بی شمس

ادبی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

تبریک عید غدیر

عرض ادب و سلام

خدمت دوستداران ادبیات؛ کسانی که اینجارا می خوانند ؛ ارادتمندان اهل بیت ؛ مدیریت و کسانی که

درفضای مجازی بیان سال هاست در تلاشند تا نگارندگان بتوانند از این فضا بهره ببرند ...

تبریک

انشالله همه زیر سایه علی علیه السلام ؛ پرتوان و ماناو سلامت باشید

 

 

 

 

۲۶ تیر ۰۱ ، ۱۶:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیدار مولانا و شمس ...

یک:

هرگز وقت خواب ؛ درون قهوه من ؛ اشک ...نباش!

غم وقت خواب ؛ خواب براست!

چه اشکی؟

میان دریای کافئین!

 

دو:

می جنگمت!

درسکوتی که ؛ دنیای مرا می خورد...

درانبساطی تاریک و سنگین

عاقبت

کسی هست که دوست داشته باشمش!

از وسعتی که درحال غرق؛ مال من ؛ نیست!

 

سه:

هفته ی پیش

در بیداری

روز پیش

در بیداری

             ساعت ها" قرارداد" ی اند!

               و برای " بیداری" دستمزد نمی دهند!

                 از رسانه ها ی" تبر توی مغز"

...

نهایت!

درهمین جهان با عبارت " مگر خوابی؟"

خواهم سوخت!

 

 

 

چهار:

پلاک خودروهارا می خوانم!

انگار پلیسی ام ؛ درتعقیب دیوانه ترین قاتل!

کشورها دراین بیماری اعداد ؛ 200 بیشتر نیستند!

واسامی ؛ بسیار ...

تو؛وقت رفتنت ...

با یک پژو

و عینک آفتابی " ری بن"

ولبخند ...

فقط پشت هم...

7؛ 8؛ 9!!!

 

پنج:

ای نور...

تورا شب به دلم داده ام از عشق ...

بینائی من ...

هیچ!

شب است!

نور چرا؟!

نور...(!!!)

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) سبز می بینم ...

غدیر عشق ؛ علی (ع) و( علی)(ع) ... ولایت عشق...

 

 

 

هفت:

درراه شمال...

یک/

جایتان خالی هفته ی پیش ؛ پس از مدتها تصمیم گرفتم ساندویچ سوسیس بخورم!

باورتان نمی شودکه پس از خوردن قرص انتهای معده ی من چه حالی داشت و بدتر اینکه احساس

من برای هرچه سریعتر شام خوردن ...

مادرم کنارم نشسته بود ؛ یکی از بچه هارفته بود غذاهارا تحویل بگیرد؛ وقتی آمد شاید ...بین باز

شدن پوسته ساندویچ و خوردنش توسط اینجانب 1 دقیقه هم طول نکشید!

غرض اینکه ؛ از دختر بچه روبرو ؛ آن طرف نیمکت که با دهان نیمه باز مرا نگاه می کرد ؛ عذر خواهی می کنم:

عزیزم متاسفم؛ همیشه اینطور نیستم؛ بالاخره بعضی وقتها گرسنگی پیش می اید!

کلاس من واقعا این طور نیست... حالا شد ...دیگر!

 

دو/

قدیم ها که این آشی های کنار تونل کندوان نبود؛ الان هست...

ما جوانتر بودیم ؛ معده و روده هایمان کلاس داشت ؛ خودمان بالاخره مراعات ها می کردیم !

الان بااین سن و سال؛ اینور تونل کندوان آش می زنیم ؛ بعد آنور تونل توی مه و خنکی هوس چای می کنیم ...

شرمنده دیگر!چکار کنیم ...از بس آدمیزاد زیاد است ؛ پیش می آید دیگر ...

گلاب به رویتان دفعه ی پیش 100 هزار تومن از سوپر کنار اش البرز عطر خریدیم ...

حالا الان کلاس من؛ بد کلاسی ست؟

هی چای می خوردیم؛ هی یواشکی عطر می زدیم و بعد همه می گفتند: به به چه عطری!

 

سه/

رفتیم رستوران کلاس بالای کلاس بالای کلاس بالای شمال!

انوقت دلمان باقالی قاتق خواست ؛ هرچه نگاه کردیم کباب؛ کباب؛ کباب ...

کباب؟

خلاصه اطرافیان سفارش کباب دادند و ما مظلومانه میرزا قاسمی سفارش دادیم ...

انها کباب مب خوردند و هی دلشان برای ما می سوخت...گفتند : چرا آخر؟ پولش را که ما می دهیم

شما مهمان مااید...گفتیم:خیر!دراین هوا؛ همان میرزا قاسمی و سیر ترشی و دوغ محلی می چسبد

چشمتان روز بد نبیند!

تمام طول راه بازگشت به تهران فشارمان افتاد و خوابیدیم و اطرافیان ترانه های شاد گذاشتند و زدند و رقصیدند!

یکهو مارا درتهران از خودرو پیاده کردند و گفتند: ای بابا!خوبه میرزا قاسمی خوردی؟

ای کلاس بالاها!

بالاخره که رسیدیم و شما خوش باشید ما می خوابیم و شما بیدار باشید ما میرزا قاسمی خوردیم

" چه ربطی داشت؟"

 

چهار/

آیا کسی دلش برای من می سوزد؟

لب رودخانه کرج؛ ( هتل نگین گچسر) نشسته ام؛ و دارم گذر عمر و آب را می نگرم ...

تقریبا زمستان است...و هیچ کس در اطراف من نیست.

انگار از دور کسی صدایم می کند ...

ولی هیچ کس نیست.

تاریخ که سال ها آموخته ام؛ انگار توهم من از صداهایی بوده که وجود نداشته!

واگر داشته درسکوتی از خفتگان درحال من ؛ درگذر است!

از باقی مانده برف ها می گذرم و می روم صبحانه بخورم .

چه کارها!

دراین سرمای زمستان ؛ من آنجا چه می کنم؟

 

پنج/

ای نازنین!

من گاهی خشمگین ام

و آیا فیلمی به نام گاو خشمگین وجود دارد؟

ای نازنین!

من با تو مهربانم و دوستت دارم

و ایا فیلمی به نام لیلی با من است؛ وجود دارد؟

ای ناز نین !

من مثل یک بازرس خصوصی در عصر جدید به تو مشکوکم

و ایا فیلمی به نام شرلوک هولمز وجود دارد؟

آری

من و تو

بسیار غلو آمیز و بسیار پررنگ تر از واقعیتی که در آن هستیم ...فیلمیم!

بیا کمی بیشتر تر ؛  فیلم ببینیم ...

از من دلخور نباش ...

" لیلی"!

 

هشت:

بایدن!

پاسپورت من؛ آیاسلاح گرم من است؟

که من یکی و یو اس ات هزار ؛ می ترسی؟!

 

 

نه:

مامان بنز:

ای خدا؛ نذر کردم خواهر بوگاتی جان برگرده ایتالیا؛ برم آلمان؛ اونجا به یک عده ای کمک کنم!

ننه خاور:

منم! نذر کردم خواهر بوگاتی جان برگرده ایتالیا؛برم دوبی با خواهرم پاریس جان بریم لب دریا؛ اش پخش کنیم!

بوگاتی:

ممنون!چقدر شما بانوان نیکوکاری هستید!چطور می تونم مهربونی و نیکوکاری شما مادران رو درجملات خودم بگنجونم!

بابا پژو:

چی؟ خواهر بوگاتی جان برگرده؟ من تو پاساژطلا مغازه خریدم ؛ الان به همراه خواهر بوگاتی جان

نمایندگی ایتالیا؛ شرکت (چی چی) رو گرفتم؛ بعد یه کم از پول پنیرای صبح ایشون رو جهت امر خیر

پسنداز می کنم؛ کافی نیست؟

پراید:

بابا جونبا یه شرکت لباس زیر تو ایتالیا ؟ فکر کن اینا همین رو دارن ها... یه مجال بده ایشون برگردن!

ناگهان خواهر بوگاتی جان جهت صرف صبحانه وارد می شوند:

سلام؛ وای ایران چقدر صبحونه می چسبه!چای شیرین ننه خاوری با پنیرو نون بربری داغ!

دیگه اصلا نمی خوام برگردم اونجا...

لامبورگینی و پورشهمی پرند بغل خاله اشان:

وای؛ خاله ...ما دیگه عاشقتیم!

بابا بیوک:

انشالله بزودی خواستگار شما از تبریز به تهران میرسن؛ ببین چه عروسی ام خودم برات بگیرم ...

مامان بنز و ننه خاور باهم:

چی؟!!!

 

 

ده:

رهبرم ...

هرگز نگاهمان به دنیا سیاه نیست ...

آنجا که یا علی(ع) نوشته اند...سبز سبز ...

 

یازده:

یک/

" خاطرات" برای انسان تا جائی خطر ناکند که هشدار خداوند هم با خاطرات شکل می گیرد ...

آن جا که ما دو انسان بودیم و نافرمانی کردیم و میوه ای خوردیم و از مکانی بسیارزیبا اخراج شدیم!

دو/

گاهی نشانی منزل؛ یادمان می رود؛ خواهر؛ برادر؛ پدر مادر...

دلیل اصلی فراموشی چیست؟ بغیر از عوامل محیطی و فشار؛ اگر مغز پاسخی به سوالات ما ندهد

یا دیر تر از حد معمول پاسخ بدهد؛ چه کنیم؟ اگر پر شود از همه ی هیچ ؛ چه خواهیم کرد؟

سه/

اگر ننوشته بودیم و نگه نداشته بودیم ؛ اگر درهزار توی فکرها و اندیشه هایمان پناهگاه نداشتیم ؛

امروز دراین جهان همان انسان اولیه بودیم.

چهار/

فراموش نکنیم؛ دنیا باخاطرات و آموخته هایمان داخل مغزمان اهمیت دارد؛ گاه این دنیا را با سطل

زباله اشتباه می گیریم ؛ و بسیار بسیار بی اهمیت داخلش را پر می کنیم ...

مهم را بدانیم کافیست؟...مثلا؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ...فرمانده سفینه هی میگه: یاخدا ما کجائیم؟!....

گفتیم : بابا ما سرجامونیم؛ دقت کردیم ... بعد گفت: عکسای جیمز وب رو دیدید؟ ما الان صدهزار سال پیشیم!

دیدم همکارم آهسته گفت: بهجت خانم جون گفتا!من باور نکردم !

ای جل الخالق!... پیشرفت پسرفته؟!!!

 

سیزده:

استاد" دال" عصبانی نشسته و دارد توی آئینه ی آرایشگاه نگاه می کند:

استاد" دال":

من چند بار بگم؛ موی من خیلیه؛ ایرانی ها به مو اهمیت می دن و من جلسه ی مهمی دارم؛ بعد شما یه جوری کوتاهی می کنی ؛ انگار من کچلم!

آرایشگر:

خوب استاد؛ این مدل همیشگیه؛ فراموشی که نگر فتید ؛ مدل " عمر شریف"!

استاد" دال":

آخه چرا؟

مرد بغلی:

اوه! استاد؛ فکر کنم من بدونم ؛ درهوای بارانی و مه گرفته لندن موها چسبندگی بیشتری دارند...

استاد" دال":

خوب کاریش نمیشه کرد ؛ داری تلویزیون نگاه می کنی و موهم کوتاه می کنی ؛ بقول خودت " عمر

شریف" بعد مدل" جیسون استتهام" رو زدی!

بیا اینم دستمزد!

استاد" دال" قسم می خورد که تند تند به ایران برود و موهایش را بدهد دست " سامی جون" بنده

ی خدابا 50 هزار تومن موهایش را پوش هم می دهد...

اینجا دیگر کجاست!

 

 

چهارده:

آنقدر نیستم که بگویم ...

آنقدر نیستم که وقتی نوشتم ؛ مردم مرا بشناسند؛ یا بدانند

اما بالاخره کمی البته مقداری ؛ مولانا؛ شمس؛ و ...شمارا می شناسم!

آن شب که درهمهمه ی سالن بیرون؛ می رفتیم تا با صدای جناب دولتمند خالف بهم بریزیم ؛ ناگاه

رودرویی باشما مرا شگفت زده کرد ؛ توگوئی ملاقاتی بود با شعر و صدا...

آنشب را فراموش نخواهم کرد ...

جناب " ناظری " درمیان ترانه های جناب دولتمند خالف از مولوی ؛ از آن چه می شنیدیم ؛ شما کجا بودید؟

ممنون جناب خالف؛ ممنون از صدائی که بیش از 50 سال خاطره بود

شما آن جا بودید"جناب ناظری" و ممنون که بودید...

ممنون از شب دوستی

" مردم تاجیکستان ؛ فارسی؛ زبان عشق..."

 

 

پانزده:

عید غدیرتان مبارک

انشالله زیر سایه حضرت علی(ع) پرتوان و سلامت باشید

 

۲۲ تیر ۰۱ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

RRR

یک:

میان قولهای تو؛ بد قول ... پیوستگی به من!

یکبار نشدکه بدانی ؛ " لیلا" پیوست به که!

 

دو:

اما!

   جایگاه تو؛

              ورای هنر

                        عشق بود...

چه عشقی ؛ ورای هنر

               جایگاهت کو؟!!

 

سه:

باختی !

      زمان خالی بودن دست هایم

و کوری ام!

    چه حیف!

فریاد می زدی: شهلا؛ نگین؛ نگار؛ شیرین؛ نازنین!

خیر...

" لیلا" دست بعد!

 

چهار:

دیگر نه به گلبرگ می مانم

      و

نه به لطافت باران

بیشتر شبیه " قوژ قرنیه ام"

درخطای دید ...

که تو ...

      دیگر

     آن دنیای من ؛ " نیستی"!

 

پنج:

نرفتم از دنیای خودم بیرون

                              حتی به ضرب پوتین

من عشق دارمت ؛ دنیا

                           حتی به پای پوتین

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع)آمده ام

نفس نفس به گرمای عشق؛ تابستان ....

 

هفت:

دیباچه/

این روزها وقت بسیاری برای دیدن فیلم یا فیلمک های مربوط به آشپزی البته کوتاه از قاره های

مختلف می گذارم ؛ از andy cooks  استرالیائی تا داستان های آسیائی asian street food دنیای

خوراکی های هند و کره ؛ پخت نانهای مقرون به صرفه و خوشمزه patir یا همان فطیر خودمان در

ازبکستان و غذاهای خوب داغستان و جمهوری آذربایجان ....

 

یک/

اولین باری که شنیدم یک واحد متخلف اشپزخانه ای درایران بسته شد؛ مربوط می شد به سی سال

پیش؛ گناه آشپزخانه مذکور و اشپز ( طبخ گوشت خر به جای گوشت گوسفند برای کباب ) بود!

که البته هیچکدام از مسافرین محترم ( جهت اینکه رستوران بین راهی بود) متوجه نشده بودند...

تا اینکه یکی از دامپزشکان محترم از روی استیل خر( منظور اسکلت آویزان خر) به میخ اویخته شده

جهت ارائه کباب تازه فهمیده و گزارش مفصلی برای وزارت بهداشت آن موقع ارسال کرده بودند!

دران زمان این مسئله بیشتر مشمئز کننده بود و دیگر ندیدم دران مسیر بین راهی تا سال ها کسی

پیدا شود و هوس کباب کند!

 

دو/

دوستان می گویند دربرخی کشورهای اسیائی ؛ شستن دست برای طبخ غذا معنی ندارد!

نه تنها دست بلکه کلا روش های عجیبی برای از بین بردن ویروس و میکروبها وجود دارد ...

4 کیلو روغن را توی ماهی تابه با دیواره بلند می ریزند و شعله را تا ته می کشند بالا؛ بعد ببینم از

روی دست اشپزچه کسی می تواند میکروب را بلند کرده و توی غذای شما بریزد!

تازگی ها طبخ دل و جیگر مد شده و بعضی کشورها مثل ایران جاهای به خصوصی هم هست ...

 مثلا میدان کشتارگاه ( نزدیکی میدان بهمن فعلی یا همان ببعی خودمان)...

ودارند باروشهای عجیب و غریب جیگر است که تقدیم مشتریان محترم می کنند!

البته من و برخی از مشتریان " جگر رفقا" هستیم؛ این نام فانتزی نیست و دریکی از محلات تهران

پاتوق جیگر خواران حرفه ای بسیار می باشد.

"منظور خوئک و بال کبابی و اینها ...."

 

سه/

دو هفته پیش در سفری کوتاه به شهر رشت؛ اتفاقی از شهر " سنگر" رد شدیم؛ تقریبا ساعت 17 تا

18 آنجا بودیم؛ واقعا جایتان خالی ...

سر ماهی دودی و شور ؛ چنان از خودرو پریدم بیرون که نگویم ...

البته ماهی سفید انزلی تازه تقریبا متوسط 120 تومان به نظزم اقتصادی و خوب بود( جهت نمک

ماهی)

فکر می کردم برسیم تهران ؛ باقالی قاتق و ماهی دودی را بزنیم متاسفانه نشد؛ چون تمام شده بود

بزودی پاچ باقالی را خریده پاک می کنم و جایتان سبز با ماهی دودی صفا خواهیم کرد!

اگر گذارتان به شهر سنگر افتاد درخرید از بازار روز هیچگونه شک و تردیدی نکنید!

 

چهار/

پدرمان خدابیامرز از طرفداران بستنی از دوران اکبر مشدی تا فروشگاه های زنجیره ای بستنی نعمت بود

ولی بهترین کیفیت و شیرینی و بستنی (برای مهمان کردن خود و دوستان) در هوای گرم نوشهر ....

" قنادی داریوش نوشهر" بود...

این اواخر بعد از ظهرها برای خرید کلوچه سنتی سری به قنادی داریوش می زدم ...

فضای کافی و میز و صندلی چوبی همچون قدیم برای نشستن و گپ زدن و خوردن بستنی و شیرینی

هنوز هست ...

" کلوچه با کیفیت ؛ کلوچه سنتی قنادی داریوش با نیم قرن تجربه ... نوشهر روبروی مسجد جامع

شهر "

پنج:

ای نازنین!

دنیا دیگر به شیرینی سابق نمی شود!

دیگر معده مان فرصت خوردن 10 ...20 ...30 تا سیخ جیگر را به ما نمی دهد!!!

توی پیتزاها دنبال مزه بگردیم که چه بشود؟ .... گشتم نیست؛ نگرد نبود!!!

نان را بامحاسبه ی قند صبح یک کف دست بیشتر می توان نوش جان کرد؟!

حس شیرین این دنیا ؛ لبخند روی لبان اطرافیانمان است؛ پشت تلفن؛ حضوری؛ هرچی که ارتباز بین

ما برقرار کند!!!

بیا از مرغ و ماهی و گوشت بگذریم ...

و توی قابلمه ی خوراک لوبیا ... غرق در صفای دلمان ؛ دنبال گذشته سفره های خانوادگی و باد

معده های نگداشته یا نداشته ...عشق ورزی کنیم!

و یاداوری ؛ یادآوری که فراموش نکنیم زمان می گذردو باهم بودن بیشتر می ارزد.....

" لیلی جون"!

 

هشت:

بایدن!

من و تو باهمیم اما؛ دلامون خیلی دوره

همیشه بین ما دیوار زرد رنگ غروره ...( البته مطمئن نیستم؛ پررنگ غرور؛ هفت رنگ غرور؛ تلخ رنگ غرور)

 

نه:

خواهر بوگاتی جان:

انقدر از این کشور خوشم اومده که نگو؛ می خوام یه دوهفته ی دیگه بمونم!

بابا پژو:

اصلا برای چی بری خانم؟ مثل خودمونی ؛ اهل کنار دریا و نمیدونم مهمونی آنچنانی نیستی!

یه تیکه اندازه ی معده کلاغ مصرف پنیر مخصوص داری اونم خودم نوکرتم سفارش می دم از هرجای

دنیا؛ بکنن برات بیارن...

ما تو این مملکت به مهمونداری و اخلاق خوش مشهوریم!

مامان بنز باخمیازه:

پژو جان؛ من میرم بخوابم؛ خوابیدنی درهارو هم کلید کن!

باباپژو:

می بینی؟ مسئول حفاظت شما هم هستم!

ننه خاور:

این چرندیات چیه میگی پسر؟ شب همه خوش!

بوگاتی:

خواهر جان؛ می خوای بمونی اینجا خونه خودته؛ ولی همه تو ایتالیا دلشون برات تنگ شده ؛ نمی ری؟

خواهر بوگاتی جان:

همین دیگه؛ بذار جیگر شون به قول پراید حال بیاد!تا اونجا بودم ؛ همه شون می خواستن سر سهم

الارث بابابزرگ سرمن کلاه بذارن!

باباپژو:

چه جور کلاهی؟

خواهر بوگاتی جان:

شما که بی خبرید؛ من و بوگاتی یه کارخونه ی مایوی زنونه داریم که میلیونها یورو ارزش داره ؛ برا

همینه بوگاتی اومده ایران؛ منم وردستش ...

ناگهان پراید:

چی؟!!!

بوگاتی:

چرا گنده اش می کنی؟ همه اش خرجه! بعدشم من یه بار با تو صلاح و مشورت کردم تموم شد

بین اینا چرا گفتی؟!

خواهر بوگاتی جان:

کلا خرج من و تو با جمع همه چی اینجا 1000 یورو باشه با هرپنیری که بخوریم ؛ تازه تو ایتالیا می

تونیم انقدر جالب بگردیم!

ننه خاور باخمیازه:

ای دخترجان؛ مااینجا خودمون کلا " برندیم" مثلا همین خواهر عزیزم پاریس ؛ خیلی کار خوبی کردی گفتی ...

پراید:

من بدبخت رو بگو با این همه پول؛ اسنپ تریپم!

لامبورگینی و پورشه:

زنده باد مایو!زنده باد بابابزرگ ایتالیائی؛ زنده باد مامانی بزرگ!

باباپژو:

توروخداببین نصف شبی ما شدیم چی ...

مامان بنز با خمیازه:

حق همه تونه!

 

 

ده:

رهبرم ...

درعشق مکافات کشیدیم اگر حق ما نبود ...

از عشق علی (ع) هم جزای عشق همان بود ....

 

 

 

یازده:

یک/

برخی موسیقی هارا زیر آب نوشته اند ؛ وقتی ماهی ها خیلی آرام داشته اند دنبال زندگی شان می رفته اند و مثل ما استرس دیر یا زود نداشته اند!

دو/

برخی موسیقی هارا روی هوا ؛ بالای جو نوشته اند ؛ وقتی ابرها ارام داشته اند می رفته اند ببارندو بی خیال همه چی ؛ دنبال هم بودند!

سه/

موسیقی ایرانی را ازکجا نوشته اند؟

باور کنید کش و قوس روح؛ ان جا که می خواهی بگوئی نگوئی؛ انجا که داشتن یا نداشتن سر مهم می شود؛ ان جا که برای عشق بمیری یا نمیری؛ پای برهنه و دیوانه وار آزاد از جسم ؛ داشته یا نداشته حرفت را میزنی ...

چهار/

این حال و روزگار عاشقی رفته درتارو پود موسیقی ترک و عرب و آسیا... و عجیب سر در آورده از خانه پاک دلان روزگار؛ آن جاکه همذات پنداری می کنی ؛ روحت می خواهد فریاد بکشد ؛ همه را می فهمی ...راستی تو مگر اهل کجائی؟

پنج/

آشتی کنیم باروحمان؛ دنیا موسیقی ست؛ ابر؛ مه؛ دریا؛ حتی سنگ های قبر؛ عکس ها؛ موسیقی ست؛ روح سرکشمان را باور کنیم ؛ وقت بالا و پائین آمدن روحمان با موسیقی ... نجنگیم !

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

یا خدا؛یه سفینه ای اومد رد شد به چه بزرگی ... فرمانده گفت: این شهر فضائی از ما بهترونه!

با خودم گفتم: یعنی معیارهای قضاوت زمین اینجا هم رخنه کرده؟ این فضا این کهکشون هم از ما

بهترون داره؟ ایا ما که اینجا سالهاست کار می کنیم ؛ باید شاهد زندگی مرفه و خوشبختی بعضی

آدما و کار بیش از حد خودمون باشیم؟...

که پیامکی از بهجت خانوم جان رسید که:

اولین شهر فضائی بدون سرنشین!

خوب به چه دردی می خوری آخه این همه هزینه؟ جل الخالق!

پولدار ؛جون دوست تر از این حرفاست که الکی بیاد یه همچین جاهائی ....

 

 

سیزده:

استاد" دال" از شدت خشم بغض کرده و بدتر دو تا قطره اشک هم گوشه ی چشمانش چسبیده...

بازیگر مشهور:

شنیدم شما در آخرین باری که پریدید دچار مشکل شده و دیگه نمی پرید؛ درسته؟

استاد" دال":

من مثل بعضی کلاغا که غار غار راه میندازن ؛ نیستم!اگه اهلش هستید همین الان بریم ...سایت!

بازیگر مشهور:

نه!متاسفانه قرارداد کاری دارم و باید بگم که اگه صدمه بخورم باید خسارت قرار داد رو جهت صدمه

به کار بپردازم...حالا پریدن با شما مگه چقدر اهمیت داره؟

استاد" دال":

بسیار خوب؛ پس نپرید!

استاد" دال" بر می خیزد و یک تلفن به دوستش sir.mk می زند...

sir.mk:

اوه؛ چی شده دال؟ اول صبحی ...

استاد" دال":

بابا این دانشجوی کیک پزی دانشکده کیه تازه توی این سریالای آشغالیم مشهور شده ؛ اومده

نشسته روبروی من ؛ چطور می پری؛ چطور نمی پری؟

sir.mk:

اوه؛ هیچی ؛ ولش کن!هرچه سریعتر از کافه دانشکده بیا بیرون؛ اون پسر جوگیر خودمه!

استاد" دال" باخنده:

باور کن گفتمباباش توئی ولی بازم خیلی حرص خوردم!از حرص داشتم گریه می کردم ... می فهمی که!

sir.mk:

اوه؛ ناراحتم کردی؛ دارم میرم هند؛ دوست داری چای کلکته برات بیارم؟

استاد" دال":

4 کیلو نیاری؛ جبران نکردی!

sir.mk:

اوه؛ باشه ... جهنم!پس لطفا تا ظهر راجع به این ارتباط با کسی چیزی نگو!

چمدونم بیشتر از 4 کیلو چای سوغاتی جانداره...

استاد" دال":

ok!

چهارده:

تکان دهنده ترین سکانس این هفته مربوط می شد به فیلم هندی ( غرش قیام انقلاب ) RRR

 

بابازی آلیا بات ؛ آجی دوگان ؛ ان تی راما رائو

دقایقی از این فیلم مربوط میشه به قهرمانی که با تربیت ببرهای بنگال انتقام خودش رو از استعمار میگیره

به نظرم خشم رو نمی شه فروخفته دانست ؛ کسی که به حالش ظلم شدیدی شده که خودش و

ظالم می دونن؛ انرژی قوی ای برای انتقام داره ...

 

 

 

 

۰۵ تیر ۰۱ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی