بی شمس

ادبی

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

آزادی شلوغ بود ؛ اما از سمت اکباتان پرنده پر نمی زد!

یک/

از خواب نارس ظهر

                     خشمگین!

                        از نرسیدن به پایان

چنگ می زنم به هندوانه ی خنک!

      وهم چنان که درونم را ...

     آرام آرام ؛ می پذیرم ...

که گاهی نیمه تمام ؛ تمام است!

 

دو/

شادی درمن برآشفت

                       از غمی که نمی خوابید...

                              سحرگاه

چنان به خنده افتادم

که دانستند؛ " شادی " مرد!

 

سه/

بوسه را نباید نوشت روی هیچ کاغذی

که توهم

از هر لبی حرام است!

علی الخصوص

دهانی که بوی عقل می دهد؛ بدتر!

 

چهار/

چسبیده ام به خیارهای دریائی !

و اسفنج ها و باب اسفنجی

                                                وانتهای اقیانوس و دوستانم

                                    پاتریک!

روی زمین کسی مرا نمی خواهد!

                                و اختاپوس بی شعور ...دوستم دارد

                                و به من می گوید: عروس دریائی!

 

 

پنج/

لطفا مرا ببخشید

اگر حواسم نبود و مارمولکم را اوردم مهمانی تان و گم شد!

لطفا مرا ببخشید

اگر درهنگام رفتن کفش های مهمان خارجی تان را به اشتباه پوشیدم و رفتم!

لطفا مرا ببخشید

که از هفته قبل هیچ نخورده بودم و دیس ناهار را توی معده ام خالی کردم

لطفا مرا ببخشید

که باد معده ام را ( که چندان خوشبو نبود ) میان پایکوبی شما رها کردم!

لطفا مرا ببخشید

که بادکنک هارا باناخن های جدیدم تند تند ترکاندم!

لطفا مرا ببخشید

که کیک تولد را کوبیدم توی صورتتان !

لطفا مرا ببخشید

که هدیه تولدتان را درمنزل جای گذاشتم

لطفا مرا ببخشید

که پول بازگشت به منزلم را از شما گرفتم

امید است صدسال زنده باشید!

تولد شما؛ خاص است!

جسم هنرمند شما؛ تحمل زیادی دارد

وواقعا درون چشم های من ؛ هیچ عشقی نبود؟!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) درغربت و عشق ...

به عشق علی بن موسی الرضا(ع) تحمل ام است!

 

 

هفت:

دیباچه/

باید بگویم که " فرار" یکجور تخصص است که برخی از افراد در آن 100 موفق می شوند

تذکر:

انتظار نداشته باشید که باضیق وقت من نصف شب کلا راه های  فرار را برایتان بنویسم ! همین چند مورد برای عزیزانی چون شما بس است ....

یک/

پسر یکی از همکاران سابق من قدبلندی داشت و یکی از علاقه مندان به " فرار" از مکان های مختلف بود!

دریکی از فرارهای ناموفق اش از پادگان ؛ بعد از امتحان روش های متعدد تصمیم به پریدن از دیوار بلند را گرفته بود...

که بعد از پریدن البته موفق شد دوهفته پرارزش را در منزل بماند؛ آن هم به دلیل اسیب پا...

ولی متاسفانه از قرار بیرون منزل با نامزدش محروم شدو مجبور شد مودبانه و متین درمنزل پذیرای

نامزد مهربانش باشد!

خوب ؛ چه می دانیم چقدر خوب شد و چقدر بد!

 

دو/

متاسفانه جوانان امروز از ازدواج سرباز می زنند و زیر بار تعهد نمی روند و به عبارت صحیح تر مسئولیت

زندگی را قبول نمی کنند و از این مسئله " فرار " می کنند .

موسساتی هستند که به این امر به جوانان کمک های زیادی می کنند

بطور مثال:

موسسه  باور سبز اندیشان کهنسال:

ارائه پیشنهاد درزمینه فرار از "دست شوگر ددی و مامی " هائی که می خواهند خودشان را توی زندگی ملت بیندازند ...

هزینه این موسسات شامل:

خدمات مشاوره؛ نقشه و ارائه راه حل است!

موسسه کارسازان نگران ساز:

دراین موسسه عده ای به عنوان نامزد قلابی به جوانان ؛ کمک می کنند تا از ازدواج زود رس و

تحمیلی راحت شده؛ و درمکان های عمومی کسی کاری به ایشان نداشته باشد!

موسسه دلبر؛ دیو؛ شیر:

موسسه به افراد تحت پوشش آموزش می دهد که چگونه ضمن دلبری سالها میان دیوها مثل شیر

راه بروندو فرار نامحسوس داشته باشند!

موسسه خودگردانی و کمک عائله:

دراین موسسه ضمن آموزشهای لازم ؛ می توان آموخت که چطور می شود ؛ ظاهری آراسته داشت و

دیگران را سال هافریب داد !

درضمن کمک های مالی لازم راهم ( تحت شرایط شرکت) دریافت کرد!

سایر اطلاعات از موسسات نزد نویسنده محفوظ می باشد!

سه/

فرار اداری از جمله فرار های عجیب است که درکشورهای مختلف به صورتهای گوناگون رخ می دهد...

بطور مثال:

فرانسه؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ایشان درساعت قهوه است!

ایران؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ایشان درساعت چای است!

هندوستان ؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ایشان در ساعت آبمیوه است!

چین؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ولی دو دقیقه دیگر تشریف می آورند!

ژاپن؛ کارمند مورد نظر شما هست؛ ولی اقلا باید دو دقیقه چرت بزند!

آمریکا؛ کارمند مورد نظر شما هست؛ ولی ایشان در دورکاری خدمتگذار شما ارباب رجوع محترم است!

المان؛ کارمند مورد نظر شما هست؛ 30 ثانیه بعد می اید ؛ از صبوری شما متشکریم!

بنابراین به شکل امیدوار کننده ای مشاهده میفرمایید که وقتی به ادارات مراجعه میفرمایید؛ درکل

دنیا؛ هم مثل همین جاست؛ به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است!

می خواهید باور کنید ؛ می خواهید هم نکنید!

چهار/

ای نازنین!

فرار کن!

بدو!

اصلا از مرزهای کشور بگذر... البته اگر می توانی ...

عشق بو دارد و عاشق بینی حساس ...

هرجا باشی پیدایت می کنم

فکر نکن ها!

منم!

شکارچی بزرگگگگگگگگگگ : لیلا!

 

 

 

هشت/

بایدن!

رفتیم ته سالن؛ نمایش رو خوب ندیدیم!

از عشق فیلم یواسی تو؛ قبل ما اومده بودند!

 

 

نه/

مامان بنز:

ای خدا؛ خواهر بوگاتی ام رفته ها ولی هنوز احساس می کنم صداش داره از اتاق خواب بغل می آد!

ننه خاور:

بیچاره دختر مردم!تا داشت پول خرج کرد ؛ باید منصف باشیم دیگه!

پراید:

واسه ی اون 100 میلیون تومنم درروز پول نبود!

بابا بیوک:

نبود که نبود...

اول که خودت می گفتی فقط یه برند لباس زیر دارن و بس...

دوم ؛ مهمون بود؛ فردا نمی گن اینا بدبختا چاپیدنش...

پراید:

یه کانال درست کرده بودم ؛ قیمتارو 6 برابر می نوشتم ؛ خانواده بوگاتی تو ایتالیا حساب کتاب میکردن ؛ تازه خجالت می کشیدن عذر خواهی ام می کردن!

بابا پژو:

درکل پراید؛ جنتلمنی من رو بهم ریختی!

ننه خاور:

پسر این چه کاری بود کردی؟ خاله هیلیتونم؟ خاله ابرو گوندشم؟... واااای خاک نوسرم شد!

پراید:

آره دیگه!مگه زنا حسود نیستن!؟

مامان بنز:

ای وااای؛ پس فردا من می خوام برم آلمان که...

پورشه با اشک:

مامان بزرگ من دلم برای مامان و لامبورگینی تنگ شده...

مامان بنز:

غصه نخور دیگه؛ فردا ساعت 9 صبح تو بابا تم تشریف می برید ...

بابا پژو:

حالا با این چاخانا؛ این دفعه یکیشون نیان ببینن؛ متوجه بشن...

پراید:

ما م داریم می ریم دیگه... اونام واسه ما می نویسن!من که یورو خرج نمی کنم!

ننه خاور:

آره؛ برمی گردی انشالله...

 

 

ده/

رهبرم ...

تا بعد مرگ که فهمید ؛ نرفته باشیم!

از عشق آل علی (ع) و حسین (ع) خدا بازگشت داد

 

یازده/

یک:

قدرتهای ماورائی همیشه برای انسان ویژگی های خاصی بوده ؛ این که یک فرد حتی بتواند کاری بکند که جهان را تحت تاثیر قرار دهد را تحت تاثیر قرار دهد ...

دو:

فیلم های هالیودی و بالیودی اخیرا؛ جهانی دیگر را به تصویر می کشند؛ جهانی که باقدرتهای ماورائی اداره می شود؛ قدرت از دست ها و چشم ها ناشی می شود از حس نفرت و عشق بسیار شدید و عاقبت پیروزی هرچند مطابق قاعده ازلی با حق است ولی بصورت فردی کسب می شود و هرفرد که دارای قدرت بیشتر و مهارت استفاده بهتری می باشد بهتر و راحت تر می تواند جهان را نجات دهد!

سه:

علم پیگیرانه درتعقیب مغز و احساس انسان است.به نحوی که بتواند مهارتهای فوق بشری را کنترل شده و یا به صورت متقلبانه ای از حالت وراثتی به فرد تعیین شده انتقال دهد .این واقعیت به صورت مخفیانه درادامه سریال های هالیوودی و بالیوودی دیگر چندان دور از ذهن نیست ...

چهار:

موکدا باید بدانیم خداوند و اهریمن رودرروی یکدیگرند و باید قبول کنیم درهای آزمایشگاه ها و مراکز تحقیقاتی به روی همه باز است!

اگر ایمان به خداوند داشته باشیم ؛ علم شیطانی نیست و نمی تواند هرگز باعث فریب ماشود .

آگاه باشیم که بزودی تغییراتی در دنیای ما بوجود خواهد امد و قدرت تشخیص حداقلی ما می تواند درما مهارت های دفاعی را ایجاد کند تا بهتر تصمیم بگیریم ...

پنج:

این گفتگو با شما به معنای پذیرش هر دروغی نیست؛ شعبده ها سریعتر و جالبتر از پیش شده اند ولی چالشی ست برای کسانی که دارای مدرک هستند ولی خودرا پشت دنیای قدیم امن تر فرض می کنند.

بی رحمانه درمعرض دنیای جدید قرار خواهیم گرفت .

جل الخالق!

 

 

دوازده/

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم

رابرت داونی جونیور ؛ با دمپائی پلاستیکی و پیژامه و کلاه خواب اومده دم در فضا پیما؛ یعنی نه به

اون لباس مدرن اش تو فضا نه به این تیپ زاقارتش ...

حالا چی می خواست؟ شماره بهجت خانم جون...

خدایا ما چه گناهی کردیم نصف شب ...

خلاصه شماره رو دادیم ...انگار یه فامیل مشترک تو اداره مالیات دارن بعد رابرت جونم یه خونه تو ایران

داره که خالیه ...

خدا بده شانس...

جل الخالق!

 

سیزده/

" استاددال" آنقدر عصبانی است که نگو!

مادرش کلید خانه اش را داده یک خانم تا آپارتمانش را تمیز کند؛ خانم وسواس داشته ؛ گرامافون " استاد دال" را شسته و بالکل گراما فون به آن نازنینی را به هیچ چی تبدیل کرده ...

خانم سر به زیر:

ببخشید؛ مادام گفتن شما وسواس دارید؛ همه چی رو تمیز کردم ولی درمورد گراما فون ...خیلی قدیمی و کثیف بود...اشغال محض!

استاد" دال":

چی؟ کثیف و آشغال؟ آخه برای چی؟ کی گفته شما همه چی رو بشورید آخه؟

خانم سر به زیر:

قیمت گذاری کنید من حاضرم هزینه اش رو بپردازم!

استاد" دال":

می دونید که با این گرامافون بزرگ شدم ؛ خوابیدم ...قیمتش 100 میلیون تومن نقد

خانم سر به زیر:

اشکالی نیست!

استاد" دال":

بخششی درکار نیست!این که شما کارگرید؛ و دارید برای هزینه های اولیه زندگیتون کار می کنید؛ بیمار دارید؛ و اجاره خونه تون سر به فلک کشیده...

خانم سر به زیر:

 گفتم که اشکالی نیست؛ شماره حسابتون رو لطف کنید

استاد " دال":

6037.........

خانم سربه زیر تلفن همراهش را از کیفش در می آورد بیرون و از طریق سیستم 100 میلیون به حساب دکتر " دال"واریز می کند!

خانم سر به زیر: لطفا فیش رو از تلفن من مشاهده و تایید بفرمایید؛ پیامکش هم همین الان ارسال می شه؛ شد؟

استاد " دال" با عصبانیت:

بله!همین الان از منزل من بفرمائید بیرون

خانم سر به زیراز جاکفشی ؛ کفش های قرمز پاشنه بلندش را بیرون می آورد؛ شال سرخابی اش را سرش می کند و سوئیچ اش را در می آورد و به سمت در خروجی حرکت می کند.

استاد" دال" با لحنی کینه توزانه می گوید:

هیچ چی سرجاش نیست!مردم با چه غرض ورزی ای میآن تو زندگی آدم؛ کارگر خونه ها تو کارتش 100 میلیون تومن پوله؛ بعدشم (بیب) می زنه تو گراموفون طرف ؛ سوئیچ اش رو ببین شاسی بلند آخرین مدل؛ لابد جهت تفریحات سالم تشریف آورده بودید!

خانم سر به زیر:

نمیدونستم تشریف بردیدخارج کورم اومدید!

منم لیلا جون؛ سه ساعت به خاطر اون صفحه ی " تو ای پری کجائی" گریه کردم!وقت گذاشتم تا از زندگیت پاک شه برم؛ از اون ذهن مریضت؛ روانی...حالا می بینم اون تنهای عاشق بدبخت من بودم؛ جنابعالی فقط به ارزش مالی گرامافون عزیزتون از عصر عمو سیبیلو ناصر الدین شاه ...نکردید تو فراموشی عینکتون رو بزنید؛ خاک برسر اون دانشگاهی که ...

تشریفمو می برم ؛ دیگه ام برای من وجود ندارید؛ نه شما و نه البته اون ننهی شوهر کش تون!

دامب( صدای بسته شدن در)

استاد" دال" سریع عینکش را می زند؛ این چقدر جوان شده؟ این چقدر مهربان شده؟ این چقدر جسور شده؟ این چقدر پولدارشده؟ این چقدر دوستش داشته؟ این چقدر سورپرایزش کرده؟

ای خدا...

 

عزیزان مهربان ؛ دوستدارتونم

 

۲۴ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شهید حسین علیه السلام

یک/

اندوه

      بین غم های من، یک نفس است ...

میراث زندگی ام 

            بین غم و غم  درتلاش ...

 

دو/

بیرونم کردند از شرکت دنیا 

    باپیراهنی سپید 

   میان شهری غریب 

                      اما ، تجربه ام اززندگی آنقدربود 

که باارواح...

      به هرزبانی در می آمیختم 

و

کتاب زندگیشان را ، معرفی می کردم!

 

سه/

باور نکردیم

            روزی که بامدال طلا ، روی قلب تو ، ایستاده بودم

باور نکردیم

          اشک اشک ،میان صورت خود، جاری ازتو 

باور نکردیم

          چنگ می زدمت، میان جمله هاکه عشق را باهم 

باور نکردیم

           وروی سنگ قبرمن ،همین جمله ابدی ..." باور نکردیم " ۰

 

چهار/

باران می خورد مرا...

که دراین جهان پررو 

همین لطافت مثال زدنی هم ،

تغییر چهره داد!

 

پنج/ 

پول درچنگ من، شکست خورده ، رنگ می باخت 

از بنفش تا سبز ...

چه مهارت بزرگیست، خرج کردن

و،سزاوار تحقیر است، پول...

که بریزش توی دریا 

تا ماهی هاهم ...

میان لب هایشان ، سیگارش کنند !

 

شش/

مزار شش گوشه ات رایاحسین  (ع) محرم است

چه کنارت، چه جای دیگری،تلخی تلخ ، عاشورای توست...

 

هفت

یک/

آن دوران که خیلی تعطیلات میان مدرسه متداول نبود، تاسوعا و عاشورا می افتاد بین روزهای مدرسه...

حس غریبی داشت، که بین مردم باشی 

مزه می داد فردا صبح توی مدرسه،بابچه ها دی شب هیئت را بگویی 

خوشا که موبایل نبود ،تلفن هم زیاد استفاده نمی شد ...

مزه می داد تا بگویی مثلا چقدر نذر کرده ای و نذرهایت آنقدر مثبت بود که الان یادت می افتد ، اشک میریزی...

الان دلت می خواست که تاسو عا و عاشورا دی ماه بود و برف آمده بود ،چای بیشتر مزه می داد و قیمه داغ زعفرانی به دلت طوری می نشست که یادگاری می شد!

 

دو/

ازپنجره آشپزخانه هرشب میان پارکینگ روباز را نگاه میکردی

هییت دیر وقت می رسید، پارکینگ را خلوت کرده بودند و تازه جائی بود برای زنجیر زدن

راستش زشت ترین ها هم به نظرت خوب و زیبا می آمد ،آنقدر که در لحظه خلوص ، همه پاک از دنیایند ...

امروز، ما نسل گذشته ایم ،جوانها همه دارند برای فرزندان و گاه نوه هایشان همین را می گویند 

صدازدن و گفتن یاحسین(ع) و یا ابوالفضل (س) کارشان رااز تزویرو ریا دور می کرد 

ومردانه دراین رسم عاشقانه، درگیر تر بودی ، بادلت که حسین(ع) ، همین شکل بود

بدون ریا، از صمیم قلب، تکیه گاه جوان ایرانی

 

سه/

تجملات لازم نیست!

همه چی ساده است، اما گاه می فهمی که بعضی مکانها، سودای حسینی بودن است

آنقدر خصوصی و آنقدر میان بعضی قشرها سطح دارد که باور نمی کنی 

دعوتت می کنند تا بین از خودت بهتر بنشینی و بیشتر قلبت را می سوزانند 

وبین همه چیز، هیچ نمی بینی از حسین (ع) 

احترام کرده ای و همه چیز هم عالیست

رقابت است با جایی همین بغل که دیشب مهمان بودی ...

شب سوم هیچ جا نمی روی!

و توی خانه گریه می کنی ، حسین (ع) کو؟

تا دیده ای ،طراز و قیاس و تکبر بوده ، پس حسین ( ع ) کو؟

 

چهار/

در مجلسی که نام حسین ( ع ) می آید 

آرام آرام فتنه هست!

فرار کن و بدو!

گوش جوان خام رابگیر و فرار کن...

درشب هایی که ذکراست و یاد آوری ،عشق خود حسین (ع)  است که باید گفت 

چه مثالی ست مثال هایت ، آدم دلش می گیرد و گاهی بد!که فکر می کنی ایام ایام یزید است!

تا می توانی در اطرافت می بینی و به همه شک داری

حتی نزدیکان!

ذکر حسین(ع) ذکر حسین ( ع ) است،۵ دقیقه هم خوب است اگر باشد نه هزار دقیقه که نهصد و نودو نه دقیقه اش، شادی یزید ، ای لعنت خدا...

 

پنج/

دفترچه خاطرات حسین علیه السلام کجاست؟

که ببینی ایشان دوست و دشمن را درخاطراتش راچگونه و با چه قامی نوشته 

و انسانهارا چگونه درصف حق و باطل از هم جداکرده

آزادگی حداقل شعاریست که از ایشان مانده،شعاری که بدلش به واقعیت ، تلخ ترین حادثه است

باور کنیم ،آزاد بودن در تصمیم و اندیشه، مرتم حسینیان است

چونان که حر، ابتدا خودش را آزاد کرد

چقدر می توانیم درروز گار کنونی ، چون یاران حسین(ع) باشیم ؟

و مانند خودش ،پای تاوان بایستیم؟

 

 

 

 

۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی