بی شمس

ادبی

۶ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

حبیب ام حبیب های قدیم؛ سیریش بودن ... معنی این رو می دادن که تو بمیری ما هستیم!

یک:

از من شکفت گیاهی که مثل شعر ؛ سرخ بود ...

بی هیچ قافیه ؛ صدا ؛ ... طرح زندگی ...

دو:

باورنمیکردی اگر صدایت بزنند روزی " عشق "!

آن قدر ... تیره؛ سیاهی؛ شب..." ستاره بودن؟"

سه:

بین خط های دست تو ... " ای کاش " بودم!

از اینکه ردم را بگیرند...

                        بفهمند...

                                  بگویند...

هراسی نداشتم!

پرروتر از ان که فکرش را بکنی ...

                                       کنار تو ...

                                                   رودررو...

اما ...میان فال ها ..." هیچ"!

 

 

چهار:

تورا طلا می پنداشتند که دزدیده و فروختند ...

ای وای مثال های قدیمی ...

" مرغ همسایه ؛ غاز است"...

این روزها که ... مرغ گران است و ...

حسرت سرقت تو ... بیشتر!...

پنج:

به خاطر من؛ کوچ نکن ...

ای مهاجر سیبری!

یاد آور گرمای درونم از آغوش تو ...

نرو...

که باور نکنم ؛ تابستان آمده ...

زمستانی ست که باید از دوری تو به سرما ... اعتراف کنم !

خوشا...

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع) در آینه ها ...

به چشم من کشیده اندکه " لیلا" وقت آمدن است!

 

 

هفت:

یک/

چندین و چند ماه بود که داشتند آموزش سلاح جدیدی را به من می دادند!

باور کنید یا نکنید!دقت ؛ سرعت و مهارت آنچنان دراین فرایند حساس بود که روزی 8 ساعت تمرین ؛ زمان کمی بود!

همین دیروز ماموریت شروع شد ... فرد هدف را نشانه گرفتم و چون شخص مورد علاقه ام " جیسون استتهام" دراین کارها می باشد ...ژست داشتم که فوری هدف را از بین ببرم!...

بدترین اتفاق که نمی دانم(؟) چطور اتفاق افتاد(!!!) این بود که سلاحم جا به جا شده بود و درواقع یک آب پاش ساده بود!

سریع به هدف نزدیک شدم و خیلی عذر می خواهم به مکان بی تربیتی اش ؛ ضربه زدم ؛ آنقدرکه قبل از این که بداند ... ماموریت انجام شد.

به هتل بازگشتم و دیدم خوشبختانه توطئه ای برای من درکار نبوده است ؛ اداره اشتباهی دراموال گردانی ؛ دقت نکرده و این پیشامد ؛ پیش آمده ...

باید خدارا شکر کنم که فیلم های خوبی می بینم...

دو/

میل عجیبی داشتم که با قبیله ای که همراه بودم ؛ همراهتر شوم؛ همسر رئیس قبیله ی بغلی را آب پز کرده بودند که میل کنند و چه بو و برنگی که راه نینداخته بودند ...

زعفران دم کرده؛ لیموی شیرازی؛ دارچین؛ و هرچه مادربزرگ خدا بیامرزم توی کلم پلو می ریخت ؛ ریخته بودند توی قابلمه ... حالا شاید مثلا پلو هم داشت...

سر سفره نشسته بودیم و داشتیم گپ می زدیم که ناگهان صدای عجیبی از بیرون خیمه ی قبیله آمد ؛ هربار خواستم بلند شوم ؛ رئیس قبیله گفت: بشین!فعلا به ما مربوط نیست ...

که یکهو ...

چند تن از دوستانم که مثلا برای نجات من از قبله ی آدمخواران آمده بودند وارد شدند ...

ای بگو به آدم وقت نشناس!

آخر چطور من چنین شانسی را ازدست دادم ...ای لعنت!( الان مرا ور می دارند و می برند فرانسه و هی ژیگو و تیگو و میگو و هرچه گو ...به خورد من می دهند ...)

داشتم حداقل به ناهاری شبیه ناهار قدیم خانه ی مادر بزرگم فکر می کردم ...

کلم پلو شیرازی ...

سه/

ای نازنین!

دست هایت را پسندیدیم ... سفید عین برف و انگار در تلالو درخشان خورشید می درخشید!

تو نگو دست های آقا گرگه هم نبود! درفریب فرزندان مامان بزی!

دراین سال ها ؛ شگفتا از گواهی پزشک که تو گرفته بودی و من ... نه!

جهت این که ظروف آشپزخانه را نمی توانی شستن و دست های نرم تو ؛ به هرچه شوینده است ؛ حساس ...

من می شورم!

چون طایفه ای به دست های سفید تو ... رای داد ...

شیرین عقلی به نام : لیلی

 

هشت:

بایدن!

از دیدار شما ؛ خوشحال شدیم کنار دریا ...

بابلال پزون و چای و گز ؛ عجب صفائی کردیم ...

" ترومپ!تو که نیومدی"!

 

نه:

مامان بنز:

خانم مددی رو دیدم انقدر پیر شده بود که نگو!... تموم موهاش سفید شده بود ؛ عین مادرش ...

بابابیوک:

ول کن بابا!تو خوشگلی دیگه ... وسط عمه های قشنگ قشنگ فامیلم میچرخی ...

بوگاتی:

آره مامان! کی فکرش رو می کرد ... از طرف مادر شوهر ... (پاریس خانم ) از طرف پدر شوهر ( ابرو خانم )...

پراید:

بی خیال بابا!داریم مرکز زیبائی باباپژو رو راه میندازیم ... اسم تبلیغیش هم هست(زیبائی دریکروز)!

به همین عمه ممه هاتون بگین ...دیگه خیلی خارج نرن!بیان اینجا خودمون صاف و صوفشون میکنیم ...

باباپژو:

بنزی!خیلی معلومه مو کاشتم؟ یا... دماغمو دوباره عمل کردم؟

ننه خاور:

تو از اول کپ الویس بودی عزیزم ... الان دیگه بری خیابون؛ واسه ی تو خودشون رو میکشن ...

مامان بنز:

به درک! دیروز تو نونوائی یکی فکر کرد من مجردم پیشنهاد ازدواج داد...

لامبورگینی و پورشه:

غلط کرد مامانی بزرگ! مگه تو مثل اینا خل شدی؟ تو قهرمان کبری 11 هستی!تو دنیا بنزی خانم؛ بنزی جهانی هستی ...

بوگاتی:

اینجوری پیس بریم ... نمی دونم چی بشه سرپیری ...

مامان بنز:

ناهار تون آماده ست!ماکارونی با سس مخصوص و پنیر فراوون.....

همگی :

به به ...

 

 

ده:

رهبرم ...

باورش سخت هست ؛ نگهداری خدا ...

آنجا که گفت ... شیشه را دربغل سنگ ....

ای الله ...

 

یازده:

دوران کودکی ما نقش شخصیت های متافیزیکی پررنگ بود ...

مثلا در داستان حسن کچل و حمام رفتنش یا قوزبالا قوز که این داستان ها را الان به کودکان امروزی بگوئید می خندند ...

یکی از داستان های کمیک کیهان بچه ها زمان نوجوانی من ؛ نخودی شجاع بود که حس کوچک بودن و حقارت را ازبین می برد ولی نهایتا شکل داستان برای نوجوانان امروزی جالب نیست ؛ نمی توان از نوجوانان امروزی شمشیرهای لیزری ؛ قدرت هالک ؛ توانائی اسپایدر من؛ را مخفی کرد و امثال شخصیت ها  این چنین را کوبید!

درون تخیلات و ذهن کودکی که شما از دو سالگی موبایل دراختیارش گذاشته اید به این راحتی ها با حرف های ساده در اختیار شما قرار نمی گیرد!

..............

مادربزرگم تحولات قرن بیستم را ناشی از همراهی موجودات ماورائی با انسان می دانست!

تلویزیون؛ موبایل؛ تلفن؛ یعنی چطور می توانست باورکند!

برای ما روزی فرا خواهد رسید که زمین کمی جا به جا شود ! البته یکخورده ...

دراین جا به جائی بربخوریم به زمین اصلی!... مثلا زمین اصلی که ماها کپی انسان های آنجائیم!نه اصلا می خوریم به سیاره ی تنبل ها و بیدارشان می کنیم و جنس سیاره ی آنها از پاستیل است و بهمین دلیل هیچکدام صدمه نمی بینیم ؛ چه تخیلاتی !!!

حرف راست این است که زمین واقعا جابه جا شده است.

............................

اگر صنعت سینما از بین برود چی ؟ البته چینی ها دردوران استراحت ؛ ثابت کرده اند که نمی شود ولی می گویند چرا ممکن است...

قرن بیست قرن سینما بود ولی کسی تعهد نداده که قرن بیست و یک هم باشد!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... بهجت خانم جون عصبانی با چند تن از دوستان جهت بردن من آمده اند ... فرمانده سفینه گفت: نمی شود ما به وجود ایشان نیاز داریم ... بهجت خانم جان گفتند : مثلا چی؟ فرمانده هم گفتند: نفس!ایشان درهوای سفینه می دمند و مت نفس می کشیم!

شور بختانه و اتفاقا من کمی سیر هم خورده بودم!

دوستان بهجت خانم جان برگشتند و درنگاهشان :آره جون خودتون هم بود!

راستش من درسفینه مسئول آینده ام!!!که روی زمین تعریف شده نیست!!!

 

 

سیزده:

استاد" دال":

نویسنده گرامی!

بعد از اینکه مرا شناختید خجالت نکشیدید؟ حیا نکردید؟ منی که می توانستم دربهترین شرایط بنشینم و می آمدم تا تدریس کنم؟ از سن و سال من خجالت نکشیدید؟ من بروم به کی بگویم جوانی مثل شما مغرض دارد عملکرد مثبت مرا درکلاس درس به چالش می کشد؟حسودی که معلوم نیست کیست؟ هان؟

پاسخ نویسنده گرامی:

استاد !من آنقدرها جوان؛ گرامی؛ مغرض ؛ بیسواد؛ و حسود که فرمودید نیستم!

دختر ماه طلعت خانم هستم که سال هاست شمارا رصد می کنم!

بقول آقای ارجمند درسریال ستایش" افتاد" ... هروقت " افتاد" رو دررو صحبت کنبم!!!

 

چهارده:

با تاسف دوستان و اطرافیان بسیاری را داریم از دست می دهیم ... همین هفته چند دوست عزیز نزدیکانشان را ازدست دادند ...

اینجا اگر از غم بنویسم ؛ هرگز تمامی نخواهد داشت ...

شاید شادی را هم داریم با غم بسیار می نویسیم ...

رنج دیگران شاید رنج ما نباشد و اگرچه رنج مانیست ولی درون قلب مارا چه کسی می داند؟...

پانزده:

چون اقسام ریارادانستی ؛ بدان که:

قسم اول؛ که ریا درایمان باشد ؛ همچنان که گذشت ؛ بدترین اقسام ریا؛ و از افراد کفر است ؛ بلکه بدتراز کفرو شدید تر از آن است .

و اما قسم دوم؛ ریا درعبادت بوده باشد ؛ همه انواع آن حرام؛ و از گناهان عظیمه است. و صاحب آن؛ مغضوب درگاه پروردگار؛ و ممنوع از وصول به سعادت.و علاوه برآن؛ موجب بطلان عبادت و فساد آن است؛ خواه دراصل عبادت باشد یا در" وصف لازم" آن .

معراج السعاده؛ صفحات 617و 618

 

 

۲۱ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۱۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روز 12 فروردین

۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

زینگول مینگول!

یک:

خوابیده؛ روی قبر خودم ؛ دیدمت که با پات ...

لگدزدی به من خواب دیده از بهشت!...

 

اشکم فرو نریخته ؛خندید عالمم...

ای لیلی بیدار مرده ی نیکو سرشت!

 

پا؛ پاست اگر پاست فردا همین بغل!...

در سرنوشت مرده ی اوهم ؛ همین نوشت!...

 

دو:

نخریدم طلای تورا ؛ پول هم دستم بود!

گذاشتم که با طلای خودت؛ فقر مرا دادکنی !...

 

سه:

وقت خریدن داستان ...

                           مردم "هیچ " " خودنمائی" را نمی خرند!

ولی ؛ چه داستان ها بلدند ...

از " هیچ" " بدبختی" " مردم"!...

 

چهار:

بین غم و غم وغم ...

تفاوت و تفاوت و تفاوت!

                            یکی مال خود خود آدم است !

                           یکی برای عشق؛ عشق آدم است !

                          و دیگری

                         برای غریبه ای ست که می گویند: به توچه؟

پنج:

برای عشق من ؛ بارها ؛ گلی را که روی قبر من روئیده بود ...

فرستادی!

بدون اینکه به تو بگوبد: آمد!

دیدم که گفت: از بوی گل ها مردم! چقدر بوی تو می دادند ...

دریغ!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) درفراموش هم ...

شبها در زیارتم ؛ از بارگاه زینب(س)....

 

 

هفت:

یک/

آمدیم بخش ... خیلی ضعیف و شکننده از مرگی ناگهانی ؛ برخاسته بودم!

گوئی تریلی با سرعتی باور نکردنی با من برخورد کرده بود ؛ و هنوز ماجراهائی در کمینم بود که ؛ نمی دانستم!

پرستار دستم را گرفت که ببرد دیالیز " خوش بختانه درحالت شجاعانه ی خودم که از مکان های ندیده نمی ترسم؛ رفتم" ... رفتم و دیدم باید روی یک تخت نازک یک ساعت یا بیشتر بی تحرک بخوابم ...

دست پرستار را فشردم ...

واقعا فکر نمی کردم روزی برسد که اعضای بدن من دیگر بدرد خودم ؛ و هیچ کس دیگری نخورد!

من اهدا عضورا دوست داشتم!

" نگران نباشید من در یک بیمارستان vip؛ بستری بودم و می توانستم درحال دیالیز سریال کره ای هم ببینم "

(بخش بسیار زیبای درونم : خودنمائی)

دو/

گفتن این که من درزندگی چه کسانی را می شناسم ؛ دردی از دردهای من دوا می کند؟ پول می شود؟ اصلا خودم کی هستم؟ یا مثلا پدرم چه کسی بوده؟

...

درحال مرگ؛انسان درپی کار خودش است؛ درحال عبور؛ انگار باید بدود و یک برگه ی ترخیص را به کسی که نمی شناسد بدهد؛ دیگر برایش مهم نیست؛ " هیچ کس ؛ هیچ کس..."

خوب یادم است وقتی مادرم صدایم می کرد ...

خفته دریک بعداز ظهر تابستانی ؛ آنقدر خوش بودم که می خواستم فریاد بزنم: بابا ول کن ...

تا چشم هایم باز شد ...

...

بارها بعد آن ؛ از خود پرسیدم که چه بشود؟ سئوالی که برای من پاسخی ساده داشت ؛ برای دیگران بسیار دشوار بود!

چی که چی بشود؟ فکر نمی کنم آنقدرها هم دوستم داشتند ! ولی بهرحال ...

سه/

یکروز نگاه می کنی می بینی 40 کیلو بیشتر نیستی ولی برای دیگران ؛ زنی مغرور ی که حتما تورا باید بشکنند!

همسرت می گوید:مثلا چه (؟) هستی؟

پدرومادرت می گویند: مواظب باش!انقدرها هم آن طور نیست!

همکارانت می گویند:شرایط و توقعاتت رو بیار پائین دیگه ؛ توکه مثل سابق جوون نیستی !

نه ستاره شدن؛ نه توقع اینکه دستت را بگیرند؛ نه کمکی فقط ...

شروع می شود!شبها بی خوابی و مرور حرفهای دیگران و عصبانیت از همه و همه؛ دور شدن و غرق ...

دیگر شیزوفرنی یا دوقطبی و یاهر درددیگری که بتو بچسبد ... بله داری!

ناشی از خودت است؛ خود مغرور ؛ کوتاه نیامده ات ... زبانت را نمی فهمند وقت تورا ندارند و مرتب عقبت می رانند و بیشتر از پیش لذت هم می برند ...

از قطاری که عقب بودی عقب تر می مانی ...

شاید هم یک شب بخوابی که فردائی به دنبالش نباشد ...

...

راستش به نظر من؛ اگر آدم فرضم کنند!دیگر تاسف برای چنین ادم هائی چرا باید بخوریم ...

نه پدرو مادر خوبی بودیم ... نه همسر خوبی بودیم ... نه همکار جالبی و نه فامیلی که اسممان حتی توی آگهی تسلیت باشد ...

...

یکبار بیائیم بگردیم ببینیم بیماری ان یکی ها که بهتر از خودشان نه اینکه بگویم ستاره ؛ را نمی توانند ببیند چیست؟ که هریک با ادبیات سطح خودشان توصیف گر ند ...

مثال ها ... از سطحی پائین ؛ مردنی؛ روستائی و غیره ...

کمی اسکیزو فرن ها؛ دو قطبی ها؛و ... را بااجازه خیل عظیم روانشناسان جامعه رها کنیم و این تعداد بیمار را دریابیم ؛ وقتش نرسیده که دنیا کمی بهتر شود؟!

از جهت اینکه خودنمائی نباشد: سین . لام . میم

 

هشت:

بایدن!

نرو به خانه؛ خانه خودش می آیه ...

" ترومپ! با تو نیستم"!

 

نه:

مامان بنز:

بچه ها شنیدید از خانم مددی شکایت شده ؟( هر هر)

ننه خاور:

کی؟ اون بدبخت که یه بارم دوبی نرفته؟

بوگاتی:

کجا به دوبی ؟ بیچاره دوساله تو خونه است!

پراید:

مامان چی کارش داری؟ به ماچه ؟

بابابیوک:

خانواده محترمی بودن!پخش و پلا شدن ؛ اینکه نتونستن هیچکدوم مارو داشته باشن ... دلیل بد ذاتی شون نیست!

باباپژو:

راس میگی بابا!آقای ورزی بود ... همسایه بغلی مون ؛ ده تا بنزی رو می خرید و می فروخت ... عادتش بود ؛ هروقت می دید ما خوابیم ... روی ما تیغ می زد ! باید کلی برای بچه ها خرج می کردم درست می شدن!

مامان بنز:

وا؟ چرا تاحالا نگفته بودی؟

باباپژو:

نمی خواستم باهاشون درگیر شم!

مامان بنز:

واقعاکه!اصلا نمیشه آدمارو شناخت!

مامان بنز:

ماکه آدم نیستیم ؛ هورررررررا ؛ یوهوووووووووووو!

یازده:

یک/

وقتی داریم دیگران را به هر نحوی دردنیای خودمان شریک می کنیم ؛ " خودنما" نیستیم !بلکه اتفاقا افرادی توانا هستیم و این کار از هرکسی بر نمی آید!

" فردا خلافکارارو جزو این مورد قرار ندید"

برداشت دیگران که نمی توانند ؛ ... تاکید می کنم؛ نمی توانند... نباید درروحیه ی ما تاثیر منفی بگذارد ...

یادم است درکمک به یک خیریه کل توان مالی من؛ 200 هزار تومان بود ؛ سال 80 ... اما وقت کمک متوجه شدم خانم دیگری 30 میلیون تومن اهداکرده اند؛ حسودی ام شد ؛ ولی دیگر واژه ی خودنمائی چه فایده؛ تمام کسانی که دوست داشتم خوشحال تر شدند ....

درحال حاضر یک تعداد از دوستان هم در تخیلات من؛ شریک هستند ....

بی خیال؛ باید کمی جهت فکری خودمان را عوض کنیم ...

اگر من دبیر خودنمائی هستم ؛ به پای استاد فرهیخته ام دکتر شاهسوند هرگز نمی رسم ؛ سال ها تلاش من از من من می سازد و از ایشان ؛ آنی که مرا در19 سالگی ساخت!

دو/

چند وقت پیش خانمی از اقوام تعریف می کرد که درنوجوانی ؛ سبیل های کلفتی داشته و البته برداشتن سیبیل برای دانش اموزان دختر مورد انضباطی محسوب می شده و دانش اموزان دختر باید تا پایان تحصیلات به همان شکل اصلی یعنی " سیبیلو" می رفته اند مدرسه ...

یکروز پسرهای همسایه سرکوچه نقشه می کشند تا بالاخره یک حرفی سر سیبیل ایشان زده باشند ...

سرکوچه می ایستند و تا دخترخانم می رسد یکی از ان ها می گوید:

به سیبیل فخری قسم! من دروغ نمی گم!

واین می شود که فخری خانم ؛ قسم می خورد!بعدها که بزرگترشد سیبیل واقعی اش را به پسرهای بیشعور جامعه اثبات کند...

سه/

خوب که فکر می کنم دلم می خواهد یک استاد سیبیلو بین دختران دانشجو باشم تا یک معلم خانم بین پسران!

کلا احساسات مامان گرایانه زیاد دارم و خاطرم هست که اگر گذشتی باشد درحالت دوم اتفاق می افتد دربین جملاتی مثل:

خانم شما مامان ماهستید؛ استاد فرشته خدائید؛ استاد مغزتون مثل مامان عین کامپیوتر کار میکنه؛ ...

حس خودنمایشگرایانه ی مرا بیشتر جواب می دهد تا حالت اول ..

مثلا استاد سیبیلو ی دختران بگوید:همه صفر...

بعد احساس عشق بابائی و بابالنگ درازی دختران رشد کنند و برایش بنویسند:

استاد کلماتتون ...

استاد کت و شلوارتون ...

استاد بوی عطر تون ...

خدائیش ؛ عاقبت اولی یا دومی به خیر می شود ...؟خودنمایشگری کدام بیشتر ارضا می شود؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

بهجت خانم جون از من به سازمان فضا و هوا شکایت و عنوان کردند:

در فامیل ما ؛ این چاقالو؛ این احساس خودبزرگ بین؛ این کاتب ؛ این خودنماو غیره باید مراجعه کنند ...

فرمانده گفتند: برای شکایت بری زمین؛ تا بهجت خانم جون عمردارند باید تو فضا پیاده روی کنی!!!

گفتم: چرا آخه؟ فرمودند: جهت شکایت ما!ایشان بابت باد گلوی ساکنان سفینه به اداره حقوقی احضار و 8 ماه حقوق بدهی مارا تقبل نمایند ... " تشویق فضانورادان به خوردن هندوانه با نمک "...

جل الخالق یعنی چی؟" یعنی تو فضا نمک نیست؟ یعنی توفضا هندونه نداریم؟...نمی دونم"

 

 

سیزده:

استاد " دال" عصبانی:

کی گفته ؛ من پسر استاد " دال" بزرگم؟ کی؟

دانشجوی اول:

استاد به خدا مردیم از حاشیه کلاس!کی پس درس اصلی رو شروع می کنید؟

دانشجوی دوم:

استاد ما به ریاست دانشکده شکایت بردیم ؛ همه اش تو حاشیه ایم!

دانشجوی سوم:

استاد پاتون به بالا باز بشه ؛ پسر استاد " دال " بزرگم باشید ... فایده نداره !

دانشجو مددی:

استاد به خدا ما نرفتیم بگیم!

دانشجوی چهارم:

به ماچه کار بیخ پیدا کنه ؛ یا نه ؟ما می آئیم حاضری می زنیم بعدم امتحان می دیم ؛ بین خودتونه!

دانشجوی پنجم:

خاکبرسرمون بااین وضعیت مون!

دانشجوی ششم:

لاحول ولا قوه الا بالله ؛ ماشاالله استاد" دال"!از فهرست روی کتاب از 600 صفحه صفحه سی هستیم!

دانشجوی ششم:

آقا استاد رو اذیت نکنید ... ایشون بیمارند!

دانشجوی هفتم:

ای جهنم!ماچی؟ بابای من بابد بختی و پول کارگری مارو فرستاده دانشگاه!

دانشجوی هشتم:

مرگ بر...

دانشجوی نهم:

استاد یه کاری بکنبد دیگه!

دانشجوی دهم با گریه:

خشته شدم! کاش می رفتم رشته ی دیگه ای ...تقصیر تو شد مددی!

استاد " دال " با ارامشی خاص :

عزیزان من!نمره اتون براساس نوشته هاتون شکل گرفته و ده نمره پایانی که امتحان دادید رفت؛ کدوم سرفصل عزیزان من؛ کدوم ترم؟ حواستون کجاست؟ درضمن نمره کمتر از 17 هم نداریم ...مددی شده 17 بقیه همه 20 هستید!

ناگهان صدای هیجانی دانشجوی ششم:

یااز اینور پل یااز اونورپل ...

دانشجوی هشتم:

زنده باد...

دانشجوی پنجم:

من که راضیم از کل کلاس ...

دانشجو مددی:

وای استاد ممنون ما گفتیم حالا بااین بدبختیامون تک میشیم!

دانشجوی سوم:

هرجا برید ماواقعیت شمارو میگیم ؛ میگیم که تحت فشار مجبور به ...

دانشجوی ششم:

خفه ...

دانشجو مددی با گریه:

من برای 20 خونده بودم ولی بازم از همه تون نمره کم آوردم.... یعنی این درسته که مردان شب امتحانی نیستند ؟خرخون نیستند؟ و اینها...

دانشجوی اول:

کلا اینو بگو بین این همه مرد تویکی چیکار میکنی ... میمیری اخرش دیگه !

دانشجو مددی:

هان!

....

استاد دال واقعیت ندارد دنبالش بین دوستان نگردید!

 

 

 

۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۵۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تبریک تولد رقیه (س)

۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۰۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روزی که می خواستی ... از شهرمون بری ... پیش هزاران چشم من گریه می کردم!

یک:

روی پیراهن گل؛ اشک در می غلتید ...

چه شگفتم! از شادی صبح و ... نگین آبی!

دو:

" نصیحت ؛ هیچ هنر نیست"... اگر...

درنگاه سرنوشت ...

" اعتیادم را به عشق" ...

                                 عاقبت!

مرگ تا کام زمان ...

چون شهد!....

                   تمام!

سه:

خندیدن دست های تو ...

وقتی می رقصیدم ...

ستاره گل گفت و...

هیچ درخیال من نبود!

 

 

چهار:

پس فندکت کو؟

                  برای به آتش کشیدن یک نخ!

                 از یک کل!...

                با روکش طلا ... و گل سرخ میانی !...

               و بوی تند عطر مردانه...

               که انگار همین حالا از جیب کتت ؛ بیرون آورده ای !

پنج:

قدرت تو ؛ دست موهای کنده ات ...

میان دست من!

از خشم!

تا چند دقیقه ی قبل رنگ سیاه بود ولی ...

میان نفس های بریده ام ...

بیشتر به حنائی ... نزدیک!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) عاشقانه ...

درمیان دستهای بریده از ضریح تو ... آغوش آغوش ...

 

هفت:

این نامه را هیچ جا فاش نکنید!

و بعد ازخواندن حتما آن را با اولین وسیله ای که می توانید بسوزانید.

هشدار:

هیچ گاه برای از بین بردن یک نامه " توالت ؛ سرویس بهداشتی ؛ مستراح " را انتخاب نکنید !

 

نامه:

سلام دوست عزیز!

چند وقتی ست که " ویروس عزیز کرونا" امان را از دیدار بریده و امکان دیدار حضوری نیست و گرنه وظیفه برخود می دانستم که بیایم و حضوری ببینمت ...

چقدر تازگیها ؛ بی حوصله و کم طاقت شده ای و می دانی تا چه حد؛ وقتی اینطوری هستی ... حس بدی به من می دهی ...

می دانی که تو ، جزو علاقه مندی های من هستی و دوست دارم فیلم های تورا ببینم ؛ آن جا که من و همکاران زحمت کشم را به تصویر می کشی ؛ درحالیکه از لحاظ زوانشناسی به روح لطیف و ظریف ات فشار وارد می کنی ...و ...

دشمنانت را مثل " سوکس" از بین می بری!" اعم از کشتن با سم و دمپائی خیس لاستیکی"!

...

بهر طریق!چیزی ست که می بینم ؛ از همکاران خودت شاکی و دلشکسته ای و اینور و آنور به بدگوئی مشغولی ؛ کم حوصله ای و " حال " نمی دهی ...!

" به جان مامی خدا بیامرزم"! ما که هزار هزار میلیارد جا به جا می کنیم و توی این کار خبره ایم . خودت می دانی که مردن ما چگونه است ... عین تو نمی نشینیم غمبرک بزنیم و کینه ورزی هم را بکنیم ...

به درک؛ سرچند هزار میلیارد اه ناقابل؟

مگر می شود؟

با توپ پلاستیکی چهل تیکه همین پریروز داشتیم توی زمین خاکی ؛ فوتبال می کردیم ... حالا دیگر چقدر دلگیری؟!

نهایتا: ابروهای گره کرده و موهای رنگ نکرده و لبهای بی خنده ؛ به چهره ی تو که نشانه ی شرارت جامعه و چهره ی بی بدیل مائی نمی آید ...

باز کن!...

و به خاطر داشته باش ... بقول شاعر:

جهان و کارجهان ؛ جمله هیچ درهیچ است ...

هزار بار من " تحفه" کرده ام تحقیق !!!

god father:lililianooo  lili

هشت:

بایدن!

دربرابر سواد شما ؛ چه دارم من؟

دیپلم؟ لیسانس؟ فوق لیسانس؟ ... ای وای ... هیچ!!!

" ترومپ! شما گوش نکن!"

 

 

نه:

پراید:

خدایا دیشب عجب مهمونی ای بود !سال تا سال نمی رفتیم تبریز ؛ باور کن ؛ خاله ی بابابزرگم " ابرو خانم" خاله ی مامان بزرگم " پاریس خانم" عمه ی بابام " نیسان خانم" منشی عمه ی بابام " تاراخانم" یعنی این طوری بگم ...یکککک مهمونی بود که نگو ...

قل قل قل قل قل قل قل قل قل ( صدای قلیان)...

وانت پیکان با صدای دوحنجره:

اونم از شانسته! دیشب تبریز بودی ؛ امشب تهرانی ... حالا فکر میکنی من بدبخت با او بابام " آریا" تا کجا برم؟ همین بیمارستان بغل ...

قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل ( صدای قلیان)

مدیریت محترم قهوه خانه ( جناب فولکس واگن) زنگ بالی سرخود را می زند :

هههی پسر! جناب پراید خان رو حساب نکن!

صدای خسته ی پسر( دوچرخه):

چشم...

وانت پیکان:

یعنی چی داداش؟ با این فامیلی که ایشون داره ؛ هربار می آد باید همه رو مهمون کنه ...

قل قل قل قل قل قل قل قل ( صدای قلیان)

پراید:

دمت گرم!

ناگهان پدر پراید بابا پژو:

همه از دم؛ املت مهمون ننه ام " خاور خانیم " ...

مدیریت قهوه خانه ( جناب فولکس واگن):

ای خدا... چه زن مردونه ای ... به به!

پراید:

ای جان...

 

 

یازده:

یک/

فرض کنید این پیامک برای شما ارسال شده باشد:

حمل رایگان اثاثیه شمابه جهان موازی؛ شما می توانید از طریق ایرانسل من؛ اثاثیه خودرا جابه جا کنید!

یک: من چه اثاثی ببرم جهان موازی؟

دو: آفرین به ایرانسل!

سه: جهان موازی؟!

چهار: خوداین جهان چه () بود که موازیش چی باشه؟

پنج: یعنی با چی میان میبرن؟

شش: رایگان؟ واقعی؟

هفت: بریم بخوابیم!بین خودی هاشون بوده لابد ؛ عوضی دررفته!

درکل این یک تمرین بود برای نپذیرفتن!نپذیرفتن پیامک های خبری ساده تر مثال: شما100 پیامک رایگان برنده شدید(اووووه)!

دو/

خواب؛ عجیب ترین دنیائی ست که پایمان به آنجا می رسد ...

استراحت مغز و قلب ؛ دیدن گذشته ؛ عزیزانی که دیگر نیستند ؛ رسیدن به نرسیدن ها و گاه ترس...

ترس؟ از همان که شاید از دست بدهیم ( چه خوب است که علاقه مندی هایمان را درخواب فراموش نمی کنیم)...

درفضای بیکران ؛ خواب چگونه اتفاق می افتد؟ یعنی در یک سفینه فضائی کجا می خوابیم و اگر می خوابیم ....

سه/

پولدارهائی که پول داده اند تا دریک هتل فضائی بمانند را درک می کنم!

افرادی که شاید روی زمین یک شب خواب راحت نداشته اند یا بالعکس درخواب راحتی بوده اند ...

کسانی که ارزش هتل؛ جای خواب و استراحت را می دانند و دیدن خواب ...

اگر این همه ممکن است ...

خوشا به حال نیاز مندی که زیر یک پل ؛ خواب های زیبا براساس علاقه مندی هایش می بیند ...

عشق ؛ پول و دنیائی که درواقعیت ندارد!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا دیدیم ... یه بیانیه ی رسمی از سیاره ی بغل به دستمون رسیده ...

...

سفینه ی محترم...

لطفا تجازه بدهید سرنشین مهمان شما سرکارخانم بهجت خانم جون دراینجا و کنار مردم خوب این سیاره به آموزش حلیم بادنجان ادامه دهد ...

درآینده ای نزدیک این امر تلافی شده و خودمان ایشان را به زمین باز می گردانیم و عمو داوود را جهت آموزش صابون فضائی به زمین می فرستیم ...

...

با چشمای خودم دیدم که چشمای فرمانده چه برقی زد ... سریع نوشت:ok

جل الخالق ... خدا بده شانس !!!

 

 

سیزده:

استاد" دال" تصویری از یک سیاستمدار را روی صفحه قرار می دهد ... سئوال این است : فرد مورد نظر کیست؟

( تصویر تا حدودی نامفهوم است؛ جهت تشخیص باید به فضای کلی تصویر دقت کرد )

دانشجویان باید درکمتر از یک دقیقه نام فرد مورد نظر را بنویسند ...

یک:

گابلین!(استاد خونسرد : منظورت گوبلز(اه))

دو:

روزالی!(استاد خونسرد: منظورت روزولت (اه))

سه:

رضا پور( استاد خونسرد: منظورت شاه (اه))

چهار:

چقدر آشناست استاد ؛ بابای بزرگوار خودتون نیست؟ " دال " بزرگ؟(استادخونسرد: نه!)

پنج:

استاددالنده ست؟( استاد خونسرد: منظورت آلنده ست)؟

شش:

دانشجو مددی ... ببخشید استاد درتاریخ سیاسی فضای عروسی مهمه؟

استاد " دال " با عصبانیت:

این عروسیه؟ این عروسیه؟ این تصویر وثوق الدوله است ... بعد قرار داد 19 19 ...

هفت:

استاد ببخشیدا؛ فکر کنیم یه اشتباهی شده ... عکس رو می بینید ؟

استاد " دال" :

بله عزیزان من! کورکه نیستم؛ می بینم عروسیه !

دانشجو مددی با بغض:

استاد این بغلیش رو شناختیم ؛ استاد احمد شاه قاجارهستن ایشون ولی منظورتون رو فهمیدیم داماده ... خوب پس داماده وثوق الدوله هستن؟

استاد" دال" با خشم ذاتی استادی خودش:

بله؛ آفرین ؛ داماد جناب وثوق الدوله هستن ...

نه:

( مددی به گریه می افتد ...) اوهو اوهو استاد کی فکرش رو می کرد؟ اوهو اوهو می گفتن قدیما عروسارو می دزدیدن لابد ...

ده:

دانشجوئی با صدای ضعیف: (استغفرالله...)

یازده:

استاد ما فهمیدیم بعد از قرارداد 1919 وثوق الدوله ازدواج و احمد شاه درآن عروسی شرکت کردند ...

دوازده:

خوب شایدم قبلش؟ ماکه تاریخ عروسی رو نمیدونیم ... استاد بذاریم عکسه رو تو اینستا؟

سیزده:

اوهی شاخ اینستا... استاد نمره اش رو بدید مددی .... از گریه پس افتاد!

چهارده:

استاد لیاقت همه ی ما صفره!نه احمد شاه رو میشناسیم نه وثوق الدوله رو ؛ خاکبر سرمون!

پانزده:

خاک توسر خودت بیشعور؛ استاد باید صورت وثوق الدوله همین طور کثیف باقی بمونه ...

شانزده:

قربون خدابرم ؛ بابای من اون قراردادرو بسته بود الان من تو این مملکت حیثیت نداشتم !

هفده:

به توچه آخه!مگه بابای تو چیکاره است؟ بدبخت یه کارمند سادست انقد گنده اش میکنی ...

 

استاد " دال" :

خوب آموزش تمام شد!نمره ام که هیچی ... بفرمائید ... حیف اینترنت... بفرمائید...

هجده:

استاد خانم مددی هنوز داره گریه میکنه...

استاد " دال" :

انقدر بدم میآد از این دخترای ضعیف که نگو! هزار هزار بدبختی تو این تاریخ هست این نشسته واسه اون عروس خیالی گریه میکنه ... گریه کنی نمره تو نمیدما!

نوزده:

استاد جلسه بعد چیکار می کنید ... بگید اقلا آماده باشیم؟

استاد" دال":

شما همین طور شگفتانه بیائید بهتره ... دست کم تصوراتم از شما به این شکل میرسه که آماده نبودید...

همگی :

آها!!

 

چهارده:

نیمه شعبان نزدیک است ...

عید درعید شد امسال...

نوردرنور ...

خدایا شکرت ...

 

 

 

۰۶ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عید اومده ؛ گل اومده؛ کجائی؟ ..... من هنوز منتظرم ؛ روی دیوار باغ!

یک:

می رفتم در تاریکی مرگ ؛ سوی بهار!...

جوانه می زدم انگار؛ اگر تو خورشیدی!....

دو:

" خدای" لب مرا به هم دوخت؛ هنگام دعای!

که از دعای من تو" جوان " نشدی! کار فقط کار " خدای " بود!

سه:

عیسی(ع) را گوئی درون رگ های من ریخته باشند ...

و آسمان ... منتظر...

که من زنده ام ...

تورا در آغوش خواهم کشید ...

در نیمه شعبان ...

خدا می داند ... مرگ من؛ بس است!

 

چهار:

شمال نمی روم دیگر!

وهیچ موتورسیکلتی ؛ برای من ... نوستالژی نمی آورد ...

دراستکان های کمر باریک ؛ چای نمی خورم!

 و صدای کلفت؛ هیچ جا برای من؛ اشک آور نیست!

چه فرقی دارد ؛ امسال پایان یک قرن باشد یا سال دیگر ...

واقعا ؛ عادت های من تغییری نکرد؟

پنج:

بگذار که گرگ ها ؛ گرگ بمانند !

" اگر که ؛ یوسف من خورده شد ..."

دعای یعقوب!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) این شب ها ...

به عشق مهدی موعود (ع) همراه اشک تا صبح ها ...

 

 

هفت:

یک/

دارم پورشه ام را کنار یکی از میدان های شهر " ناز " می کنم!

طفلک!چقدر باید انسان بد باشد که یک شی خوب را ازیک محیط خوب بیاورد بیرون!

یاد فیلم" خروج " می افتم!یعنی باورم نمی شود ؛ اگر بدانند من چکاره ام و اینجا برای چه ایستاده ام!

یکنفر بابی خیالی به  سمت من می آید و می پرسد: جناب کوچه ی (؟) کجاست؟ و ... بیشتر حرصم می گیرد!

یعنی کسی نیست بخواهد بداند...

دوپسر جوان با ظاهری آراسته از منزلی خارج می شوند و به سمت من می آیند :دکتر جون مادرت!یه عکس با ماشین ات بگیریم؟

همین!

یعنی من کلا با این قیافه و تیپ که از خارج آمده ام و مشهورم و ... ماشین منحصر به فردم ... هیچ!

سوار خودروام می شوم و زنگ می رنم به یکی از دوستانم ... می خندد و می گوید:

یعنی هیچکی تورو نشناخت!الهی شکر ! بیابرگرد!

" لعنت به توهمات همسرم! لابد می خواسته عید امسال ؛من؛ خانه نباشم"!!!

دو/

کلا بحث سیبیل آنقدر مهم است که می شود در ناخود آگاه دانش آموزان جستجویش کرد ...

متاسفم!

ولی باید بگویم ؛ همین طور که نشسته اند و دارند درس گوش می دهند ؛ دوست دارند توی کتاب هایشان برای همه سیبیل بگذارند!

کلا تغییر استایل همه؛ مد نظرشان است!

و مبارک باشد!چهره های جدید دبیران درکلاس ها که هم چنان که از سرو رویشان گل می بارد ...

با ترانه های 6و8 قدیمی ادم را یاد صولتی می اندازند ...

خدای جان مرا ببخش!

سه/

عمو خاله های قدیم که می رفتی خانه اشان ؛ انگار رفته باشی منزل سلطان؛ آن بالا می نشستند

و حالا مثلا بچه ی خواهرشان یا برادرشان بودی ؛ طوری رفتار می کردند که خیال کنی دربار

شاهنشاه هستی ...

مثلا عموها دست می بردند به سمت سیبیل هایشان و بعد می گفتند: بچه جان؛ چرا چیزی نمی

خوری؟... و به زور میوه و آجیل را به خورد آدم می دادندو تا شام مفصل نمی خوردی و عیدی انچنانی

دریافت نمی کردی ولت نمی کردند!

انگار از آن شان سلطان وشانه اشان می ترسیدند ؛ عمه ها را که دیگر نگو ! سه روز و سه شب هم

باید خانه اشان می خوابیدیم!

خدائی الان که از سلطنت این جور فامیل ها؛ راحت شدیم!

دست و پایمان را دراز کنیم ؛ روبروی تلویزیون ؛ سریال وطنی ببینیم و پوست تخمه آفتابگردان را(که

ارزانتر ازهمه است) تا سقف بپاشیم و حال کنیم و به مامی و بابی بدوبیراه بگوئیم!

خوب است دیگر!زودتر زنمان می دهند یا شوهر می کنیم!!!

سه/

ای نازنین!

حالا که بهار چادر سفید زمین را برداشته و زمین را سبز سبز به نیایش خدا واداشته ...

بیا ماهم بدجنسی را بگذاریم کنار ...

و خلق خدارا سرکار نگذاریم ...

ای ایهاالناس! عشق است دیگر ... تپلش راداریم و نمی خواهیم لاغرش کنیم ... از در نیاید تو که نیاید...

همین طور تپل اینورو آنور ببریمش ...

از حسن توجه شما متشکریم ....

تپل و تپل!

 

هشت:

بایدن!

تفاوت می کند درچهره انسان باپری؟...

یا پری در چهره انسان است یا انسان پری؟!!!

" ترومپ! تو آدم بودی"!

 

نه:

مامان بنزبا گریه:

خدا لعنتت کنه پژو که آبروی منو تو آلمان بردی!...

بوگاتی:

مامان جان؛ فقط یه عکس بوده با خاله پاریس!...

مامان بنز همچنان باگریه:

یعنی چی؟ فردا نمیگن ... زنه بنزه به اون خوشگلی (اهواوهو) چه عیبی داشت؟

باباپژو با بی تفاوتی:

چیه براخودت سوژه برداشتی؟ خوب خالمه دیگه!حالا خاله خودت کیه؟ " سمیر گرکان"؟ " سمیر" جون!من تاحالا حرفی زدم؟

بابابیوک:

پاشید!به خدا منم الان یه خاله پیدا کردم!

ننه خاور:

بی خیال بیوک!این فتنه کلا مربوط به تو بوده و هست!" خالا تراختور" رو می گی؟

بابابیوک:

نه! خالا " ابرو گوندوش"!

پراید با عجله:

بابابزرگ!مگه الکیه؟ رفتین تو خط بانوی زیبا ! عیب نداره ... بنای بانوی وطنی باشه " خاله دهقان" ! تو آلمانم متولد شده...

ناگهان صدای ترانه ی ترکی موبایل بابابیوک:

الو؟ خالا؟ باور المیرلر؟ بیردانیش؛ بیلسینر منیم دا برقشگ خالام وار...

و... صدائی بم آن سوی خط:

آخیی... خودرو لارین آتاسی ... بیوک جان!

پراید:

ببینم خالتو ... بابابزرگ؟واقعا؟

و خانم ابرو گوندوش:

آی پیراید... پیراید!گربان اولوم!

لامبورگینی و پورشه:

ننه خاور!خدا خاله هاتونو صدا کرده!... شاید بتونیم بازم مدرسه بسازیم .... یوهو!

بوگاتی:

خفه!

 

ده:

رهبرم...

گسترش داد خداوند جهان را ..... به عشق...

ولی آورد علی (ع) را که جهان ... عاشق اوست ....

 

یازده:

یک/

بهترین تعبیر ؛ برای شب عید از نظر طنز" شب ملخ" می باشد.

تو گوئی دنیا به قرار پایان رسیده؛ گوشتها و مرغها نسلشان منقرض شده؛ شیرینی و شکلات و آجیل به قیمت خون رسیده؛ استرس داری که چرا نداری!

دو/

دیده ام زندگی افراد بسیاری که مثل زندگی کارمند عمو اسکروچ درشب عید است.

کلا بچه ها با یک ران مرغ و دانه ای یک عدد نخود فرنگی ؛ کارد و چنگال کیف می کنندو خود اسکروچ خواب است؛ و متاسفانه خیلی اسکروچ هارا می شناسم که خوابشان آنقدر سنگین است که راحت تر از اسکروچ واقعی می خوابند و فردای عید بیدار می شوند و هیچ اتفاقی هیچ جائی برای کسی نمی افتد!

سه/

چند هزار سال است که انسان مرغ می خورد و بعد هم تخم مرغ ؛

کجای انسان شبیه مرغ و تخم مرغ شده که ورداشته اند باهوش ترین انسان های زمین را فریب داده اند که اگر گوشت فلان حیوان را بخورید مثل آن می شوید...

این بدبختی که بگذرد ... قول بدهید که دیگر کفران نکنید!

چهار/

سئوال ذهنی من:

موی جناب ناپلئون را بررسی کرده و دیده اند که ایشان براثر مصرف آرسنیک از دنیا رفته اند!

حالا کسی نیست بپرسد:

واقعا دردوران جنگ های اروپا؛ ویروس ها و میکروبها کجارفته بودند؟

بطرز مشک.کی ؛ در آن دوران مرگ ناشی از میکربها و ویروس های مشهور دیده نمی شود....

" همه اگر مردند ؛ در جنگ مردند"!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... داد فرمانده دراومد...سرچی؟ سر گم شدن بهجت خانم جون!من گفتم: چرا فریاد می زنید ؛ ایشون اصلا نیروی ما نیستند!

گفت: تقصیر تواه که از ایشون تعریف کردی!

گفتم:من مقصر نیستم!چون مسئول نیستم!

درهمین حین خبرجدید:

اولین بانوی پاگذارنده به مریخ؛ بهجت خانم جون!

جل الخالق!یه ربع نبود که ما ایشون رو گم کرده بودیم... تاریخ بشریت تغییر کرد!

سیزده:

استاد " دال" در مکالمه با دانشجوی فضول:

به نظرت؛ اونی که گفته: استاد " دال" به درد دانشکده ما نمیخوره کیه؟

دانشج.ی فضول:

استاد؛ دختر استاد" ررر"

استاد " دال" :

آهان!بخاطر باباش؟

دانشجوی فضول:

نه استاد؛ دختر خوبیه؛ خواسته یه چیزی بگه ...

استاد " دال" :

دوست داری از اینجا چی برات بیارم؟

دانشجوی فضول:

ضبط صوت تخمی!

استاد" دال" با تعجب:

یعنی چی؟ این دیگه چیه؟ برم بازار همین رو بگم؟

دانشجوی فضول:

اندازه ی تخم مورچه ست استاد!اصطلاحا ؛ تخمیه!

استاد " دال":

باشه!حالا خداکنه گرون اینا نباشه!خجالتی بکشم!

دانشجوی فضول:

نه استاد!چیزی که اندازه تخم مورچه ست که گرون نیست!خیالتون راحت ارزونه!

استاد" دال":

اگر مانع قانونی هم نداشته باشه ؛ چشم!

دانشجوی فضول:

نه استاد!ما ناراحت نمیشیم!ولی نداره!از تخم مورچه کوچیکترش هم هست!اون اشکال داره!

استاد " دال" یک ساعت بعد دارد اینترنت را سرچ می کند تا ضبط صوت تخمی را بخرد!

 

چهارده:

یکی از دوستان گفته: لیلی جان! ماتورا مدتهاست بخشیده ایم! ولی مسئله اینجاست که توهم مارا می بخشی؟

چون خیلی تعجب کرده ام فعلا حرفی ندارم!

 

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی