بی شمس

ادبی

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

عنوان شغلی!

یک:

تمرین بردباری تو ... از حد مرگ من ...گذشت!

بس است!شروع کن مسابقه ی وفاداری!...

دو:

هنوز بوسیدن روی تو ... تلاش من است ...

حتی اگر چهار پایه ی زیر پای من ...خالی شود ...بمیرم!

سه:

دوختی قلبم را به سینه ات ده سال پیش!

با پیرهن فرم!درکارخانه ی عشق ... رئیسی!


چهار:

اندام روح تو ...روی دریاچه وحشتم بود!

سپید نورانی ...رقصنده ...مثل ماه!

پنج:

پیچ کن!دستهایم را به دیوار مثل قاب عکس ...

تا نگهدارم ...خودم را میان دیوارهای تو...

شش:

مزار شش گوشه ات ...به گرمی مکه!...

خدای را می شود نزدیک حس کرد ...توی کربلا ...


هفت:

چتقوی خودرا می اندازم پائین وخیره به دستهای خونین ان نگاه می کنم ...

گوشت های ریز ریز شده ...قیمه ای!از گوسفند تازه درگذشته!منتظرند بروند توی قابلمه با لپه و پیاز داغ بجوشند وناهار بشوند ...بگذار عشق از بوی زعفران ...همان دم در بمیرد!

...

کشتن عشق چندان ساده نیست والبته دراین دنیای گران ...گران تمام می شود!

می کشی؟!وبعد فرار می کنی می روی کانادا!...یک شب درحالی که قهوه ات را دریک کافه گرم خورده ای ...وداری بابنزت می روی خانه...میبینی عین عشقت کنارخیابان ایستاده ودارد دست تکان می دهد ...پیاده می شوی و با عجله به سمتش می روی که در آغوشش بگیری که ... می بینی درختی بیش نیست!...می نشینی وبعد بلند می شوی درخت را بغل می کنی ...وهای های گریه می کنی که ای دل غافل:...

اگر دیدی جوانی بردرختی تکیه کرده ...

بدان عاشق شده است و گریه کرده!

...

همه چیر مهیاست ...همه ی دیزاین میز را از توی ژورنال فرانسوی انتخاب کرده ای ...با دقت تمام!

یار می رسدو از نور شمع ها و دل انگیزی شاعرانه ی هماهنگ رنگها و پرده ها ...شگفت زده می شود ...

وقت شام است ...سراغ ظرف سوپ می روی تا پیش غذارا آماده کنی ...به به!سوپ!16 تا تگر تول برای کشتن یک وال کافی ست!ولی خوب محکم کاری است دیگر!

تند تند هم می زنی ...یار صدایت می کند و جواب می دهی که می آئی ...کاسه های سوپ را روی محافظ خوش رنگ میز می گذاری...

یار می گوید :عزیزم نمک کو؟وتو حرص می خوری که چطور نمک !بالاخره خودت را دلداری می دهی که عیبی ندارد ...می روی آشپزخانه و نمک را می آوری...یار به تو می خندد...شروع می کنی ...

چشمهایت ناگهان بسته می شود ...می روی توخواب و یکهو سیاهی مطلق!لعنتی بازهم از تو جلو افتاد!...

چطور کاسه های سوپ را عوض کرد طوری که تو ...ندانستی؟!

...

توی جنوبی ترین بوستان تهران قیامت است ...

ملت نشسته اند و هرچه برای یک پیک نیک لازم است آورده اند ...از گاز پیک نیکی تا نور ...

بوستان حتی چراغ هم ندارد!شب ساعت 11 است ...یک لقمه درست کرده ام ...مخلوطی از نان پنیر ..گوج و خیار!

همان جا جلوی در ورودی روی سکو می نشینیم ...یار به من نگاه9 می کند ...دست هایش را می برد سمت گلویش ...

من آه!حتی بین بانوان زیبای پارک نداشته ام که رنگی برلبهایم بزنم ...

خجالت...

به خودم می آیم ...گلویش را با دستهایش می فشارد و می گوید :... تو منو بکشتی!و می افتد روی زمین!...خدا نکند...

....

آه ای نازنین!

من زودتر از تو ...داشتم می رفتم ولی سعی تو نگذاشت ...

که هرچه فکر می کنم می بینم...قلب سالم نعمت است!

نداشتیم!...آن زبان که ستایش کنیم همدیگر را ...

ولی خدا به ما زمان داد ...قدریکدیگررا بدانیم ...

توی این شهر کسی نیست که نشناسد تو چطورعاشقی هستی!که مثل تو کم نیستند ...ولی وقتی می آیم حسودی کنم ...می بینم ...خدا چه شانسی به من دادکه تو از میان زندگی من ...گذشتی ...

مردن!نه!زنده ماندن شرط است که بتوانیم باهم پیش ببریم ...

زنده باشی!برای من و خیلی های دیگر که دوستت دارند ...

حسود دو عالم:

لیلی!

هشت:

ترومپ!

اگر به دروغ هم باشد ...ما بلد تریم!

تاریخ ما مرد ندارد!...چیزی درحد رستم و مردان شاهنامه "دارد"!


نه:

پراید:

مامان!من یکی رو زیر گرفتم نمی دونم چیکار کنم ...شب بوده ...عذاب وجدان دارم نمی تونم بخوابم!

مامان بنز:

پراید!خودمونیما...این کوری تو داره کاردستمون میده ...

پراید:

چیکارکنم؟!دیگه رانندگی نکنم!از بابابیوک و بابا پژو از کار افتاده تر می شم!

مامان بنز:

بابا!برو چشماتو عمل کن!نترس!

پراید:

مامان!حالا که تاکسی اینجاست ...بگیم تاکسی گردن بگیره بعد دیه اش رو هو بدیم ...تموم شه بره پی کارش ...

ناگهان بابا بیوک:

خاور!فهمیدی سگ ژیلاخانم مرد!یه از خدا بی خبر دیشب زده کشته!امروز ترحیم براش گرفتن ...بریم؟!

ننه خاور:

کجا؟!

بابا بیوک:

لعنتی!همین جا سرکوچه!

پرایدخطاب به مامان بنز:

فک کنم خودش بوده!

مامان بنز:

اصلا صداشو درنیار!سگه 9 سالش بوده!

پراید:

پس چطوری زنده بوده؟!لابد داشته از دست صاحبش در می رفته!

مامان بنز:

چه می دونم؟!توام با اون چشم کورت!


ده:

رهبرم ...

دوست داشتن ...افتخار زندگی ماست ...

درزندگی هرچه داریم ...محبت شماست ....






یازده:

حالا یه چیزی بگم بخندین!یعنی چطور میشه محصولات خدادادی یه اندازه از آب در می آن!بعد بقیه شون چی میشن؟مثلا تخم مرغ!بقدری اندازه ی هم ان !که شرکت ها براشون یه جعبه پلاستیکی ساختن با یه سایز!حالازدیم یه تخم مرغ دو برابر اون یکیاشد ....خودشون می خورن؟"به عنوان تخم مرغ ویزه"یا می دن کارخونه ی کیک سازی یا شامپو سازی!؟اصلا چطوری مطمئن ان؟

من اسمشو می ذارم مهندسی تخم مرغی!


دوازده:

وای توفضا نشسته بودیم ...یهو دیدیم پریسا خانم جون داره می زنه تو سرش که بدبخت شدیم!گفتیم چی شده؟گفت مواد غذائی مون توی یه سفینه ی دیگه بوده سفینه هه از مدارخارج شده رفته سمت خورشید کباب شده ....!تا اززمین بهمون غذا برسونن باید توی فضا یه ماه گرسنگی بکشیم ...

من خندیدم گفتم نگران نباشین!گفتن چطور؟گفتم ما تو ناسا فامیل داریم !یه کاری می کنیم سفینه هه فردا اینجا باشه!بعد برای شیرین خانم جون و بهجت خانم جون نوشتم که البته مثل همیشه بهجت خانم جون دست به کار شدن و با یه ایمیل ترتیب کارو دادن!الانم داریم غذاهامونو برای 6 ماه آینده فریزر می کنیم!

حالا مدیون باشید فکر کنید سرعت نور یعنی چی؟کامپوزیت یعنی چی؟کابل نوری یعنی چی؟ماهواره یعنی چی؟من که نمی تونم به شما همه چیو توضیح بدم!

انشالله!

سیزده:

ای سفرکرده به قطب ... ماشاالله ...

ما کباب شدیم ...شما هنوز یخ داری ...

پانزده:

وا!فضای مجازی هنوز منو نمی شناسی؟!اه اه اه من که به قول همکارا هزار ماشالله تکون نخوردم!

شانزده:

بله!



۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سوخت!طوری که مجبورشدیم کله اش را عوض کنیم وبیندازیم دور!

یک:

چند می فروشی قبر خودت را ...توی شعر من!

هزار مشتری آماده اند ... که بخوابند ...جای تو!

دو:

تاج!

نام تو نبود روی سرمن!

عشقی بود که مخفیانه ...درون من ... رشد می کرد!

سه:

مرا بردی بیرون شهر ...تا گریه های من ...

کسی نشیده باشد ... الا!کل شهر!

چهار:

درتنهائی نوشتم نام تورا توی دفترم!

فردا کنار خیابان فریاد می زدند:

...عشقش ...دفترش!

پنج:

گلاب به رویتان!تصور من از عشق شما!

انگار!

دیدن شما توی دستشوئی بود!

شش:

مزار شش گوشه ات ...اگر نمی طلبید مرا ...

می رفتم خانه ی خدا شکایت ...!...یا حسین(ع)...


هفت:

دراندرون من خسته ... ندانم کیست ...

که من خموشم واو درفغان و درغوغاست ...

...

باور کنید که نمی خواهم حرف بزنم!نمی خواهم توی تاکسی ...آزانس ...وخودروهای مجازی!که نشسته ام داستان بشنوم ...اما داستان های مردانه زیبایند!

از دهانی که بیرون می آیند ...آه شکایت:...هوا چقدر گرم است ...کولر ماشینمان خحراب شده است ببخشید و سیصد و پنجاه هزار تومان خرج دارد ... ای الله اکبر از داماد بد! خانم من از کمر به پائین فلج است درخانه تنهاست و کسی نیست به موقع انسولین اش را بزند ... من قبل مهندس بودم ...من قبلا خلبان بودم! من قبلا دبیر بازنشسته بودم ... برای اکثرشان که مرا می شناسند خانم معلمم که جائی بین منطقه 17و 18 و 19 کار می کنم ....دریغ بچه هایشان همان بچه هائی هستند که چند سال بعد دکتر و مهندس می شوند ...ووقتی بینمان سکوت هست ...رادیو وچه داستان هائی!

...

فکر کنم هیچکدامشان خودخواه نیستند ...هیچ کدامشان از خانه فراری نیستند ... هیچکدامشان برای کار خسته نیستند ....وازهمه مهمتر یک جای قلبشان به بزرگی یک گلوله پراز عشق است ...

از آن همسر پر توقعی که می گویند تا فرزند دانشگاه آزادیشان ...عرق وتابستان دارد فشار خونشان را می برد فضا ...ولی پشت فرمان ...زندگی را رها نمی کنند...دریغ که خودروهایشان گاه تلق تلوق تلق تلوق با آدم هزاران حرف دارد... می گوید از جیبت ده تومن که می دهی نه تومنش وسایل مورد نیاز کار است ...بعد می شنوی که عشق دارد همین طور لا به لای چرخ دنده های خودرویشان قلچ قلچ قلنج هایش را می شکند ... درهمین خودروها دیده ام دکترها هم دارند با عشقشان صفا می کنند ...دوره می گردند و خرجی کار و ایها همه اش یک جائی توی زندگی می رسد به عشقی که باورش نیست   آدم دارد نهایت سعی اش را می کند ...

که خوش حالی و خوش بختی را بیاورد و بریزد میان خانواده ...

.....

توی گرمای 40 درجه دقت می کنم به رانندگان ایستگاهی و پارکینگ ها که دارند هین جور می جوشند و منتظرند ...برای خیلی هایشان 1300 تومن نفری مشکلی را حل نمی کند ...وبرای خیلی هایشان چرا ...

...

تو هم ای نازنین ...

فرمان دست تو باشد بهتر است ...خوب رانده ای که عاشق دست فرمانت شده ایم ...

حداقل اینکه خدارا شکر تا به حال مارا به کشتن نداده ای!

می بریمان به کوه و دشت و شهر و خیابان که ... دیدن مردم ...

که خدا می داند رهایت بکنیم ...می دانیم که عشق ملت هم داری ...

بران توی اتوبان های خالی فکرهای ملت!وماراهم ببر!کم کم جریان می سازی از حرکت ...

که عشق دارد تورا مثل خورشید آب می کند ...ولی دریغ که دانستن ما ... !

چی بگم:

همون لیلا!


هشت:

ترومپ!

بیداریم و سال هاست که نخوابیده ایم ...

فرقی نمی کند برویم نیکره جنوبی یا شمالی باشم !

نه:

مامان بنز:

تاکسی جون ...پژو یه خورده دیر کرده ...می ری سرکوچه خیابون یه نگاهی بندازی به من یه زنگی بزنی ...خیلی دلم شور می زنه!

پراید:

مادر!من تاکسی رو آوردم جهت کار!نه جهت امر شخصی جنابعالی!شنیدم دم به دقیقه ازش می پرسی ما تو قهوه خونه ایم یا نه!

مامان بنز:

دیگه آوردی دیگه!خودشم پسر خوبیه!موقعیتش رو فهمیده!خیلی به من کمک می کنه طوری که می خوام بگم:از پسرم بهتره!

پراید:

تاکسی نرو!من الان زنگ می زنم!

ناگهان بابا پژو با ناله:

بنزی...تخت منو آماده کن!گرمازده شدم ...دکتر کلی دارو سرم بهم داده ...

مامان بنز:

وا؟!خدا مرگم بده!

تاکسی:

نگران نباشین!من دوره های پرستاری و پسا پرستاری رو سال ها پیش دیدم ...بریم تو اون اتاق سرمتون رو وصل کنم!

پراید:

چه نعمتی هستی تو ...تاکسی!


ده:
رهبرم ...
باور نمی کنند غریبه ها که بین ما عشق هست ...
عشق بود ...اززمان قدیمتر از فکرشان!


یازده:
یعنی خوش حالم توی این عالم تو این چن ساله نه کسی منو دیده و نه منو شناخته!ونه می دنه من نویسنده ام " مثلا" راحتم به خدا!
فک کن زنده بودم!بعد به خاطر قدردانی از من یه خیابونم به نامم بود!بعد سوار تاکسی می شدم راننده تاکسی می گفت :خانم مددی می رید خیابون مددی!
بعد بهش چی می گفتم؟می گفتم: مسخره نکن برادر!حالا دارم توی جامعه به طور ناشناس وخیلی ناشناس !زندگی می کنم!...یعنی جل الخالق!


دوازده:
ما توی فضا باید روزی نیم ساعت پیاده روی کنیم می گم نیم ساعت یعنی نیم ساعت فضائی شاید توی زمین نیم ساعت مابشه ده ساعت!حالا بگذریم !بهجت خانم جون تماس گرفتن چه خبره انقد توفضا قدم می زنین !برگشتم می گم بهجت خانم جون...فضائی گفتن زمینی گفتن آخه چطور ممکنه ؟مردم فیلم ساختن طرف نیم ساعت فضا بوده برگشته دیده دختر دوساله اش شده صدو ده ساله!بعد شما از ائنجا مارو نگا می کنین ...قربون خدا برم آبم از آب تکون نخورده...
بهجت خانم می گن :گذشت ائن دورونی که اینشتین هرچی می گفت ملت قبول می کردن!الان دوره ی هاوکینگم گذشته ...ما سیا ه نمی شیم!
خوب من چی بگم!
خدا قوت!

سیزده:
کورم!
میان چراغ های روشن چشم تو ...
عصایم دست تو باشد بهتر است ...
مرا تا چشمه های سیراب ... از لب هایت ببر...
چهارده:
یعنی فک کن توی قطب دعوت باشی ...بعد مجبور باشی روی خط استوا بشینی که چن تا میمون برات نارگیل پرت کنن...اونم کی تابستون!
پانزده:
بله!


................................................

نقاشی های قهوخانه ی ...نمادی از هنر شیعی ...
.....




۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

لونا پارک ... پری دریائی وحقوق مشتریان شادی!

یک:

فروشنده ی سیب توی خواب من !...

گفت:

نخور!می فرستندت ...بیداری!

دو:

کلوچه های داغ و فنجان چای انگلیسی ...

من انتخاب مب کنم ...

کمر باریک ناصرالدین شاهی ...چای لاهیجان!

سه:

قدیم ...

دوستم داشتی ...

میان جمله های کوتاه ...

امیدم می دادی به عشق!

جدید...

هی حرف می زنی ...هی حرف می زنی ...

مردم.

کو؟

جمله ای درباره ی عشق!


چهار:

دستت را بریده ام و پسبانده ام ...به مغز سپیدم!...

نوازش و داشتن و دست ...

همه با هم ... توی شادی من ... دست دارند!

پنج:

به زور وادارم کرده ای به خداحافظی ...

برو!ولی مرا اعتقادی به خداحافظی ...نیست!

شش:

مزار شش گوشه ات را بوی فاطمه (س) می آمد ...

رفتم مدینه ...تا دل آشوبی ام ...قرار آرد!

هفت:

آبروی عشق!

توی دنیا هیچ چیز به اندازه ی آبرو مهم نیست ...و آبروی عشقی را اگر بگویم مهمتر ...باور می کنید که...

...

" دوستت داشتم که به تو تذکر می دادم"..." دوستت داشتم که می خواستم تو آن طوری بشوی که من می خواستم" " دوستت داشتم که می خواستم یک قالب از شخصیت تو بسازم " ..." چون خدائیش آبروی من مهم بود ..."

...

این قضیه تا جائی پیش می رود که توی عشق های ایرانی اول باید از خودمان این سئوال را بپرسیم که آبروی عشق چقدر برایمان مهم است و بعد از پاسخی که به خودمان می دهیم یک عمر مثل بازیگران سطح بالا شروع کنیم به شخصیت و تیپ سازی !*" توضیح دارد در انتها بخوانید"

...

موی بلوند؟ موی سیاه؟ لاغری ؟ دمتغ خوکی گربه ای یا کوچولو؟ صورت گرد؟ چشم گربه ای؟ از آن طرف هیکل هیولائی ...تتو ...خالکوبی؟ سیکس پک؟ وبعد عمری کنارهم؟

حتی اگر باور نداشته باشیم ...حجاب!

...

بعضی ها اولین تیری که به عشقشان می خورد ظاهرشان چنان به هم می ریزد که نگو ...360 درجه تغییر می کنند ...دادو بی داد می کنند توی رسانه ها قشقرق به پا می کنند ...چون عمری برای آبروئی که البته اعتقادی به آن آبرو نداشته اند ...زحمت کشیده اند و بعد ... می رود سال ها زحمت به هیچ ... تا جائوی که عده ای می گویند کدام آبرو؟ البته که قضاوت دیگران زندگی مارا نمی سازد ...البته که نباید پایه های زندگی خودمان را بر این اصل بسازیم که حالا مردم چه می گویند که مردم توی جامعه شناسی عده ای غریب از اطرافیان مارا تشکیل می دهند ...

ولی؟...دوستت دارم ظریف است ... نه زمخت ... زیباست نه درهم شکننده و زشت ...آرام بخش است نه طوفانی ... چه اگر این طور نباشد نگوئیمش بهتر است ...وزیر بار دینش نرویم بهتر است ...

اگر قرار است بعد سال ها همدیگر را درهم بکوبیم لال مردن بهتر است ...که بعدش بیائیم و بگوئیم به کل عشقمان رنگ دروغ بزنیم وویترین بخوانیمش که البته ویترین پاریسی ...از ویترین جاهای دیگر قشنگ تر است ...

....

...

تو هم ای نازنین!

یه اعتقادی که به یکدیگر داریم ...دوستت داریم را انداخته ایم دور!

سال هاست که مردم فکرهائی می کنند که مهم نیست!

ولی داریم جوری برای هم می میریم که درلحظه های سخت باورمان برای دیگران مشکل است ...

نه تو و نه من ...خیلی زیاد برای هم نغییر نکردیم!چون نمی خواستیم به اجتماعی که به آن تعهد داشتیم دروغ بگوئیم!

آبرویمان از همین نکته بگیر برایمان مهم بود!

تدبیر کردیم که سازگار باشیم درجامعه ای که داریم تویش زندگی می کنیم   ...که هیهات دیگرانی که نکردند و مجبور شدند بردارند و بروند ...

جالب است که ویترین نداریم ...وتوی این قضیه مثل دستفروش ها می مانیم ...که گاهی معجزه ی تجارت دستفروش ها از گالری های بزرگ ...قیامت تر است ...

لیلا

...

یک توضیح البته آبروی عشقی فقط درایران مهم نیست همین چند سال پیش دریک رسوائی رسانه ای بیل کلینتون پرزیدنت امریکا با اثبات رابطه اش با یک دختر جوان دراستانه فروپاشی روابط خانوادگی قرار گرفت ولی همسر ایشان هیلاری کلینتون ...حالا با هرسیاستی که اسمش را بگذارید ... ادامه داد ...


هشت:

ترومپ!

نیامدی که بسازی ... آمدی که بسازی ...

نه آن چه دنیا توقعش داشت ... خیالات برج سازی !


نه:

مامان بنز:

مادرجون تاکسی!اومدنی دوتا بربری بگیر بیار خدا خیرت بده!من هرچی پرژو رو می گیرم نمیشه!

تاکسی:

لابد الان تو قهوه خونه ان!الان وقتشونه!

مامان بنز:

چی؟میرن قهوه خونه؟بیشعورا!به بوگاتی نگیها!

تاکسی:

نه مادر!پرایدو بابا پژو الان چن سالی میشه میرن قهوه خونه!

مامان بنز:

تو از کجا میدونی؟اصلا چه طور با پراید آشنا شدی ...

تاکسی:

ازهمون قهوه خونه!

مامان بنز:

واااااااای!خدا بگم این مردارو چیکارکنه!

ننه خاور:

ای پسر!ایندفه رفتی برای من دیزی بگیر خوب؟!

مامان بنز:

ننه!توهم شنیدی؟!!!

ده:

رهبرم ...

کندیم بوته های دشمنی و یکی شدیم ...

درعشق بصیرتمان دشمنی را کشته ...



یازده:

می ری کنار دریا یه چای و بیسکوئیت بخوری اونم بعد 22 ساعت ترافیک ...وقت شنام تموم شده...

یهو می بینی چهارتا پری دریائی با شلوارک مامان دوز از وسط دریا با اعتماد به نفس بالا روبروت ...یعنی دقیق جلوی چشمت ...بدون درنظر گرفتن قسمت مردونه می آن بیرون!

طوری که مجبور میشی سرت رو 360 درجه بگیری اونور که یعنی ندیدیشون یا چشم های بچه هارو ببندی!آمار این حوری پری دریائی ها کم کم داره تودریای شمال بالا میره!من بودم برای خروجشون از دریا عوارض می بستم ...که برن هیکل مودار قشنگشونو تو محل خودشون نشون بدن!واللا!

دوازده:

داشتم پیام هارو می خوندم یهو دیدم بهجت خانم پیام داده که ما تازگی تلسکوپ خریدیم شمارو ببینیم ...به نام هابل "2"!

بعد درادامه نوشته بودن ایشون که ...شما توی فضا لوستر ندارین؟چقد ساده زندگی می کنین؟که من براشون نوشتم ...بهجت خانم جون فقط چراغ زنبوری سفینه مون به اندازه ی 2 سال بودجه ی یو اس تموم شده!حالا نه اینکه بخوام گنده اش کنم ها ...ولی اینطوری بهمون لیست دادن!

بعدشم بهجت خانم جون نوشت اوکی!انشالله که خیالشون از بابت فرهنگ ما توی فضا راحت شده باشه...الللهی!

....

سیزده:

شرکت " بزرگ " شما کارگر عشق نمی خواست ....

نگو!

محصول " بزرگ" شما عشق ... تقلبی و خراب بود!

چهارده:

بعضی وقتا بدترین جای شهر زندگی کردن متری 90 میلیون تموم میشه ...

وتو بهترین جای شهر زندگی کردن متری ششو نیم!در می آد!

تاجر باشی میفهمی!




۲۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۳۹ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

هانی!روسری تو بردار موهاتو ببینم!دختر قبلیه کچل بود ...اصلا پسر بود!به جون مادرم مترسم!

یک:
بوسه هایم را برای تو خرج می کنم ...
لذت نگاه تو می کشد مرا ...
وقتی دست درجیب می کنم ...
دو:
درانتظار برق نگاهت ... درد تاریکی ...
کشیدن هزار سیم است ... از توی چشم هایم ...
سه:
کیف احساس من از طعم توت فرنگی پرشد ...
بوته های سرخ رگ های من ... تقدیمی!
 

چهار:
انگار دیر امده باشی ...
نفس نفس زنان ...
من درانتهای راهرو ...توی قاب ...
هنوز می خندیدم ...
که ...
آه کشیدی ...
سالها فرصت باقی بود ...
برای باهم خندیدن!
پنج:
درون کلاه شعبده بازیت ...
مثل قدیم ...
خرگوش و کبوتر نیست ...
تصویر عشق های جدیدت معجزه می کند ...
من ...
طوری غیب می شوم !که سال ها می گذرد ...
تا خودت ...
مرا پیدا کنی !
شش:
مزار شش گوشه ات را قبل امام رضا(ع)...
زیارتش که می کنم ... طعم خدا ... خدا ... چشیدن است ...
 

هفت:
اسباب بازی درعشق مفهوم دیگری دارد و کلا بازی درمعادله ی دوتائی رابطه گاه دردناک تر از سینه ای ست که در برابر گلوله باید تاوان سخت ایستادن بپردازد!
...
شاید قدیم ها جمعیت کمتر بود یا اینکه دورزدن و محاسبه کمتر ...داستان های عشقی کلا یک خطی و معادله های آن دو وجه بیشتر نداشت ...بازی های عاشقی با جوانمردی و نشستن پای سفره دیزی تمام می شد ولی ...هرچه گذشت معادلات عشقی پیچیده تر شد و چند وجهی....
...
پای مثلث و مربع و مستطیل و لوزی و ذوزنقه وهرشکلی که فکرش را بکنی ـمد وسط ...برای بعضی ها هرچند زشت و بی منطق ...بازی عشق به لذتی بی انتها تبدیل شد و درون نامرد بعضی ها تمایل به اسباب بازی قشنگی پیدا کرد که بدون درنظر گرفتن جنسیت ...اسباب بازی عشقی نامیده می شد ...
...
فرهنگ بعضی ها ...تکنولوژی مدرن روز را دراختیار بیمارانی گذشت که کودم درون لذت جوی خویش را آرام کنند ... تلفن ...پست ...وبعدترها کامپیوتر ...چه بازیها ی عشقی را که زیان بار تر از دخانیات بودند به بار نیاورد و چه اسباب بازی های عشقی و عشق های مثلثی و مکعبی را که روی سرمردم خراب نکرد ...
...
دنیا پراست از شعبده!
تصوراینکه عاشقی به معشوق خود برای اولین بار آینه اهدا کرد دوراز ذهن است ...وسیله ای که ندیده بود ...روبروی صورتش گرفت و خودش را دید ...دید چقدرزیباست چقدر ...آن قدر که عاشق چنین هدیه ای را که هیچ جای دنیا نبوده است ...آورده تا ثابت کند قلب بی صاحب مانده اش ...چرا دارد از جا کنده می شود ...
چه دنیای غریبی است ...دنیای امروز !با هزار و یک ترفند می شود عاشق را شنود کرد ...
عاشق سابق نیست ...
درو دیوار پر است از میکروفن و دوربین از توی آیینه روبروی دست شوئی گرفته تا بالای سقف!تا ثابت شود دروغ و راست کجاست؟آه و اندوه از مدارکی که درهیچ دادگاهی قابل اثبات نیست!جزتوی قلب خود آدم که مگر می شود دیگر چارچوبی برای با عشق زندگی کردن پیدا کرد ...
توی این دوران آدم یاد دوران جنگ سرد می افتد که حتی یک کلمه هم می توانست خشم یکی از ابرقدرت هارا درپی داشته باشد ...
...
کجائیم؟
کاش توی کتاب حافظ شاخه نبات بودیم ...تمام گناهانمان را عشق پاک می کرد و انگار تازه از مادر با هویت جدیدی متولد می شدیم ...
کاش توی کتاب مولوی شمس بودیم ...که بدون هیچ دلیلی که برای دیگران منطقی باشد میلیون میلیون بیت برایمان سروده می شد تا از خجالت این همه عشق ...برویم ...گم شویم ...بمیریم!
...
به دوزخ بروند شعبده هائی که کارا ازهم جدا می کنند ومیان جمع رسوا ...
به دوزخ بروند تکنولوژی هائی که درد اسباب بازی بودن را بی درمان می کنند ...
به دوزخ بروند بازی های عشقی که وقتی درگیرشان می شوی تا می آئی عشقت را بغل کنی دوسه تا سیبیل کلفت دیگر هم ان وسط منتظرند ...!
...
تو هم ای نازنین!
نمی گویمت از کجا ولی خوب مرا می شناسی!سالها میان دم و دستگاه های دیگران نایستاده بودی تا دربازی های عشقی از شخصیت مادموازل مددی خسته شوی !
خدای را شکر که دم و دستگاه بعضی ها هم کمکی به رابطه های ما نکرد!
ما آتاری بلد بودیم ...ماریو براس بلد بودیم ...فوتبال بلد بودیم ولی قرار دادن عشق مان میان سه چهار شش!بلد نبودیم!!که ذاتمان به کواچ فوتبال نمی آمد!که مگر عشق و دنیای عشق میلیاردها برابر از زمین فوتبال بزرگتر نیست!
کامپیوتر به خوردمان دادند به جهنم!
را بطه هایمان به آتش کشیده شد ولی خاکستر نشد !و چون ققنوس سر در آورد ...نمی گویم که الحمد الله باکی نیست که سابقهی دروغ گوئی را این روزها از راستگوئی بهتر می شود در آورد ....
روز به روز دمبیلی دستگاه های رابطه های معیوب دارد بیشتر و بیتر می شود واندوه که عده ای بیشتر قربانی بازی چه شدن و اسباب بازی شدن می شوند ...
....
"شوخی"
شاید ما ذاتمان کارا گاه گجت بود!
از توی کلاهمان چتر نجات بیرون می آمد و از توی کفشمان تشک نجات!دست آخرهم برادرزاده مان که مارا تعقیب می کرد دشمنانمان را پدر....
نمی دانم ...
سین سارا ...لام ...لیلا ...میم ...مامان!
 

 
هشت:
ترومپ!
می مانی!به زور توی رابطه های بزرگ شده ...
ولی ...دنیا دیگر دنیای سابق ...نیست!
 
نه:
تاکسی:
سلام!ببخشید مادر!یه تیکه نون بربری با کمی پنبر به من می دید...من دیرم شده برم سرکار!
ننه خاور:
نن جون!از کوفته ی شب می خای؟!یه لقمه برات بگیرم ضعف نکنی ؟!
مامان بنز:
اصلا!چرا نون و پنیر!؟برات ماکارونی پختم...چایم تو فلاسک گذاشتم!
تاکسی:
ممنون...خداحافظ!
بابا پژو:
خانم چهل ساله داری بامن زندگی می کنی یه بار نشد برای سرکار من لقمه بذاری ...بعد برای این پسره !ناهار آماده می کنی !؟
مامان بنز:
این پسره غریبه است!آبرمون بین تاکسی های شهر میره!بفهم!
پراید:
آفرین مامان!سیاست که نداری!ملکه ای!
بوگاتی:
بیا!لقمه ی دیشب روببر!ساندویچ نخوری بازم اسهال بگیری!
پراید:
از تو این ادب بعیده ...بوگاتی !
 

ده:
رهبرم ...
مبارک است میلاد پر برکت رضا(ع)...
قلب تک تکمان شاد ... شیعه ایم ...
 
یازده:
نگران نباش!
هرچی...یه موقعی داره ...
تولد ...عروسی ... زدن ...رقصیدن ...حتی مرگ!
ایول!
 
 
دوازده:
ما توی فضا نشسته بودیم از طریق ذهن داشتیم باهم حرف می زدیم ...بعد من یادم افتاد زمین چقدچاق بودم!اصلا یکی از دلایلی که من الان توی فضام همینه!بی وزنی!
بعد حرف افتاد از زمینیا!یاد تپلای زمین افتادیم از اون بالا رصد کردیم دیدیم ای دادبیداد تمام تپلای زمین گوشت شون ریخته ...لاغرشدن ...
من گفتمخداکنه به خاطر قرص و لیپو ساکشن و اینا نباشه!یهو "ریتا" جون دوستم گفت: نه بابا!نصفشون از حسودی ما لاغرشدن!
" وا استغفرالله"!
گفتم اگه بشه جابه جا بشیم ...والله فضا بودن حسودی نداره!گفتن فعلا نمیشه ...
البته من ذات بهجت خانم جون!لاله خانم جون ...شیرین خانم جون و فخری خانم جونو می شناسم ...
انشالله دیگه ...
سیزده:
من...کبوتر تو باشم ؟....نه؟!
من دورتو بگردم ؟...نه؟
من عاشق تو باشم؟...نه؟
من....
رضا(ع)دیوانه ات ...توی خانه ات ... کنار پنجره ها ...پابرهنه ... گریزان شده از دنیا ...بی هیچ!
تو ...
اغوش ترین شاهخزاده ی دنیائی برای من ...
فقیر ترین بی پناه ...
توئی....
چهارده:
بله!
پانزده:
خودتون می دونین ...صفا آوردین!!!
 
 
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

۲۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شعر می پیچد میان دست هایم که ...نه!باورم نکن ...انچه می نمایم ...نیستم!

یک:

صبر نمی کنم که داستان پرده ی نقره ای چشمت تمام شود ...

حدس می زنم ...

واز لذت حدس داستان تو ...

دوباره می خوابم ...!

دو:

فروش فکر من ...برای تو سود داشت ...

فروختی فکر من و ... برای خودت ..."آزادی " خریدی!

سه:

مبارک باشد پیراهن نوی تو " ماه"!

آبی و نقره ای چقدر در "آینه" به تو می آیند ...


چهار:

رفتار کج تورا ...سالها به راستی ... راست گرفتم ...

از دیدگاه کج خود!میان راست پنداران ... شرمنده!

پنج:

پول توی کف دست هایم ...عرق می کرد ...

نجات یک ریال ....

نجات تمام فکرهای خوب من ...بود ...

آمدم ...

رفتی سوئیس!...

تا با پول خردهای جیبت ...

دوباره با شکلات...

دلم را بسوزانی !!!

شش:

مزار شش گوشه ات قلب گرفته ام را باز کرد ...

دیدم که نور در نور در نور ... گرفتگی چرا؟


هفت:

و می خواهم این بار بنویسم که نادانی درعشق چطور است و نادان عشقی چرا و کیست و چرا گاه درعشق خودرا به نادانی می زنیم!

...

گاهی نفهمیدن اختیاری ...به لذت می رسد که می خواهی خودت را به نفهمی بزنی تا ...لذت بیشتری ببری!...بیماری مخوفی که خودت از آن بی خبری ... نادانی و جهل مرکبی که گاه فرصت های طلائی را از چنگ ات می گیرد و تا خدای سیاهی ها می روی ...

خوش بختی مقابل چشم های تو رژه می رود ...دست می کند توی موهای طلائی اش و مژگاه براقش را به خاطر تو به زحمت می اندازد ...ایستاده ای که مقابل ات رژه برود ... و درلذت خودبزرگ بینی ...گاه می روی که پیری را لمس کنی ولی ...عشق درتو نیست که در آغوشش بگیری و بوی فرزند را حس کنی و نسیم زندگی را درهزار توی بدبختب زندگی مدرن ...راه بدهی ...

چونان مجسمه های بزرگ که درمقابلشان متحیر می ایستند بی هیچ لذت درونی خویش را تا کام ...بالا می کشی که من درتو تا حلقومت را نفشارد ...رهایت نمی کند ...

...

آه که نمایش ها ...همگی پایان تلخ دارند ...یا از بس تلخ اند تلخ ...ویااز بس شیرین و غیر قابل تکرارند ...تلخ!که فیلم نیست که یکبار چشمانت سربکشند و تمام بشود برود پی کارش ...

...

دوستی ها و عشق ها حتی توی ویترین ها ...دنبال دست های ما می مانند ...

مرحبا سارقانی که شیشه های فاصله را بدون الماس با سنگ ودست و ابزار بی فکری خویش می شکنند و به عواقبش فکر نمی کنند ...دنیای زندان برای رابطه هائی که فضای شیشه ای شان شکسته ...تا ابد برای مجرم خاطره ی بدست آوردن است ...

...

می ترسم ها ...یعنی پیری!درجوانی پیری ودرپیری پیری پیری !که ای خدا منتظزم ابزار ارتباط از دنیای بالا بفرستی تا دوکلام باعشق درهوای بی عقلی پرسه بزنم که هیهات که بنشین تا خدا بفرستد که ای مغز فرو خورده ی مشت های ترس!گاه دوکلام دو جمله ...حتی سلام بین دو عشق ایجاد نمی شود از بس ترس و ترس تا عمرهست وجود دارد که بمیرند فاصله های طبقاتی ...تحصیلاتی ...خانوادگی ...ظاهری ...باطنی ...که همه زائیده تفکرات ما از درون ما هستند ...

...

...

تو هم ای نازنین!

درخریدن عشوه وناز جنابعالی نادانی خودمان را داریم به رخ عالم می کشیم بگذار دنیای دیگران مارا از نادان بالاتر که نزدیک به دراز گوشان فرض کنند!

که اگر شما ئانا به نادانی ما ...مشغول نمایش این نادانی به دیگران ...خودتان هستید ...بفرما!

توی داستان نادانی ما!کلا عشق هست و اتفاقا دوتا چشم مان را طوری باز کرده ایم که سرمان کلاه نرود و نرفت!

می دانیم که تو داستان مارا دوست داری ...جاهل به آینده خویش طوری پیش رفتیم که پذیرفتی همین طور باشیم و سال هاست که داریم بازی نادان و دانا را پیش می بریم که هیهات دیگر شده ایم پیر دانا ونادان که شنیده ام برخی معادله رابرعکس هم فرض کرده اند ...وچه شیرین که تو خودهم نادان باشی ...درست مثل من!

آن کس که نداند که نداند که نداند ...

"عزیز من بگذار"

درجهل مرکب ابد الدهر بماند!

"آفرین لیلا"!!!

هشت:

ترومپ!

فشار بده جهان را تا ترشی جهان!

آبلیموی شیراز شود ...بریز و به به!


نه:

پراید:

مامان!من دیگه خسته شدم ...می خوام یه تاکسی داشته باشم تا وضع اقتصادی خونواده ام بهتر بشه!

مامان بنز:

یعنی از صب تا شب بشینی مغز من و بوگاتی رو بخوری ...سریال ترکیه ای نگا کنی ...یکی به جای تو کارکنه!؟

پراید:

نه مامان جان!خودم و تاکسی باهم کار می کنیم ...بچه ها دارن می رن متوسطه ی اول!

تاکسی ... تاکسی ...بیا تو!

تاکسی :

سلام!

مامان بنز درحالیکه پرده هال را روی سرش می کشد!:

وا!خاک عالم!یهو پسر مردمو می آری تو ...نمی گی یه یاالله هی چیزی بگم ماروسری بذاریم!

پراید:

بابا جان!یا به گفته ی بابا آدمیم!یا خودرو!اگه آدمم باشیم تاکسی !دیگه خودروا مون شده!هروق رفتی بیرون...

ننه خاور:

پس خودرو باشیم جنسیت ام نداریم ؟!

بابا پژو:

اولا:سلام تاکسی!خوش اومدی!...از امروز جات تو گاراژ پائینه!بدون یا الله هم تو نمی ای!چه خودرو باشیم چه آدم!

دوما :پراید من آدم بودن و نبودن تورو جوری بهت ثابت می کنم تا خدا بفهمی ! فهمیدی؟!

...

ده:

رهبرم ...

درگرم ترین روزهای سال ...

درپی گرم ترین عشق جهان علی (ع)...

ملت ایران ...هستیم ...



یازده:

یه وقتی باید یاورکنیم که شعور بعضیا بالاتر از شعور ماست ...

ومتاسفانه هرچقدر توی موضوع بالا مقاومت کنیم بدتره...دراسلام مسئله مشورت چرا وجود داره؟برای اینکه بپذیریم همیشه یه شعور بالای شعور ماهست و شعوراجتماعی یعنی دست جمعی درموضوعی فکر کردن ...این مسئله توی دنیای امروز ما ...دنیا ...سیاست ...علم ...زندگی رو تشکیل می ده تا اونجائی که می بینیم بعضی ها شعور ملت های دیگه ...بعضی ها فهم اجتماعات دیگه بعضی ها زندگی انسان های دیگه رو نمی فهمن وواقعا برای فهمیدن هم تلاش نمی کنن وگاه بالا بودن شعور اونها رو بدلیل نفهمی خودشون نمی پذیرن!

ما حتی باید منتظر شعور فضائی ها بدلیل باور اینکه کائنات وجود داره منتظر شعور موجودات زیر اقیانوس ها به دلیل اینکه چنین محیط هائی وجود داره باشیم ...درسته که انسان رو خدا بالاترین شعور قرار داده ولی باید باورکنیم که مرحله ی بیشعوری هم هست!جائی که شعور خودمونو بالاتر از شعور دیگران فرض می کنیم و شعور دیگران رو نمی پذیریم ...!درحالی که هرموجودی درکائنات می تونه شعور خودش رو تا خدابالا ببره ....خدایا کمک کن ما آدم باشیم ...



دوازده:

وای تو فضا نشسته بودیم خبر آوردن آقا کاظم و دوستاش دارن روی زمین می رقصن!ما گفتیم پیشرفت کردیم فضا اومدیم که به مسائل زرد روی زمین بی توجه باشیم دوستمون فریده خانم گفت بابا دیدنش که ضرر نداره خلاصه ازاون بالا تماشا کردیم دیدیم روی زمین چه خبره؟!

بزن برقص!

بعد شونه هامونو انداختیم بالا گفتیم به ماچه!ملت انقدر خوشن!مدیر فضا پیما گفت:دیگه زمینو از این بالا نگا نکنین!سازمان فضا پیمائی ایراد می گیره...گفتیم چرا؟گفت :بابا شما این همه پول خرج کردید بیائید فضا تو ستاره هاو سیاره ها صفا کنید هنوز چشمتون روزمینه ببینید کی می رقصه کی دوتا زن می گیره؟!خلاصه داستان به خوبی و خوشی تموم شد و رفت!ماهم که تو فضائیم کی میدونه اصلا مااز این بالا چیهارو داریم می بینیم !

انشالله بهجت خانم جون!فخری خانم جون!شیرین خانم جون بیان اینجا ...یذره خونه ی پروین خانم جونو ببینیم کیف کنیم ...انشالله!

سیزده:

بله!


۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کشاکش ادبیات و علوم سیاسی ...چی شد؟..." من" !!!

یک:

می رقصیدم روی یخ قلب تو ... با یک پا ...

پای دگرم توی قلب خودم ... می لنگید!

دو:

کندم !موی سیاه تورا از روی پیشانی خود...

آه از گندم موی تو ... فصل برداشت!

سه:

فروختی دنیا دنیا قلب طلائی ... سه تومن!

سال مرگ شاه... شغلت طلا فروشی بود!

 

چهار:
کبود شد زندگی من ... ولی سیاه نشد!
می شود تا خفگی روی دار رفت ... ولی برگشت!
پنج:
به اعتبار غمت ...تا خدای رفته ام ...سپید ...
این غم که نیست ...
پاکیزگی جسم و جان من!
شش:
مزار شش گوشه ات را می شویم با گلاب ...
بوی عشق ایرانی ... عراق را گرفت ...
 

 
هفت:
وامروز روزی ست که از آموزشگاه عشق بنویسم!
که از آموزشگاه عشق ...چه درس ها که نمی توان گرفت!
...
قدیم بچه بودیم و بازارها ومغازه ها شکل شان با امروز تفاوت داشت ...مادرمان پیراهن و دامن می پوشید و بعد یک چادر گل گلی سرش می کرد و دستمان را می گرفت و می برد ...
دست هایش همین طور که دست هایمان را گرفته بود جیرینگ جیرینگ صدا می داد از بس النگوهای قشنگش اینور و آنور می افتاد ...یکهو می دیدیم توی طلا فروشی هستیم و یکجور ترازوی مخصوص هم آن جاست ...مادرمان مارا گوشه ای می نشاند ...بعد از دست راستش دوتا النگو بیرون می آورد و می فروخت ...
از بازار چه که برمی گشتیم برای مان بستنی زعفرانی نونی می خرید وازمان می پرسید چه می خواهیم؟دلمان عروسک هم می خواست اما نمی گفتیم ...شب که می شد پدرمان خسته که می آمد ...مادرمان از روی طاقچه دسته های اسکناس را به پدرمان می داد...پدرمان ناراحت می شد ولی بعد قبول می کرد ... ما چه می دانستیم ...
...
بعدها کلاس درس دنیا آموخت که عشق یک رابطه دوجانبه است ...که اگر یک طرفش غمگین باشد ...خسته باشد ...طرف دیگرش هم از حال و روز می افتد ...
یاد مان آمد قدیم ... یادمان آمد که وقتی با فرزندمان بیرون می رویم چطور باشیم ...یادمان آمد ...شیرینی چسبیدنی بستنی های زعفرانی ...یادمان آمد که باید گذشت ...کاری می کردیم و می کنیم که همه دریک مجموعه شاد باشیم ... که البته داشتن النگوهای جیرینگ جیرینگی قشنگ است ولی دنیا ی متفاوت عشق هائی داریم که قشنگ تر ...
...
شاید لازم باشد از خیلی چیزها بگذریم تا چرخ پراید یار بچرخد!
شاید لازم باشد قلبمان را بکنیم و بکنبم توی یخ!تا زندگی عزیزمان ادامه دارباشد ...
شاید لازم باشد چشم عزیزمانرا ببخشیم تا زندگی وروحش دردنیای دیگر شاد باشد ...
شاید لازم باشد قاتل مان را ببخشیم تا دیگران توی دنیائی که دیگر متعلق به ما نیست ...راحت باشند ...
کجا و کدام آموزشگاه به ما می آموزد که دست های معلم مان را بفشاریم ....
بگردیم نیست ... گشتم نبود!
...
که عشق آمدنی ست ...آن جا که نفرت قبلا مرده باشد ...از تمام ناکامی هائی که خودمان می خواستیم کام از ایشان بگیریم ...ونشد که ...نشد!
"به جهنم"!
عشق حتی توی ورق های دفترمان هم می تواند باشد ... لا به لای نامه هائی که هرگز خوانده نخواهد شد ...
می تواند توی قلب مان آنقدر باشد که دنیای کثیف دیگران دستش نرسد ...
می تواند توی کیف نه توی النگو ها نه توی خودروهای شخصی بلکه توی چشم هایمان آنقدر بلولد که کرم پروانه ایش پر بکشد و دنیای سیاه خیلی های دورو برمان را رنگی کند ...
....
تو هم ای نازنین!
مارا در آموزشگاه عشق خویش مشروط کردی یعنی معدلمان به قبولی نرسید که نرسید که نرسید ...
استعداد تحصیلی مان را با دروس سخت مورد امتحان قراردادی تا مارا به این نتیجه برسانی که دراین آموزشگاه استعدادهای درخشان قابلیت تحصیل دارند ...نه جاماندگانی مثل ما!
اشکالی ندارد!
رفتیم بیرون و شروع کردیم که به ناگهان دریافتیم که درمدارس خیلی چیزهارا که امتحان می گیرند ...نمی آموزند!دریافتیم که ادیسون و اینشتین و این افراد مشهور که مثل ما جاماندگان تحصیل بودند ...هیچ ما خودمانیم!بلکه توانستیم مشهورتر و بالای شهرت ایشان!به کشف خویش برسیم!که دانه دانه سلول هایمان حرف و سخن از عشق بود ...
شاید هزاران لیلا باشد ولی ما یکی هستیم و آن یکی که از برق مشهورتر و از اتم مهمتر شکافته ایم!
قلب شما که کسی نمی داند ونرفته است و نخوانده است و نمی تواند بخواند و بلد نیست و توانائی اش را ندارد و بیسواد است ... ما سواد داریم و می خوانیم ...!
و صد البته که بگذار مدرک تحصیلی مان دراین راه به هیچ نیارزد !...
با افتخار ...
سین ؛لام؛ میم!
 
 

 
هشت:
ترومپ!
بشکن ...بزن ... برقص و خوش حال باش ...!
استقلال درسی سست که همه ... آموخته ایم!
 
نه:
مامان بنز:
پراید!پراید چشماتو واکن!پراید ببین شربت خاکشیر درست کردم با عسل که دوس داری ... بخورحالت جا می آد!
بوگاتی:
مامان!ببریمش بیمارستان جم!این بازم قاطی کرده!من دوتا بچه دارم !زود باش!
پراید تکه تکه و نالان:
بوگاتی!قرصای منو از داشبورد بده ...خوب می شم!
ننه خاور:
ای دادبی داد!این که خوب بود چش شد؟
باباپژو:
شما همه تون زنید!زیرباد کولر از صب تاشب فقط می شینید غیبت می کنید!می خورید ...تردمیل می زنید!ما مردا جیگرمون تو خیابونای شهر تهرون دراومده!تو گرماو بدبختی!
مامان بنز:
گنده اش نکن!همین 6 ماه پیش میلیون میلیون یورو آوردم!
پراید:
بوگاتی !بدو مردم!
....
بعد از چند دقیقه ومصرف دارو توسط پراید:
بابا!پس من آدمم!غش گرفتم!قند گرفتم!سیاه زخم گرفتم!کلا دردو بلا گرفتم!چون آدمم... مردم ....می فهمی؟!
بابا پژو:
راس می گی ...پراید ...جون من؟!
بابا بیوک:
بابا جای این همه دعوا!کولرتو درست کن!تو شهر بچرخ!بدبخت آب شدی!
 

 
ده:
رهبرم ...
آسمان همه جا یکرنگ است ...
اما آسمان ایران ...
خورشید ولایت دارد ...
 
یازده:
موش بخوره آشغالای تهرانو!چون دیگه گربه هارو لوس کردیم ...اصلا یه طوری وسط خیابونا راه می رن که نگو!چنان قری می دن انگار چه کاره ان!اونوقت به شیر بدببختم می گیم از خانواده گربه سانان!از اون طرف با سگامون عکس میندازیم خودمون انگار جوجوی سگه ایم!اندازه اش سه برابر خودمون شده بعد می گیم من و هاپی ووویهوئی!
دوازده:
وای تو فضا نبودین!مارو بردن ماه پرچم لوئی ارمسترانگ رو از نزدیک ببینیم!یه دفه دیدیم پرچم خودمون اونور زده شده!رئیس فضا پیما گفت این پرچم تا دیروز نبوده!حالا کی و چطوری پرچم روزده معلوم نیس!اومدن بکنننش دیدن با یه ماده ای زدن که نمیشه کند!اومدن منفجرش کنن دیدن پرچم عتیقه لوئی آرمسترانگم منفجر میشه!خلاصه اینور اونور ما پول جمع کردیم!اون یه تیکه یفضارو خریدیم!حالا دیگه نمی گم چمد!ولی قضیه حیثیتی بود ...
الان فخری خانم جان!شیرین خانم جان!بهجت خانم جان!ماه شب چارده رو نگا کنین!زمینیای مارو میبینین!قربون دستتون حتماآ!...چون از حدود مریخ ما خوب نمی تونیم ببینیم می گم!
انشالله به زودی دیدارو دورهمی!
 

 
سزده:
سوختن تو با سوختن من تفاوت داشت ...
من اگر می سوختم ...هوا دلش می سوخت ...
تو اگر می سوختی ...جمع!
چرا؟!
چهارده: بله!
 
 
 
 
 
 
۱۶ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دخترم عاشقتم!دخترم دوستت دارم ... میدونم می دونم ... تا دنیاهست دوست دارم...

یک:

تلخ بود شکلات مژگان شما ...

اشک قبلا ...طعم شیرین اش ... خورده بود!

دو:

مثال:

!اگرتوی دست های من ... ستاره ی چشم شما بود؟!!!

جواب:

ما نابینای عشقی که عقل در آن کجاست؟!

سه:

زندگی روی سیاهی داشت ... درون گونی نان های خشک!...

اما امیدوارانه ... طعم آب دوغ خیار ... رویش را سپید می کرد !!!

 

چهار:

مرا سوزاندی ...میان دست های کبریتی ات!

هیچ حسی ... بالاتر از احساس من درسوختن هایم نبود!

پنج:

نان شهرت داستان هایت را نمی خورم!

گرسنگی توی داستان زندگی تو ... شهرت است!

شش:

مزار شش گوشه ات را نیاز دارم ...یا حسین (ع)...

خدای نیاز نیازمندان را برساند ..." انشالله"

 

هفت:

برایت می نویسم امروز از حالت پروانگی !که خاک برسرش نکنند ...دیوانه فکر می کند شمع احساس دارد!...خدای بالاخره اندازه ی یک میکرون هم شده مغز برایش قرار داده ...این موجود فکر نمی کند که شی با حیوان تفاوت دارد؟

...

دارم فکر می کنم که صد رحمت به پروانه !خود انسان هم دراین دنیا از صبح تاشب چقدر بسوزد خوب است؟

بعضی ها کارشان اصلا سوختن شده ...

...

مثل مادرانی که فرزندشان بیمار است ...مثل پدرانی که با حقوق دومیلیونی توی آفتاب گرم تابستان دنبال شهریه ی بچه هایشان هستند ...مثل زن و شوهری که داشتن سقف بالای سرشان شده رویا!

...

وسوزاندن عشقی توی این دنیای بل بشو که نمی دانی از کارهایش بخندی یا گریه کنی ...امروز ناز می کنی فردا طرف می رود با چهارتای دیگر در مارماریس عکس می اندازد تا دلت را آب کند ...

...

بابا بیائید نهضت نسوزاندن بگیریم ...بیائیم دست هایمان را قفل کنیم بهم وزنجیره ی انسانی درست کنیم و این سوزاندن کثافت را تحریم کنیم تا غلط کند فلانی !

تصویر جهیزیه ی دخترش را بکند توی تلگرام که چه بشود نامزد چهارصد میلیاردی قبلی اش را بسوزاند؟!و بقیه ی ملت حیران و سیلان که چه خبراست!بیائید بنزین نپاشیم به زندگی هم و بی هوا نرویم و بی هوا نیائیم که سوزانده باشیم همدیگررا...

...

شاید خدا به ماهم بال داده باشد و پروانه باشیم چقدر باید گول حرکت های ظاهری شمع گونه ی زندگی را بخوریم وبسوزیم ...

آقاجان!ما امروز دیگر نمی سوزیم " نهضت نسوختن"!!!

 

....

تو هم ای نازنین!

دست به زن نداشتی!حتی زبان بدنت چنان عاشقانه مارا بیان می کرد که شعر بودی ...

ولی ...

بلد بودی!

میدانی توی پوست ما دیگر سلول نبود که نسوخته باشد!با تن سپید ...عین برف!چنان راه می رفتیم که انگار نه انگار !اما کدام پماد بود که دانه دانه ی زنده ی مارا مداوا کند !!!

گذشت!دیدی دیگر سوزاندن مد نیست!مارا بگو که چه جنس اعلائی داشتیم!

حالا دیگر تو گلی و ما بلبل!یادمان هم رفته که چه جنس گند و مزخرف نسوزی داشتیم!همین طور ی توی بوستان خودمان داریم گل و بلبل بازی در می آوریم که ببخشید جسارت نباشد مرده شوی هرچه پروانه خاک برسر است ببرند!

حالا اگر یاد داشت می نگاریم ...جهت عبرت و یادگار است ...مردم کور نبوده و نیستند که داستان ما راشمع و گل و پروانه و بلبل نینگارند!

بله!

سین دال میم!

هشت:

ترومپ!

دلار قلمبه است توی جیب ما!

چه کار کنیم ...می گذاری بیائیم یواس خرج کنیم؟!!!

نه:

مامان بنز:

پاشید خونه رو مرتب کنید خانم مددی امشب داره میاد خونه مون!

پراید:

بابا مامان!دست از سر این زن وردار!پول مول تو بساطش نیس!

مامان بنز:

اه توچه می دونی؟می خاد بیاد 1000 یورو از من بخره!

پراید:

واسه چی؟

مامان بنز:

داره می ره برادرزاده شو تو فرانسه ببینه!

بابا پژو:

چی؟فرانسه!بردارزاده خانم مددی که تو چین بود؟!

مامان بنز:

همین دیگه!مردم پا دارن!قرارشون پاریسه!

بوگاتی:

ائف!ائاین هواو گرمای فرانسه !چطوری با حجاب!

بابا پژو:

عروس گلم!شما فضولید؟!

ده:

رهبرم ...

قرص ماه روی شما ...نوشته بردل ما ...

پاک نمی شود ...چون عاشق آل علی (ع) هستیم ...

یازده:

متاسفانه آرایشگاه های مردونه خیلی تو چشم ان!وتند تند بازرس وحتی مردم بهشون تذکر می دن!

و از شون گلایه می کنن ولی برعکس آرایشگاه های زنانه که اتفاقا مثل قارچ دارن رشد می کنن ...دیگه نگم بهتره!نرخاشون وضعیت بهداشتی و حتی نحوه برخورد با مشتری ...بعدش کجابری شکایت؟!گفتم دیگه همین جوری!

دوازده:

وای فضا!الان یه طوری شده ما دیگه موبایل و کامپیوتر نداریم!یادش بخیر تلگرام و فیلتر و اینستاگرام و شاخاشون!اینجا کلا ما یه شاخ داریم اونم مدیر فضا پیمایه!!!به نام شاخ فضا!حالا دیگه شاخ شاخم که نه!ولی کلا کسانی که توی فضا هستن می شناسنش!انشالله قسمت بشه سپیده جون و سحر جون بیان اینجا!تا از نزدیک شاخ فضارو ببینن!دم اونائی که مارو آوردن فضا گرم !" اوکی"!

 

 

سیزده:

آمده ای جان من ... طاقتم نیست که نگویم ...

از توان من خارج است ....که بگویم ...دوستت دارم "هنوز"!

چهارده:

روزدختران گل خوش تیپ و خوشگل و تودل برو و عزیز دل بابا و مامان و مهربون و دل سوز و جیگر ...مبارک ...

مبارک مبارک ...

" میلاد و زادروز حضرت معصومه (س) مبارک ...

خوش به حال زیارت کنندگان قم

پانزده:

خانمی که خودتو مثل کابوها درس کردی و اخلاق حرفه ایم نداری ... اگه اومدم برا حال گیری نبود برا این بود که ببینی کاریو که بلد نبودی یکی دیگه اونور خیابون بهتر از تو تو کمتر از بیست دقیقه بلدبود ... خوشحال شدی منو دیدی؟

شانزده:

بله!

 

 

 

۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سه شمس خسبیده درچمدان!دو شمس در آسمان و نودو نه شب تاریکی !دریغ داشتن ولی نداشتن!

یک:

بیهوده تبلیغ می کنی ... دعایت را ...

که استجابتش ...

وفات عاشقانت بود!...

دو:

توی مرگ من ...نان اگر نبود ...عشق بود!

خوابیدی کنار من و عاشقت شدند!...

سه:

دندان هایت را شکسته ای به حکم عشق!...

دیگر وقت بردن نام من!...کو...شین؟!

 

 

پنج:

کلاغ ...

چشم درچشم من ...

انگار پنیر بودم!

سریع دویدم و خورشیدرا بغل کردم!

کوه دراندوه سالیان دراز خواب من ...

جاده شده بود!

شش:

مزار شش گوشه ات نفس نفس دویده ام ...

که باورش می شد ... رسیدن من به حرم!...

هفت:

روکش طلا از قدیم مد بود ...

دیوانه وار دندان های سفید شان را توی دندان پزشکی تجربی می کشیدند و دندان طلا می گذاشتند ...همین پیار سال بود که یکی برایم تعریف می کرد دریکی از شهرها ...برای سوزاندن جاریش دندان هایش را کشیده بود و به پول آن موقع بیست و چهار میلیون !!!با تخفیف فامیلی خرج کرده بود تا دندان هایش را طلا کند تا وقتی ایشان را دید لبخند بزند و دندان هایش را به رخ بکشد!!!وبسوزاندهااااا!

....

در دیزاین و طراحی قدیم و کاخ های ایتالیائی و آلمانی و فرانسوی روکش طلا مد بود ...

دریکی زرشکی و طلائی و در دیگری آبی و طلائی و...آه طلائی ...

دو ماه پیش نمک فن آورسی شده ای خریدم به نام نمک طلائی!...که توی غذا برق می زد ...بچه ها دو سوته کلک اش را کندند ...بسیار طعم خوبی داشت ...

همبرگر طلائی ...کفش طلائی ...نوپ طلائی ...پرده های طلائی ... ساعت طلائی ...تخت خواب طلائی ...قفس طلائی ...

.....

های های های عشق طلائی کو؟ شاید توی فیلم ها ی تلگرامی ببینیم که هیکل بانو یا آقائی رفته توی طلا مه؟!آن عشق طلائی که وقتی یک لحظه از دستش می دهی معادل قیمت کیلو کیلو طلا می سوزی ...جگرت آب می شود دست یکی دیگر ببینیش کو؟!عشق طلائی ای که صد سال نشسته باشد و تو رفته باشی !(!)!...عشق طلائی که از تن بگذرد به هوائی برسد که آن هوا نفس کشیدن مخصوص هاست ...نه همه!

...

خیلی ها روی گند ترین اوضاع روکش طلا می کشند  و از آن جا که همه دوست دارند ... کلا ...مفهوم گندو طلا به هم می آمیزد!

سال هاست که طلای اصل آن قدر گران تمام می شود که ... نداریم!

اشکالی ندارد که باورکنیم بضاعتمان نقره ...آهن ...سنگ سیاه ...و حتی لجن است!ولی ... روکش می کشیم تا دیگران را فریب دهیم وهیهات هیهات روزی که وسعمان نباشد که دیگر با روکش زندگی کنیم ...تیر خلاص میان پیشانی ولقعیتی می زنیم که ... نیست!

...

تو هم ای نازنین!

طلا نبودی ...درست مثل خودمن!ولی چه فایده !آن قدر سخت کوشی کردیم که دیگران تصور کردند میان طلا داریم دست و پا می زنیم ...!

"نگرد نیست!گشتم نبود!"!

خوبی ما دوتا این است که روی خودمان وزندگی مان روکش نکشیدیم بلکه سعی کردیم دنیای تلخ واقعی اطرافمان را زرکش کنیم وهمه چیز را طلائی ببینیم!

بدهم نشد!دوتا موجود هستیم درمجموعه های مختلف که دروغ نگویم بهمان یک چیز خاص می گویند!

دراین دنیای طلائی ... مخصوصا من!که لایق طلاهای اطرافم هم نبودم!آخرش که هنوز نرسیده ولی همین دوروبر معلوم شد که دیگران برعکس ماسالهاروی خودشان طلا کشیده بودند ...وحالا زرورق طلائی شان کناررفته و لیاقت هائی که داشته و نرسیده بودند ...چنان بهشان رسیده که نگو!

اگر عشق طلا بود دنیای اطرافمان بود که عمری گذاشتیم و چه صفرها که نبودیم دربرابر بیست های طلائی بعضی ها!حالا پیر و خسته و در آستانه بازنشستگی اگر قرار است بیست و طلا باشیم می اندازیم بازهم گردن اطرافیانمان ...که باور کرده ایم به مرور زمان آنقدرها نمی ارزیم!

وخیلی ها هم به دروغ می ارزند و باورش دارند!!!

سین ... لام ...دال!

 

 

هشت:

ترومپ!

از قدیم گفته اند عجله کار شیطان است ...

صبرمی کنیم ....بالاخره مثلا دوره ی مغول دیده ایم!

 

نه:

پراید:

پدرمن چرا به این کار من میگی دزدی!من دارم بیزینس می کنم!

بابا پژو:

کدوم بیزنس؟دیروز خریدی سه تومن امروز فروختی ده تومن!من که باباتم پدرم دراومده!چه به ملت!

پراید:

پدرمن !خانمم بوگاتی.بچه هام لامبورگینی و پورشه!فقط روغن موتور بوگانتی میلیون میلیون خرج ور می داره حالا پورشه و لامبورگینی هیچی!

بابا پژو:

خونهی دوبی ات رو بفروش!توکه دیگه دوبی نمی ری!

پراید:

اونجارو نگه داشتم برا بچه ها!

ننه خاور:

پراید تو واقعا این مثل قدیمی رو  به یاد آدم میاری!:آفتابه لگن هفت دست!شام و ناهار هیچی!

مامان بنز:

باز شروع شد!

ده:

رهبرم ...

صبر می کنیم به عدالت خداوند مهر آفرین ...

گذشت ایام ظلم ها بازهم ...می گذرد به حق علی (ع)...

یازده:

درجنگ جهانی دوم بسیاری از کشورها ی از بین رفته درجنگ فقط شکست خورده ها نبودند بلکه کشورهای پیروز هم درحد خود صدمه دیده بودند ...بطور مثال کشور انگلستان بهای سنگینی برای پیروزی پرداخت با این حال با روحیه ادامه داد و کشورهای شکست خورده هم همین طور ...

کشور ویتنام علیرغم تجزیه و جنگ با کشور بزرگ آمریکا درحالی که بسیار شکننده و ضعیف بود تجربه ی سیاسی دردناکی را برای کشور ایالات متحده به بار آورد غرض می توان حال بعضی کشورهارا به حال بیمار ویروسی خطرناکی تشبیه کرد که می توان آنرا سوزاند ولی ویروسش را نه!...

دوازده:

وای توی فضا..سینما رویال داریم!همین طورکه از بالا که داریم پائین رو نگا می کنیم صفا می کنیم دیروز فیلم زهرمارو دیدیم !وای چه خوب شد ما اومدیم فضا!حداقل اش این بودکه سرورو سالارمون حاجی از این داستانا نداره!یعنی چی؟!باورمون نشد تهرون اینجوری شده باشه!ولی دمش گرم حاجی توی فیلم !

حالا فخری خانم جون وشیرین خانم جون و بهجت خانم جون و می خوائیم دعوت کنیم فضا!مدیر فضا پیما می گه حداقل ده سال نوری طول میکشه !نه اینکه فکر کنین نوری ترامپه!نه!نوری یعنی سال نوری!انشالله همه چی درس شه!قسمت همه بشه انشالله!

 

سیزده:

مرگ توی دست هایم جان می داد مثل ماهی ...

سرش را که زیر آب می کردم ...

برایم خطو نشان نبود که ... نمی کشید!

....

چهارده:

باید از هنر کشورمون حمایت کنیم ...چون بخشی از تولیدات ملی کشورمون هستن که از تاثیر گذاریشون بعضا غافلیم ...

موسیقی فیلم کتاب تئاتر رو از سبد خریدمون حذف نکنیم ...محصولاتی که خیلی کشورها حسرتمون رو می خورن که داریمشون!

پانزده:

بله!

 

شانزده:

ازگالری سیب و هنرمندانشون ممنون که ...طبیعت کشورمونو تا این حدزیبا تصویر می کنن!

 

 

 

 

 

۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

با ریخت و پاش ... نفهمیدم !دلم کجارفت!

 

 

 

 

 
ترانه شیک و پیک مهردادجم ...تقدیم به دوستداران اینجا و بلاگ بیان پرطرفدار

 

 

 

 

۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تسلیت به مناسبت وفات امام جعفر صادق (ع) ویادبود هفت تیر

۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۳:۱۵ ۱ نظر
سیده لیلا مددی