یک :
دیگر میان ما ...حرفی نمانده بود ...
نشستیم ...خندیدیم به حرف هایی که می زدیم !
دو:
گاهی سیمان باید کشیدن روی دهان تو!!!
آن نیش که می زنی ...فلج می کند اعصاب را به کل !!!
سه:
به فریادم رس ای مهدی موعود ...
که من درانتظار ...دیوانه وار...عشقم حسین (ع) است !!!
چهار:
گوری نداریم و کفن را فروخته ایم ...
مردم ولی چه حالی می کنند که ما بچه های "فرشته ایم "...
پنج:
غریب خانه ای بود درطوس که کسی نمی شناخت ...
آیا رضا (ع)که در خانه اش به روی همه بازاست ...غریبه است؟!!
شش:
می پختی شام را و روی میز پراز رز بود ...
مردی خشن قرار بود بیاید ...مویت را بکشد و میزرا بشکند ...تا گل ها پرپر شوند !!!



هفت :
همیشه طراحی لباس ایرانیان قدیم وتمدن های قبل از آن ها را ستوده ام ...
زنان و مردان ایرانی لباس های گشاد و فاخر می پوشیدند و این را می توان از نقشینه های روی دیوار های باقی مانده یا ظروف فلزی آن دوران به اثبات رساند ...
"هسر شاه دستورداده بود تا چنین پیرهن هایی برایش طراحی شود و هنوز این پیرهن ها درکاخ موزه ها موجود است "
ایرانیان به شدت به پوشاندن بدن حالا از آفتاب یا هرچیز دیگر اعتقاد داشتند و مانند مصریان و تمدن های دیگر نیمه برهنه با آرایش های تند نبودند...
به شدت خانواده های محافظه کاری داشتند وبسیاری از اسرارشان نهفته می ماند ...
"لازم به ذکر است که در دوران هخامنشی اولین اداره ای که به کسب اطلاعات مشغول بود ...تاسیس می شود "
دوران تاریخی اروپا به طورجدی از دوران قرون وسطی شروع می شود که بحران بهداشت و ...دیده می شود...
متاسفانه واقعیت تاریخ یک خط است که قابل بررسی ست ...
اما به کمی هم هوش و ذکاوت خواننده نیاز دارد ...



هشت :
درداز یارو درمان نیز هم ...
یک سفر رفته است تا چین ...تا که برگردد شدم معشوقه ی "عزرائیل جان"!!!
نه:
بچه پراید"پراید 95"
بابا نمی دونم چرا دی شب که تصادف کردم اصلا نفهمیدم ...
بیچاره صاحب ...فک اش شکسته و پای راستش هم پلاتین خورده ...عذاب وجدان دارم !...
اقای پراید :(پراید 80)...
ول کن !ازاین اتفاقا برای جوونا پیش می آد ...
حالا انقد دوردور کنی تا خسته شی ...صافکاری می ری ؟!!!




ده:
"زندگیتو جهن می کنم "یا "به خاک سیاه می نشونمت "یا "انشالله که ..."
اینها درد دل با شیطان نیست ...
بخشی داریم درذهن به نام نا خود آگاه که حالا قبول داشته باشیم یا نه !!!واقعی واقعی واقعی وجوددارد ...وقتی کلمه جمله یا حرف بدی را نسبت به دیگران به زبان می آوریم ...ذهن ما فعال شده و آن بخش را می پذیرد ...
یکباره دیدی دوبل برعکس شد و خودمان خودمان را بد بخت کردیم به نام فرمان ذهن!!!
اگر به اطرافمان نگاه کنیم ...جریان زندگی چون موج است که به خود انسان برمی گردد...
انسان های موفق و شاداب موفق ترند و انسان های ناکام و بی انگیزه بدبخت ترند ...
بیائیم یکبارهم شده ازیکجا شروع کنیم به فرمان ذهن خودمان ...
بخندیم و برای خود و دیگران با آرزوهای موفقیت شادی بیافرینیم ...
حتما جریان زندگی ما عوض خواهد شد مطمئن باشید .......
یازده :
دی شب خواب دیدم که کسی از فامیل قراراست منزل ما مهمان بیاید ...
من درحالی که لباس های مرتبی پوشیده بودم وارد فروشگاهی شدم و می خواستم برای میزخانه روی میزی بخرم !!!که دیدم فروشگاه رومیزی دارد با طرح"تن تن میلو کاپیتان هادوک "!حالا ازمن اصرار و از صاحب فروشگاه انکار چرا؟
چون طرح چاپی بود و خوب روی پارچه چاپ نشده بود ...مغازه دار منصف می گفت :نه من وجدان دارم واین سری را نمی فرو شم ...ومن می گفتم شما چه کاردارید ؟من می خواهم بخرم !
خلاصه ازمن اصرارو ازفروشنده انکار تا بالاخره صبح شد و نفهمیدم بالاخره چی شد !!!
دوازده:
این زندگی به کام من و تو نمی شود !
تا وقتی دراین خانه باز است ...هزارنفر به عشق من وتو حسودند...باورکن!!!
سیزده:
....................ممنون"خیلی ممنون امیرجان"