 

هفت:

یک/

رسیده ام به کربلا که انگار دارد جانم بالا می آید ...

تقریبا شش سالی می شود که از آن روز می گذرد ... نماز خواندنم یادم هست ... خلوت کردن و رسیدن ... یادم هست و نفس هایم ... ولی درعجیب ترین حالت ... یادم نمی آید از کدام در و چگونه از زیارت عباس(ع) به امام حسین(ع) رسیده باشم !!!

همراهانم می گویند ... و حتی می گویند چطور اما من کوچکترین خاطره ای ندارم ... یعنی چقدر زمان من از خویش رها بودم ؟

برایم عجیب است ... خواستم دوباره برگردم و دوباره ببینم ... نشد... انشالله می ایم اینبار باچشم باز !

دو/

بعضی جاها مظلوم اند و بعضی جاها عجیب ...

صبح هنوز همراهانم خواب بودند که تاکسی گرفتم و رفتم کلیسای وانک...

وارد شدن همان و احساس غریب همان ...

طبقه ی دوم ... پر بود از عجایبی که نمی دانستم ... جوانانی بودند که می خواستند مراقب همه چیز باشند ...

جوانی گوشه ای ایستاده بود ... تابلوئی نظرم را جلب کرد آرام پرسیدم : ببخشید می دانید عیسی علیه السلام زمانیکه به سوی خدا باز می گشتند ... مادرشان مریم که درود خدا بر ایشان باد ... زنده بودند یا خیر؟!

جوان با اشتیاق رو به من کرد و گفت: چرا پرسیدید؟ با این حال زنده بودند و روایت هست در بی قراری ایشان ...

لرزیدم از نپرسیدن ها ... توقف در آن چه برای ما تمام می کنند و آن سویش داستانی می تواند باشد ...

خوب پس ادامه اش چه بود؟ برای این داستان هم پرکشیدن و رفتن چه طور می توانست باشد ؟

همیشه مادری هست که گریه کند ... اشک بریزد ... و باور داشته باشد به آن سوی ماجرا ... قدرت خدای تا زمان مرگ خودش ...

ای هیهات!

 

سه/

ای نازنین!

تو می روی و من می دانم اعتقاد تو چیست ...

لب فرو می بندم و می سپارمت به خدای و از خدای می خواهم که تو بازگردی ...

می دانم که خودخواهی مرا پایانی نیست ...

حسادت مرا پایانی نیست ...

ولی دندان روی جگر می گذارم ...

در سرزمین من ... همین است که هست ...

عشق هست ... رفتن هست و آنسوی رفتن ... بردباری و صبر ...

بازمی گردی و هرروز ... تکرار دیروز است ... از رفتن های تو ...

لیلا

 

 

خدا خوشگل است ...

خدا دانا است ...

خدا بخشنده است ...

خدا می تواند؛او آنقدر زور دارد که بتواند خیلی کارهای بزرگ که ما نمی توانیم را بکند ...

خدا می تواند برود توی همه ی انسان ها ... و آدمشان کند ...

می تواند کاری کند که یکنفر میلیون ها دلاراش را ببخشد و شب بی خیال سرش را بگذارد روی بالش و بخوابد ...

خدا قدرتی ست که ما نداریم ...

خدا خنده است ... در لحظاتی که دنیا می خواهد ما گریه کنیم ...

گاهی می خواهند بزنند توی قلب ما با هزار دلیل مثل شعبده بازها؛ می خواهند باورش را انکار کنیم ...

گاهی میمیریم چون باور مان نیست که نباشد...

خدا هست ...

خدا توی رگ های ما می جوشد و بعد توی گوش ما زمزمه می کند ...

خوش به حال کسانی که خدارا می بینند ...

و دستهایش را لمس می کنند و

چشمهایشان به چشم های خدا وصل است ...

خوش به حال دوستان خدا ... که دیگر هیچ چیزی گولشان نمی زند و تا آخر عمر کنارش می مانند

خوش به حالشان ...

که وقتی می میرند ... خدا می برتشان پیش خودش ... و آن جا نگه اشان می دارد ...

خوش به حالشان....

 

 

برای کسانی که مشکلاتی دارند دعا کنیم ... انرژی انسان ها و جایگاهشان نزد خدای با هم تفاوت دارد ...

این باعث می شود که نیکی جای بدی را بگیرد ...

و زودتر خدا مارا به خواسته هایمان برساند ...

 

 

عاشورای حسینی تسلیت ...

تصاویر از بین نقاشی های جناب روح الامین هستند ... بسیار انتخاب کردم اگر بازهم بسته شد برمن ببخشایید

 

۰۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درهمه دیرمغان نیست چومن شیدائی ... خرقه جائی گرو و باده و دفتر جائی.....

یک:

روی برگردان زمین از روی من ...

یا حسینم(ع) ... یا حسینم(ع) را فریادم ...

سمت آسمان...

دو:

خدا توی دانه های برنج می پخت ...

خدا می آمد مقابل در...

خدا آن قدر خوشمزه بود ... که وقتی می خوردیش می خواستی دوباره بخوری ...

خدا ...آن روز بود ...

دیدم که می توانم بیارمش ... مثل دیگران ...

توی آن سفره های خالی ...

توی آن شکم هایی که دوستش داشتند ...

و خوشمزه بود ...

وقتی می خوردندش و الهی شکر می گفتند ...

ما همه گرسنگان خدا بودیم ...

که خدارا می خوردیم و... لذت می بردیم!

که آن لذت برای ما ... مرز نداشت ...

که باورمان بود که برکت خدا ... بو و مزه اش ... نظیر ندارد ...

ما...

کاش بازهم ...

سه:

می روی از کنار من ... انگار دنیا رفته است ...

من هوو دارم ... خیابان های تهران... باور می کنی؟!

 

 

هفت:

یگ/

اداره ی من دریک دنیای دیگر بود ...

خیلی معمولی استخدام شده بودم .

باید با قطار پنج و سی می رفتم ... تا ساعت هفت صبح می رسیدم ...

منتها آن وقت صبح فقط ما پنجاه نفر بودیم ... ناگهان نرسیده به کرج از نور می گذشتیم و...

می رسیدیم به دنیای دیگر ..." اداره"!

طبق قوانین استخدام گفتن اطلاعات شغلی مساوی با اخراج بود ...

مشکل گفتن واقعیت به دیگران بود ... هیچ کس باور نداشت طوری که از شرکت ما 400 نفر در بیمارستان های اعصاب و روان بساری بودند!

صرفا جهت اینکه می گفتند دریک جهان دیگر مشغول به کارند که تعریف شده نیست!

من ...

بالاخره باز نشسته شدم!و اکنون مشغول کار درفضا هستم ...

متاسفانه فرزندانم به دیگران گفته اند من ... راننده اتوبوس بین شهری ام!

هرچند کارم زیاد افتخار ندارد ودرفضا مشغول پاکسازی جو از ماهواره های بیفایده برای زمین ام ...ولی !

هههههههههههههههههی روزگار!

 

دو/

سروقت رسیدم و دیدم که داری موهایت را می کنی ...

هیچ تعجب نکردم!

فقط ذستهایت را گرفتم و گفتم:

پس مگر قرار نبود توی آزمایشگاه ... بتن های جدید را تست کنی؟

به من نگاه کردی وگفتی: تو چی؟ مثل عمه توی قورمه سبزی رب انار یزد ریختی؟

خندیدم و گفتم: بله!

لباس آزمایشگاه را در آوردی و بی هیچ ملاحظه ی بهداشتی درقابلمه هارا باز کردی ... بوی قورمه سبزی با روغن کرمانشاهی و پلو و سیب زمینی های ته دیگ پیچید ...

سریع در آزمایشگاه بازشد و خانم " ت" آمد تو ...

چنان پرید روی قابلمه که مرا ندید...

بعد فریاد زد: وااااای بازم زنت برامون ناهار آورد؟

عجب زن آشپز دیوونه ای! یه روز بهش بگو باقالی پلو بپزه ...

ببین زنیکه ی بی سواد چیا بلده!

خونسرد از جا بلند شدم ...

از ته دل خوشحال بودم که خوشحالی ! رو به خانم " ت" گفتم: عزیزم!قرص سبزا تو حتما بخور ... برای خواب آخر شبته ... خوب می خوری؟

نگاهی به من انداخت و درحالی که دهانش پر بود گفت: آره خانوم دیگه!این پروزه بتن تموم بشه ... ما دوتا بر می گردیم سر خونه و زندگی مون ... اعصابمون راحت میشه ... میذاری یه لقمه ی داغ کوفت کنیم؟!

رو به تو گفتم:

بهت افتخار می کنم اگه دیگه سدی ... پلی ... برجی ... خونه ای یا هرجای دیگه ای که بتن قراره توش بریزن ... خراب نشه ... حتی با زلزله نه ریشتری ...!!!

دستت را ازدماغت بیرون کشیدی و گفتی:

باشه عزیزم!ممنون ...

و... من رفتم!

سه:

ای نازنین...

این شب های محرم مشکی که می پوشی... زیباتری ... مثل همیشه های دیگر که می روی سمت حسین(ع)...

که روضه و تعزیه و نوحه گوش می کنی و ... از چشم های خمار زیبایت ... اشک می ریزی...

می ایم از آن بالا ... پائین ...توی دست هایت که سینه می زنی قایم می شوم و محکم می خورم به قلبت ...

توی قلبت می بینم که ظلم را دوست نداری... قتل را دوست نداری...

دوست داری این شب ها ببخشی و درخانه ی نیاز مدان را بزنی ...

دوستت دارم ...

بیشتر از قبل های قبل ...

آنقدر بزرگی که از داشته هایت میگذری و تقسیم می کنی ...

دیگر از عشقم چه بخواهم؟!

لیلا

 

هشت:

ترومپ!

وقتی این دنیا بفهمد که تو ... می توانی ...توقع دارد ...

درحالت ناتوانی اما... به درک... مسئله نیست!

 

نه:

مامان بنز:

ای داد بی داد؛ آحه پراید تو برای چی باید یه همچین کاری بکنی؟

پراید:

مگه چیکار کردم آخه؟

مامان بنز:

" کوئیک" رو بردی گذاشتی توی پارکینگ عمومی برگشتی ... بیچاره بچه داشته سکته می کرده ... پلیس برش گردوند ...

پراید:

بابا مغز نداریم دیگه از بس ونگ می زنه ... پیریم همه مون ! ورش دار ببر بدش ننه اش نگر اش داره!

بوگاتی:

پراید! واقعا خجالت می کشم ... مخصوصا پیش بچه ها ...

لامبورگینی و پورشه:

ما این داستان رو تو یه کتاب تو ایتالیا خونده بودیم ! خیلی بد بابا!

ننه خاور:

پراید! یه بار دیگه آبرومونو توشهر ببری ... یه جوری رفتار می کنیم انگار تو مردی! می فهمی؟ جشنم برات می گیریم!

بابا پژو:

ننه انقد خوشحال میشی؟ تنها پسرمه ها؟!

بابا بیوک:

خوودت برا من چی بودی؟ هنر پیشه ی کره ای؟ نمی دونم پسر عروسکی ؟ سر پیری معرکه گیری ؟ دماغ سربال؟ خوکی؟ چه می دونم...

پراید:

اوووووه! میلیون تا از اینارو بردن گذاشتن تو پارکینگا قایمشون کردن ... معلومم نیست ننه باباشون کیه ... به ما که رسید آسمون تپید ...

خیل خوب جیگیلی ... پسر تیوولی خانم ... ببخشید!

 

 

ده:

رهبرم ...

تسلیت این غم همیشگی ... غم شهادت حسین(ع)...

که نبودیم وقت فریاد زدن" هل من ناصر ینصرنی" که یاریش کنیم ...

 

 

یازده:

یک/

وقت های زیادی می نشینیم و به از دست رفتگان فکر می کنیم به خوبی ها و شاید ...

بدیهایشان...!

روزگاری که کنار هم بودیم و فرصت مهربانی داشتیم ... با صدتومن!که الان شکل اش را هم فراموش کرده ایم توی دست بزرگترها ... چقدر شاد می شدیم ... ولی بقولی از دست بعضی هایشان آب هم نمی چکید!!!

دو/

می گذارید و می روید تا نسل مارا بیشتر کباب کنید ... الان سال هاست ... آن موقع ها برای ما چه ها که نبودید ... دلمان کباب می شد طوری که می خواستیم تا آن دنیائی که می رفتید دنبالتان بدویم ...

چه شد؟

دیدیم که یک عده ای دیگر ماندند تا برای ما از شما بهتر باشند ... درضمن مگر خودمان چه امام نبود ...

حالا که دیگر زمان گذشته و دلتان برای ما و دلبری کردن تنگ شده ... دیگر چه فایده؟

یا در آرزوی کنارتان ماندن مرده ایم ... یا زنده ایم و خودمان برای خودمان از شما بهتر داریم ...

گذشت ...

سه/

قبلا انگار تاریخ فقط بر ما گذشته بود! تمام ممالیک دیگر دانشمند تربیت کرده بودند که بیایند وده هزار صفحه از ما بنویسند و بروند ...ولی دریغ دارد کم کم معلوم می شود آن حال مغرضانه ...

که کم بدبختی توی این دنیا نبوده است!که فقط ما بدبخت بودیم!

تجربه بدبختی هایمان از ما چه ساخته بود نمی دانم ... فقط می دانم درتحمل رنج ... هیچی نباشد از ممالیک دیگر بهتریم!درضمن نباشد ... یکهو خوشبخت تر هم بوده باشیم آن هم در بدبختی...

چهار/

پول زیادی هم کثیف نیست ... یعنی چطور بگویم می شورد و می برد!

از قدیم گفته اند... پول بشور!

ولی یک وقت نشود با آب هفت دریا هم نشود شست ...

این یک پیام کلی بود بعدا اینور آنور نیائید بگوئید کسی نبود به ما بگوید!

پنج/

قبلا ها می گفتند گوش بایستی اول حرف خودت را می شنوی ...

دروغ بود!

الان گوش بایستی فقط صدای پول می شنوی که ممکن است خارجی هم باشد ...

اگر زبان بلد نیستید ممکن است کلمات زبان های دیگر راهم بشنوید ...

به ما نمی گویند چقدر خارجی ایران است؟

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... امار آمار امار که چیه؟ چقدر از کشورهای مختلف درساعات مختلف اومدن دیدنمون ... چقدری هاشونم قصد هک مارو داشتن ... از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم که مثلا بچه دوساله! به چه دردش میخوره مارو هک کنه ... که ناگهان از زمین از بهجت خانم جون پیام رسید:

ماهستیم!

خوب پس بهجت خانوم جون خودمون چی؟

سیزده:

چند تا سریال کره ای رو درایام تعطیلات دیدم که می خوام تشخیص خودم رو از فرهنگشون براتون بنویسم:

یک:همه ی خانواده دورهم اگر از یک کاسه غذا بخورند ... هم شادند!

دو:ماشین ظرفشوئی و لباسشوئی و سایر لوازم برقی مصرفی در ایران به جز یخچال و ماکروفر ...درخانواده هایشان چندان معنی ندارد!

سه:حداقل سه ماه طول می کشد از آشنائی تا ازدواج بین اشان ... بله را هم درحد مرگ کش می دهند !

چهار:به شعار" جهنم این نشد آن یکی " به شدت معتقدند!

پنج: به چهره های عروسکی علاقه مندند و دراعمال جراحی زیبائی می پسندند!

شش: راحت می شود درکره پول در آورد!

هفت: ایرانی جماعت اگر بتواند یکماه درکره دوام بیاورد!

هشت:کو قورمه سبزی کو قیمه... استفاده از ادویه صفر... نودل خورها و ماکارونی خورها بروند کره البته سوخاری هشت پاهم طرفدار دارد!

نه: دختر به کره ای ندهید!

ده:خسته شدم و دیگر نمی بینم

یازده: شمال خودمان خوشگل تر است!

دوازده:اگر به کره رفتید و دوستدار پنیر بودید پنیر را فراموش کنید!

سیزده:مرغ اسپایس و ساندویچ های کوچولو دارند!

چهارده: پادشاه تا ابد و... ای جمهوری!

پانزده:نصف اشان پارک و نصف دیگرشان چوئی اند!

شانزده: با ارادت به ملت کره

هفده: اوهو اوهو که من درمدرسه امپراتوری درس نخواندم!

هجده:سریال وی آی پی را ببینید!

نوزده: هیچوقت گول ظاهر آدم هارا نخورید!

بیست:

الهی بگردم!تاریخ نویس مشهور گوهه ریونگ!

 

 

چهارده:

روزی استاد " دال" با رندی به لیلی گفت:

دراین مقطع کارشناسی ارشد بیش از دوازده نمی گیری!که فقط این درس را پاس کرده باشی!لیلی گریان گفت:

آه استادا!حقوقم صرف خریدن واحدهایم شد ... رفت و برگشت حالا هیچی... فقط میلیون تومن صرف کار با کامپیوتر کردم دردرست کردن پاور ... پس ان هاچی؟

استاد " دال" درحالیکه باد به غبغب می انداخت گفت: بین دانشجوی بورسیه ی فلان کشور با دانشجوی دانشگاه دراین کشور باید تفاوت هائی باشد ...

اگر نباشد من اینجا چه کاره ام؟ تو هم اگر انقدر پیگیر بودی ... الان آن جا بودی ...

لیلی گفت:اوووووه و به گریه اش ادامه داد...

مجنون از جا برخاست و به استاد گفت: دل را بشکن آری ... که تو خود جهان را گشته ای تا دل عشاق را دراین دیار بشکنی ... زهی دنیی و عقبی ... که آن جا نگه ات نداشتند چون ... تحفه ی همین دیاری!

استاد" دال" گفت: جان بکنید هم دوباره بخواهم می روم!

که دانشجوئی با صدای ضعیف از انتهای کلاس گفت: برو بابا! از همون جا کلاس بذار دیگه ... مارو از دهات می کشونی میاری اینجا ... انگار عهد بوقه...

استاد اینترنتی!

 

 

روز پزشک مبارک به خصوص به سروران گرامی پزشکان محترم ...

دکتر پرویز معمارزاده ... دکتر خسرو فولادی ... دکتر مهرداد بهلولیه و دکتر تدین ... و سایرین و دیگر عزیز مهربان دکتر میرسعید قاضی عزیز و دوست داشتنی و دکتر گنجی عزیز ....

دوست و یار مهربان سرکارخانم میترا دلبخش و عزیزان مهربان دیگر ... دکتر احمدی دهچ ...دکتر منوچهر برگی ...

انشالله همیشه خود سلامت باشند چنان که همیشه از اضطراب و نگرانی دیگران کم کرده اند ... درغم انگیز ترین لحظه ها ... خداوند چنین فرشته هائی را می فرستد ...

و دکتر ارش جنابیان ... که ... متخصص و کار آمدند ...

خدا قوت ...

همیشه پایدار و سلامت بوده و باشید

دراینجا برای دوست مهربانم سرکارخانم کاظمی از کادر پزشکی آرزوی سلامت و موفقیت دارم خودشان هم می دانند که فرشته ایند درصورت انسان ...

دعاگویتان هستیم ...

 

 

به پاس از روز عکس و عکاسی می توانید جاوه ای از کارهای عکاسان کار آمد کشورمان را در گالری سیب ببینید

" منتخب از همانجا"

 

 

۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی