بی شمس

ادبی

۱۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

سیندرلا و قلب شکسته شاهزاده دوازده و نیم شبی ...

یک :

آلوده شد دستانم به سیاهی موی تو

دیگر با هیچ "طلایی" دیگری هم دست نمیشود ...

دو :

اشکال ندارد اگر تو مرا نمی پسندی !

با پس انداز اشک های "دخترم" ادامه میدهم ...

سه :

بیرون توی فضای آبی آسمان

تو ...

اگر پرنده ای ، من درون توی فضای مشکی شهرم

شکارچی ام ...

چهار :

می گذاری ام توی کالسکه سیندرلا

تا بروم مهمانی

و چه میدانی رقص ، با شاهزاده شهر یعنی چه !

بر میگردم ... !

و هنوز تو را دوست دارم heart

چه فرقی میکند با چه جنسیتی

فرشته ی مو آبی ... باور کن !!!

پنج :

کش میدهی قهر خودت را و من هلاک آشتی

کش دار ترین قهر میرسد به مرگ من ... broken heart

شش :

مزار شش گوشه ات را باور نمی کنند برخی...

من باورم از تمام نور ...

از تمام روح پاک تو ...

هفت :

و سینمایی ترین دوست داشتن ها که دوست داشته ام را می نگارم ...

لیلا "مهرجویی" : که از یک سمت کشش دارم آن حالت دهشتناک عشق به سمت

جدایی و فرد سوم . حالا میخواهد فرزند باشد یا یک زن دیگر ! و

و بدترین حالت انتظار ، برای نتیجه امتحان که البته طرف مقابل که از تو اطمینان دارد ،

می رود تا هر دو را داشته باشد ، هم فرزند هم فرد سوم دیگری ...

لعنتی امتحان را گند میزند ، می رود پی کارش و تو اگر کاهو هم باشی باید یک غلطی

بکنی دیگر نه ؟ و چه بسا میروی و گم و گور میشوی توی هزار توی شهر که به عنوان

ممتحن یا اصلا ناظر امتحان از اول این وسط چه غلطی میکرده ای خدا میداند !!!

.....

تغییر چهره ی تراولتا : او را با یک فرد دیگر عوض کرده اند و تو نمیدانی آنقدر که هنوز

همان است که بود . یک عضو خانواده ؟ خیر ! همان که در کنارش ادامه میدادی و

خانواده بودید . چقدر جالب است که او هنوز عشقش را نگاه داشته و این یکی عوضی

هم دارد تغییر می کند و تو نمیدانی ! طوری که در نهایت میتوان با همین تغییر زد توی

سرش و دوباره برگشت سر جای اول . سینما این را خیلی خیلی و هیجان انگیز تر از من

بیان میکند . اگر فیلم را ندیده اید زیاد فکر بد نکنید ، میشود با پرانتز های جامعه خودمان

هم دید .

.....

سارا "مهرجویی" : دردم به جانت ، نه ببخشیدددد !

دردت به جانم میروم عینک ته استکانی میخرم می نشینم پولک دوزی میکنم

بعد می روم چک و سفته میدهم ، پول قرض میکنم

بعد سر مرد مردم را گول میمالم ...

تا تو ، در مسند رییس بانک سرطانت را قورت بدهی و بیایی خانه بعدش من ، زن

خاندار خانه را قورت بدهی و بدبختی اش را من بکشم ؟!

لا ... خیر ... NO ! ... من در دهه نود با

پوگولی هایم در سواحل اسپانیا صفا میکنم و به جهنم اگر تو سرطان میگیری و چک

و سفته میدهی و کم میاوری .

در انتها من اتنهای داستان نیستم که با یک بچه چهار ساله بروم خانه بابایم ...

من در ابتدای انتهای داستان تو میروم اسپانیا ویلای خودم ! (داشته باش !)

.....

خوک حقیقی : آه که من این سرطان شهرت را و این سر بریدن حقیقی را دوست دارم!

بیخ تا بیخ !با عنوان خوک!و آن حسرت بی پایان معجونی که ای چرا " من" نه؟

این من نه ... یعنی حسادت برای داشتن همان سرطان و ...عشق کو ؟ اوف !

عشق هم حسرتی ست که دارمش یکی دیگر می خواهم آن هم مشهور تا آن را هم

به گند بکشم....با حسرت هایم !وحیف!که پای مرگ که جلو می اید ...

زندگی مهم است و آنقدر جلو جلو جلو که بله!می بینی با حسرت هایت ...

تنها می مانی و این داستان را مرگ هم خریدار نیست!...حححححححیف!

...

اه ای نازنین!

از من نترس ! که من همان گوگولی توام ! توی خانه !

و فقط از دهه های اول زندگیم کمی کتاب و کمی فیلم دیده ام !

و اصلا فکر نکن که این فیلم ها و داستان ها توی زندگی من تاثیر داشته است ...

قول می دهم که تا تو بیائی شیشه را برق انداخته باشم (طبقه بیست و چهارم) !

و ظرف هارا شسته باشم ... و شام کوفته تبریزی باشد!

من سرم توی زندگیم است و کماکان خانه دارم ...

دوست دارت: SLM

 

هشت:

ترومپ !

صدایت وقتی در نمی آید ... خطرناکتری ...

حرف بزن ...تا بدانیم به چه فکر می کنی!

 

نه:

- مامان بنز : لامبورگینی و پورشه ؛ این چی بود ریخته بودید توی شیشه گذاشته بودید توی یخچال ؟ بابا پژو خورده... یالله بیائید ببینم !

- لامبورگینی و پورشه: مامان بزرگ ! به خدا ما چیزی توی یخچال نذاشتیم ... ما اصلا نمی دونیم چی پر می کنن می ذارن تو یخچال !

- مامان بنز : بگید ! بابا بزرگتون یه جایزه به شما بدهکاره !

- لامبورگینی و پورشه: مامان بزرگ ! بخدا ماهیچی تو یخچال شما نمی ذاریم ...ما هرچی داریم می ذاریم تو یخچال اتاق خوابمون !

- ناگهان بابابیوک : چی شده عروس ؟ باز پژو رانیتیدین و آلومینیوم ام جی رو با دیفن هیدرامین قاطی کرده ؟ عوضی خورد ؟

- مامان بنز : خیر!

- پراید(یهویی ظاهر میشود) : ههههههههههه بابا فکر کرده بوگاتی اسموتی درست کرده گذاشته توی یخچال، اومده سرکشیده رفته ، نگو روغن کرچک بوده و اینا ! ننه خاور درست کرده بوده میخواسته بره رادیولوژی ستون فقرات ! خخخخخخخخخ حالا مامان مارو بکش ! با اون شوهر شکموت!

- مامان بنز : تو کردی می دونم ! تو اشتباش انداختی ! حسابتو می رسم ! بدبخت از اسهال از حال رفته ...فشارش دواه!

- بابا پژو با ناله: از این به بعد تو یخچال هرچی درست کردید گذاشتید بنویسید چیه فهمیدید !؟ ای وای ! ای وای .....

- لامبورگینی و پورشه : چشم!

ده:

رهبرم ...

عشق داریم و داشتیم و شما می دانید ...

ما آل علی (ع) را مثل جان می داریم ...

 

یازده:

ممنونم از همه دوستان و عزیزانی که به مناسبت عید غدیر از ما یاد کردند و مهربانانی که با عشق آل علی(ع) مارا هم دوست دارند و لطف دارند و با پیام و هر امکانی این دوست داشتن را این روزها ابراز کردند ... تشکر ...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم ... یهو دیدیم بهجت خانم جون اینا تماس گرفتن ...اینور اونور که بله ما رصد کردیم اونجا که شما نشستید معدن طلاست ...

حالا ما می گیم بابا طلا اینجا بدرد نمی خوره میگن استخراج کنین بفرستین زمین بدرد فامیل که می خوره!حالا الان تو صف مجوز معدن تو فضا هستیم ...

بگیریم حالا شاید بدرد بچه ها هم خورد!یکی دوتا که نیستن!حالا بذار فامیلم یه صفائی از تو فضا بودن ما بکنن!عب نداره!انشالله!

سیزده:

بله دیگ... بله چغوندور!!!

...........

ما می خواهیم آهنگ و ترانه شاد بذاریم بیان دیگه حافظه اش حداقل برای ما قابل دسترسی نیست!بله!

۳۰ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عید غدیر ... عشق ولایت است و ...

 

 

سلام...

عید غدیر ...عید ولایت و امامت برهمه ی شیعیان به خصوص ولی عصر(عج)و رهبر شیعیان رهبر کشوراسلامی ما ... مبارک

 

 

....

ببخشید دوستانی که من رو می شناسن !عیدی تون محفوظه !اینو بگم که بعدا نگید ...سید و باید دید بعد عیدی خواست ...فعلا تازمانی که همدیگه رو ببینیم ...چند تا از دسته گل های سادات رو براتون می ذارم ... ببینید سلیقه رو فقط تو عیدی دادن...

 

 

 

 

 

 

 

به به!

 

۲۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

میلاد و آزادی

میلاد باسعادت امام هادی علیه السلام مبارک

 

 

ورود سربازان وطن به ایران بعد جنگ تحمیلی ..."آزادگان" تبریک

 

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دراکنون سرگردانم و فردایم کو؟...

یک:

بیرون کشتی چشمان تو ... نوح ام به اذن الهی ...

بایدم جمع کنم جهانی ... درون چشم های تو ...

دو:

تکلیف مرا روشن کردی و دیگر خاموشی ام چرا؟

می گویمت از تلاطم خودم" دریا " و " موجهاش"!

سه:

بدون فکر مرا سوزانده ای میان عکس ها ...

حالا  میان تصاویر گذشته ... دنبال من بگرد!

چهار:

فراموشم شد دستهایت از بس هوا گرم است ...

دستان سرد من ... با دست های تو دیگر چه کارها!

 

پنج:

لبهایت ...

تا فروبسته شد ... دنیا کلید شد ...

حرف نمی زنی ومن ...

میان قفل ها ... ایستاده ام!

شش:

مزار شش گوشه ات را همین که ببینم از نزدیک ...

روح خویش را بیفکنم درون آراکگاه تو ....

 

هفت:

وخواب و بیداری چطور می تواند به عشق مربوط باشد ؟...که البته می توان دراین دنیا ...هرچیز را به چیز دیگری ربط داد ... اگر بلد باشی ...!

...

وسالیان بود که بخت ما خواب بود...!آهان یعنی چطور بگویم معنیش اینکه کسی نمی خواست زندگیش را با ما قمت کند ...!

هیهات که دراین فقره همچون پلیس های قهار عمل کرده بودیم!و وانمد کرده بودیم که ما نمی خواهیم!صدو پنجاه نفر خواستگارداشتیم و همه از کورو کچل های شهر بودند و ما نمی خواستیم ...که نگو آن ها هم نمی خواستند!

به هرحال آخرش نمی شد ولی این آمار برای یک دختر خانم بالای بیست و پنج و اصلا بیسا خوب است!که حالا خانم ها " بیشتر منظور دوشیزگان" آمار خویش را در اینستا گرام واینها بالی میلیان !

می رسانند ...دم از این آمار زدن باعث خجالت است ...بهرحال زمان مهم است و بگویمتان مثلا بیست و پنج سال پیش باورتان می شود؟

...

زد و بختمان بیدارشد و تازه فهمیدیم که باید عاشقی کنیم ..." یعنی بگذریم تا ازما بگذرند"!

خیلی وقت ها گفتیم خوب شد بیدارشد... وخیلی وقت ها گفتیم چقدر بدبختیم می گذاشتیم صدسال دیگر می خوابید...دیگر جهنم وضرر!بیدارشد و دیگر کاریش هم نمی شد کرد ولی حسادت حسودان بخت خواب هم چیز دیگری بود!از یکطرف نمی توانستیم خودمان را لو بدهیم که ای بابا ما که بختمان بیدارشده چه شکری خورده ایم و از طرف دیگر آن ها که خودشان را می کشتند یختشان مثل بخت ما باز شود!بدبخت تر از بدبخت آن هائی که تازه بخت مارا می خواستند!بازبان بی زبانی از ما می پرسیدند آیا دنبال جادو و جنبل کار رفته ایم؟آِا دعا و اینها داریم؟آیا اگر موفق هستیم گربه را دم حجله کشته ایم!!!

که خنده امان می آمد نه تنها بخت خوابیده اشان بلکه ... به فکری که پشت بختشان خوابیده ولا لا طوری که حالا حالاها بیدار نمی توان شد!

...

بعضی ها هم دنبال برگرداندن بخت خودشان و دیگران اند و عمری صرف می کنند تا بخت رفته را برگردانند یا بخت بخت شان را برگردانند که الهی ... " یا دوباره بخوابانند یا طوری بیدار کنند که جل الخالق!"

...

باید بگویمتان بخت بیدار نصیب کسی می شود که خودش هم همت کند ...داشتن رزومه 300 خواستگار به بالا به چه دردی می خورد؟من آلبوم عکس را می خواهم کجای قبرم بگذارم ...بعدش اگر بلد نیتم بختم را که بیدار شده نگه دارم چرا می گویم تاریخ مصرف دارد...مثلا 5 سال به بالا برایش انقضا می گذارم ...شاید 5 سال بعد بختم بازهم خوابید؟!

...

تو هم ای نازنین!

هم چنان که تورا دیدم بختم بیدار شد ...طوری که دیگر نخوابید ...

دیگر با قرص خواب!و دعاو جادو جنبل نخوابید تا همین الان!

ممکن است دیگران بگویند تو هم با آن بختت!!!...بگویند به جهنم!

نه اینکه خودم هم تلاشی نکرده باشم دریغ!از تلاش های من!که شیرین هم نکرد!

بوس ...بوس ...

که چسبیده ام به بختم وولش نمی کنم ...ولش نمی کنم تا .....نسوزید!

لیلی!

هشت:

ترومپ!

آئینه کار باید بیاورم برای برج هایتان!

برخی عمارت های ایرانی ... میلیاردها دلار می ارزند ...

نه:

مامان بنز:

کجاست پراید؟تا شکمش رو پاره کنم...کجاست این پسره نادان؟

بوگاتی:

چی شده مامان؟بگو طاقتشو دارم!

مامان بنز:

پراید؟رفتی برای من نامه نوشتی که بری کانادا...چی کار؟ همین ام مونده تو کلاهبردار از آب دربیای!

پراید:

من اینجام!هرکی رفت کانادا کلاهبرداره؟بابا من می خواستم برم کانادا عمل انجام بدم همین!

مامان بنز:

شکر خوردی!عمل چی؟مگه تو مملکت ما عمل انجام نمیشه؟

پراید:

سکرته!مخفیه نمی تونم بگم!

بوگاتی:

پراید؟

پراید:

خیل خوب!تو این همه آدم روی زمین فقط گروه خونی من به نخست وزیر کانادا می خوره ...پول گرفتم یه کلیه ام رو بهش بفروشم!

بوگاتی با گریه:

چقدر؟

پراید:

ده میلیون دلار!

بابا پژو:

من مگه بابات نیستم!بقول فرانسویها غریب گیر آوردن!بگیر بشین سرجات ببینم!خودم می رم!

ننه خاور:

بشینید بیوک می ره!دیگه کلیه به چه دردش می خورره؟

بیوک:

نه!خودت برو پراید جان ...آفرین!آفرین!

 

ده:

رهبرم ... عشق درمان درد هاست ولی ...

دردی اگر داریم !!!درد عشق آل علی (ع) ست ...

 

یازده:

یعنی جاتون خالی!رفتیم یه جائی یه شهر بازی ای ...بعد یکی می خواست " فریز بی " سوار شه گفت من می ترسم!تو ام بیا!چشم تون روز بد نبینه!مارو جو گرفت گفتیم برو ماهم می آئیم!...دیگه چطوری روی صندلی نشستیم چند کیلو ئیم و چند سالمونه ...بماند!فقط اینو بگم گذشت!خوب شد شما اونجا نبودید!تجربه سقوط آزاد و اینها و جوانی ...

وقتی آمدیم که برگردیم!تا یکساعت به عملکرد جوانگرایانه ی خویش صلوات می فرستادیم ...نوشتم اینجا یه وقت مرام نذارید خودتونو با جوونا ..جوونی کنید و به دردسر بیندازید .... دردسرها ... بله!

" دمت گرم جوانگرائی"!!!

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم ...اومدن گفتن برقا تونو می خواهیم قطع کنیم مام چه می دونیم روبه خورشید نشسته بودیم ... گفتیم چن ساعت؟!گفتن 3 دقیقه!!!یادمون اومد روزمین ساعت ها برقمون می رفت 3 دقیقه که چیزی نیست!

چشم تون روز بد نبینه رو به خورشید تو همون سه دقیقه کباب شدیم رفت!

حالا قربو نشون میگن 3 دقیقه یعنی همون 3 دقیقه!!!

حالا زنگ زدیم زمین فرح خانم جون یک برا هر کدوممون از بازار یه پنکه بخره!فرح خانم جون دو از خارج کرم سوختگی بفرستن  بیاد فضا!اگه این جور باشه لااقل یک کم...آره...انشالله!!!

سیزده:

مخلصتون ...ایده آلیست کهنه کار!...وبلاگ نویس بیکار ..." مدیر وبلاگ" ...منشی الممالک ...مستقل الجهات... دبیر الدبرا!

مددی کوچک!

دیگه نمی شه ترانه گذاشت ... هییییییییییییییییی روزگار!

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

لطفا گوسفند نباشید !

یک :

صندوق قلب مرا تا شکسته ای ... broken heart

صدها هزار قصه برای گفتنم ... هست !

 

 

دو :

امروز بیان نکن که مرا دوست داشته ای ...

خیال پریروز من با بیان تو مخدوش می شود ...

سه :

هنر توی نگاه تو بود ، نه کلام تو ! ...

میمردی و نمی گفتی ام : عشق heart

چهار :

قدرتم نیست برای کندن صورت تو !

میکشم بار عشق را روی کاغذ ها !

پنج :

می بخشمت برای فروختن قلب من به سینه ات

فردا که مرگ تو فرارسد ...

با قلب من ...

مردنت چه دیدنی ست ...!

 

 

شش :

مزار شش گوشه ت همین که عشق من است ...

زنده ام به عشق حرمت ، یا حسین شهید (ع)  !

 

هفت :

و چقدر به لبخند های من ، حساسی

و چقدر به من مشکوکی

و چقدر مرا دوست داری

......

وقتی غذا ته گرفته و دارم از تو عذرخواهی میکنم ، میگویی : البته با عصبانیت مردانه

(لبخند ژکوند یک) میزنی ! منظورت را میفهمم ! منظورت این است که نمیدانی واقعا

دارم به عصبانیتت میخندم یا نه ؟ cheeky

این درست بعد از (لبخند ژکوند دوم) است که داشتیم توی نامزدی با آشنا های تو

سلام و علیک میکردیم و شش ساعت با من دعوا کردی ، چون نمیدانستی آن وسط

لبخند من ژکوند بوده است یا نه ؟blush

مورد دیگر (لبخند ژکوند سه) می باشد . بعد از سخنرانی مامان جووون (مادرت) خطا

به خودت در حمایت از من که بعدا باز هم در سکوت من ... نمیدانی (لبخند ژکوند سه)

بوده است یا خیررر ؟laugh

بعد در مورد اشتباهاتی ست که از جانب تو رخ میدهد ! مثلا وقتی المیرا و الهام را

اشتباه میگیری آن هم توی تلفنت frown

یا حتی وقتی که توی خیابان داریم میرویم و تو نمیدانی و خیابان ورود ممنونع و ازاد

را اشتباه میگیری (لبخند ژکوند چهار) رخ میدهد که بازهم تو عصبانی هستی ان هم

در حالی که من ساکتم ، چون نمیدانی دارم لبخند ژکوند چهارم را میزنم یا نه ؟wink

مورد دیگر وقتی ست که با خواهرت نشسته ایم و داریم عکس های کودکی تو را

میبینیم و خواهرت میگوید تو عادت داشته ای شلوارت را تا خرخره بالا بکشی .

می آیی وسط و میگویی : هرررر هرررررررر ههههررررر !!! بازم هم تو نشستی و

با دیگران خنده راه انداخته ای که چه بشود ؟! و در اینجا (لبخند ژکوند پنج) شکل 

می گیرد . که مشابه اوقاتی ست که با بچه ها هم میخندم  cheeky

مورد دیگر حضور فامیل و خانواده من در منزل ما یا در نزدیکی هایمان است .

این جمله: که داشتید باز هم هر و کر میکردید . را نمیتوانم فراموش کنم . و این اطلاق

تو به لبخند من میباشد که (لبخند ژکوند شش ) من است و هر چه سعی میکنم دیگر

تبدیل به خنده نشود ، نمیشود که نمیشود !smiley

 

(لبخند ژکوند هفت) من زمانی ست که حقوق گرفته ای و مانده ام با سه میلیون تومن

چه کنم ! این ناسزا که : هان ؟! قند داره تو دلت اب میشه که با حاصل یک ماه کار من

چیییی کار کنی ؟ و اینکه باز هم نمیدانی لبخند من برای چه است ، لبخند ژکوند مرا

تشکیل میدهد ...laugh

(لبخند ژکوند هشت) زمانی ست که بچه ها دارند مرا میبوسند kiss ، در این حالت

هم از سر حسادت میدوی جلو و تا انجا که توانسته ای شلوارت را تا خررررخرره

کشیده ای بالا و میگویی : هان ؟! کیف میکنی هااا ! ببین چه بچه هایی تربیت کردم !

بازم بگو تو چی به من دادی ؟! cheeky

(لبخند ژکوند نه ) زمانی ست که با رئیست دعوایت شده و داری تعریف میکنی و بین

هر جمله میگویی : عزیزم ، لبخند ژکوند نزن ! زدی ؟ اخه تو چرا لبخند ژکوند داری ؟چرا

من نمیفهمم !!!! و بعد از داد و بیداد میروی و میخوابی .smiley

و در نهایت ....

اه عزیزم ! (لبخند ژکوند ده ) من ست که تو اصلا ان را ندیده ای . میدانی ان لبخند و

خنده و قهقهه پنهانی من ، توی دلم ، و آشکار از صبح تا وقتی که تو و بچه ها نیستید .

میخندم ! از جیش پی پی بچه ها گرفته تا صدای خروپف تو چون همه اش خنده دار است ،

چون منم که دارم تحمل میکنم و میسازم ، چون منم که عاشق تو شده ام و تحملت کردم ،

چون منم که میل داشتم به اینکه با تو زندگی کنم ... بله ! و تو نمیدانی که من دارم

میخندم یا نه ؟! ...laugh

.......

تو هم ای نازنین !heart

به شماره ده من ، همیشه میخندی ...

چون میدانی دوستت دارم ...

چون مرا میشناسی که اصلا برای خنده هایم بود که مرا گرفتی wink

گولت زده ام و گول خوردنت بهترین خاطره من از

زندگی قشنگی ست که داریم ...

تو شماره ده مرا همیشه مطرح میکنی و میدانی ،

که نقطه ضعف من است ...

همین !

heartheartheartheartheart

هشت :

ترومپ !

کاشکی را کاشتند ، در نیامد !!!

ای کاش ولی ! ...

 

نه :

-مامان بنز : ای خداااا ! ای وای ! آبروم رفت !!! یاااااا خداااآا ! چی کار کنم من اخه ؟!crying

-پراید : چی شده مامان ؟ یاد خدا کردی !

- مامان بنز : یعنی چی پسرم ؟ به جای اینکه بپرسی مامان چی شده منو به مسخره میگیری ؟ من یاد خدا نمیکنم ؟!

-پراید : چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده خب ؟

-مامان بنز : باباتو چطوری مطرح کنم ؟!

-پراید : کجا ؟ تو جامعه ؟!

-مامان بنز : مسخره نکن !!! پیستون چپش روی پیستون راستش سر خورده ! میدونی یعنی چیییی ؟! یعنی ابروریزی سر پیری !!!

-ننه خاور : خب دست خودش که نبوده ! شده که شده !

-مامان بنز : چرا غلام پلاستیکی نشده ؟

-پراید : مااآمان ! پلاستیکی نه بابای منکه اشکال فنی داره مکانیکی داره !

-بوگاتی : بیچاره بابا !!!crying

.......................

ده :

رهبرم ...

داستان عشق ما ، داستان ابراهیم (س) ....

شکسته ایم بت ها را به عشق خدا و آل علی (ع) ...

.........................

 

 

یازده :

 باور نکردن خیلی چیزا به نفع مون نیست ، نباید مقاومت کنیم ...

چون خودمون رنج میکشیم ...

وقتی بی دفاعیم بهتره زود باور کنیم...

مثلا اینکه زنیم رو هر چه زودتر باور کنیم بهتره ...

واقعیتی که تو دنیای فعلی خیلی ها باورش ندارن یا وقتی خیلی پیرن باورش

میکنن ....

..........................

دوازده :

تو فضا نشسته بودیم دیدیم بهجت خانم جون اینا تماس گرفتن های های هم دارن گریه میکنن . گفتیم چی شده؟ گفتن : باور نمی کنیم شما زنده باشین ...

گفتیم چطور؟! گفتن : یه صدای گرومب از آسمون اومد ...فضا تیره و تارشد جرقه زد ...به چه گنده گی ...بعد اعلام کردن شاید شما منفجر شدید! ازتون خبری نیست ! گفتیم : نه بابا حالا که دارید با ما حرف می زنید ...خیلی خوشحال شدن ...راستی راستی روی زمین چه شایعاتی که از ما نیست ! خوبه ماروی زمین فامیل داریم ...خدایا شکرت ! انشالله ! laugh

........................

سیزده:

یه نفر آدم چند تا گوسفند میشه؟!دقیقا؟

 

چهارده:

ایام بهکام... نه به کام!

 

۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عید قربان است ...قربان نگاه ت یا حسین (ع)...

این پست با احترام به شهدای مناوعکس ها ولی نوشته ها هم چنان دل نوشته  اند:

یک:

حقه زد چشم تو و باز مرا خواب گرفت ...

خواب مصنوعی من ... غرق شدن توی صدات!...

دو:

افکار من ...

مخلوطی اند از ندانسته های من ...

آن چه نمی دانستم ...

وذهنم داشت دانه دانه می ساخت ...

از تمام صداهای شنیده شده و انتخابی ...

وقتی فهمیدم که ...هیچ کدام واقعی نیست ...

که مجبور بودم دانه دانه قرص هائی که تو می دادی را ...ببلعم ...

وواقعیت ... همین بود ...

سه:

توی تنگ ماهی دانه دانه آب ...

ریخته بود روی سرم ...

می رقصیدم یک کنج ...

با صدای ترانه ... " بله برون و عروسی..."...بود

 

چهار:

چشم تو آلوده شدبا عشق ...یوسف وار رفت ...

آن زندان خوابی که ... زلیخا آرزویش بود!...

پنج:

مرغ سحر کباب شد و سینه اش خوراک ...

طعم آزادی یعنی همین ... خوراک مرغ سحر!...

شش:

مزار شش گوشه ات را نسیم عشق وزید ...

درآن خنک همه بوی توشد ... امام حسین(ع)...

 

هفت:

یک جای کار اشکال دارد ...آن جا که منطق تو با منطق دیگران جور در نمی اید ...ویا برعکس منطق دیگران با منطق تو جور در نمی اید ...

آن جائی که دو دو تا چهار تا یت به چهاری می رسد که برای دیگران پنج است!یا برعکس برای تو می شود شش و نیم و برای دیگران هنوز چهار مانده است ...

چطور می شود که یکی بر یکی دیگر غالب می شود ؟ چطور ممکن است قبول کردنش که شکستن واقعیتی که ذهنمان ساخته ...مشکل ترین کار دنیاست ...

وخدای نکند تو یا دیگران به این نتیجه برسید ... " دیوانگی "!!!

...

دیوانه می شوی و من این روزها دارم فکر می کنم دنیای جدید دیوانه بیتر دارد یا قدیم؟

...

درست با فاصله ی کمی تلویزیون و فضا دو دستاورد بشر منطق جهان را چنان بهم ریخت که نگو ...

آی از اولی که نسوان قدیم ایرانی به دستور پدر مقابلش چادر به سر می کردند که باورشان چطور می توانست دو دو تا چهار تا شود   که نمی شد یک مرد در آن واحد دو جا یاشد!یا به فرض چطور ممکن بود یک مرد قاعده ی چاذبه را بشکند وروی کره ی ماه به آن زشتی که سال ها مظهر زیائی بود یه لنگه پا ...قوانین فیزیک را به سخره بگیرد...هیهات!

...

توی عشق هم همین طور است و بدبختانه قبل از هرکس دیگر خود ذهن دست به مقایسه می زند ...وای چطور می شود دل من برای فلانی انقدر می تپد ...مگر فلان (نمونه)است موی فلان قدفلان وروی فلان دارد و میبینی خیر منطقی درکار نیست و قشنگ زده ای و چشم بازار را کور کرده ای ...و شاید بچه هایت زشت ترین بچه های روی زمین باشند ولی آخ دلت گیر است ...

ممکن است منطق حتی با دیگران درگیر شود ...تورا دیوانه خطاب کنند و مجنون که منظور جنون آنی و لحظه ای ست که می گذرد ...منظور عشق ات است که می خواهند باورش نکنی ...

واین تعارض  تورا به لجی می کشد که یک عمر دیوانگی را به جان می خری ...بی خیال دو دو تا چهار تای خودت و بقیه ...

اینجا مثال ات می زنند و اگر زمان بگذرد با عشاق بزرگ تنه به تنه پیش می روی ...

...

تو هم ای نازنین!

برای من باور بودی که واقعیت نداشت ولی وسط ماجرا نه اولش ...جائی که منطق من با منطق دیگران و منطق دیگران با منطق تو ...جور نیامد!

ریختی عالم را به هم و یک واقعیت دیگر ساختی ...

حالا من آن دیوانه ام که دیگر منطقم با منطق دیگران جور نمی آید ...مرا بخ باوری رسانده ای که متعلق به زمین نیست ...

دوستت دارم ولی هیچ جایگاهی بالاتر از جایگاه " دیوانگی" کو کجاست؟ که هم زنم و هم بی منطق!

:لیلی!

هشت:

ترومپ!

دریده شدتمام پرده های حیا ولی ...

هنوز پرده های دیگر حیا ... توی دست ماست!!!

 

نه:

مامان بنز:

به حق چیزای ندیده و نشنیده ... مهناز خانم می گفت 47 سال پیش یه بچه عین خانم مددی از یه خانواده سلطنتی گم شده ...

پراید:

لابد اونم خانم مددی بوده!!!مثلا میدن به باباش تا بچه با فقر و فلاکت تا آخر عمرش بزرگ شه!!!

مامان بنز:

نه!حالا اون دقیق که ...

پراید:

مامان احیانا مهناز خانم شب قبلش فیلم شاهزاده و گدا یا کارتونش رو ندیده بوده؟!!!

مامان بنز:

بابا اصلا طرفی که من درموردش می خوام صحبت کنم ...که گدانیست ... شبه بدبختاست ...شبه بیچاره هاست ...

بابا پژو:

زیاد خودتو دلداری نده ...یه وقتم دیدی ...یهو مهناز خانم راست می گفت ...یه ننه بابائی پیداشد ...

بوگاتی:

به نظر من راست میگه ... قدرزر زرگر شناسد قدرگوهر گوهری ...

پراید:

خوبه حالا توام بااون لهجه ی ایتالیائیت ...

مامان بنز:

وا؟!!!

بابا پژو:

والللا!!!

 

ده:

رهبرم ...

عبادت است هرلحظه شهادتمان روی خاک سرزمینمان ...

شهادت آرزوی یکایک ماست ... انشاالله ...

یازده:

می روی و دشت با تو همراه است ...فرقی نمی کند چه موقعی از سال ... یاد امام حسین (ع) رهایت نمی کند ...

قطعه قطعه می شوی مثل کوه روبرو و بالا می روی ...ان بالا روی کوه یاد هردو می افتی ... نه ...یاد هرسه که چهارمی شیطان است ...!!!

سه تن رها شده از تن ...تنها روبه صحرای عرفات ...ابراهیم اسماعیل و دیگری حسین علیه السلام ....چه اشکالی دارد زمان زمان است تو هم آن بالائی ...لعنت به تمام دروغ های دنیا که به خودت می گوئی بعنت به چهره های فریبکار ... نه توانستند ابراهیم و نه توانستند اسماعیل ونه توانستند امام حسین علیه السلام را فریب دهند ...

سقف آسمان نزدیک زمین ...چقدر خدا خوب است ...چقدر خدا نزدیک است ...ای دل ...ای عرفه!ای روز اشنائی ...

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم اسنپ فود فضائی اومد چند بسته غذا آورد ...قورمه سبزی ...قیمه ...فسنجون ...داشتیم از تعجب شاخ در می اوردیم که کی می تونه این همه مهربون باشه که یاد ننه قمر فامیل افتادیم ...یادش بخیر با سلیقه خوشگل مهربون!دیدیم روی غذا نوشته تقدیم با عشق!....

آه داشتیم تو فضای مهربونی و عشق و اینها رو فراموش می کردیم ...دمت گرم ننه قمر فامیل!

سیزده:

قربان رفتنم را پسندیدی ...که قربانت برم ...

من به قربان تو ای قربان پسند روزگار!

چهارده:

عیدتون مبارک ...

دلم می خواد این عید سعید رو به فعالان فضای مجازی به خصوص زحمت کش ترین ها تبریک بگم ...

اینجا توی فضای مجازی بلاگ بیان یکی شون هست ...آقای علی قدیری که سال هاست من دارم به ایشون زحمت می دم ...امید وارم ایشون ...خانواده و بیان سلامت و موفق باشن ... آقای قدیری بسیار دعا پشت شما هست ...

پانزده:

یه نفر آدم ...چن تا گوسفند می ارزه؟!!!دقیقا؟!

شانزده:

پستای شاد عید بمونه برا بعد ...این روزا براون دیگه باشهادت هموطنانمون درهم آمیخته ...

خدا بیامرزدشون

 

 

۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیگر تنها دلخوشی‌ام همین هوای سرودن است! همین شکفتن شعله! همین تبلور بغض!

یک:

گوجه های قرمز توی ظرف آبی ...

هنوز مانده تا سالاد!...

هنوز مانده تاعطر لیموی شیرازی ...

هنوز مانده تا ظهر ...

هنوز مانده تا مرگ من ... به ساعت آفتابی!...

...

دو:

موی مرا توی چنگ خود سال هاست نگه می داری...

قسم قسم!که انگار جان من توی دست های توست!

سه:

می شکنی تن ام را توی جهانی که برای دیگران مفهوم ندارد ...

اما سالمم!

دریغ!اگر تو هم توی همان جهان!زنده بمانی!

چهار:

مشغولم به نوشتن از تو ... توی دلم هزار سال ...

مهم نیست سواد نداری ...حتی برای خواندن چشمم!

 

پنج:

بینی به چه کار ایدت وقتی که بوی من دست تو نیست ...

کسی برده است خانه اش و عطر مرا دود می کند!...

شش:

مزار شش گوشه ات را زیاتها نوشته اند ...

من همین بلدم!:السلام علیک یا حسین بن علی(ع)...

هفت:

ودیگران نوشته اند که جنابعالی کدام جیمز باند بوده ایدwink مثلا ؟ که باید عرض کنم دوستان امثال من درداستان های چنین خفنی سال هاست مرده ایمangel ... !!! عرض کنم مثال:surprise

با مخاطبی شما:

یادتان می آید که شما مامور مخفی درداستان حمایت از حیوانات بودیدlaugh ...چند سالی درجنگل های اطراف با شکارچیان ناجور چنان در آمیخته بودید که نگو!درحادثه ای ذکر نشدنی زبان بسته هائی یکهو از روی زمین محوشدندوجنابعالی درحرکتی حیرت انگیز و درکمال"وبلاگ نویسی" نسوانی را معرفی نمودید جهت پیوند...cheeky

خب ما کجای کار بودیم؟ نه نسوان بودیم!!!نه حیوان بودیم و نه مسئول مربوطه!اصلا به ما چه؟!wink

درداستان دیگری که البته خیلی واضح عرض کنم ...جزو کچل های بودید!سیب های شهر دنبال شما می گشتند ...عرض کنم خدمتتان روی هرچه کرم بود سفید کردید و درعاقبت معلوم شد ما چه کاره ایم؟

نه سیب؟ نه کرم؟نه فروشنده ی سیب؟واز همه مهمتر دزدوانت؟crying

درداستان دیگری که باز قابل ذکر است ...میمون های شهر قرار بود دریم فیلم آلفرد هیچکاکی نقش چنگال را بازی کنند ...خلاف نظزما!که منتظز پزندگان بودیم چی شد؟ هیچ چی!crying

ما نه مردم شهر بودیم!نه میمون بودیم!نه با آلفرد هیچکاک صنمی داشتیم ...نه انگلیسی بلد بودیم و نه اصلا شی ای به نام چنگال را می شناختیم !پس چی شد نبودیم !آیا مرده بودیم ...معلوم نیست!wink

دریکی از هیجان انگیز ترین داستان های شما ...دوست دوران خردسالی ما ...."کوزت" را به فرزندی قبول کرده و یک جایزه بین المملی دریافت نمودید:enlightened

این وسط ما که بودیم؟

فانتین بیچاره؟ژاور؟تناردیه؟خواننده بدبخت بینوایان؟آچارفرانسه؟جلدکتاب؟خیر!کلا مرده بودیم!crying

ودرنهایت تقدیمی:

ای جیمز!ای باند!ای کلا جیمز باند!

ای مجهز به دستگاه!نور به قبرمان ببارد ...که وسط داستان شما ...بالای داستان شما ... انتهای داستان شما ...اصلا نیستیم!از بیخ تعطیل!یک چیزی درحد مرگ و بالاتر!خدایا شکر!laughwinkbroken heart

هشت:

ترومپ!

ترتیب عشق مارا خداداده و بس!

نگران نباش !بالاخره خدائی هست!

نه:

پراید:

مامان شنیدی دوباره خانم مددی آمار جهانی نداره؟

مامان بنز:

جهنم!آدمی که گورنداره کفنش کو؟

بوگاتی:

وا مامان !این چه حرفیه می زنی؟ما با خانم مددی مشهورشدیم!

مامان بنز:

جهنم!یه نگاهی به خودت بکن!من و تو ما به خاطر موتوری که داریم مشهور شدیم...توی وجودمون موتورهست می فهمی؟ تو بوگاتی...بچه هاتم لامبورگینی و پورشه!

پژو:

راستشو بگو بنزی چی شده؟

مامان بنز:

تاکسی از صب تا حالا جواب نمی ده!

پراید:

مامان بی خیال!من و بابا که از صب تا حالا اینجا نشستیم ...

ننه خاور:

پس موضوع خانم مددی چی؟

بابا بیوک:

حوصله ن وار آروات!نه دئیر سن!اه...

 

ده:

رهبرم ...

مردیم اگر خیالی نیست...سبز خواهد ماند ...

آن پرچم همیشه برافراشته ی آل علی (ع)...

یازده:

یعنی من اگه ااز ابزار ویراستاری" بیان" ونوشتاریش البته عکس بندازم و اینجا بذارم خدائیش می نویسید یا تو دلتون می گید شما بدبختا چه جوری تو این وبلاگا می نویسید ...دسترسی به صندوق هیچی ...یعنی یه سری از ابزارای بیان دیگه کارائی نداره ...

عزیزجونم که دکتر ارتباطاته می گه (البته با مسخره) که قربونت دنیای وب یک(1) سال هاست تموم شده ولی تو توش موندی که چی بشه برو تو تلگرام و اینستا ولی چطوری بیام بگم که عقل ناقصم می گه تو یه فضای ایرانی یا ظاهرا ایرانی یا ایرانی شده بنویسم ...با این همه بدبختی چطور ؟

گاهی حتی با گریه!...بابا به غلط کردن افتادیم بیائید مارو ببرید ...یا بندازید بیرون اینجارم مثل پرشین بلاگ شخصیش کنید ...والسلام ...دیگه این جوری که بوش می آد دوران باز نشستگی ما رسیده!

دوازده:

ما توی فضا می شینیم تخمه ام می خوریم به کسی چه مربط؟

بابا اینجا فضاست ...کهکشانه!چه می دونم بی نهایته دوتا دونه پوست تخمه اصلا چی میشه کجا می ره ...زنگ می زنید از زمین فضارو آلوده نکن!خب توهم اینجا بیکار بشین ببینم چی کار می کنی!

حالا بهجت خانم جون یا آذرخانم جون!

سیزده:

من اینجا مطالبی رو می ذارم که بیشتر سلیقه خودمه عکس ها و مطالب شاید بعضی وقتها ربطی هم نداشته باشن ولی می ذارم ...چون جز علاقه مندیهامه ...از بعضی شعرها هم پرهیز نمی کنم چون سخن زیبا از شاعر شنیدنیه منکه با اعتقتدات اون حال نمی کنم ...پس دنبال خط و ربط نباشید لطفا ...

رفتیم از دست بیان هزار سال بخوابیم یه روز با ماست یه روز علیه ما انگار ما با دست خودمون اینجا نشستیم عالیجنابان عشقولی اینجا بزنن تو کله مون!حیف!

 

۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۷ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

پشیمان نیستی که هیچ ... دنبال جان هم می گردی!

یک:

پر روی پر ... پرنده نمی شوم ...

تنها یک بالشم ... برای خواب های تو ...

دو:

سیاهی می خورد مرا با سکوت و درد ...

درشب مراقب باشید ... توی توهمات خود ... گم نشوید ...

سه:

دوستت داشتم ...

ورفته بودم پی فرد دیگری...

چون نمی خواستم اصلا بدانی ...

که من ... دوستت دارم!

 

چهار:

تختخواب اندوه می خورد ...

و...

دنده های من!

اشک روی اشک تاصبح ...

مرگ نمی آمد ...

تمام زندگی دور تختخواب من ...گلوله بود!

ولی ...

به پیشانیم ...نمی رسید!

پنج:

بالخره فراموشت کردم ...

ده سال زیاد نیست!

آنقدر عادی شدی ...

که همین دیروز از کنارت گذشتم ...

مثل مجسمه فردوسی بودی ...درمیدان مشهور فردوسی!

شش:

مزار شش گوشه ات را دورود ... السلام علیک ...

هرلحظه درزیارت عاشورا ... سجده هام ...

 

هفت:

توی داستان هایت مامور مخفی بودیsurpriseیک چیر عجیبی مثل جیمز باندwinkمی رفتی توی زندگی طرف و آنقدر خوشگل بودی که همه راز هایشان را می فهمیدی و درآخر تبهکارترین عاشقان دنیا را چنان می پوکاندی که نگوlaugh...

اما توی داستان من ...تو فقط یک نویسنده بودی!البته که معاصر ولی نه درحد بزرگ علوی و محمود دولت آبادی!

برای من جدی ترین داستان های تو ...مخصوصا پلیسی هایش خنده داربود از بسس که پدر خدابیامرزم مرا با مجله پلیس و داستان های پلیسی واقعی بزرگ کرده بود ...blush...

دریکی از سرگرم کننده ترین داستان هایت ... بین معتاد ترین های شهر دنبال کیف های بزرگ و پر پول بودی ... خلاصه بعد تعقیب و مراقبت های فراوان کیف موردنظر را با بدبختب بدست آوردی ولی درنهایت آنقدر کیف مورد نظررا توی سرت کوبیده بودند که یک هفته فراموشی گرفته بودی و اصلا یادت رفته بود ....شخصیت اصلیت مامور مخفی بوده یا معتاد!angel

درروایت دیگری که اصلا گفانش بین خوانندگان صحیح نیست(درجهت حفظ اسرار جنابعالی)دختری از بین داستان نفوذ جنابعالی دلتنان را ربوده و   شش ماه تمام با احساسات جنابعالی بازی کرده بود درنهایت ظلم و ستم شمارا درعالم غریب نفوذ!رها کرده و رفته بود ... یکسال تمام طول کشیده بود تا همکارانتان با ذکر اینکه شما فقط مامورید و با ارجاعتان به روانشناس اداره شمارا به دنیای واقعی برگردانده بودند ...coollaugh...

بد بختانه درروایت دیگری به قلم خودتان آورده بودید  فداکاری نموده و جمعی از نسوان راازآتش سوزی  رهانیده بودید که متاسفانه بدلیل اینکه دوره های لازم را نگذرانیده بودید از قسمت پاچه ی شلوار تا کمربند سوخته بودیدangryکه بازهم دراین ماجرا بعد از تقدیر از شما مدتی در سوانح و سوختگی اداره خاطراتی می نوشتید!...

الغرض ...

خدمتتان عرض شود که نشان به نشان فداکاری های شما درداستان هایتان پیش رفتیم ...سال ها هم خندیدیم و هم گریه کردیم ...که اگر بگویم به هر بدبختی بود !cryingوظایفتان را به انجام می رسانیدید دروغ نگفته ام!wink

درنهایت شیوه ی ادبیات گزار ش گونه ی شمارا می پسندم!وامیدوارم زنده باشید و بنویسید ...که کم کم ادبیات معاصر دارد به شما مدیون هم می شود ...

اللهی : لیلیheart

 

هشت:

ترومپ!

گذشت دنیای قشنگ دهه ی 60 میلادی!

دنیا برای شما فراهم شده ...که بتازید ...!!!

 

 

نه:

تاکسی:

مامان بنز!بدو بیا !پراید بلیط گرفته می خواد بره خارج!

بوگاتی:

چی؟چی گفتی تاکسی؟شوهرمن؟ بی اجازه؟

مامان بنز:

شلوغش نکنید !هنوز هیچ چی معلوم نیس!فکر کنم من الن جیباشو گشتم!

ناگهان پراید:

مامامن سریال بوی باران رو دیدی روت تاثیر گذاشته ها ...

بابا من زن و بچه دارم ...تاکسی تورو آوردم جاو مکان دادم که جاسوسی منو بکنی ؟ بوگاتی تو حرف تاکسی رو باور می کنی؟

تاکسی:

دیگه نمی تونم نگم ...صب با هواپیما  می ری لندن ...شب برمی گردی!

پراید:

بابا مگه من تو وزارت خارجه کار می کنم ؟ چی می گی؟

بابا پژو:

بیا!تاکسی صب تا شب دارم جون می کنم تو چرا پراید و لو می دی؟

پراید:

بابا دروغ به این گنده گی!؟من می رم دورراه قپون قهوه خونه !همین!

تاکسی:

مامان بنز!50 تومن بدید!پراید امروز اعتراف کرد!

پراید:

بابا بیا از فردا تو رو هم ببرم!اه چه بساطی!

ده:

رهبرم ...

اگر خدای بخواهد ادامه دار می رویم به سمت عشق ....

آن قدرعاشق ال علی(ع) ندیده باشد زمان ما ....

یازده:

شبکه یک سیما داره به سمت یک شبکه استاندارد پیش می ره و نقل قول های منفی کمی غیر منصفانه هست ...اگه برنامه های گفتگو محور حتی آشپزی خانواده سریال ها و فیلم هارو درنظر بگیریم می تونیم یه نمره ی عالی بدیم ...حالا بگذریم که عده ای از دوستان از عصمت خانم و عفت خانم و دنیز خانم ترکیه ای نمی تو نن بگذرن!عیب نداره!

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم که ناگهان یه شهاب سنگ به چه بزرگی اومد از جلوی اتاقک ما رد شد ...دیگه نگم چقدر لرزیدیم چقدر کم مونده بود بمیریم ...یا بسوزیم!

همون دقیقه بهجت خانم جون از تهران تماس گرفتن همهی فامیلم اونجا بودن از فرح خانم جون تا فرح خانم جون!می خواستن با ما احوالپرسی کنن!گفتیم بابا دو دقیقه نشده شهاب سمگ از کنار ما گذشته ...

گفتن ماازدوسال پیش چنین مسئله ای رو می دونستیم ...منتظر بودیم ببینیم شما می سوزید یا نه تا باهاتون تماس بگیریم که الحمدالله نسوختید ... خداروشکر ...

ماهم خوشحال گفتیم:

انشالله!

سیزده:

بله!

 

 

۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خواب دیدم که در رهت آقا ...باز سربند یا علی (ع)بستم...

یک:

توی دفتر شعرهایم ... تو شکنجه گر بودی ...!

می بریدی انگشت هایم ...من با " چشم" شعر می گفتم!

دو:

مربع نگاه تو ... هیچ گاه دایره نشد ...

تنها خانه عشق را می دیدی ...نه ماه بالاسر!

سه:

اگر بوی مرگ می دهد ... باغچه قدیمی مان ... لگد نکن!

شاید از درون مرگ ... نفرین غنچه ها ... پای تورا گرفت!


چهار:

دوست داشتم ... انار باشم!ولی نشد!

که وقتی خون مرا می خوردی ...

توی چشم های من بخندی ... بگوئی: شیرین!

پنج:

از نا آگاهی من سال هاست سود می بری ...

می دانی یوسفی!ولی خودت را برده خطاب می کنی!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را غریبانه بوی می کردم ...

احساس اینکه بوی آل علی (ع) ... درمشامم است ...مرا کشت...


هفت:

می خواهم این بار درمورد تو هرچه دروغ است بنویسم که خوانندگان اینجا دیگر رفته اند معلوم نیست کجا...دیگر درفضای مجازی رتبه متبه ندارم که اللهی شکر!تنها خودمم!ومی توانم دروغ بنویسم که شناسندگان من یکبار بگویند:..راست گو!

....

وهرچه کچل درشهر بود عاشق ما شد ... دریغ نکردیم بپرسیم چرا؟که مادربزرگ خدا بیامرزمان با مثال نزدیکترین کسمان می فرمودند که ایشان (کچلان)خوش شانس هستند ... تا اینکه کچل میرزا نامی را پسند نمودیم که دراین دنیا هیچ کسی نداشت!وشرط گذاشتیم روی سرش موی بکارد !از قضای روزگار آن وقت ها مو دانه ای 5000 تومان بود که کاشت صد عدد!وهمه ندانستند و خوب شد نفهمیدند که ما چقدر پول داریم!

...

ایشان درجائی کار نمی کردند و ماهم چنین و بدین ترتیب از صب تا شب کنارهم درخانه ای که به بزرگی استادیوم آزادی بود روی چمن ها می غلتیدیم و غزل های حافظ می خواندیم که از ثمرات ازدواجمان 14 فرزند به دنیا تقدیم نمودیم که چون نمی داشتیم درمدرسه های دولتی پراکنده کردیم ...

هیهات که الان نمی دانیم چطور عروس داماد بگیریم و توی این دنیای وانفسا مجبوریم استادیوم خودرا تقسیم نموده که حساب کنی به هرکدام یک واحد 40 متری بیشتر نمی رسد ... ولی اشکال ندارد ...

درمنزل ما تلویزیون یعنی هیچ چی و ما اصلا نمی دانیم هنر تصویر یعنی چی؟!رسم ما این است که نباید کسی از جلوی اداره تلویزیون هم رد شود و اگر شود خودمان عمری باهایش قهر می کنیم ...

درد است درد عشق که درمان ندارد ...با کچل میرزا روزی چهار صد مرتبه دعوا نکنیم شب مان روز نمی شود و تا به حال چند بار خواسته ایم بچه ها را بین خودمان تقسیم کنیم !!!

...

خدای را شکر که خودمان و بچه هاهم همه کچلیم و از این مورد برتری بین ما نیست و مسئله ای بین ما وجود ندارد!

...

سالی چند بار می رویم کشورهای خارجی و بر می گردیم و تا حالا 100 بار دوبی رفته ایم ...خواسته اند ما خانواده ی خوش شانس را نگهدارند و از ما برای خودشان مجسمه بسازند ...نگذاشته ایم ...الغرض نازنین کچل میرزا !از بیسوادی دکترا دارد ودارد توی بیسوادی درکشور حرف اول را می زند ما نمی دانیم با بیسوادی اش چه کنیم و هرچه باسواد است لجمان را در می آورد و تا حالا شده چند تا کتاب نوشته ایم که لج باسوادها را در بیاوریم !و خط بکشیم روی دکترایشان!

...

فامیل همه با ما لج اند ...چشم دیدار مارا ندارند آخر طفلک ها چطور یکهو 16 نفر را با هم تحمل کنند که از درو دیوار بالا می روند و هیچ چی ندیده اند!نه تلویزیون نه رادیو ونه خانه ی درست و حسابی!

...

استخر سرکوچه مارا که می بیند می نویسد تعطیل است چطور که برویم و قرق اش کنیم و16 نفری بریزیم تویش(آهان ببخشید دوغ است دیگر!بالاخره زن و مرد که نمی توانند)

نهایتا:

برای ما دعا کنید که راستی راستی به دعا احتیاج داریم ...خودروی بنز مینی بوسی امان را اتوبوسی کنیم تا بتوانیم توی یک خودرو جا بگیریم ...اگر عروس و داماد بیاوریم خدای رحم کند می شویم سی و چهار نفر!و حوزه ی استحفاظی مان بزرگتر می شود ... دوست داریم کچل میرزا نام یک محله باشد که انشالله باشد!طوری که بچه هایمان افتخار کنند و توی اش مثل بابایشان کچل میرزا بازی در بیاورند ...

انشالله :سیده لیلا مددی!


هشت:

ترومپ!

ما بلد نیستیم انگلیسی ...ولی عشق ورزی چرا ...

می پوکانیم دشمنان خود با عشق علی ...


نه:

مامان بنز:

تاکسی...تاکسی!بیا اینجا!ببین با 100 تومن چطوری ؟!اگه روزانه آمار پراید و پژو رو دربیاری!

تاکسی:

من که نمی تونم !از صب تا شب دنبالشون باشم...شب ازم حساب کشی می کنن بالاخره مردن!من باید روزی 400 تومن کارکنم بدم بهشون!

مامان بنز:

چی؟ولی اونا فقط 200 تومن روزی به من می دن!

ناگهان پراید و بابا پژو:

مادری!اولا روزی 100 تومن به خودش می دیم ...دوما بیا صد تومن از دویسا تومنی که بهت می دیم کسر کنیم خودمون برات گزارش بنویسم ...چطوره؟

مامان بنز:

زرنگ شدین؟صدتومن دیگه اش چی میشه؟مگه روزی 400 تومن کار نمی کنه؟

بابا پژو:

صد تومنشم صد ساله دارم می دم به آبجی بزرگم ... بی ام وی ...دبلیو ...هرچی!

مامان بنز:

وا؟!

بابا پژو:

واللا!!!


ده:

رهبرم ...

اندیشه ی عشق از قدیم بین ملت ایران زبانزد بود ...

می مردیم و هنوز لیلی داستان ها بودیم ...

یازده:

نه زیاد سیاست بلدم و نه زیاد ادبیات و به قول عزیزی خرده علم که نمی شود علم ...

ولی برای خودم اینجا دوسه خط می خواهم بنویسم از آنارشیسم و شعر!

جائی که شاعر می خواهد از دوران خودش از خط قرمزهای جامعه رد شود و با وزن وکلمات داستان مورد علاقه اش را تعریف کند ... می رود آن سوی سلیقه ها ...

امروز ما دیگر چشم یار و خط لب یارو بوسه و کنار ...تعریفش آن تعریف حافظ از خلوت و دوستی و داستان مولوی ...کو؟!

داریم بین شعرها و ترانه ها یاغی گری می بینیم از دنیای امروز ...هرج و مرج توی شعر ...آنارشیسم ادبی نباشد ... شعری ست!

...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم یکهو شنیدیم که بدوید دلا ارزان شد!اینور دویدیم اونور دویدیم دنبال پول هایمان گشتیم دیدیم نیست که نیست ...بله رفتیم سراغ فرمانده فضا پیما خندیدو گفت : پول؟ فضا؟ اینجا پول مفهوم نداره!توی بی وزنی ذهنتان داغان شده!مگر روی زمین اید که ارزش پول برای شما مهم باشه ...

هیچی آویزان و افسرده آمدیم با بهجت خانم جان تماس گرفتیم دیدیم ایشان خوش حال از قیمت ها دارند کیف می کنند ...

هیهات زمین!پول ...دلا...انشالله!

سیزده:

جوجوئی فضای مجازی ...دونه دونه آمار مارو بوخول!ببین ازکی؟آفرین ...گنده میشی...چاق میشی...ما پیسی ها می خولیمت!

۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وای که دیوانه شدم می روی ... بی سر و سامانه شدم می روی....

یک:

ریختی چشم مرا توی قاب آینه ات ...

دیدمش سبز نبود!تیره تر از مهتاب است!

دو:

ان یکی دست تو قدرت زندگی داشت ...

وقتی مرا می زد ...

آنقدر انگیزه داشتم ...تا زنده بمانم و مرگت را ببینم!

سه:

میان پرنده ها مشهور بودم به سادگی!

دانه از دست تو می خوردم و اسارتم معنا نداشت!


چهار:

خریدی مرا از بازار برده فروشان مصر ... به ثمن بخس!

هشدار!که یوسفان دگررا یه چنین قیمت ها ... نمی فروشند ...

پنج:

کفشم را مرتب توی جاکفشی ...

پیراهنم را مرتب توی جالباسی ...

کتابم را مرتب توی کتابخانه ...

بالشم را مرتب توی تختخواب ...

نیستم دیگر!

دنیا باید مرتب باشد ...

تا دیگران بفهمند " تو" چقدر مرا دوست داشتی!....

شش:

مزار شش گوشه ات را به ناله نمی ایم ...

چرا که سوز عشق فریاد می طلبد ... نه ناله!


هفت:

هیچ کدام عین دیگری نخواهدشد ...برای دیگرانی که آلبوم پرستند ...ولی ...برای کسانی که از امثال تو لطمه می بینند " جنس تو" همیشه شبیه یکدیگرند!

...

توی دفترت ...توی مترو ... توی کتابخانه وزین ملی ... توی مطب بین مریض هایت ... توی کارخانه بغل دستگاه پرس!زیر چرخ خیاطی ... توی کلاس درس ...هی ورق ورق ورق می زنی ...هدی از خاطره برای تو فرق دارد!نسرین از آنالی!وازهمه مهمتر شیرین از لیلی ... اپلیکیشن خیلی جوانی و خیلی پیری به کارت می اید ...مگر اینها بعدا می خواهند چکاره شوند که اپلیکیشن پیری جاسوسی هم باشد!از صبح است که داری می خندی ...چقدر دماغ اولی بزرگتر بوده و پیری می شود خاله قزی ...لپ های دومی ...اه شب شد ...ضعیفعه خانه نان خواسته و چه خوب است شهر تهران که نانوائی های شبانه روز دارد ...بالاخره یک لقمه نان بلدب ببری خانه...

...

توی خانه ولی چه خبر است؟

یک گوشه مادرپیر دارد ذکر می گوید یک گوشه دیگر میزدارد با شام و مخلفاتش چشمک می زند ...یک گوشه ی دیگر شده دانشگاه تهران!وگوشه ی دیگر خیاط خانه ی نازیلا!

همین طور که شام م یخوری دست درجیب ات است که خدارا شکر با توجه به وضعیت اقتصادی این مجموعه را داری می چرخانی ...

الحمدالله...

...

آلبوم هارا فیلتر کرده اند ...صد لعنت به شانس که وی پی ان نداری به زور از یک شرکت 6 ماه اش را می خری 50 تومن!اه پس چرا نصف شان با شال و روسری شده اند ...نکند اپلیکیشن جدید باشد!...

اشکال ندارد اپلیکیشن آرایش و مو داری و آم وسط ها که خودت می دانی ...زنگ تفریح مزه می کنی ... آه ناهار با بچه ها دیزی می خوری و آن ور قلیان می فهمی خواهر هوتن همان بود که امروز برایش ای میل دادی!صدایت در نمی اید!...

...

پیر شده ای و کمر بند شلوارت را داری تا زیر گلویت می بندی!

تی شرت های سبز و فسفری می پوشی وریش و سبیلت را ازته زده ای ...یک کت سفید داری که با آن می روی کنسرت!...وبا خواننده ها و هنر پیشه ها عکس می اندازی ...البته از 50 تومن تا 500 هزار تومن به بالا هزینه می کنی ...توی آلبومت گذاشته ای ولی قربان خدا بروم ...جز دانشگاه تهران و خیاط خانه ی نازیلا کسی نمی آید پیام بگذارد که خوش تیپی !!!بعدا می فهمی اگر نبودی که با تو عکس نمی انداختند ...حالا بگیر به فرض 5000000هم بدهی ...!!!

....

بازنشسته توی پارک نشسته ای که بالخره یکی از آلبوم ها تو را می شناسد ...بدو بدو به سمت تو می اید  ...خ.شحال می شوی و خودت را جمع می کنی ...که می بینی شروع کرد بدو بیراه !می گوید تو بد بختش کرده ای ...عاشقش کرده ای و رفته ای !هزینه هم نکرده ای!با سر شکسته برمی گردی خانهو مجبور می شوی بازهم دروغ بگوئی!

: گلدان پیشخوان کافه!از طبقه دوم روی سرت افتاده و الحمدالله چون یک تپه مو داشته ای هیچ چی نشده!!!

خدارا شکر!

...

تو هم ای نازنین!

چه نامه ها که ننگاشتی و چه هزینه ها که نکردی!که دل ما توی اینتزنت و زندگی واقعی ...ببری!

اما زهی خیال باطل!جائی کسی و کاری مارا کاشته بود ...طوری که مثل خیاط خانه ی نازیلا صبح تاشب داشتیم با دانشگاه تهران و ذکر!و اینها زندگی می کردیم ...

و با خصلت مردانه ی زندگی ...می ساختیم ..." مثلا"

راجع به ما چه فکرکر ده ای ؟!درست است که از روستاهای شمیران آمده ایم ولی دیگر نمی توان به آن طرف ها گفت روستائی ساده!خیر!

آنقدر عکس پیرو جوان مارا نشانه کنتا بترکی!همین هست که هست تو زرنگی ماهم انشالله!!!...

لیلی !


هشت:

ترومپ!

رفتیم و برنگشتیم ...هرچه فریاد بزنی ...

رفتیم و برنگشتیم!

نه:

تاکسی:

مامان بنز!تورو خدا نگران نشیا ...پراید روزی 50 تومن از من قرض می گیرعه!

مامان بنزیواشکی:

برای چی می دونی؟

تاکسی:

میده به یه خانواده دیگه ای میگه قبلا خانمه زنش بوده!

مامان بنز:

فقط همین!

تاکسی:

همین!ولی خانمه رو که یادتون می آد الان یه بچه هم داره!

مامان بنز:

هههههههههههیس!هههههههههیس!بیا چقدر تا حالا گرفته؟

تاکسی:

5 میلیون!

ننه خاور با صدای بلند:

هی داش باشان پراید!بیا 5 میلیون!

مامان بنز:

ننه خاور هیس رو می فهمی؟!

ننه خاور:

چه هیس؟!دوباره بدبخت شدیم!!!

ناگهان پراید:

نه انشالله تا شما دو نا زنده اید!!!

ده:

رهبرم ...

پوشیده ایم لباس ولایت ...نمی توانند از ما ...

جانمان را بگیرند ... همه با هم هستیم ...



یازده:

یعنی چار شنبه ای یه بنز دیدم ...فکر می کنم فقط صاحب کارخونه ی بنز و اون یکی دیگه که می خردش می تونه سوارش بشه ... عزیزی تعریف می کرد می گفت رئیسشون توی یه کارخونه ی اروپائی توی یکی از شرکت های معروف می تونسته با حقوق یه ماهش بهترین ماشینارو سوار بشه ولی خودرو اش یه پژو ساده بوده!واقعا فکر می کنید چرا؟

به دلیل نظام دقیق مالیاتی آلمان؟مردم آلمان چشمشون شوره؟

یا روش خط میندازن؟ تواضع بیش ازحد؟ نه!اشتباه می کنید اینکه: نمی خواسته از مردم عادی تفاوت داشته باشه ... به همین سادگی!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یدفعه دیدیم یه گروه جدید دارن می آن فضا به نام گروه صدیقه!پاشدیم اماده نشستیم دیدیم اومدن چه ناله و گریان ؟!!!ای بابا!چی شده؟ گفتن ما ازدست یکی فرار کردیم اومدیم اینجا تورو خدا اینجا راهش ندین!!!گفتیم کی؟گفتن " هپی فیت"!" خوش قدم"!گفتیم هپی فیت کیه؟

گفتن با یکی وصلت کردیم از اون روز تا حالا 600 میلیون نفر از فامیلمون مردن!یا دارن می میرن!از دستش فرار کردیم اومدیم اینجا !

دیگه یک کم خندیدیم بعدشم نشستیم چای و صحبت...طوری که یادشون رفت دلشون برای همون هپی فیت تنگ شد!!!دوباره برگشتن زمین ...خدابداد همهمون برسه ... انشالله...

سیزده:

بله!

یادش بخیر فوتبالیستا...هی روزگار !ما اصلا بچه بودیم؟!


دریافت

دریافت را بشنوید به مناسبت ازدواج آسمانی علی(ع) و فاطمه زهرا(س) ...زوج های جوان پیوندتان مبارک

۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی