بی شمس

ادبی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

عجب شب یلدایی... پشت یقه ی کتت آویزانی تا... آن جائی که بیدار شوم!

یک:

روئیده ام ؛ میان بهار زمستان؛ پنجاه و یک ...

شبی که از اول ؛ امید بهاری ... نیست!

دو:

فردا که می پذیری ام خاک؛ زیاد خوشحال نباش...

غم ها می ریزند بیرون ...

ولبی نیست که مثل قبل ها ؛ بخندد!

مجبور می شوی درذهن بیولوژیک خودت ؛ انتخاب کنی ...

که بالای سرم ؛ لاله؛ لاله؛ لاله؛ برویانی ...

یا ...

از زهره خر... گیاه!!!

سه:

غم توراکه میبینم از شادی درون ؛ چه کار دیگرم...

که بی اجازه بگیرم درآغوش ؛

آغوش مهربان تو ...

چهار:

چشمت را فروختم ؛ انگار تحفه بود!

چشمی که جای چشم من ؛ غریبه پسند بود .......

پنج:

سردم است؛ ...

و تو دروغگو از آب در آمده ای ...

و شب یلداست!

و تنهایم!

سبزی پلو و ماهی سرخ کرده می خورم ...

و موبایلم بسته است!

و قرص هایم را می شمرم ...

و قول می دهم قول می دهم ... توی خودم بمانم ...

عجیب قول هائی می دهم ... محکم!

آنقدر که توی دروغگو ...

به من ...می گفتی ...!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) نور می بینم ...

رقیه(س)...و زینب(س) به دست بوس ...حسین(ع)...

 

 

هفت:

یک/

دوران بدی شده است و بنائی نمی شود کرد...

متاسفم برای همسایه ی وسواسی پائینی که از خود من بدشانس تر است .

یک شکاف قبلا دربدترین جای دستشوئی بالای سرش خورده بود که فکر می کرد بنائی نمی کنیم ؛ قبل همین کرونا سال قبل... گفتیم اشکال ندارد و اتفاقا با نظر خودش بنارا آوردیم ... هی رفت و آمد بالاخره درست شد بعد از پائین متوجه شد که سیفون توالت فرنگی می باشد ... بنای محترم که تابستان گذشته درییلاقات طالقان به سر می برد شاگرد فرزش را فرستاد که نیم ساعته قال قضیه را بکند و برود ؛ متاسفانه سیستم طوری غلط بود که نه تعویض؛ نه هیچ راهی جز تعمیر نبود ؛ بنابراین وقتی عملکرد مثبتش تمام شد و رفت ... ما بعد از گلاب به رویتان ؛ تازه متوجه شدیم که چی شده!صدای سیفون؛ بعد از عملکرد گلاب به رویتان صدای هواپیمای دوموتوره بود!آن هم جنگ جهانی دوم به نحوی که سعی می کردیم نصف شب ها مزاحم همسایه ی پائینی نشویم ...وگرنه همسایه ی بالائی که بسیار با کلاس تر از این حرف ها بود!

خلاصه دیشب تازه کلی بحث مان شد سر عکس جدید توالت پائینی در تلگرام ساختمان!

درست از زیر روشوئی ما بالای سرشان جر خورده و آب می ریزد ؛ اگر بنای؛ آوردن بنای پارسالی باشد ؛ که این دفعه بازهم اتفاق تازه ای رقم می خورد؛ حالا دوراز ایام کرونائی که هیچ؛ موقع باز کردن شیر آب دستشوئی صدای کنکورد در بیاید ؛ مردم فکر می کنند عذر می خواهم ما توی دستشوئی فرودگاه داریم !

نه به جان خودم؛ همن کارهائی ست که همه می کنند ؛ گلاب به رویتان و دستشوئی!

حالا بشود که درست بشود و برود پی کارش ؛

ملت می روید خانه بخرید یا بگیرید قشنگ سقفش را مطالعه کنید ... بروید بالا رئدربایستی هم نکنید درهمسایه را بزنید و بگوئید یکبار سیفونش را بکشد تا بعدا اختلاف نظر سر شکم درد ساعت 2/5 شب باهم پیدا نکنید که برود گلاب به رویتان یا نرود!!!

دو/

چند سال پیش درساختمان قبلی قبلی قبلی طبقه سوم بودیم که طبقه دومی شکایت کرد که گوشه ی خانه اش نم داده و تصورش این بود که ما با فکر وسواسی خانه را می شوئیم!

خیلی تعجب کردیم !آن وقت ها بود که تقریبا از هفت روز هفته سه روزش را خانه نبودیم بقیه را هم عین آدم زندگی نمی کردیم؛ باز هم خودشان رفتند کارشناس اوردند متوجه شدند که یک جائی لوله ای چیزی روی پشت بام بوده ؛ مثل ناودانی چیزی ؛ باران آمده از طبقه ی ششم نپاشیده ؛ عدل از سقف طبقه ی دوم پاشیده ؛ هیچی صاحبخانه خودش خسارت را داد و تمام شد رفت پی کارش!

همسایه طبقه ی دوم طوری به من نگاه می کرد انگار من علی کریمی ام که داور وسط را به خاطر پرسپولیس خریده!!!

جل الخالق...

سه/

ای نازنین؛ گلاب به رویت؛ این سیفون این هم زندگی ... نمی کشیم نمی کشیم نمی کشیم ؛ که مردم نفهمند ؛ بویش در می آید ... می فهمند ... می کشیم ؛ صدایش!

قبلا ها می رفتیم هردو کاررا جای دیگر می کردیم ؛ نگو بدتر بود تابلو تر بود...

عزیزان من؛ بی خیال!گلاب به رویتان است است دیگر!می آید ...

مال شما می آید؛ مال مامی آید؛ مال همه می آید ...

چطور است که بو و عطر و صدای بعضی ها با بعضی ها انقدر فرق دارد ؟

اصلا فرق ندارد...

اصل کار سیفون است که سیفون باید درست باشد ... ما تجربه کردیم ...

به امید روزهای بهتر ...

خود لیلی ...

 

" تصویر بالا گلشید خانم "

 

هشت:

بایدن!

زمان که تغییر می کند ... دستهای ما عامل است ...

بشوئیم و بهداشت را رعایت کنیم ...

" ترومپ! حسودیش نشود"

 

 

نه:

پراید:

سکوت!

مامان بنز:

خدا بیامرزدش!این پسرم ندیدتش ... این 8 میلیارد تومنی که فرمودید؛ رضایت بفرمائید تا روح اون مرحوم قرین رحمت و آؤامش باشه ...

خانم(؟):

ممنون؛ فکر نکنید ما وجود اون نازنین رو با پول شما معاوضه کردیم!نه!ما فقط می خواستیم شما متوجه بشید که مقصرید و تقصیر آقا پسر تون بوده ... تکرارنمیشه دیگه ...

پارسال که اون یکی بچه رفت زیر(/) طرف فرار کرد و پیداش هم نکردیم ...

باباپژو:

انشالله دیگه چنین اتفاقاتی بین شما نیفته ؛ نمیشه که سالی یه بار چنین اتفاقاتی بیفته ...

ناگهان مادربزرگ خانواده:

باند محسن(؟) این عروس من چن تا از نوه هام رو انداخته زیر ماشین ؛ تازه یکی پیدا شده پول خون یکی شون رو بده!

خانم(؟):

ببخشید!ایشون همیشه به من سو ظن دارند!

ننه خاور:

نگران نباشد ! از روزی که خواهر شوهر من عمه نیسان zبچه ها از خارج اومده از این اتفاقات داریم ... خدا فرزند شمارو بیامرزه ...بچه ها بریم !

پراید:

خانم(؟) به بچه ها تون بگین فحش خانوادگی دیگه به کسی ندن!همیشه از این 8 میلیاردا بعد فحش نمیدن!

مامان بنز:

ساکت شو!

خانم(؟):

من که دیگه ازدواج کردم دارم از این خانواده می رم ... کلا همین خانم مسن می مونه ... مادر بزرگشونه که خودش می دونه ...

بابا بیوک:

اااااااااااااای دنیا!

ده:

رهبرم ...

آنقدر شب تیره دیده ایم ...

که از چشم ما گذشت ...

رسید صبح روشنی که ...آل علی (ع) وعده داده بود ...

 

 

یازده:

یک/

روز پرستار رو به بهترین پرستاری که می شناسم سرکار خانم کاظمی از بیمارستان جم تبریک می گم ...

البته هستند بسیاری از پزشکان و پرستاران و کادر درمان؛ ولی سرکارخانم تخصصی خاص درپانسمان زخم های دیابتی دارند که واقعا وحشنتناکن...

برای من تلخی بخشی از خاطراتم اینه ؛ که دوره ی کوتاهی که نمی تونستم بدلایلی حرکت کنم ؛ دچار زخم دیابتی بدی شدم که برای خودم به هیچ وجه قابل باور نبود...

یادم هست با سختی می رفتیم ؛ بیمارستان جم و سرکار خانم کاظمی که دربخش آنژو بودند درفاصله ی بین کاری من رو پانسمان می کردند ...

صبر و بردباری ایشون بسیار بود و زحمت زیادی کشیدند تا دریک بازه زمانی چهار ماهه ؛ زخم من خوب شد؛ ... از ایشن و جناب دکتر بهلولی که ایشون رو به ما معرفی کردند ... ممنونم...

دو/

واقعیت اینه که درمورد حضرت زینب (س) داستان و روایات زیادهست اما...شما نمی دونید بین طایفه ای که دشمنه و همه ی اعضای خانواده رو کشته و اسیر کرده چه باید بکنیدو چی باید بگید ...

همذات پنداری با ایشون سخته ...

وخیلی ها از این موضوع فرار می کنن و می گن ممکنه اصلا اتفاق نیفته .... ولی ایشون انقدر عزیزن و عزت دارن که بسیاری از دنیارفتن تا حرمت حرم ایشون حفظ بشه و حرمشون دست غیر نیفته ...

چنین بانوانی درتاریخ ستایش میشن ...

مرحبا ...

سه/

وقت بررسی کلاس آنلاین و حضوری یاد " سرکار خانم ثریا کرباسی" معروف می افتم که ما کلاس درس اقتصادمون رو با ایشون دردبیرستان محمودزاده بین سال های تحصیلی 66 تا 69 می گذروندیم ...

ایشون زمان شاه خبرنگار مجله ی سپید و سیاه و هم چنین مدتی مدیر دبیرستان پسرانه ی رهنما نبش میدان منیریه بودند ...

اگر زنده اند که سلام بر ایشون و اگر از دنیا رفته اند که روحشون قرین آرامش و نور...

غرض ؛ ایشون معلمی بودند که خواب راحت رو از ما ربوده بودند ووقتی وارد کلاس می شدند تا نمی نشستند ما حق نشستن و کاردیگه ای نداشتیم ...

هرجلسه پرسش داشتیم کتابهاروجمع آوری می کردند و می شمردند تااز کلاس دیگری کتاب نگرفته باشیم ...

سر صحبت دانشور و عطائی ته کلاس یکی از کتب هارو شوت کردن و ما تازه فهمیدیم ؛ شوت یعنی چی...

حالا بگذریم خودمون شدیم دبیر؛ درفضای مجاز ی... دیگه خودتدن بهتر می دونید این جور خاطرات چرا یاد آدم می آد ...

دوازده:

نشسته بودیم درفضا که یکهو یاد دختر عمه جانمان افتادیم ..ورداشتیم زنگ زدیم که ای فلانی چه خبر؟

که ایشون با غمی که درصدای زیباشون نهفته بود گفتند: می خواد چه خبر باشه ...تو که شوهر نکردی ... نه باون مجریه... نه بااون پولداره... نه با اون موداره ... نه با اون سیاستمداره ... نه بااون نمایشگاهیه... نه با اون کاریکاتوریسته... نه با اون همکلاسیهات... نه بااون...

عاقبتم سوار فضا پیماشدی مثل اون میمون بدبخت رفتی در اوج ... بیچاره خانوادت که فکر می کنن تو با " ماهواره" ازدواج کردی ...و بچه داری ...

اوهو اوهو ...

هیچی دیگه درحالی که به غلط کردن افتاده بودیم ... گفتیم: صد رحمت به بهجت خانم جون ... با عرض اطلاعاتش اقلا آدم رو دق نمیاره!

سیزده:

اطلاعیه شماره سه استاد" دال":

اینجانب من شماره هارا دارم از آن دانشجوئی که زنگ می زند نصفه های شب و صدای موج در می آورد شکایت کرده و می سپمارش دست پلیس فتا ...

همین کارهارا می کنید می رویم معلم بچه های انگلیس میشویم دیگر ...

بدبخت بازی درنیاورید...

دددددددددددددال!

چهارده:

تنها دل خوشی من این روزها جوجو ها هستند که از روسیه آمده اند ...

صبح ها ...و غروب ها که می روند ...

نمی گویم کجای تهران چنین جوجو هائی دارد ...

آنقدر دوستشان دارم ...

خدارو شکر...

امسال دوستانم از اول دی شروع کرده اند تبریک تولدم ...

ممنونم از همه شان ...

دستشان درد نکند که پیشواز هم رفته اند و باشب یلدا یکیش هم کرده اند ...

عزیزان دوستتان دارم ...

از کسانی که از راه دور و نزدیک با علاقه به زبان فارسی می آیند اینجا و دوستانه منتقد بنده هم هستند ممنونم

 

باتشکر از بیان

 

۳۰ آذر ۹۹ ، ۱۷:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

حتی به شیشه ها هم دیگر نمی توان اعتماد کرد یا نشکن اند یا ... آن طرفشان واقعی نیست!!!

یک:

آواز تو؛ ... مرد ؛ بین زندگان شهر!

هیهات...مرده مرده شد کو...(؟) دم مسیحائی!

دو:

بیرون از کلبه ی من ... آتش درحسرت است!

فریاد فریاد " لیلی" اگر میسوزی ... بیایم تو!

سه:

وقت بیرون انداختن کفش پیر!..... پیراهن نو!

وقت بیرون انداختن پیراهن پیر!..... پیراهن نو!

وقت بیرون انداختن فکر پیر !........ فکر نو!

وقت بیرون انداختن جسد پیر!.... جسد نو!

تو خلاصه کن ...

دفتر زندگی ...

که من از کودکی پیرم ...

ومیان زنان شهر ...

بدون " شانس" می گردم!

 

 

 

 

چهار:

وقت خوردن چای در تراس " هایت چالوس"

باردار...

و خوشحال رو به باغ ها ... تا نمک آبرود ...

پیراهن گرم تورا پوشیده بودم ...

اکنون روی یک صندلی کنار شومینه ...

با دختری که موهایش مشکی ست ...

پیراهن تورا می بویم...

انگار هیچ گاه نبوده ای ...!!!

پنج:

می خورم از زلیخاها کتک ای یوسف کنعانی ام!

یک  نگاهت مال من بود... ای دریغ از زندگی ...!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) حتی بخرند ...

از دل ما چه خریدند؟ حرم ... یا عشقت؟!

 

 

 

هفت:

یک/

داشتم توی یکی از شهرهای قدیمی ایران قدم می زدم و لذت می بردم که " تو را دیدم.آنقدر شبیه " ماکرون " بودی که نگو!

دلم وحشت کرد که بروم به که بگویم که دیدم پیرمردی از بقالی سرش را بیرون آورد و بالهجه ی غلیظ محلی صدایت کرد :

هو مکرون!امشب دیر نکنی ؛ این دیگه شام عروسیه ها؛ مثل اوندفعه نشه عروسی مش قنبر؛ ما آبرو داریم ؛ راستی اومدی درنزن!

( کلید درحیاط را بسویش پرت کرد)

دیدی درم بسته است خودت با بچه ها بیا تو ... زحمت دیگ هارو بکش ! بعدش خودمون میائیم ...

هنوز درحال تعجب بودم که دیدم به سمت من برگشتی و گفتی:

من راننده ی وانتم یا نوکرشون؟ یه دیگ پلو ؛ یه دیگ خورشت؛ انقدر ( که گفت چقدر) پول میدن؟

...

دیدم که بحث دارد طولانی می شود ؛ به راهم ادامه دادم!

دو/

همین پریشب تنها نشسته بودم ؛ هیچ کس نبود...

گفتم تلفن را بردارم و زنگ بزنم تا دلم باز شود؛ زنگ زدم به غریبه ترین فامیل؛ گوشی را برداشت و صحبت کردیم ...یکهو گفت:

چقدر بداست انسان به خودش ظلم کند! تنهائی خوب نیست... هیهات اگر تنها باشی و یار و همسر نداشته باشی؛ نمیدانم چه گفتیم و مکالمه تمام شد ...

ولی می دانم که هیچ کس نمی دانست که من سال هاست تنهایم!و بی یارو همسر دارم زندگی می کنم و غریبم در فامیل!...

فهمیدم این  دیوارها ... از تو از درون درون درون فقط برای من قطور است و آنقدر کلفت است که صدایم بیرون نمی رسد ولی برای دیگران از آن سوی من یا شیشه است یا نازکتر از برگ...

نشستم و به تنهائی ام ادامه دادم؛ دیگر به فامیل غریب زنگ نمی زنم!

چه می دانند دیوار قطور کلفت از داخل یعنی چی؟ و چه می دانند بی یار و همسری!!!

سه/

ای نازنین!

" شک" بد دردیست!که اگر تو" خودتی" یا من " خودم"!

که بارها درمیان کلمات بپرسم " خودتی" و تو بین کلمات بپرسی تو " خودتی"!؟

چرا دیگر "آنی" که بودیم نیستیم ... چرا؟

" شک" می اندازند و مثل هلو می روند پی کارشان ... که چه بشود؟ لابد باید چیزی بشود؟

ای نازنین!

دیگر نمی گویم که تو " خودتی" و تو هم نپرس " تو خودتی" بیا ثابت کنیم از زمان و مکان ... از اولین باورمان به هم چیزی نگذشته ...

هشت:

بایدن!

روح من از اطراف می پلکید ...

بعد از ترومپ من ... بی غم نیستم ... باورکن ...

" ترومپ حسودیش نیاید!"

 

 

 

 

نه:

کاظم خان:

آقای پزو ؛ شما سعی داشتید پسر منو سر کوچه زیر بگیرید ؛ من پلیس آوردم ؛ فیلم دوربین سر کوچه رو هم آوردم!

باباپژو:

عمه!عمه!می بینی همسایه هارو؛ ! من رو که با عجله می فرستی برم کله پاچه بگیرم ؛ تو این کوچه 2 متری اینجوری میشه!بگو ببینم چیکار کنم؟

......

چی؟ ...... جناب کاظم خان!عمه ام می گن... کلا یه پژو 206 تیپ فلان بگیرید برید !

کاظم خان با تعجب:

با سند!؟

بابا پژو:

عمه؟ می پرسن با سند؟ ....

.... بله باسند!

ناگهان پلیس همراه با طعنه:

مبارکه دیگه!

مامان بنز:

سلام کاظم خان! شرمنده ... این عمه ی پژو خان فقط  هفته ای یه بار از لواسون میان تهران خونه ی ما!از دسش دیونه می شیم!

کاظم خان:

نه اختیار دارید!!!

مامان بنز:

دیگه امری ندارید!؟

کاظم خان:

ببخشید ... من صدای عمه خانم پژو خان رو نشنیدم!...اگه ممکنه...

مامان بنز:

از طریق تلفن نامرئی درتماسیم ... شماره لطف می فرمائین؟

کاظم خان:

جل الخالق! .... سندرو کی بگیرم؟

باباپژو:

میام الان بریم محضر ... پلیسم که اینجاست!...

کاظم خان:

دم عمه تون گرم!ممنونم!

ناگهان صدای واقعی واقعی عمه نیسان z:

اوووووووووه!وریس نایس کاظیم!!!

....

ده:

رهبرم...

بردند آبروها که آبروی آل علی(ع)....

از تیغ گذشته بود ... بازم گذرد ... باکی نیست ....                                                                                    

 

 

یازده:

یک/

درترلرهای پلیسی از خارجی تا ایرانی البته اکشن و تیپ و فیت و فیس خیلی مهمه... مثلا یه سریال موفق که دوست داشتم : حامد بهداد و پوریا پورسرخ و پولاد کیمیائی توش با فیت و فیس خیلی خوب ... عمل کردن ولی کلا در جیمز باند های ارائه شده تیپ جیمز باند و کلاسش رو نشونه ی ماموران زحمتکش می دونن که درهرحال کلاس a خودشون رو حفظ می کنن ...

در سریال خانه ی امن هم که یکی از علاقه مندی های منه .... جناب پگاه از تیپ آرامش و خونسردی و کلاس a خودش که واقعا دلنشینه نیفتاده ... البته من سریال و فیلمی از ایشون ندیدم که در تیپ a نباشن...

دو/

این واژه ی " پرده" "پرده نشین" که درادبیات هست دقیقا با واژهای " پرده در" خیلی هماهنگ نیست ...

چه بسا اگر از واژه ی عیب گرفته شده باشه و خداوند " ستار العیوب " باشه ... یعنی اینکه هرکسی اون پرده رو بی دلیل بازکنه اونورش رو ببینه ای دریغ ...

که خداوند هم مرز بندگان و خودش رو جا به جا نمی کنه ...نه اتفاقا از طرف خودش به بندگانش اتفاقا از طرف بندگانش به خودش ...

می فهمید که؟

این دراجتماع ما تا اونجائی پیش می ره و جالبه که ... بهترین پرده فروشی های ایران درخیابان " مولوی" ایه !

جائی که وقتی انسان میره تازه می فهمه چه ارتباط ادبی ظریفی بین اقتصاد و ادبیات می تونه وجود داشته باشه ...

الته درشهری که " کله پاچه " سعدی ... رو بار می گذارند ... این جورنام ها عجب نداره!!!

سه/

خیلی برای دوستان قدیمم دلم تنگه ولی ببخشید ؛ سرم شلوغه مثل شما؛ بلیط گرونه؛ مثل شما؛ و حوصله ام ندارم دقیقا مثل شما؛ و گرنه می اومدم ترکیه از اونجا راحت یه تریپ می اومدم انگیلیس بعدش می اومدم آمریکا ...

حالا ببینیم خدا چی می خواد ...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یعنی تقریبا تو خواب بودیم دیدیم فرمانده چه دادی که نمی زنه؛دویدیم گفتیم چی شده؟ گفترسیدیم آخر فضا!...

گفتیم آخه چطوری ؟ فضا که ته نداره... گفت: یه اتوبان فضائی رو طی کردیم که سرعت فضا پیمای مارو 100 برابر کرده الانم تهشیم!...

دیگه گفتیم گزارش نکنیم بعدشم برگردیم ...مگه کاری داره ...بریم سرجای همون اولمون که بودیم ...

سرتون سالم ! همین کارم کردیم ...

نهایتا عزیزان من ... تنها کسی که دراین ماجرا ... متوجه نشد بهجت خانم جون بود ... که به جون خودم من یکی رو متجعب کرد چه برسه به فرمانده فضا پیما...!!!

 

 

چهارده:

و عده ای از پسران قدیم اعمم از دانشکده و غیره که خواستگاران اینجانب بوده اند در تلاش بوده که حضوری اینجانب را دوباره ملاقات نمایند!و پس از ملاقات اینجانب به شکایت رفته و کتبی و شفاهی امتحان بدهند!که عزیزان اصلا هم اینجوری نیست ...

عزیزان بدون ملاقات و زور زدن هم می شود شکایت برد که اول به مامانتان بوده و هست ...و بفرمائید بکنید ...

و دختران زیبا روی تهران را که سال هاست دنبال " سوپر دختر" شهر تهران می گردند دل شاد نمائید ...

از دوستان هنرمند تا .....

از زمان پدرمان تا الان همین طور خوش خنده بوده ایم ...

" جگران من! این داستان واقعی بوده و شوخی نیست"!!!

 

 

کلا تصاویر تزئینی ست و مربوط می شود به شماره یازده: یک

 

 

 

۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۳:۲۶ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

روی دست تو شعرها می خوابند و نامشان را می گذارند " کبوتر"

یک:

پول خرید دست های مرا که نداشتی ...

یک بوق خریدی که بگوئی:... عروسک غمگین!

دو:

می روم؛ میان قلب تو؛ وای.............. اتوبان!

و دست می برم که باز کنم راه خودم را در.................... اتوبان!

چون روح درمیان بافته های سخت گوشت قلب تو ........................... اتوبان!

صدای خنده و گریه نمی رسد به گوش جز زجر قلب تو ......................... اتوبان!

می خواهم برگردم و تنها بگذارم تورا و باز بسازم...................................................اتوبان!

نزدیک مرگ توست!میمیرمت کنار تو بازم ................ اتوبان!

سه:

کتک می خورند سلول های مغزمن و من جهنم!

درفکر توکه دربهشت خود خوشبختی ... و من به جهنم!

 

چهار:

مرزهای بین و من و تو وقتی سیاسی شد...

که حرف مرزهای عقل هم ... میان آمد ...

 

نکرده ایم که بشکنیم سال هاست خد خود که؛ هیچ ...

ایکاش می شکسته ایم و عقل و عشق به " هیچ و هیچ"!!!

 

پنج:

نوبت تو هم می رسد ...

انقدر که درتلاشی... کفتر!

آن بالا میان ابرها ...

وقتی رعد به بال هایت می خورد ...

آرزو می کنی جای عقاب ...

در ترانه ها همان ... کاکل به سر بودی!!!

 

شش:

مزار شش گوشه ات رایا حسین(ع)زیر باران ها ...

به اشک خود در آغوش خودتا حد مرگ؛ خواهانم....

 

هفت:

یک/

چه کسی می داند که یکی از علاقه های من تحقیق درباره ی زندگی بعد از مرگ است!

خیلی جوانم!و بسیار زیبا و خوش تیپ... ولی اطلاعاتم را دراختیار کسی قرار نمی دهم!

هفته ی پیش آمده ام فرانسه و درآن گورستان قدیمی تحقیق می کنم..." پرلاشز"

فیلسوف پیری که می شناختم درگذشته... و مرا استخدام کرده تا یکهفته دوروبرمزارش بگردم چون؛ 1300000یورو به یک سرخپوست این کاره پرداخت کرده تا تضمینی به کلاغ تناسخ پیدا کندو بالاخره سریعا بالای مزار خودش بیاید و ازروی دست چپ من گندم بخورد و برود ...

امروز غروب؛ یک هفته تمام می شود که متاسفانه یا بدبختانه حتی یک عدد کلاغ هم ندیده ام و گندم ها روی دستم مانده...

دارم یخ می کنم!

دو/

می خواستم از گورستان خارج شوم که زن جوان زیبائی که به کروات ها می خورد سمت من آمد ؛ و خودش را دانشجوی سابق استاد معرفی کرد و گفت: یک هفته است دیده که من از شدت غم اینجا نشسته ام و گفت اسمش ناتاشا می باشد و قرار مان شد که فردا صبحانه را در هتل من؛ هیلتون بخوریم و درباره استاد و دیگر چیزها صحبت کنیم ...

شب درهتل قبل خواب از بین شاگردان استاد تحقیق کردم ؛ ناتاشا سه سال قبل دریک آتش سوزی مرده بود ولی همان شکل و شمایلی داشت که من دیدم...

فردا صبح از هتل تسویه کردم و برگشتم...

سه/

دیشب یکنفر به من تلفن کرد و گفت که نامش دراکولاست!

تا می توانستم خندیدم ولی بلافاصله از خودش تصاویر و فیلم هائی فرستاد که نظرم راجع به او عوض شد ...

اصلا به من چه؟قدرت خدا همه میمیرند!و بعضی موجودات هم شاید بخواهند از این قضیه یک سفره ای جمع کنند...

دراکولا گفته فقط اگر بروم ژاپن خودم زنده می مانم و بامن کاری ندارد ...می روم !

در آنجا ازدواج هم می کنم و خودم هم سرم را بعد 120 سال می گذارم و میمیرم!

خیلی خوب شد که اصلا با دراکولاجان آشنا شدم... شاید بختم باز شود و پدرو مادرم هم خوشحال شوند ... نه؟!!!

قلمی شد به قلم:

لیلی کو لیکو لالی!

 

 

هشت:

بایدن...

آمدی جانم که من از جان جانانم چه جان؟

آن همان جان است آن جان که جانانم چه جان؟

نه:

مامان بنز:

پژو من دیگه توان نگه داشتن کوئیک رو ندارم ... کدوم خانم رو تا حالا دیدی بچه ی ... شو نگهداره؟

ننه خاور:

من اعصاب ندارم بنزی!

باباپژو:

عمه ام می گه من و شوهرم " کا" نگهش می داریم!

مامان بنز:

کو عمه ات؟ اینجا ما سه نفریم فقط...

باباپژو:

جدیدا خودروهای کلاس بالا مجهز به تله پاتی باهم شدن!

مامان بنز:

چی؟تو اون فامیل به اون بزرگی فقط ما ...غریبه ایم؟

پراید:

سلام!بالاخره شرکت نو آوران زیبا صنم رو به ثبت رسوندم...مبارکمه انشالله!

ننه خاور با گریه:

تو چی میگی دیگه؟!

پراید: چی شده؟دارم زندگی فامیل رو عوض میکنم بده؟

باباپزو:

ولشون کن... دارن میسوزن!

مامان بنز و ننه خاور باهم:

ما می سوزیم؟!

پراید: بفرمائید شام و شیرینی... ناپلئونی که دوست دارین همه تون با کباب ریحون بانو!پشت حسن آیاد...

جریان اینه که از فردا ساعت 10 تا 12 آرایش می گیرید بعد 4 ساعت تازمان ناهارتون با مردم نفری 300 هزار تومن به بالا بنا برسن و خوشگلیتون عکس میندازید ...

بابابیوک:

جمعش کن!من از زمان شاه مفتی با مردم عکس انداختم!شئانم قبول نمی کنه!

ننه خاور با گریه:

آره؟ شئانت قبول نمیکنه؟ شئان منم قبول نمی کرد با تو یالقوز ازدواج کنم!

مامان بنز:

چقدر پول دربیاریم آخه؟من خسته ام دلم مسافرت می خواد!

ناگهان بوگاتی:

مامان از سرجریان تله پاتی هرچی زبونت اومد نگیا... سیاست داشته باش!

لامبورگینی و پورشه:

مامن ماکی اومدیم دیگه؟

پراید:

یاخدا ... مثلا دیگه....

 

 

ده:

رهبرم ...

اشک از قلب ما که ریخت ندیدند دوستان ...

بهتر که هیچ کس خبر نشد ... خون جگر که ریخت ...

یازده:

یک/

می گویند دیوانه شده ان و توی خانه چکاردارند بکنند...

انگار مثلا تلویزیون نبوده ؛ توی روستاها برف تا سقف رسیده بوده؛ و سرما داشته آدم را می کشته ؛ این شب ها چه می کرده اند ...

خیلی بوده از محصولات خشکبار و میوه های خشک تابستان می ریخته اند توی ظرف روی کرسی و پدربزرگ فال حافظ و داستان های قدیمی می گفته و سرگرمی سازی می کرده...

الان این همه پول نت می دهیم درس بخوانند و هرچی می خواهند جلوی دستشان است و از صبح تا شب دارند باهم ور می زنند ... بعد شب ژست غمگین و افسرده می گیرند و می گویند چرا این طور شد ...

ببین ما بدبختیم!

دو/

قدیم ها گذشت که برمی داشتی دریخچال را قفل می کردی یا مثلا درکمد را می بستی یا فرض بفرما پول هایت را زیر سرامیک خانه قایم می کردی و طلا هایت را توی فریزر!

الان پسر کوچیکه جنابعالی بالای سرتان با دوربین چه ها که نمی کند ... بهتر است خودت را چک کنی و درضمن کوچک هم نکنی ... واز روش من لارج صادقم استفاده کنی و سرت را بگذاری و راحت بخوابی!

سه/

یک عده از پسرهای قدیمی دانشکده که از سیل و زلزله و مسافرت به ژو راسیک پارک 1و2و3و4و5و6و7و... زنده مانده اند ... دوره راه افتاده اند که عشقهای قدیمی شان را درپیری ملاقات کنند که مثلا چه بشود؟ سر پیری و معرکه گیری!

4 سال پیش یکی شان را با کفگیر و ملاقه آنقدر کتک زدم تا 6 روز توی کما به غلط کردن افتاد؛ اینجا می خواهم بگویم گذشت سال 20 زندگی مان که 40 کیلو بودیم و بدبختی ندیده بودیم و آفتاب و مهتاب هم مارا ندیده بود و خودمان را لوس می کردیم شوهر کنیم ...

وبادمارا باخودش می برد ...

الان با گودزیلا 2 سانت تغییر سایز و رقابت داریم و شونصدتا آدم احمق گول خور را تا پای مرگ فرستاده ایم!

می زنیم به عنوان بدبخت بیچاره ی فلک زده لت و پارشان می کنیم خبرشان برسد تا زعفرانیه از آنجا هم ببرند صاحبقرانیه بعد... نیاوران تا ملت بدانند دنیای قدیم و جدیدچقدر فرق کرده...

گفتم بدانند که فردا اینجا با مامان و زنگوله های پای قبرشان گریه راه نیندازند!!!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... با چه سرعتی داریم حرکت می کنیم ... خیلی عجیب بود ... تلسکوپ پورتوریکو یکهو که افتاده بود ... می خواستن ماهرچه سریعتر برسیم انتهای فضارو ببینیم که اون طرفش مسطحه بالاخره یانه؟

که ناگهان بهجت خانم جون پیامک دادن:

زمین!تو بدور خودت و خورشید می گردی من می دونم " نقل قول از گالیلئو گالیلئوی"

و ما گفتیم : آقا صبر کنید چیزی نشده آخه!

سیزده:

اطلاعیه ی استاد" دال" را اینجا گذاشتیم تا شائبه ای بین دانشجویان گرامی ( راستی روزشان مبارک) پیش نیاید ! که ما داریم تفرقه و ... می اندازیم و یکی را پشت نوشته هایمان قایم می کنیم

اطلاعیه ی شماره یک:

این جانب استاد" دال" هیچگونه خصومتی با هیچ دانشجوئی نداشته و ندارم و نخواهم داشت ...شخصیت علمی من اصلا چنین اجازه ای را به من می دهد؟

به من چه دانشجو تحقیقش را از کجا آورده؟

می خواهم دراین بدبختی حقوق و بیچارگی صدساعت وقت بگذارم بروم منبع را بخوانم که فردا دانشجو با همین تحقیق درفلان جا رئیس خود من بشود و دیگر مرا نشناسد؟

نه عزیزان من!تحقیقتان درست است!روشتان درست است!دوستتان دارم! و برایتان آرزوی موفقیت می کنم ...

" استاد " دال" از یکی از دانشکده های فلان جا"

 

چهارده:

مدیونید فکر کنید نوشته های اینجا زائیده ی فکر مریض نویسنده است و مثلا پسر قدیمی دانشکده ؛ گودزیلا؛ دراکولا؛ گورستان پرلاشز؛ دختری قوی به نام بوسونگ ؛ پیر پسرهای بیکار؛ زنگوله ی پای تابوت؛ خدا شانس ؛ و استاد " دال" همه غیر واقعیند ودر دنیای خارج وجود ندارند...

 

heart

۱۷ آذر ۹۹ ، ۲۱:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کوچه ی مهستی ؛ جردن؛ و الگوی خداحافظی من با جنازه ی الدرادو!

یک:

درون خسته ی من ؛ می دوید تا مرگم ...

ولی زمان مرگ من نمی رسید ؛ ... جوان بودم!

دو:

یوسفا!

درون چاه فهمیدمت!

از رسالت سکوتت...

بین برادرانی که می خندیدند... کو اقبال؟

میان بیابان های فرسوده ی قدیم ... کدام خدا؟

کجا بود مادری که یکی زائید و مادری که ده؟...

آینده فقط ماه بود!...

که نگاه می کرد ...

و پشت اشک های تو ...

می خندید...

سه:

کشیدمت به بردگی میان شعرهای خود ...

صدسال؛ درجنون پی لیلی ... با " پاهای زخم"!

 

 

چهار:

ایستادن درمردن؛ کارهرکسی نیست ...

خودخواهانه اتفاق می افتد ...

میان تفاوت های فردی درجوامع متمدن!...

و درون خیلی ها ...

زندگی گذر واژه است ...

انگار هر صبح پشت pc ...

در خودنمائی های فردی ... تا شب زندگی می کنند ...

ایستادن درمردن کار هرکسی نیست ...

واقعیت این است که بزرگورانه میان عده ای ...

بخشایشی... اتفاق می افتد ... روزاروز!

پنج:

می خواهمت بین دو دنیا قبل تعویض ...

دررهائی از یکی و بستگی به دیگری ...

در پرسش  بی جواب از اولی ...

بیچاره ذهن مریض مریض مریض....!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع) قدر ندانستند ...

این دستهای پرکشیده روی ضریح تو ...

 

 

هفت:

یک/

پایم را می خارانم و منتظرم که تو بخوابی...

یکهو پا می شوی و صورتم را می بوسی و بعد عطسه می کنی توی صورتم ... بلافاصله دوتا سرفه...

هم خسته ام از تب دیشب تو و هم کسل از نخوابیدن ...

می گویم : بچه جان نمی شود که ؛... دیگر بزرگ شده ای ؛ چه بشود که تو مریضی ... من هم مریض شوم بیفتم گوشه ی خانه ...چقدر مرخصیبگیرم!

می گوئی:چه چه اشکتای دارد ؟ دوتائی با هم خانه باشیم ؟

استرس می آید سراغم ... چطور زنگ بزنم و بگویم نمی آیم و اگر مریض شوم چطور پاشوم ... سوپ و غذا برای خودمان و دیگران بپزم ...

بعد می گویند : از نامادری بدتری!... کجائی خود خواهی!

دو/

دستگیرم کرده اند و انداخته ام اند اوی بازداشتکاه ... آنقدر خوابم می آید که نگو!... سرم را می گذارم روی دو دستم و می خوابم ...

یکنفر لمسم می کند و می بینم عده ای دورو برم دارند یک چیزهائی می گویند که من نمی فهمم ... دلم هم نمی خواهد بفهمم ...

حدس می زنم که می گویند ؛ طرف کرو لال است و از سرو وضعم حتما فکر می کنند که خلاف کلاس بالایم!آنقدر خسته ام که دوباره می خوابم ...

یکنفر لمسم می کند ... چشم هایم را باز می کنم ؛ اشاره می کند برویم بیرون و می رویم ...خنده دارست به زبان خودشان هی سئوال می کنند و می گویند؛ این طرف از کجا آمده و یکیشان می گوید... تا حالا ندیده دراین مملکت چنین لباس ها و کفش هائی پوشیده شده باشد... می گوید درون کیف ضبط شده من پر از طلا بوده و ادامه می دهد که بهتر است مرا رها کنند و خودشان بروند دنبال کارشان ...

ناگهان در اتاق باز می شود و خورشید عالم و چه می دانم چند عالم ناصرالدین شاه می آید تو ... و شروع می کند انگلیسی حرف زدن و آن ها می فهمند من مال کدام کشورم ... ناصرالدین شاه یک خاکبر سرت به من می گوید و بعد فحش مخصوص خودش را می دهد که یعنی چرا انگلیسی حرف نزدی ؛ پاسخ می دهم قبله ی عالم فدایت گردم چه بگویم که نگویند چه کاره ام و این همه پول و طلا ها چه می شود ...

آمده بودیم مثلا فلان چیزرا بخریم و برگردیم ...

قبله ی عالم آهی می کشند و می گویند : جهنم!اول و آخر پول را می گرفتند و فلان چیز را نمی دادند! بهتر شد که این ها بگیرند و خودشان پیگیری ها بکنند ...

می گویم:... این همه آمده ایم ... مگر نذر داشتیم!

می زند پس گردنم و می گوید:تو دیگر حرف نزن! دیشبت را کجا بودی که از اینجا سر در آوردی؟ خوب است که آن مملکت عین این مملکت قانون ندارد ... وگرنه سیبیل مبارک جنابعالی تا حالا به باد می رفت ...

از خاطرات چیزالدوله و برگرفته از فیلم خوب ... متری شیش و نیم!

سه/

ای نازنین!

بگذار کرونا خوب شود... قول می دهم من هم خوب شوم!و ... زرت وزرت از تو پول نگیرم و بروم پاساژ!

قول می دهم دیگر خیلی هوس آلوچه و لواشک و آت و آشغال نکنم که حساب کنی الان می شود ... روزی بیست تومن!

قول می دهم ادم بشوم!و بروم سرکار و خودم کمک خرج شوم!

اصلا قول می دهم همین دوروز دیگر ولنتاین دیگر خرس نخرم تا موقع اسباب کشی سرسال؛ هی فحش بارم کنی...

دلم خیلی گرفته!

از جگرهائی که می رفتیم میدان بهمن و در پرسپولیس می خوردیم ...

از کلا ساندویچ های کثیف...

و رخت و لباس کثیف ...

و فرش های کثیف!

چه روزگاری بود ... با یک عدد پودر لباسشوئی چند ماه زندگی می کردیم ...

سوسیس بندری 5 تومنی می خوردیم و سر فلافل مامان جون شرط می بستیم ...

یعنی می شود بازهم آیا؟

می شود با دست نشسته بروی دستشوئی میان راهی بعد بیائی بیرون و توی سرما سیب زمینی سرخ کرده با سس گوجه فرنگی بخوری؟

البته الان می توانی با چند قطره الکل دنیایت را بخری نه؟

می شود نانوائی بروی و با دستهای خوبت ... لذت ببری؟

اصلا چه دورانی بود که من و تو عزیزم با ویروس ها نداشتیم ؟

ای روزگار غریب!!!!

 

هشت:

بایدن ! سلامت می کنم ... از شوق نگاهت می کنم ...

ای وای از حال دلم ... بازهم نگاهت می کنم ...

( بدون درنظر گرفتن حسادت ترومپ!)

 

 

نه:

مامان بنز:

کلا همین رو کم داشتیم ...

پراید:

من نمی دونم شماها چطور می ائین ایران شوهر پیدا می کنین آخه ؟

بهرحال باید نقشه بکشیم ... یواش یواش دارم یه بوهائی می شنوفم!

ناگهان بوگاتی وارد می شود:

بچه ها بدبخت شدیم! بابای منم داره از ایتالیا می اد خواستگاریش ...

پراید:

خیلی دهن لقی بوگاتی! اصلا به توچه عمه ما کیه آخه؟

مامان بنز:

ببین آدم توپیری حساس ترم میشه! الان ننه خاور سکته کنه یه وری بیفته من چه خاکی تو سرم کنم؟

بوگاتی:

بابام اینجا نمی آد که ... می خواد بشینه تو اسپیناس پالاس چن دقیقه ببیندش بعد خواستگاریش کنه...لطفا!

ناگهان بابابیوک:

مرده باشم بابای نو از ایتالیا بیاد واسه ی خواهر جهانی من نقشه بکشه ... دادمش شوهر!

مامان بنز:

بابائی ! یه روزه ؟ به کی؟

بابا بیوک:

 دادمش خواستگار اولش که می خواست باهاش زندگی کنه!...

ننه خاور:

اصلا خواهرای تو با اون اخلاقشون خواستگار داشتن؟تو اون دهاتی که بودین ... الانم با این دک و پوز پیرمرد بد بخت بیچاره کیه؟

بابا بیوک:

خوشگلترین پسر دنیا !

مامان بنز:

می خندونی؟ مگه تواین دنیا چنین موجودی هستش؟

ناگهان خود عمه نیسان z:

چرا نیست؟پسر عموی مامانمون " کا"!

همگی با هم:

ووووووووووواااااااااا؟

 

ده:

رهبرم ...

نگاهمان نکنید هم بازما ... عاشق ولایتیم ...

ان روز کو که ما درپی نگاه شما ؛ نمرده باشیم ؟!

 

یازده:

یک/

در کشورهای اسیب پذیر دردوران جدید که دچار گسست اجتماعی هم شده اند و مشکلات فراوانی دارند و اتفاقا حال دموکراتیک هم در آن ها دیده می شود؛ چه اشکالی دارد که سال های انتخاب افراد ؛ از 4 به 6 سال تغییر کند یا برعکس اگر به سرعت زمان اعتقاد داریم دربساری از کشورها که هزار کیلومتررا در نیم ساعت می شود رفت و طی کرد چرا انتخاب به 2 سال تغییر نکند ؟ این برای دموکراسی و ادعایش بسیار خوب است که بازمان پیش برود دیگر دردوران سقراط نیستیم و داریم پیش می رویم ...

از نظر من این مقوله ایست که از دید کنشگران سیاسی دور مانده و دررشته ی خودم یک پیشنهاد می باشد و ارزش دیگری ندارد!

دو/

در دوره ی کارشناسی وقتی جزو دروس اختیاری درس چین را انتخاب می کردم چه می دانستم که دکتر شاهنده چطور استادی می تواند باشد ؟

بهرحال ماکه خودمان نرفتیم ببینیم ولی جدیدا کنجکاوترم و بادقت بیشتری سریال ها ی آسیای جنوب شرقی را می بینم و لذت می برم ...

همین دیشب بین 17 تا 19 شب فیلمی از شبکه نمایش پخش شد که برایم جال بود " جنگل زیبا؛ زمستان؛ بهار"

مردم منطقه ای درکشور ژاپن برای صرفه جوئی درداده های گران انرزی علیرغم بارش فراوان برف و سرمای شدید ؛ یخچال نداشتند و با تلویزیون روزگار نمی گذراندند همین نمونه را دریکی ار سریال های پر طرفدار کره ای هم اخیرا دیده بودم ...

راستی اگر شما به تنهائی و دریک منطقه کشاورزی با توجه به شرایط بخواهید پول برق و آب را پس انداز کنید چه کار می کنید؟ سرگرمی تان چه می شود؟ جوان هستید و مادر و پدرتان از دست شما فرار کرده اند به شهر ! و نمی آیند حالتان را بپرسند ... بیائید یک کم هم از این فیلم ها نگاه کنید ...

سه/

راستش را بخواهید مبهوتم که یک عده ای که زیادهم قیافه و پول و امکانات و سواد و ادب و خانواده و فرهنگ ندارند دراین دنیا چطور مشهور می شوند...و رسالتشان هم این است که دوسه نفر آدم پولدار با امکانات و سواد و دکترا با ادب و خانواه دار با فرهنگ را به معذرت می خواهم پی پی خودشان بکشند!

یا اولی درعقلم با عقل من جور در نمی آید یا دومی!!!

چهار/

چرا چیزی را که نیستم باید براثر تلقین به خودم باور کنم ؟

رستمم؟ معلم نمونه ی کشوری ام؟ فرانکی ام؟قهرمان پرش المپیک ام؟ دیوید کاپرفیلدم؟ رئیس جمهورم؟آشپز بین الملل رستوران هیلتونم؟ کثافت خوشگل اینستا گرامم؟ فولاد جنسم؟پرنده ی خوش اقبال بخت طرفم؟ مریل استریپم؟کبابی محلم؟ مدیر امکانات شهری ام؟ قهرمان اسکی زنان تهرانم؟ شوماخرم؟ ایندلای خوش صدای فرانسوی ام؟...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اقا یک عده ای دارن میریزن بیان فضا حالا باچی؟.... یک دستگاه فضا پیمای اتوبوسی... من که گفتم بیخیال بذار بیان!دو دقیقه بیشتر دووم نمی آرن ... ولی فرمانده تا اینو دید به خودش بمب فضائی بست رفت نشست تو اتوبان فضائی گفت: اگه اینا بیان فضا و خودشو و فضاپیمارو منفجر می کنه ...

حالا ما چیکار می کردیم ... می خندیدیم!

ناگهان پیامک از بهجت خانم جون رسید: لیلی جون فرار کن بیا زمین!

منم گفتم:بهجت خانم جونبه مامانم نگیدا!ولی من بیدی نیستم که با این بادا بلرزم!!!laughangel

 

 

سیزده:

استاد " دال" مریض شده و درخانه استراحت می کند که ناگهان موبایلش به صدا در می آید ... دانشجوئی پشت خط است ...

...سلام استاد!

... سلام دخترم!

... استاد شما گفته بودین پروژع بدیم ... پروژه رو بدیم خودتون؟

... خوب ببخشید پروژه رو می خواین به کی بدین مثلا؟

... خوب اول و آخر به خودتون!

...خوب یعنی چی؟

... استاد ما اون یکی پروژه رو دادیم به اون استاد مطابق سلیقه ی خودشون نوشتن خودشونم از خودشون بیست گرفتن!

... که چی؟ به جای شما عمل کنم؟

... خوب میشه استادما کار داریم ولی شما الحودالله بیکارید الانم که ایرانید مشهورم که هستید نون اضافه با پیتزاتون نمی خواید؟...

... چه پررو؟ قطع کن ببینم بی شعور!

فردا استاد " دال" دربستر مرض دوباره تلفن ...

... بفرمائید!

... من همون دیروزی اما!

... چه افتخاری قطع می کنم!

... نه نکنید ! من الان همسایه تونم!

... چیکارکنم؟

... براتون پرستارو سوپ و غذا بفرستم؟

... نه خنگول!نه! بامرام!نه!فیلسوف ! نه!پولدار...نه! اجازه بگیر! نه!... دیوانه ی مزاحم ! نه!

... پس قطع نکن من مدیر ساختمونم شدم! شارژ یه سال که رفته بودین اینگلیس درس بدین ...مونده عرضم به خدمتتون تقریبا چهار میلیون ...

... گروکشی میکنی؟ به جهنم درس نخون!اصلا تو چه نیازی داری به درس خوندن؟!

... ازدواج خوب!

... خوب اونم بخر!

... نباید حداقل لیسانس باشم؟!

... خیل خوب نمره می خوای؟ باید از فردا زندگینامه ی منو بنویسی؟

... آخ جون چشم استاد!

... یعنی چی؟ چه راحت گرفتی؟

...خوب استاد چیکار کنیم؟ از رو ویکی پدیا دتون بنویسیم ...چند خط میشه؟

حالا خیلی حساسید روی وانس آپ ویس بذارید ما از طریق نرم افزار بدیم بیرون چاپش کنن!

... جای دانشگاه بودم پول تویکی پولداررو میگرفتم رفع مزاحمت می کردم!

... انشالله!

... ای پرروی کثافت! مگه نبینمتون! ای ( بیب بیب بیب)!ای خاک توسرم مثلامریضم!

درپایان ممنونم از شما سروران گرامی در مدتها خواندن اینجا از دوستان جدی و بسیار جدی منتقدان و نزدیکانی که اتفاقا می گویند ننویس!

 

 

 

۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گفتگوی دال با ... الاغ!

یک:

درون چشم ماهی تنگ... دنیای انسانی...

چه خوب!

همیشه عید است و بهار بهار بهار...

دو:

پشت میله ها درخوابم...

وتمایل به خواب خواب تا آزادی....

می پیچم میان ملحفه های خنک ....

بیست سال بعد؛ فرداست!

سه:

زیاد زنده ام...

درگور خود که مسیح...

هنگام عبور ؛ دستم را می گیرد و .. می کشد بیرون!

 

 

چهار:

بین تمام چشم های عالم ؛ نگاه تو ...

انتظار قرض می دهد به ذهن من ؛ دوباره ببینمت!

پنج:

درخواب دنیای من تغییر می کند ...

پیرم!

وصد سال بعد از زمان خودم ؛ زلیخا...

یوسف را هنوز ندیده ام...

و...

درفریب زمان!

شش:

مزار شش گو شه ات را یا حسین(ع) درزیارت خود ...

می بوسم و دعای من ... ظهور امام زمان (ع) است ... تو می دانی ...

 

 

 

هفت:

یک/

شهرهای بازی زیادی درتهران بود که حالا نیست!و چقدر خوشبخت بودیم که هرهفته یکبار مارا بهانه می کردند و همگی می رفتیم ...

حالا تقریبا روبروی هتل بزرگ (/) می شود ... لونا پارک سابق که بلیطش را تقریبا مجانی به پدرمن می دادند منتها باید از کجا تا کجا می رفتیم ...

یکی از جالب ترین قسمت های لونا پارک تونل وحشت بود که برای بیماران قلبی توصیه نمی شد! درمیانه ی تونل اسکلت وحشتناکی از تابوت بر می خاست و درحالی که سرعت قطار درون تونل کم شده بود پیراهن شمارا رها نمی کرد ...

بهترین و خاطره انگیز ترین شهربازی تهران در دوران کودکی من که الان دیگر نیست اتوبان کودک بالاتر از مهدیه تهران بود که روبروی منزل یکی از اقوام پدرم بود ...

متاسفانه الان اتوبان کودک به باغی متروک تبدیل شده ... یادش بخیر پیست اتومبیل رانی کودک داشت و جزو بهترین شهربازی های مورد علاقه ی من بود ...

شهر بازی دیگر تهران در محله ی می نی سیتی با همین نام بود که به نسبت بقیه خلوت تر بود ولی شهر بازی ونک نرسیده به میدان از همه جای شهر تهران شلوغتر بود ...حالا بعد بازی و چرخ و فلک مشهورش هوس باغ وحش می کردیم که کمی بالاتر نرسیده به چهارراه پارک وی بود ...

لازم به ذکر است که باغ وحش تهران بدلیل بوی بد حیوانات و شلوغی بیش از حد و شکایت ساکنین محل بعدا به پارک ارم منتقل شد ...

اوووف شما باورتان می شود!!!

دو/

بی ادبی نباشد بی ادبی نباشد به شما چه؟

من عاشق شده ام یا خیر؟ دیگر فضولی چقدر...

همین دیشب سئوال پشت سئوال از من ...

من در دانشگاه هاروارد مجرد... من در کلوب نیو یورک مجرد؛ من در توکیو در سیتما مجرد؛ بعد چقدر باید شما فضول باشید که دماغتان را به شیشه بچسبانید ؛ اشک از چشمانتان بریزد و بپرسید : توهم عاشق شدی یانه؟

عزیزم! ماهی گران قیمتی مثل من دیگر جفت می خواهد چکار؟ اصلا مغز می خواهد چکار؟ اصلا چرا بایددر  جنس خودم دغدغه داشته باشم ؟... ندارم.

ولم کن می فهمی؟

سه/

اگر می دانستی نازنین مرا نمی بخشیدی...

این بار دنبالت دویدم و بازهم تو متوجه نشدی!

گوشه ی نرده ی راهرو گیر کرد به آستینم و از تو عقب افتادم ؛ جنابعالی هم رفتید ...

آرزو کردم اتفاقی بیفتد تا درتعقیب به تو برسم؛ دیدم رسیده ام ... پلیس هم رسیده... اورژانس هم رسیده... و از همه بد تر انگار عزرائیل هم ...

همان مچ دستم که به نرده گیر کرده بود را گاز زدم ؛ پلیس می پرسید که چرا انقدر زود رسیده ام و من هم می گفتم : خیابان ها آن وقت شب خلوت بوده ...

موتورت را بلند کردند و بردند و خودت را آوردند بیمارستان ... سر زعفرانیه ...همه چی تر کیده بود ...

آوردیمت بیمارستان گاندی ! چقدر فیلم های هندی دوست داشتی ...

سه روز است خیالم کاملا راحت است ... توی بیش فعال سه ماه باید روی تخت خواب بخوابی و من باید بالای سرت باشم ...

برای افراد پا به سن گذاشته ای مثل ما حتی غذای بیمارستان خوشمزه است ...

آی بیمه داشتن چه خوب است!

جهنم!که کجا می رفتی ... فکر کنم داشتی می رفتی شوهر خواهر من را از باز داشتگاه در بیاوری ... خوب شد که نرفتی ؛ آن هم رفت زندان و انشالله آدم بشود و بیاید بیرون !

نازنین! تو استراحت کن ... من هم بالای سرت با خیال راحت ...

ایییی جان!

 

 

هشت:

تو ای ستاره ی شب ...

تو ای بهانه ی قلب ...

                           تورا خدا نگهدار !

نه:

مامان بنز:

جای بابا بیوک تو خونه خیلی خالیه !

ننه خاور:

مرد خیانتکاری بود!آخرش با خواهری رفت که فکرش رو نمی کردم ولی ... اصلا روی اعصاب من تاثیری نداشت!

بوگاتی:

مادرمن!قرنطینه ست شهر!همه بیمار شدن ... لابد خواهرشم گرفته خودشم مشکوکه ... پاشه بیاد چی بگه آخه...

بابا پژو:

عمه نیسان z یک کلمه حرف نزد ولی عمل کرد ! ننه خاور شما از اول فقط شعار دادی...

ننه خاور با حرص:

بیا ! پسر بزرگ کن! آره دیگخ اون ویلای 500 میلیاردی رو به من نشون بدن منم میرم!تو که شدی خوشگله پسر! بابا بیوکت ام که دیگه نگو...

پراید:

انگار مردم ریختن ما بریم جمع کنیم!نیومده ایران که پارتی بگره ... اومده یه ماهی بمونه بعدش بره ...

ننه خاور:

من می دونم آخرش عین سریال خانه ی امن عمه نیسان zتون رو بابابا بیوک دستگیر می کنن ...

پراید:

بابا 30 ساله یه ویلا ساختن تو لواسون چه می دونستن عسلک رو بغلش می سازن ...

ناگهان لامبورگینی و پورشه:

ننه خاور! بابا بیوک پیام داده رو واتس آپ که داره می آد تهران ...

ننه خاور با پنهان کردن خوشحالی خیلی زیر پوستی مثلا:

کثافت!تو این مرض و بدبختی می خوام نیاد!

........................................................

یک ساعت بعد ننه خاور بابابا بیوک روبروی هم نشسته اند ... ناگهان بابا پژو:

می گم ننه ! رژ لب و رژ گونه ات رو از کجا خریدی ... بگم مامان بنز من ام بخره !

بابا بیوک:

بتو چه پسر؟خاور اگه رژ لب ام نزنه اینجوری وحشی آرایش نکنه ... من بازم دوسش دارم!

مامان بنز:

قربون خدابرم...جل الخالق... زن و شوهر دعواکنند ابلهان باور کنند....

 

 

 

ده:

رهبرم...سوختن اگر سوختن است ...

خاکسترما ...

اشکالی نیست اگر دلیل ...

عشق علی و آل علی (ع) باشد ...

 

 

 

یازده:

یک/

بسیار متاسفم و غمگین که دوستان می روند ...

چه کسی فکرش را می کرد ... می گویند در خانه بمانید و بیرون نروید چشم ولی اصلا مسئله خانه است ... درخانه ای که یکی از عزیزان نیست انسان جای خالی اش را چه کند؟... همکاری همسرش را از دست داد چند روز بعد آمد مدرسه ... گفت کار می کنم فراموشم می شود...

الان کجا برویم ...و این غم هارا کجا بریزیم دور...

خدابیامرزد رفتگان را و روحشان را قرین رحمت کند ...

دو/

دارم نوای العجل العجل العجل را می شنوم ...

درفضائی هستم که دوستش دارم و اعتقادش را دارم ...

می آید ...

می دانم دراین دنیا فیزیک می گوید سرعت نور بسیار است و حتی 90 سال عمر ما چقدر از سرعت نور است مگر؟ ما چه می دانیم عاقبت کاررا ...

دستمان را بسپاریم دست خدا...

سه/

هفته بسیج است...

این هفته را به تمام دوستانی که سال هاست مخلصانه دارند فعالیت می کنند تبریک عرض می کنم

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... ای دادو بی داد " عکس بد "!همین طور داشتیم پاک می کردیم که فرمانده مان گفت: اشکالی نیست...

گفتیم : بابا " عکس بد " است ها!فرمانده گفت: بگذارید همه اش بیاید خخودتان هم کنار بروید بعد بیائید همه را یکجا پاک کنید ...

گفتیم:خوب! بعد دوستمان که تازه آمده گفت: این مصادیق دههی 60 است ها!درزمین مصادیقی هست که مربوط می شود دیگر به قرن پانزده!!!

من گفتم: جهنم به ما چه ! ولی فکر کردم راستی؟

بعد یاد بهجت خانوم جان افتاده و از ایشان یک عکس خواستم ...

ایشان هم نامردی نکرده تصویر خودشان را بامامان اینجانب فرستادند ...

جل الخالق!

 

سیزده:

استاد " دال":

می گم عزیزم اگه می تونی فردا بیا من یه سر اومدم ایران ! دلم برات خیلی تنگ شده ...

ناگهان صدائی ضعیف:

اهممم!

استاد" دال":

چی؟ تو کی اومدی؟یکساعته من بدبخت با خودم تو کلاس تنهام!خوب اهههم که چی؟ آخر کلاس اومدی!...

صدائی ضعیف از یک دانشجو:

استاد همه خونه ی ما جمع ان! خونه هاشون نت نداشت... جز ا.خ. از اول کلاس ام بودیم ... الان انگار آخرشه؟ نه؟

استاد " دال":

اصلا ام اینطور نیست ... تازه 5 دقیقه اس شروع شده ...

صدای ضعیف:

استاد 45 دقیقه اس دارید با یکی حرف می زنید ... عزیزم و اینطور حرفا ... ما ساکت بودیم ...

استاد " دال":

من خارج بودما!این حرفا تازه برای یه استاد امتیاز جلب توجه دانشجو محسوب میشه!

ناگهان صدای بم و قوی:

استاد! برادر!ما تشریف ببریم؟برای ما امتیاز محسوب نمیشه؟

استاد" دال":

چرا!همه تشریف ببرید!انشالله هفته ی بعد...

ناگهان همه قطع تماس!

 

چهارده:

دوستت داشتم و میان دست هایم ...

تورا نگه داشته بودم ...

پرواز کردی که پرواز کردنی ... عاقبت پرواز می کند ...

رها می شود و می رود ...

 

پانزده:

من تبلیغ محسن کیائی رو در تلویزیون بیشتر از نوید محمد زاده دوست دارم هرچند اگه دوران سینما بود این کار درست نبود چون مردم نباید هنرپیشه ی سینمارو در تلویزیون ببینن هرچند دو دقیقه!

محسن کیائی درعرض یک دقیقه مرتب می دوه اینور و اونور و کلا بامزه است و اکت داره و ظرفیتش برای نقش کمدی بالاست ولی نوید محمدزاده همش راه می ره و بین یه گروه تئاتری پز می ده و رژه میره ...!!!

کلا درکار البته انتقاد زیاد هست ...

سال ها پیش امین حیائی خیلی درفن بیان مشکل داشت که الان نداره و بر می گرده به کلاسهای فن بیان و خوانندگی که می رفت همین طور حامد بهداد حرف می زد من اصلا متوجه نمی شدم ... تند و خاص صحبت می کرد که الان بسیار بهتر شده و درحد عالی ...

اصلا هنرپیشه های مرد فعلی ایران با قدیمی ها فاصله ی زیادی دارن و مقایسه  اونها با هم کار اشتباهیه یکیش سر همین صداست که کلا قدیم روی صدای همه شون دوبله بوده...

انشالله دوران کرونائی سپری بشه و برسه دورانی که بازم بریم سینما البته اکران آنلاین رو همین الانشم می تونیم ببینیم ...

منظورم صدای دالبی هستش و صحنه ی بزرگ سینما ...ما همیشه می رفتیم سینما مگامال بسیار اونجا رو می پسندیدم ...

دوباره اگه خدا بخواد همه چی بر می گرده سرجای خودش ...

دراین دوران اکران آنلاین رو ببینیم ...

از سینمای ایران حمایت کنیم ...

 

 

۰۵ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی