بی شمس

ادبی

۶ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

To go to a better place!

یک:

دیدار وقت مرگ!... درون تخت خواب

نیا!

صدسال من؛ اهل جنگ و نبرد ...

کامکار!

کبوترم ...

        سپید بخت؛ میان آسمان ... ببینمت!

 

دو:

کاش بدانی قلمم را با عشق تو فروخته ام!

به میوه فروش محل ... خرید!

جای کدو؛ پیاز و کلم!... برای سوپ!

چون به معجزه نوشتن من؛ اعتقاد داشت ....

برای زیباترین دختر محل!!!

 

سه:

بین هرچه عشق هست؛ من...سر در گمم!

اما چه خوب...

فراموش می کنم؛ وقت دیدن تو؛ وجود خودم را!

 

چهار:

مرا که خریده ای پسرم یوسف؛ به قیمت دوچشم ...

من کور می شوم؛ که خدایم قضاوتم نکندبه پدر بودن!

 

پنج:

 نمی بخشمت !

آن قدر مفهوم آزادی برای من دور بوده است!

که ؛ اسارت!!!

وقتی بال هایم را باز می کنی ...

فرمان تو برای پریدن ...

مرا میان دنیای موجوداتی که نمی شناسم ...

رها می کند ...

این رهائی توست!

از من ؛ نه من از اسارت ...

نه من؛ نمی بخشمت!

...

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در اینه ها ....

هزار هزار مرتبه با عشق آمدم ... باور کن ...

 

 

هفته پیش دوراز جانتان امیکرون گرفتم و انگار خدا واجب کرده باشد این مطالب را در تب نوشتم ؛ خواستم این هفته ننویسمشان دیدم آنهائی که دارم؛ الان می نویسم بدتر است... پس نوشتمشان!

۲۹ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کربلا در کربلا می ماند؛ اگر زینب(س) نبود

۲۸ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۲۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درستایش ... نگهبان شب !

یک:

بالاخره یافتم!

همین جمله کلیدی ارشمیدس از توازن درفیزیک بود که امشب مرا کشاند پای وبلاگم که بنویسم : آن فیلم که دوست داشتم را بالاخره ساختند؛ یک نفر پیداشد که آستین بالابزند ومرا از غم نجات دهد که می روی سینما هیچی برای گریه کردن نیست؛ هیچ چی برای اینکه نگاه کنی و به عنوان رتبه متوسط رو به پائین جامعه دلت خوش باشد که یکی از آدم های فیلم را از قبل می شناسی؛ بله من نقش اول فیلم را می شناختم!

دو:

همان یکربع اول فیلم را که دیدم ؛ خوشم آمد عجیب می کشاندت به کنجکاوی ولی جالبی کار اینجا بود که شخصیت را می شناختم؛ پیرمردی که مهم نبود کیست و چکاره است؛ یک جوری سیاستمدارو خانواده دار؛ و جوانی زرنگ شهرستانی ؛ به هیچ کس بر نمی خورد اگر می مردند یا می کشتند!

سه:

داستان فیلم را که نباید بگویم ؛ از نظر من خیلی با احتیاط هم پیش نمی رفت؛ اما عشقی عجیب درونش بود؛ شعری که دوست داشتم؛ عشق در لحظه درونش اهمیت داشت؛ فحش نداشت؛ ناسزا نداشت؛ هرچند نیم نگاهی هم به موضوع اجتماعی دزدی داشت!

اما سرقت و دزدی را طوری زیبا دسته بندی کرد که خاطره انگیز باشد ؛ گفتم همین امشب بنویسم و منتظر نمانم که مثلا جشنواره تمام شود و بنویسم و بگویم فلانی چرا جایزه نبرد؛ جایزه دست مردم است که فکر می کنم آقای رضا میر کریمی ببرد!

توصیف زیبایی از مردان زنجان و کرمان...

 

 

چهار:

یاد زنجان افتادم؛ خیابان سعدی ؛ نانواهای زنجان که می شناسم و بدون وضو نان دست مردم نمی دهند؛ یاد کوچه مشکی و اقوام که خدا رحمتشان کند؛ یاد بازار زنجان؛ هیچکدامشان در فیلم نیست؛ ولی ...

ممنون جناب میر کریمی ؛ ممنون

یاد پدرم افتادم!

جناب میر کریمی منتظر سلیقه ها نباشید ؛ جایزه ها دست مردم اند ؛ برایتان آرزوی موفقیت دارم

پنج:

حدودا ده حرکت جناب کیائی یک حرکت من است ماشالله هنرپیشه ای فرز و تند هستند و برای نقش کلاهبردار مناسب ؛ دفعه بعد اما انقدر کلاهبردار خوبی نباشند ؛ که آخر سر ماقشر خودمان یادمان بیاید و اشک بریزیم wink

خداوند به همگان توفیق دهد

ضمنا اگر خواستید در3 ثانیه بفمید که فیلم خوب است ؛ کافیست ببینید جناب کیومرث پوراحمد دران بازی کرده؛ کوتاه مختصر و مفید!!!

۱۷ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عاشقم برهمه عالم؛ که همه عالم از اوست!

یک:

از من انتظار غلط داشتی مگر؟....

" عشق" شاید غلط هست؛ ولی شرم ساز نیست!

 

دو:

مرگ میان شیشه های اشتباهی!

با الماس بریده شد....

ای روزنامه های قدیمی ...

من از پنجره که می پریدم ...

شیشه ها روی مرگ ؛ حساب نکرده بودند!

 

سه:

خوردی غم عشق؟

                طعم آلبالو نیست؟

خنک و یخزده و ترش

                انگار غم عشق یک توطئه نیست؟!

دست یک بیگانه؛ زن قد بلند ... درداخل فال

                 انگار غم عشق یک خاطره نیست؟!

بازی احساسی؛ یک جور سیاه؛ تیره و غمزده نیست؟!

خوردی غم عشق ...

           توی دریا؛ یک کشتی تنهایی طوفان زده نیست؟!

یا خواب عمیق...

گوئی بیدارشدن از حادثه نیست؟!

این غم عشق...

                    درقالب شعر؛ لیلی و حافظ و شاخه نبات

                     از سر شانس!سیستم ظلم و ستم !

                      فراق ؛ جدایی؛ زندان؛ فاجعه نیست؟!

خوردی غم عشق...

                  تکرار دوباره ؛ انگار چشیدن از زخم؛ درد؛ خونی که درون قلب خشک شده!

طعم فاتحه نیست؟!

 

 

 

پنج:

توی کوله پشتی ام ...

یک کلوچه ای گرم و داغ...

که از تنور

بیرون کشیده ام

می روم...

تا بام تهران...

همین نزدیکی...

تا زمان غروب آفتاب وروشن شدن میلیون ها چراغ

میان هوای سرد و باد و باران

بخورمت!

با چای غلیظ

و طعم خوب دارچین چشم هایت...

فریاد بزنم....

اما کسی از اینهمه میلیون های شهر ...

نشناسدت!نبیندت!نداندت!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) زیر نورحرم ...

باز نور؛ باز نورغ نورحرم؛ چه عشق می بینم ؛ نورا نور...

 

هفت:

یک/

بر می دارم روی یک تکه کاغذ ؛ نام تورا می نویسم بعد با خودم فکر می کنم فال جدیدی اختراع کنم ببینم مثلا تو مرا دوست داری ؟

اسم تمام همکلاسی های دیگرم راهم روی یک تکه کاغذ می نویسم؛ حتی اسم استادمان که باهم مشترک است را هم می نویسم ...

بعد از تا کردن همه ی تکه کاغذها؛ (که البته رویشان اسم پسرهاست) !می ریزمشان توی یک ظرف دردارشیشه ای ؛ فکر می کنم قبلا ظرف سس مایونز بوده که مادرم شسته ...

شروع می کنم تا سه دقیقه تکان دادن ؛ بعد درظرف را باولع باز می کنم و یک عدد از کاغذهارا بر می دارم!

اه؟این که نام آن پسر خوشگله ی ته کلاس است؟

حرصم در می اید و دوباره درظرف شیشه ای را می گذارم و تکان هارا جدی می گیرم ...

دوباره یک تکه کاغذ جدید را خارج می کنم بیرون؛ اه؟این که نام استادمان است که البته ازدواج نکرده ولی همچین مورد مناسبی هم نیست!

دیگر عبانی می شوم و دفعه ی آخر بدون تکان دادن شیشه؛ یک تکه کاغذ را برمی دارم؛ اه؟ این که نام آن پسر پولداره ی کلاس است ؛خدایا!...

خنده ام می گیرد؛ نه؛ انگار تو از ظرف مایونز خیال نداری بیائی بیرون!

صدای پدرم از پشت سرم می آید:دختر!این کارا زشته؛ من دختر به دانشجو نمی دم!برو دنبال درس ات!

 

دو:

تو روبروی من نشسته ای؛ خیلی به نظر آشنا می رسی؛ بالاخره باید نامه هائی را که آورده ای امضا کنم؛ حداقل نیم ساعت زمان می برد؛ لبخندی می زنم و می گویم:

بفرمائید چایتان را میل کنید تا من سریع کار امضارا تمام کنم...

چشم هایت اشکی استو ماسک ات دوتاست؛ سریع کار امضاهارا انجام می دهم و می گویم:

جناب؛ می تونید تشریف ببرید!

خیلی آرام باصدائی گرفته از پشا ماسک می گوئی:خانم؟ منم...

نامت هیچ تاثیری روی من نمیگذارد!با بیخیالی می گویم:آهان!کلاس دانشکده؛ چه خوب!خانواده محترمتون خوبن؟

پاسخ می دهی: بله؛ بعد سریع دردفتررا باز می کنم و می گویم:سلام برسونید؛ خوشحال شدم!

پای رفتن ات یکجوری ست که انگار باید هلت بدهم؛ ولی خودت ارام می روی ...خوب می روی دیگر!

رفتن ؛ رفتن است ...

 

سه:

آمدی خواستگاری ولی چه کسی باور می کند که مجلس خواستگاری ما به چه دلیل بهم خورده است!

بهر حال دلیل ؛ دلیل است ...دیگر!

خانه ای که دریکی ازبهترین محله های شهر خریده ای گاز شهری ندارد!وقتی پدرم می پرسد ...

خواهر کوچکترت می گویدکه: انشالله دخترخانم جنابعالی درجهیزیه ماکروفر بیاورد ؛ حل است!

پدرم نمی داند ماکروفر چیست!و عصبانی می شود!بعد سکوت برقرار می شود و جنابعالی با خواهر هایتان می روید....

می رویدمی روید می روید ...

من ازدواج می کنم و دریکی از محله های آبرودار و گازدار شهر تهران خانه می گیریم ...

محله ی خانه ی شماهم گازدار می شود ؛ مردم همه ماکروفر می خرند وبعد معلوم می شود که ماکروفر بیشتر برای گرم کردن غذاست ...

خواهر جنابعالی می رود کاناداو پدر اینجانب هم فوت می شود و جنابعالی .....

 

چهار:

مردی را می شناسم که فرار کرد!باور کنید پولداربود ؛ چک نداشت و بسیار مشهور بود...

تنها عیب اش این بود که درمحل کار؛  خودش را مجرد معرفی کرده بود درحالی که ...

تمام اطرافیانش این اجازه را داشتند که از طرف او به خواستگاری بروند ؛ باور کنید آرسن لوپن ازدواج بود ...

به خاطر شهرت با دست های خالی وارد زندگی مردم می شد و مادرش در رسانه ها تاکید می کرد که خسته شده؛ از بس برای خواستگاری پسرش هزینه کرده!

بعد ازاینکه بالاخره ازدواج کرد و سال تا سال گذشت ... ازدواج اولش روشد ...

خداوندا!

بالاخره مهاجرت کردو می دانید که مهاجرت یعنی چه ...

عشق امر مقدسی ست... ولی شکستن قلب خانواده های محترم؛ بخشوددنی نیست...

خوب می خواستم اینجا از فرار مغزها برایتان بگویم و موضوع را بشکافم ... که یک مورد همین ...

که واقعی ست و شوخی و مزاحی ندارم ...خدا می داند این مغز الان کجاست؟

کمی راهنمائی(طرف فوتبالیست نیست)!

 

پنج:

ای نازنین!ای نازنین!

خوش باشیم...

که بعد از سال ها مادر واقعی هاچ پیداشد و مطمئن باش ؛ من هم ...

دوستت دارم

وتا سال ها دعا گویت هستم؛ بقول یکی از همکارانم (ممنون همسرم که باگرفتن من؛ دو خانواده را از نگرانی رهانیدی)!

از تو سی عددد گل رز؛ درقلب من است؛ یادت هست؟!

لیلی جونت!

 

 

هشت:

بایدن!

آنقدر خواب دیده ای که در بیداری ...

فرصت نمی کنی که یکی را تعریف کنی ...

 

نه:

پراید:

واااااای!وقت آب پرتقالمه! بوگاتی ؟ تو نمی دونی چه بلائی سر من اومده؟

بوگاتی:

مگه دختری؟چیزیت هم نشده بود ! تو تاریکی فکر کرده بودن چی هستی!

مامان بنز:

خاک تو سرشون!اون تو آلمانه با اون قدو بالاشون؛ این تو ایرانه ... از این فسقلی نگذشتن!

باباپژو:

همین دیگه!به جای اینکه بره باشگاه بازو پهلووونی کنه؛ میره قهوه خونه ؛ شده 30 کیلو ؛ یارو فکر کرده چی برده!

بابا بیوک:

خوبه ننه باباشین!غریبه بودین چی می گفتین!

پراید:

من خودروام!تو تهران مسافرکشی می کنم!آینه ی من بشکنه با اینه تو پدرجان یکیه؛ من خودرو اقتصادی ام؛ فانتزی و سوسولی و فرانسوی و آلمانی و ایتالیائی و اینها ... ایرانیم!

بوگاتی:

آره؛ خیلی فرزی !خودت از خودت نزدی جلو؟پاشو راه برو دیگه...یه هفته اس تکون نخوردی!

پراید:

بگو اون دوتا؛ لامبورگینی و پورشه؛ حاصل زندگیمون بیان دستم رو بگیرن ...پاشم!

بوگاتی:

بردمشون مدرسه!

ننه خاور :

پاشو پراید؛ امروز مهمون داریم ؛ مجری توانا و مشهور ورزشی(بیب)!

پراید:

چی؟بهترین مجری ورزشیدنیارو می خوای بیاری اینجا؟ نکنه به خاطر پرسپولیس می آد دیدنم؟

ننه خاور:

آررررره!خاله پاریس و ابرو جون دعوتش کردن شام!گفتن میآن اینجا دنبالش!

بوگاتی:

اونم میآد!

پراید:

آآآه!پاشدم؛ الان میرم لباس تیم ملی رو می پوشم می آم.

بوگاتی:

بی خیال؛ نمی آد!

ننه خاور:

چرا میآد؛ می خوان یه چک 5 میلیون یوروئی کمک ککنن به فوتبال ؛ گفتن میدنش فقط دست آقای (بیب)

بوگاتی:

آآرررره؛ چه داستانا؛ اونم بدبختیه ها برای خودش...

مامان بنز:

پاشید بریم همین الان مسافرت!من حوصله ی دردسر ندارم؛ پاشید ببینم!ورداشتین خونه رو کردین فتنه سرا!

ننه خاور:

بگیرید همه تون عین بچه ی آدم بشینید سرجاتون!خبرنگاراهم دارن می آن!

همه باهم:

چیییی!

 

ده:

رهبرم ...(سید علی)

درخاک این وطن؛ عشق یک تصمیم نیست...

سرنوشتی ست که از عشق علی(ع) ... خواهانیم!

 

 

یازده:

یک/

نمی دانم با " توریست وحشت" اشنا هستید؟ این طور که من می دانم درتوریست وحشت شمارا بر نمی دارند ببرند مکان هاو موزه های تفریحی که مثلا کاخ هارا ببینید و لذت ببرید ؛ بلکه می برندتان جهنمی از وحشت تا با انواع و اقسام المان های وحشتدرخودتان روبرو شوید( مثلا قصر دراکولا)؛ ارواح؛ سیاهی و تاریکی ؛ غرق شدن احتمالی درخون تا مرگ...

شمائی که مثلا با تورجهت خرید می روید دوبی یا کنسرت های آنچنانی را درایتالیا می پسندید ؛ حتی واژه ی " توریست وحشت" هم چندشتان می شود؛ نه؟!

 

دو/

باوجودیکه سالهاست سینماهای جدید و بسیار عالی داریم ؛ ژانر وحشت کمتر درسینمای ایران دیده می شود و البته ما تماشاگران کم توقع!آنچنان نیستیم که خیال کنیم شاهرخ خان را درسینما ببینیم!

از طرف دیگر عاقل هستیم و قبلا قرص فشار؛ قند؛ و اعصابمان را یکجا میل کرده ودرحالیکه لبخندی غیر عادی روی لبمان هست می نشینیم و مثلا صدای مردن مردم را بادقت گوش می کنیم و درحال؛ حال کردن از صدای دالبی از سینما خارج می شویم ...

لامصب کارگردان!

 

سه/

باتشکر باید بگویم بالاخره قهرهم یک جائی نتیجه داد ؛ البته دانه دانه شمردن کارخوبی نیست ولی اگر طرفدار سینمای ایران باشیم مثلا فلانی قهر کرد جواد عزتی آمد بالا فلانی قهرکرد امیر آقائی فلانی قهر کرد بهرنگ علوی فلانی قهر کرد مینا وحید فلانی قهر کرد ...بانیپال شومون ؛ خلاصه از قشر زحمت کش میانی یا بدنه سینما یک قشر زحمت کش جدید به وجود آمد که باید بگویم شایسته است در آینده هنرپیشه های مردم درجشنواره های خارجی بیایند بگویند : دست مریزاد !!!

حالا دیگر اصلا شهاب حسینی هم مهم نیست؛ ثانیه هادرگردشند و درکلاس های سطح بالای هنرپیشگی پدربزرگ ها و مادر بزگ هائی ثبت نام کرده اند و فارغ التحصیل شده اند که امید آینده ی این رشته محسوب می شوند...بایکی از این پدربزگ ها اصلا نمی توان شوخی کرد؛ خدایا چه استعدادی!!!

 

چهار:

بوی تاریخ عجیب است درکاخ موزه هاو زندان های قدیمی درموزه های مصر درجاهائی عجیب تر مثلا در آمریکای لاتین(تمدن اینکاها)هند...خون؛ نقش مهمی دارد!

بعید است درمورد فرانسه و انقلابش تصویر مردی مانند ژان وال زان را فراموش کنیم که زندگیش حاصل درد و رنج ناشی از دزدیدن یک تکه نان است(بمدت 18 سال)...

از آن عجیب تر حتی انقلاب کبیر روسیه (قبل تر مشروطه) درتاریخ انقلابات جهان؛ انقلاب انگلستان و....

یا درمیان میدان انقلاب بین کتاب ها و دستفروش های شب جمعه ؛ عجیب بوئی ست که ملتی در ترکیب سرنوشت خویش با سرنوشت تاریخ ؛ دست پر قدرتی دارند.....

 

پنج/

نوارزرد را از شبکه دو ببینید ؛ حتما باید بروید سینما!یا مثل من عاشق سریال های کره ای شوید

خیر...

دراین سریال؛ پلیسی را می بینید که مدام درتلاش است ...

درسریال کرگدن مشخص شد که برخی بازیگران چه توانائی هائی دارند ...

بانیپال شومون یک بوکسور حرفه ای ست که ...دراین سریال نقش پلیس را آنچنان که ته دلمان می خواهیم ... بازی می کند...

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو ....آقای محترم!ورداشتی توریست آوردی فضا ؛ کلاه فضانوردی من رو دزدیده آورده تو حراج بفروشه!

زنگ زدم زمین؛ همون کلاه رو برام بفرستن؛ میلیون تومن!!!

چرا آخه؟!

دیگه بهجت خانم جون؛ فریده خانم جون؛ فرح خانوم جون با اون قلب پاک مهربونشونرفتن بانک برای من وام گرفتن؛ واسه ی همین کلاه فضائی!!!

جل الخالق! از یه طرف توریست رو باش؛ ار یه طرف منو... کی فکر میکنه کلاه فضائی روی زمین بدرد بخوره!!!

 

 

سیزده:

استاد" دال" توی سینما نشسته استو می خواهد آخرین فیلم جیمز باند را ببیند؛ همکلاسی سابقش بازرس " کیم" مشهور " توی راه استو فیلم دیگر دارد شروع می شود ...تبلیغات سامسونگ و چی و چی و چی پخش می شود ... سر همین ارتباط اول فیلم دل استاد" دال" برای مادرش تنگ می شود ؛ خیلی عجیب استتا حالا پیش نیامده ؛ بلاخره بازرس " کیم" می آید ...

دقیقه های اول فیلم ؛ بازرس " کیم":

می دونستی تو این فیلم جیمز باند بالاخره جون به عزرائیل می ده؟!

استاد" دال":

کیم؛ دلم برای مادرم تنگ شده؟ فکر می کنی چرا؟ نکنه یه وقت مرده باشه!

بازرس" کیم":

تو دهن استاد" پ.و.خ" لپه خیس نمیشه؛ تاحالا گفته بود!خوب شد مادرت تورو زائید؛ نه؟!

استاد" دال":

خوب زائید ولی ... من که هیچوقت کنارش نبودم ؛ عروسم نبردم براش...

بازرس" کیم":

اووووه نگا کن؛ یارو لامصب بمب رو کجا گذاشته!

صدای نفر پشتی:

آقایون ؛ ساکت!

نیم ساعت بعد ....

بازرس " کیم":

من انتظار داشتم همسر مخفی جیمز باند خوشگل تر باشه...

استاد" دال":

شبیه همسر سابق خودت نیست؟

بازرس " کیم":

مگه اون خوشگل بود؟ اونم مخفی کار بود ...

استاد" دال":

برو پاپ کورن بخر!

بازرس " کیم":

چه بوئی!می خوایی من برم بیرون یا خودت؟

استاد" دال":

خودم میرم؛ طول میکشه ؛ می خوام تلفن کنم ...

استاد" دال":

از سالن خارج می شود و اول به مادرش زنگ می زند ساعت درایران 4 عصر است!

استاد" دال":

سلام مامان خوبی؟

مادر استاد" دال":

سلام؛ چی شده؟ داری میآ ئی ایران؟!

استاد" دال":

نه؛ چطور؟

مامان استاد" دال":

خواستم بگم خوب خدا بیامرزه!عمه ات زن مقاومی بود ... بعد از پدرت ؛ بعد از پدرش بعد از شوهرش؛ بعد از جنگ های آمریکای لاتین؛ بعد از ترک فرزندانش ؛ بعد از بیماری و سرطان ؛ بعد از مرگ مغزش ...

استاد" دال":

میدونستم؛ ته قلبم می گفت یه چیزی می خوای به من بگی ؛ من الان باید برگردم سالن سینما کاری نداری؟

مامان دکتر " دال":

نه! یه زنگ بزن دختر عمه ات...

استاد" دال":

خوب دیگه چه فایده!

مامان استاد" دال":

آره ؛ واقعا بعد شوهرش ... شوهرم نکرد!

استاد" دال"؛ به پاپ کورن ها با طعم های مختلف خیره می شود؛ تلفن خود به خود قطع شده؛ می رود تا یکی را انتخاب و بخرد؛ لابد فیلم جیمز باند رسیده اون آخرها...که از بازرس " کیم" خبری نیست!

 

 

چهارده:

هفته پیش یکی از مواردی که بعد مدتها من رو خندوند؛ این بود که یکی از اعضای گروه بمرانی با اره یک قطعه ای رو اجرا کرد؛ یادم نمیره که خیلی صدای خنده دارو جالبی داشت و هنرنمائی ایشون رو نشون می داد...

بله دیگه!

 

 

 

۱۴ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عاقبت گرگ زاده گرگ شود؛گرچه با آدمی بزرگ شود!

یک:

دست روی قلبم به حالت تعظیم؛ مرگ من...

عشق تو؛ خدای من؛ درون من؛ درحد مرگ بود!

 

دو:

می رفتم روزی که تو شبیه برگه ی a4!

خوابیده بودی تا بنویسندت!

چیزی نبود برای نوشتن؛ از قلم من...

جز" عشق خوابیده؛ خوب نیست"!

 

سه:

کفش ایتالیائی تو؛ هرجا که رفت غصه خوردم!

می فهمیدم ؛ هرکفش به اصالت ...

ان جا نمی رود که شیشه ی دلی ؛ شکسته باشد!

 

چهار:

معمولامردم...

توی نگاهشان پرسش است!

وقتی نیست!

لابد پاسخ پرسششان را ؛ از قبلی گرفته اند!

 

 

 

 

پنج:

می آئی و من درتب دریائی خود غوطه ورم یار!

تا آبی چشمان توهست؛ مرگ من و ابی دریاست!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) از من جدائی نیست...

چنان کنار شمایم که روز روز عاشوراست...

 

هفت:

یک/

پنهان کردن هویت اصلی کار خیلی سختی نیست!

چون درکمتر از یک هزارم ثانیه باید خلاف آن چه نشان می دهی ؛ یاشی!یعنی ذهنت تصمیمی

خلاف آنچه که می گیرد را بقیه ی اعضای بدنت ارسال کند!

...........

نشسته ام روبروی تو؛ پولدار کثیفی هستم که خون جامعه را مکیده!حالم از آدمهای ارزشی مثل تو

که کلیه ات را بخشیده ای بهم می خورد ؛ رنگ طبیعی موهایت وطرز نشستن مودبانه ات؛ تازه

جلسه خواستگاری ست و تو باید جواب مثبت هم بدهی ...

من:

امیدوارم؛ عاشقانه امیدوارم؛ باهم ازدواج کنیم ؛ افتخاریه برای من!

تو:

حقوق من بیشتر خرج امورخیریه میشه؛ با حقوق شما؛ خبرنگاری؛ میشه زندگی کرد؟ واقعا خونه

ندارید؟

من؛ درحالیکه سرم پائین است و دارم توی دلم می خندم:

آره دارم؛ انتهای شهریه خونه ی کوچیک؛ ولی شما برای کار باید با اتوبوس رفت و آمد کنید!

تو:

خوبه؛ خوش به حال اونی که با شما ازدواج میکنه!

من با حرص و خشمی درونی از خرابی نقشه؛ صدایم را کنترل می کنم:

چرا؛ باکس دیگری می خواهید ازدواج کنید؟گویا معیار شماهم پوله!

تو:

خیر!معیار من ... بیشتر نزدیکی به پدرو مادرم و محل کارم ... اصلا ام دوست ندارم فشاری به شما

وارد بشه؛ خداحافظ!

من؛ می بینمت که برخاسته ای که بروی ، تیپ شیک و قیافه ی تمیزت حالم را بهم می زند؛ بیشتر

اینکه تو مرارد کردی !!!!

جهنم!؛ کوفت بخوری؛ فکر کردی من فقط چندر غاز کارمندم؟ بعدا جگرت را می سوزانم و توی حلقت

می گذارم ...

 

دو/

بیست سال گذشته و من پیر شدم!موهایم را رنگ کردم و مثل همیشه هیچکدام از آمارم هیچ جا

ودرهیچ مملکتی درست نیست!

درطی بیست سال گذشته تو ازدواج کردی و صاحب فرزند شدی ولی همچنان در تفاوتی فاحش ؛

حالم از تو بهم می خورد!...همسر و فرزندانم و خودم درهیچ آماری...نیستیم!

....

ریش مصنوعی ام را می گذارم و موهای مصنوعی ام را می چسبانم !ذوق و شوق عجیبی دارم ...

پیداکردن تو؛ آنقدر ساده است که نگو؛ برای من" ننه لیلی" هستی!

زیر فشار پیر شده ای و موهایت سفید است؛ اما من ؛ جوان جوانم حدودا بیست ساله !

دارم از ذوق می ترکم؛ که بیایم دفترت و ببینمت ؛ ساعت7 عصر است!

بالاخره ثانیه ها هم می گذرند و ما دوباره بهم میرسیم....

من باحالتی زجر آور و گداگونه:

سلام؛ برای من حرف زدن خیلی سخته؛ توی پرونده ام براتون نوشتن؛ ... بدبخت که بدبخته؛ دیگه

چی بگه؟

تو بالحنی آرام:

پسرم!از خداوند مایوس نشو؛ برای وارم ازدواج و کار؛ خداکمک میکنه؛ من برای سهولت و اسون شدن

؛ آدرس محل کار و اونجائی روکه وام رو میدن نوشتم؛ همین که بری کمکت می کنن؛ مبادا باشرایطی

که داری مادرت رو اذیت کنی و بفرستی جائی...

من با بدجنسی درونی:

نه!خدامیدونه دعاگوتونم!مادرم هم همین طور!

دهانم را کج تر می کنم و پاهایم الکی میلنگد؛ ازدرکه می روم بیرون؛ قطره های اشکش را گوشه

چشمش می بینم؛ " ننه لیلی" احمق!دراین دنیا هیچ چی نشد!تازه عذابش هم دادند!به من چه؟

این مقدار مبلغ از چنین نادانی برای فلان ماشین خودم و پسرم هزینه چندماه است؟

مثلا من پسرش هستم؟یا مردی بدبخت که دلش برای من می سوزد؟

باید از درون  چنین نادان های خودبزرگ بینی را فریب دادو خندید!

اصلا مثل همسر من نیست!بدبخت شوهرش!

 

 

 

 

سه/

دیگر چه فرقی می کند با چه گریمی بروم و سراز زندگیش دربیاورم!هنوز آمار داشته های من درهیچ

جا و کشوری مشخص نیست!خواهرم که آخرین بازمانده دلسوزم بود از دنیا رفت؛ هنوز ذوق و شوق و

تنفرم سرجایش است؛ خشمی که نمی دانم چیست!

50 میلیون وامی را که گرفتم و فرار کردم درقالب چک دارم برمی گردانم؛ خدا می داند اسکونتش

دراین سالها چقدر شده!

دفترش همان دفتر سابق است ولی... وقتی وارد می شوم تعجب می کنم؛ زن جوانی روبرویم است

یعنی دخترش است؟بعد متوجه می شوم " ایزی لایفم " را نپوشیده ام؛ یعنی تا اینحد؟

زن جوان می گوید: بفرمائید درخدمتتونم!

خدایا بابت "ایزی لایف" چه کنم؟

من:

ننه لیلی کجاهستند؟زبونم صدبار لال فوت شدند؟

زن جوان:

نه پدرجان !خودم هستم!قبلا افتخار آشنائی با جنابعالی رو داشتم؟

من؛ باورم نمی شود؛ حرص و خشمم را میریزم بیرون:

ننه لیلی مرده؟به من دروغ نگیدها؛ وگرنه...

زن جوان:

مجوز بالای سرم رو ببینید؛ خودمم؛ بااین سن و سال درست نیست به خودتون فشار بیارید؛ پرونده تون نشون میده که فرد خیری هستید و می خواهید به موسسه کمک کنید!

من با تمام حس پولداری و برتری جوئی و نفرت ؛ چک 50 میلیون تومانی را می گذارم روی میز؛

دستهایم می لرزد و می خواهم توی صورت زیبای تمیزش؛ تف کنم!ولی ...

زن جوان:

جناب اقای (بیب) خیلی زحمت کشیدید ؛ لازم نبود خودتون تشریف بیارید ؛ این همه سختی رو تحمل

کردید تا اینجا ...چرا آخه؟

تمام بدجنسی ام را میریزم بیرون و می گویم:

خدامن رو ببخشه؛ مبلمان شیکتون کثیف شد،ای وای آبروم!

دستهای نرمش را می گذارد روی شانه ام و می گوید:

نازی پدرجان!اشکالی نیست؛ اتفاقا همین امروز قرار بود عوضشون کنیم ؛ قبلا ام میشوریمشون؛

کثیفی ؛ نباشه...

فشارم می افتد پائین ؛ بعد شماره ی یک همیشه همین طور است! سرم گیج می رود و می خورم زمین ...

 

آمارم درهیچ سرزمینی مشخص نیست!

روی تخت برمیگردم رو به پنجره؛زمستان وحشتناکی ست.

صدائی ارام مرا صدا می زند:

آقای (؟)

بر نمی گردم تا صورت جوانش را ببینم!احمق؛ ننه لیلی؛ بیشعوری که مرا نشناخت؛ جهنم مگر برای

همسرو فرزندانم بهتر نشد؟می خورم و می خوابم و از اذیت شدن همه لذت می برم!

صدا دوباره تکرار می شود:

آقای (؟)

لابد می خواهد ملافه کثیفم را عوض کند ؛ چند سال؟خداصبرش داده لابد؟نه؛ من بر نمی گردم!

اصلا می خواهم توی شماره یک و دو غرق شوم و با بدبختی و ناسزا ملافه هایم را تعویض کنند...

صدا ادمه می دهد:

آقای (؟)......بر نمی گردم!!!

 

چهار:

برگشتم!بالاخره صدا قطع شده بود؛ من درهیچ کجا و سرزمینی نیستم!

تنهایم؛ دلم غنج می زند بروم دفتر ننه لیلی ولی نشدنی به نظر می رسد!

شاید اگر دسترسی به پولهایم و همه ی عواملم داشتم؛ می شد...

خدا؛ خریدنی نیستی؟!

زهرمار!عشق بود؟برای من بود؟برای ان بیچاره ننه لیلی بود ؛ این اواخرکه چه عرض کنم...

عشق یعنی دقیقا همانی که برای همسرم بود ...

ولی پس الان کجایم؟ خدا بخواهد بهوش بیایم؛ نه؟اگر برگردم.... حالش را می گیرم ... چه غلط ها!

" ننه لیلی و جوان سازی"....قسم می خورم!

 

پنج:

ای نازنین!

خودت را خوب بپوشان؛ هواامروز سرد است...

تو خوبی و دیگر هیچ ؛ اهمیت ندارد!

" لیلا"

 

 

هشت:

بایدن!

رفته ام از یو اس ات بیرون و کس عین خیالش نیست!

من اگربرگردم؛ باید التماسم کرد!صدسال از قدیم!

 

 

نه:

پراید:

عسلم؛ بوگاتی؛ لقمه ی گوشت کوبیده ی من رو میآری؟

سکوت!

پراید:

مامان ؟مامان؟ شلوارم خیسه؛ هنوز خشک نشده؛ سرما میخورما؛ شلوارجین ام رو از حیاط میآری؟

سکوت!

پراید:

ننه خاور؛ بیا کوفته های من رو هم بخور!قول میدم به مامان بنز نگم ؛ پشت سرش حرف می زنی!

سکوت!

پراید:

بابا بیوک!اون دختره تارارو صداکن؛ فرقاروروشن کنه؛ من می ترسم!

سکوت!

پراید:

باباپژو؛ من قول میدم دیگه پشت سرت نخندم؛ خوب شد دماغت رو به خاطر پولیپ عمل کردی؛ ولی یه جوری وانمود کردی انگار عمل زیبائیه؛ بابا...

ناگهان همه جا روشن می شود ...

دکتر:

پراید جان؛ بهوشی؛ حالت خوبه؟سئوالم اینه : الان تو خودروئی یا انسان!اگه جوابت مثبته لطفا

دستت روببربالا!

پراید:

آروم چشمک بزنم؟فکر کنم مورد اول ... دست ندارم که...

دکتر:

آخرین بار چی خوردی؟

پراید:

دکتر اب میوه؛ سن ایچ؛ فکر کنم میخواستن من رو بدزدن!

دکتر:

بهتر می شی؛ فعلا ممنوع الملاقاتی؛ تاشب زبونتم باز میشه!

پراید:

ممنونم؛ دکتر جون!

دکتر:

بروخدارو شکر کن؛ یه ماشین پلیس دیدتت؛ تو بیابون پیداکردن ات ؛ این جور موارد خیلی مشکله...

بغل دستی پراید تو بیمارستان:

اوووف؛ پرایده دیگه!خانم نیستش که.... پاشو نازنک؛ قیافه شو!...

پراید:

چی؟نیسان آبی؟!!!

 

 

ده:

رهبرم...

درعشق علی(ع)هیچ سئوالی نتوان کرد ...

که علی(ع) کیست؟ چرا عشق ؛ چرا عشق علی (ع)....

 

 

یازده:

یک/

درون هرکسی یک موسیقی خاصی؛ مشغول نواختن است!از صدای قلبش تا صدای خون توی رگهایش ؛ صدای حرکت عضلاتش ...

و بستگی دارد به چه نوع فکر کردن وراه رفتنش ...

بعلتی( کار ساختمانی همسایه)یک گوشی ایمنی صداگیر با کیفیت بالا خریدم تا صدای مته و دستگاه هارا نشنوم؛ لحظه ی اول کاملا ناشنوا؛ داشتم لذت می بردم که ناگهان... صدای عجیب قلبم و تا بلند شدم که راه بروم صدای غیر قابل تحمل قدم هایم ....

جائی هست درقرآن کریم که میفرماید: با تکبر روی زمین راه نروید ... خداوند سمیع است ...خداوندا چند سال است که ما صدای پاهایمان را نمی شنویم؟!تجربه ی عجیبی بود!

 

دو/

اگر شما دچار هم نوائی با صدای محیط شوید ؛ یعنی درحال شنیدن صداهای مختلف احساس کنید ؛ همگی درحال حرف زدن با شمایند... نام بیماری شماچیست؟

نام بیماری کمی عجیب است: بیماری انگلیسی!حالا خوب یا بد... بعضیها کنارشان فریادهم بزنی انگار نه انگار ... چه به اینکه درو دیوار هم بخواهند با ایشان حرف بزنند!

 

سه/

آن بالاها؛ بالای جو؛ چه جور صداهائی وجود دارد؟آیا صداهای کلاس بالا؟من یکی که احساس می کنم ؛ کسی دلش نمی خواهد خواب راحتش را ول کند و مثلا دنیائی را که با موتورهای کم صدا و مثلا شیشه های پر حجم ساخته ول کند و بیاید به زمینی ها بگوید: سلام!

شاید هم بیاید و بعد سلام و علیک و احوالپرسی بگوید:ببخشید!میشه صداتون رو بیارید پائین!

درچنین حالتی باید همسایه کلاس بالائی را تصور کرد که شب تولد شما آمده دم در تا بگوید: تولد شما که هیچ؛ سشستمی که برای بزن بکوب بسته اید هیچ؛ اصلا خودتان هم برایش مهم نیستید!

جل الخالق...

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم .... یا خدا دوتا موجود فضائی اومدن دم در با دوتا قابلمه...

من یاد بهجت خانم جون افتادم که جمعه ها حلیم می پختن می آوردن ؛ فرمانده درفضا پیمارو باز کردن و فضانوردها اومدن تو...

بعد درحالیکه به زور منظور شون رو میفهموندن گفتن:

دوتا زمینی ؛ توسیاره ی بالائی جا گذاشتن!

فرمانده از تعجب شاخ دراوردن ؛ من گفتم: فرمانده فقط تشکر کن!خلاصه تشکر شد ورفتن! ضمن اینکه معلوم شد فضائی ها امانت دارن؛ معلوم شد یه عده پیک نیک میرنتاکجا؛ بعدشم بنده خدا فضائیها؛ اینهمه آدم؛ اینهمه قابلمه؛ ازکجا بفهمیم؟

جل الخالق!قابلمهه توش بوی قورمه سبزی می داد...

 

سیزده:

استاد" دال" توی تهران حال بهتری دارد ؛ هوای آفتابی تهران لذت بخش است ...

کلاس تمام شده ووقت ان رسیده استاد" دال" یک فنجان قهوه برای خودش بسازد...

تلفن زنگ می زند و گوشی رابر می دارد...

استاد" دال:

الو؟

صدای پشت خط ؛ صدای کلفت بانوئی ست:

شما؟

استاد"دال":

ببخشسد؛ شما تماس گرفتید !شما؟

_:

"دال" قبلنا صدات مثل صدای دخترا ضعیف بود غ چه کلفت شده؟

استاد" دال" با عصبانیت:

شما؟وگرنه قطع می کنم!

_:

خوب نگارم!همونی که کابوستم؛ بچگی کتکت می زدم!

استاد" دال" با عصبانیت و هیجانی:

شکر خوردی!خونه من زنگ زدی که چی؟ زن مگه تو دکتر نیستی؟

دکتر نگار:

چرا؛ مزاحمم هستم!

استاد" دال":

چی می خوای؟

دکتر نگارباخنده:

جونت رو!

استاد" دال:

شوخی نکن دیگه!چی می خوای!

دکترنگار با خونسردی:

شوهرم مرده!ختم گرفتم بیا!

استاد " دال":

من؟!

دکتر نگار:

بابا تو بیای؛ همه میآن!حتی مامانت با دکتر(پ.و.خ)...

استاد"دال":

باشه؛ آدرس بده!

دکتر نگار:

جدا؟

استاد"دال":

آره؛ نکنه نقشه کشیدی من رو وسط مهمونی بزنی؟

دکتر نگار:

نه!خیلی پیر شدم؛ 74 سالمه!

استاد" دال":

واقعا؟

دکتر نگار:

خداحافظ

استاد"دال"وارد زمان می شود؛ خیلی عجیب است؛ بله تاریخ و زمان چه زود میگذرد...

چهارده:

دراین دنیا و علمی که ما خواندیم علوم سیاسیpolitical science...گاهی علوم سیاسی(سیاثی) و گاهی (سیاصی) و گاهی اصولا (سیازی) ست ...wink

۰۴ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روز میلاد دختر پیامبر بزرگوار مسلمانان حضرت فاطمه(س) ؛ مبارک

۰۳ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی