بی شمس

ادبی

۲۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسی رنج بردم دراین سال ...

یک:

بیرون رفتی از دنیای عشق من...مردی ؟!

هنوزنه!دارم مسیح وار صلیب عشق تو می کشم ...بردوش!!!

دو:

گویا که تورا باید می کشت"خوشگلیم "...

ای وای!قلب من ...معذرت...که "تو خوشگل نبوده ای "...

سه:

در افسانه های ایرانی ...زن ایرانی ...به تربیت مردانی می پردازد که می روند وجانشان را برای جامعه ایرانی به یزدان پاک اهدا می کنند ...

نه افسانه ...که امروز هم همین طوراست واین ربطی به مذهب کسی دراین خاک ندارد ...

باشدکه شخصیت زن ایرانی را به این معیار بسنجیم که فراوانند و خودمان هم به عنوان زن و همسر ازاین مسیر برویم ...

گاهی بعضی کارها دل انسان را به درد می آورد و شایسته نیست وقتی بازو بند پهلوانی مردانمان را ما داریم می بندیم ....جایگاه خودرا فراموش کنیم ...

درد مادیات همیشه بوده ولی بیائیم خودمان را با حقی که در جامعه به خاطر شغل مان ...می دهند دریک کفه نگذاریم ...

گاهی ممکن است مجبورشویم کارهایی بکنیم ...کمی بسنجیم ...بعضی جایگاه ها اصلا درشان ما نیست ...بهتراست از کنارشان بگذریم ....

انشالله که به این درجه برسیم ...نه آن درجه ها که بعضی مردهای رئیس می خواهن به زورهم که شده روی شانه های ما بچسبانند ...

چهار:

کشمکش بر سر تو ...بود میان من و رقیب ...

دیدم ..."بلاهت " است اگرتو بشنوی که ضعیف بوده ام و...گریان!!!

پنج:

خانه ات آباد روی ویرانه های من ...گفتم بساز !...

عجول بودی ...که "فونداسیون "یادت رفت!!!

شش:

مزار شش گوشه ات جای مرگ من نبوده است ...

مردن کنار تو ...آرزوی من ...ولی مگر تو می گذاری....مهربان...

هفت:

مهدی (ع)را کشان کشان نمی توان برد به کشوری ....

ببین چه لیاقت ...که مملکتم ...مملکت امام زمان است ...

هشت:

دیگربس است نمی خواهم ببینمت ...

روی تمام آینه هارا کشیده ام ...

چشمم که جای تو ست ...نمی توان کورکرد ...

نه:

بنزخان:ببرید دست های پراید رو ببندید ....چطور تونستی عشق منو سوارکنی؟!!!

"یک ترانه  هندی پخش می شود و پراید های قرمزو آبی می رقصند!"!

پراید خان:بخند بنزخان...ما از بچگی با پژو نامزد بودیم ..."و تمام بینندگان گریه می کنند"!!!

ده:

بعضی ا روح بعد ازمرگ رو قبول ندارن و می گن که سیاهی و تباهی بعد از مرگ هست و کوجهان آخرت ...

ازنظر علمی و فیزیکی ثابت شده که ما دارای علم اندکی هستیم ولی با این حال می تونیم تا صد سال قبل مون رو از طریق فیلم و صدا نگه داریم و این زمانی که دستگاه فیلمبرداری و ضبط صدا اختراع شده ...

وقتی تونستن اولین انسان شبیه سازی شده رو بسازن ...مسلما دنبال نامیرایی زندگی انسان بودن و لی چیزی رو که نمی تونن بسازن روحه ...چون از وجود خدا دمیده شده ...ما می تونیم جانشین خدا باشیم ولی نمی تونیم خود خداباشیم ....علمی فراتر از علم ما می خاد ...می خایم به زور حلول یک روح رو درجسم دیگه ثابت کنیم و نگهش داریم اما نمی تونیم ...

هدیه ما به رفتگان از مذهبمون ناشی میشه و هرکس این کارو به شکلی انجام می ده ...پس اول می خایم خودمون رو معرفی کنیم ...بعد طرف دیگه رو ...

شکلش میشه نیکی کردن ...آه خدارو چقدر خوشحال می کنیم ....

"محسن باشیم "!!!

یازده:

ترجمان حرف من ...عشق تو است ای نازنین ..

هرکسس عشق تو دارد ...مثل من صحبت کند ...

دوازده :

سرباز وطن ....نام ندارد روی سینه اش...

آن مادری که زاد ...زنده باد گفت به ...میهنش !!!

سیزده :

نیازبه دعا دارم و تنبل هم نیستم!و خیلی خوشحالم که به اعتقادی ته دل اونایی که می دونم هست ...بخشیده می شم وزنده می مونم!!!

چهارده:

فرزند دههی نودی با شوخی به پدر :بابا...ابی و ستارو ویگن و عارف کی بودن ؟!!!

بابای دههی پنجاهی :هیچی نگوها !می گیرنت !!!


۳۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

conection!!!


یک:
دیوار صوتی شکسته ای .ترک برداشت شیشه ها ...
کنکورقبول نشدی !!!لیلی جوابت راداد؟!!!
دو:
گفتم بروم پی کاری ...کارم عشق ورزی شد ...
استخدام تو هستم ...ماهی 4تومن باید بدهم!!!
سه:
کودکستان دلم پربود از بچگی های تو ...
تا به دانشگاه بیایی ...موی سیاهت کجا بود؟!!!
چهار:
می خندیدی ...بهایش اشک های من ...
چه می دانستی طنز زندگی تو ...چه قیمتی برای من داشت ؟!
پنج:
از کوره در نمی روم ...اتفاقا بگذار بسوزم ...
این همه عشق که دور توست ...تعریف های من نادان است !
شش:
مزار شش گوشه ات توی چشمم جای دارد ...
کورو نابینا شوم اگردروغ بگویم ...که قلب من آن جاست ...
هفت :
قدیم ها همه دوست داشتند که مثل چرچیل سیاستمدارباشند ....
بعدها خانم ها با ابروی نازک و کت و دامن درمهمانی ها خودشان را تاچر می دانستند ...
با این تفاوت که کمی آن طرفتر مادر شوهرشان نشسته بود و یک آره تو بمیری حواله اشان می کرد و قاه قاه می خندید چون منظور از تاچریسم سیاست اقتصادی بود و مادر شوهرها قبل از اینکه فیش حقوقی به منزل پسرشان برسد حق مادر شوهری را برداشته بودند !!!"اصلا چی گفتم"!!!
هشت:
بیدارشو این خواب گران ..خواب جهان است ...
فردا که بمیریم به چه کارآید مان بیداری !!!
نه:
بنز:وای چقدر پارکینگاتون دلگیره ...ما تو آلمان همه اش نفس گیر داشتیم ...درخت داشتیم ...اصن همیشه بهار بود !
پراید :هه!بین خودمون بمونه!ما اصن همه مون تنگی نفس داریم ...
حالا اینجا که قشنگ نیس...بیا بریم ایکس صفا می کنی ازبس دارو درخت می بینی و پارکینگ نمی
بینی !!!



ده:
تولد امروزم با همکارا خیلی قشنگ بود ...
گاهی می شینیم و به دردامون می خندیم و همین خنده هاست که باعث می شه روی صندلی های خراب و گاهی سرپا وایسیم ویه کتاب رو هزار سال تکرار کنیم ...تا هزارتا بچه برن یه پایه بالاتر یه رتبه بالاتر ...قشنگی کارما اینه که گاهی بال نداریم برای پرواز ولی عشق می کنیم اگه یکی با حرفای ما بپره ....
یازده :
مهدی (ع)...درانتظارتو چشم داریم به آینده های ...
چشم تو بی بلا ...که چشممان به چشم توست ...
دوازده :
فناوری دنیا به جایی رسیده که ماشین درست کرده ایم که راه برود ودرکهکشان به 180 زبان حرف بزند و انسان را موجودی مهربان معرفی کند تا فضائیان با ما ارتباط برقرار کنند ...
اما داریم 1000جور ماشین آدم کش می سازیم و اصلا نمی دانیم با آن ها چه کار کنیم ...
اگر موجودات فضائی را موجوداتی برتر از خودمان می دانیم ...آیا می توانیم سرشان کلاه بگذاریم و بگوئیم باهم نوعان خودمان چگونه رفتار می کنیم ؟
رابطه دلیل محکمی ست که ما یک چیزهایی بلدیم . خوب به عنوان مثال کدام یک از تکنولوژی های زمینی مان را می خواهیم به فضا بفرستیم !!!
نهایتا مجبور می شویم دوتا انسان واقعی پیداکنیم و جهت مشورت بفرستیم فضا ...غیر ازاین است !!!
سیزده:
غم تو ...خانه ی قلبم را ویران کرده بود ...
نگو همیشه شادبودی ولی ...برای دیگران !
چهارده :
ممنون!
....................................
مگراینکه از فضابیان و قضیه آمار بعضی وبلاگارو بعضی جاها حل کنن...نه؟!
.................................
به به!هوای پاک ...بخورمت اللهی ...جونم...
"از طرف اگزوزهای ناسالم خودروهای ناقص فنی شهر"




۲۹ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بی صدا آمد ورفت ...شعرروی لب تو ...


یک:
بسته بودم ...دولبت را ...به لواشک شیرین !
ولبم پرشده بود ازحافظ ...جمع و پر اب لبم ...
وقتی از شاخه نبات ...می گذشتم باتو!!!
دو:
اندوه فراوانم ...گذشتن ات از "خودم "بود ...
دیدم بلد نبودی "خود ...یارخود "نگهداری!!!
سه:
حیف ...خاطره هامان  که ...زیر پا می رفت ...
سوزانده بودم ...آن را برآب جوی کوچه ...




چهار:
آقای ف دویست کارتن سیب زمینی مارک پی خریده بود و شناسه هایشان را کنده بود و فرستاده بود شرکت جهت قرعه کشی و برنده شدن یک باب مغازه ...
شب داشت سیب زمینی سرخ شده می خورد که یاد کودکیش افتاد ...سیب زمینی آب پز!
رفت تراس و یک سیگار روشن کرد و لگد محکمی به یکی از جعبه های سیب زمینی زد که گذاشته بود کنار تراس ...
تلفن را ازجیب زیر شلواریش در آورد و به همسایه بغلی زنگ زد و گفت:زود بیا !آقای ن آمد "درحای که از تعجب شاخ در آورده بود "...همه جای خانه سیب زمینی بود و جعبه های له شده ی روی هم .
آقای ف گفت...باید همین امشب از شر همه اشان راحت شود ...آقای ن خندید...
.................................................................................
آقای ن سیب زمینی هارابرد محلهی قدیمی شان و از هر جعبه 20 کیلویی ...2کیلو 2 کیلو به خانه ها سیب زمینی داد و قضیه تا صبح تمام شد ...
فردا صبح خانه ی آقای ف از سیب زمینی خالی شده بود ...
زنگ زد تا خانم و بچه هایش برگردند ...همین که خانواده اش آمدند ...آقای ن تلفن کرد :سلام آقای ف.اتفاق عجیبی افتاده است ...همسایه قدیمی مان درهمان محله ی قدیمی ...داشته مغازه ی تازه اش را به شرکت پی که شما سیب زمینی ها را از آن خریده بودید می فروخته و قرار بوده آن مغازه جایزه شما باشد ...دی شب آقای ط سکته می کند و الان دربیمارستان است ...ایشان می گوید مغازه اش را به شما می بخشد و خانه اش را می فروشد جهت نگهداری خودش به شرط آن که انسانی چون شما به جای نگهداری سیب زمینی ها از ایشان نگهداری کند تا همسرشان از دیدار بچه ها "خارج ازکشور"برگردد ...ایا مایلید؟...
آقای ف خندید چون صاحب خانه به خاطر این ریسک جوابش کرده بود و کسی نمی دانست ...
فورا پاسخ داد:بله ...اصلا لازم نیست منزل را بفروشند مادر منزل خودشان از ایشان نگهداری می کنیم ...
به این ترتیب برنده ی خوشبخت آقای ف به همه معرفی شد ...
پنج:
پشت گوش تو پراز کلمات من است ...
صداهایی که هرگز نمی میرند ولی ...تو نمی شنوی ...
شش:
مزار شش گوشه ات را بسته ام به قلب ...
هرجا که عشقم است می برمش ...سرورم حسین(ع)...


هفت:
کلوچه ها گرمند و تو نمی خوری ؟!
چه شیرین ! قند داری ؟تویشان مرگ موش بود؟!
هشت:
باران زیر اشک های تو داغ دیده بود ...
گرمای ابر سرد می شد و داغ قلب تو گرمتر!
نه:
پراید نمی خام ...جهیزیه!!!
برایم لطفا بخرید سمند !!!مادرشوهر حساب ببرد !!!
ده:
گاهی باید خوشحال کنیم و این به پولداربودن و نبودن ادم ها نیست ...یعنی آدم های پولدار دل ندارند؟خدا ندارند؟چه اشکالی دارد ...بعضی هایشان آن قدر بدبختند که شعارشان این است "با پول همه چی رو میشه خرید ...قبول دارید ؟"
یازده:
شربتت را من بنوشم ای اللهی عشق من ...
تا که بعد از خوردنش ...سرفه نیاید سوی من....
دوازده :
دلم تنگ است برای بچگی ها یت ...که نمی دانستی ...عشق شوخی نیست ...
حالاکه دیگر بزرگ شده ای و فهمیده ای با بزرگترها !...نباد شوخی می کردی !!!!


سیزده:
ویران بکن و...رزومه ات را خراب کن ....
هی بولدوزر بران ....به جای خانه های قدیم ...جدید همسایه !!!
چهارده :
ممنون!...
بعضی خواننده ها ثابتن...وبعضی ها جدید ولی خیلی ا شون لطف می کنن ودرهر شرایطی می آن .
اللهی که زنده باشن ...شاید من مردم !!!و...
نه بابا ...زندگی ادامه داره ...
۲۸ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

پرنده ای خسته منم ...دورسرت می گردم ...یه آشیون ندارم ...تروبه خدا چه کردم!!!


یک:
بریده ای به قد و قامت من ...رخت عشق ات را ..."عزیز"...
چگونه نپوشم ؟...رخت اهدایی!!!
دو:
به مردن کسی نباید راضی بودن ...
فقدان یک مورچه هم "گاهی"عدالت می آورد ...دم در!
سه:
مقابل آینه دیدی که چندان "هم"زیبا نیستی!....
ولی چه سود !باورنداشتی که عشق "او"به"تو"...قشنگی روحت بود!!!
چهار:
این دنیا پراست از فیلسوف ...به خصوص که دردنیای جدید همه مان درحد یک مهندس کامپیوتر و لیسانس زبان خارجی داریم می فهمیم!!!
سیاست فقط این نیست که سیاستمدارباشیم!
گرداندن یک مجموعه از دوستان ...خانواده هم می تواند بخشی ازسیاست باشد ...
دوراز جان همه ...بعضی ها چیزی دارند به نام "سیاست لگد "و می گویند درشکم مادرشان هم که بوده اند این کاررا می کردند وحلا هم.
ولی شرط این است که میان بقیه بچرخی ...نه اینکه کاری کنی که ازچرخ بیندازندت بیرون...
سیاست لگد همه جا جواب نمی دهد دورازجون مگر همه را "خ"و "ر"فرض کنیم که دردنیای کنونی محال است ودر روستا ها هم!دیگر پیدا نمی شود ...
"خوددانید ...نگو نگفتی "!!!
پنج:
پنجره باز بود که گربه آمد و نشست ...
آن قدر جیغ کشیدیم ...تا پسر همسایه آمد و بغلش کرد و برد ...کوچه!...
شش:
مزار شش گوشه ات...اذان ظهر بود ...
یادم آمد روضه ای که تورا توصیف می کرد ...حسین بن علی (ع)...نماز ظهر ...
هفت:
بوسیده امت هزاران بار حافظ ...
چون فال من همیشه همان یوسف کنعان رسیده است ...
هشت:
گل توی جیب پیراهنت سرک کشیده بود ...
من دیدمش که روی قلب تو روئیده است ...شخص دیگری !!!
نه:
بنزو پراید می رفتند و بوق می زدند و عروس و داماد ...
206 را پسندیده بودند ...با گل و روبان و اینه !!!
ده :
تو بعضی بیمارستانا هتل ساختن که همراه بیمار راحت باشه ...
یا همراه بیمارا کنارتخت بیمارشون هستن و لی هتلینگ می دن ...
بعضی جاها برخود بیمار جا نیست !و همراهشون سرپا اینور و اونور ند ...خلاصه با مریض بدحال و اندکی پول ...
ثواب همیشه اونیه که دل خلق رو شاد کنی ...یه خلاقیت نشون بده و چنین هموطنایی رو خوشحال کن ...انقدر انرژی مثبت ازخدا و کائنات می گیری که نگو!امتحان کن!
یازده :
مهدی جان(ع)دل مان تنگ است اگر گله کردیم و غریبی کردیم ...
ورنه درمملکت انتظارتو ...غریب نیست کسی !!!
دوازده:
25 سال پیش!!!
استاد رو صدا کردن بیرون در...آقاهمین که رفت تمام جزوه هاشو یکی از بچه ها جابه جا کرد ...
صفحه ی 40 با 60 ...همین طور الی آخر.
استاد برگشت ...صفحه ی 35 بود شروع کرد 75 رو خوندن .اصلا نفهمید ...!چون جزوه اش رو فقط می خوند و می رفت جلو و بچه ها باید می نوشتن ...
یکی از بچه ها دیگه از کوره دررفت ...به استاد گفت.استاد خندیدو ادامه داد :آها شوخی دانشجویی!!!...عیبی نداره حالا صفحه ی 36رو بنویسید !!!
"عزیزم دنیا عوض شده ...باورکن!"....
سیزده:
اگر عاشق استادمان شدیم ...حقیقت داشت ...!
گل های علم بویی چون ورق های "مثنوی "دارند!!!
چهارده:
دوستت داشتم ...کنار جوی آب می نشستم و تو مثل جوی زلال بودی ...
هنوزهم هستی ...حتی اگر انتخاب تو ...دست های من نبود ...
که به زلالی تو ...دردادگاه جوی اعتراف می کردند ....
پانزده :
ممنون!........................................
از آمپول و سرم نترسید ...از آنژو کت چینی بترسید!!!!
نه ازاونم نترسید!!!ازخدا بترسید !!!که قراره یه هم چین جاهایی صداش کنید ...
"یه دفه یه پرستار با قد دو متر می اد جلو تون ...آستینتون رو بالا میزنه و می گه :خجالت بکش ترسو!!!"


۲۷ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نمره واژه ای ست که ...درپایان ترم معنی می دهد ...ای نازنین دانشجوان !!!


یک :
خزیده ای به ذهن من ...چون مارهای کبری ...
و
عشق نی نواز توست ...وقتی بروز می کنی ...از ذهن باشعور من!!!
دو:
فریب خوی نباش ...مجنون قصه ها...
تا گنجوی بسازد از تو ...مظلوم تری از لیلی !!!
سه:
آتشم!...بیشتر میان دست های تو ...جان دارم ...
تا غرق شده میان خود درجمع کنار دریا ...
چهار:
بیمار یعنی زلیخایی که باورنکرد یوسف را!...
یوسف!عشق کسی دیگر نبود؟حیف زلیخاها!...



پنج:
کلاسور وسیله ی جا به جایی جزوه هایمان بود ...انگارچرم بود ...ولی نبود ...کلاسور دانشجویی من سبزبود وهمیشه ...باروان نویس...خوش خط ...سریع ...هرچه را که استادها گفته بودند می نوشتم ...
کمی بدجنس بودم ولی نه زیاد!!!چون به مخالفین جنس خودم هیچ گاه جزوه نمی دادم!!!...
البته آن ها در جزوه گرفتن حرفه ای بوده و دوستان هم جنس خودم را مامور این کارمی کردند ...هیچی دیگر!آخرترم می دیدی کلا همه دارند جزوه مرا می خوانند ...ای روزگار!!!
...............................................
گاهی به مادرم می گویم خوب شد هزینه نشد و من برای تحصیل به خارج از کشور نرفتم!چون اکثر استادهایم امروز روز دردانشگاه های معتبر دنیا دارند تدریس می کنند !...
مخصوصا استاد استراتژی !!!که یک 20 قشنگ از کلاسش گرفتم ...ای جان !...
شش:
مزار شش گوشه ات تنها بود و من تنها ...
مثل هزاران نفردیگر که می امدند ...خدای بود و تو بودی و من ...تنها!
هفت:
سوخته ای از رفتن من ...می خواستی که بازهم بمانم ولی ...
دیدن عشق ورزی دیگران ...وقتی که عاشق نیستی ...بیهوده است ...باور کن !
هشت:
رفته بودم ...جای من یک گل گذاشتی آفرین!...
گل نپوسید؟یادت رفت برداری ...خوردندش گنجشکان باغ!!!
نه:
پراید خریده ام ...سفید یخچالی ...جای 4نفر...
روز 1000...هرنفر 10 بار 2 چهارراه ...قسط اش آفرین!!!
ده:
امروز روزی بود که دعوت شدم به زیر سرم رفتن ...
بهرحال زندگی و زنده ماندن با بعضی دردها همراهه...البته که می دونم کسی نگران نیست ...گفتم که مثلا!...
دعاکنیم که خدا سلامتیمون رو نگیره ...واگرگرفت و نداشتیم ...تنها نباشیم ...وقتی درد می کشی یه نازکش لازم داری !!!
................................................
نمی دونم سفره های جدید نان رو دیدید؟...
که به جای پلاستیک های نان می فروشند؟...خیلی قشنگ اند و طراحی زیبایی دارند ....می شه بقچه اشان کرد ...روی میز گذاشت وراحت دردست گرفت ...نان خمیر و خشک نمی شه ...دست طراح اش درد نکنه ...خدا خیرش بده ...انشالله....



یازده:
گفتم :عشق منی ...باور نکردی نازنین!...
رفتی و با چهره های سخت مشهور ...ولی بی عشق ...درگیری !!!
دوازده:
استاد چرا به من نمره نمی دی !من مشکل دارم!
خانم ایکس بیست گرفته ....آیا چون من پسرم؟!!!
سیزده:
آه از زمستان...که آتش اش می زنیم ...
پوست برف را می شکافیم و هیزم در دلش خاکستر است ...
چهارده :
ممنون!...
برای دوستای خوب دانشجوم آرزوی موفقیت دارم ...20 کمتر نگیرید !!!



۲۶ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

اگر بروم ازاین دنیا ...تو می مانی و خدای !!!


یک:
یک درصدم فکر نمی کردی ...این همه عشق ...
برده بودی ...نزد رقیب که بسنجی قیمت ...
دو:
درخت روی خوش به برف نشان نداد ...و شانه خالی کرد ...
بهارگذشته ...شکوفه هایش زیر برف مدفون بود ...
سه:
بی محلی تو ...مرا خشمگین نمی کند کبوترم!
ازبس که کرده ای ...می روم سراغ عشقم بوقلمون!!!
چهار:
کره توی ظرف روحی آب می شد و قراربود با تخم مرغ ها و گوجه فرنگی املتی درست شود ...مادر فریاد زد :بدوید الان همه رو می خورم ...کسی نیامد ...املت روی میز ماندو مادر کنار میز ...فشارخونش را گرفت :دقیقا 22!باز فریاد زد :نیائید می خورمش ...ازاتاق فرانک صدای غزل شاکری و ازاتاق فرهاد صدای حامد بهداد می آمد ...
رفت دوغ پرنمک دهات را که خریده بود ریخت توی لیوان شربت تابستانی اش و تا خرخره نوشید .
همسرش توی کتابخانه با همکارش تلفنی صحبت می کرد ...
دوباره فریاد زد:معده ندارید بیائید !!!نه!خبری نبود ...تابه ی املت را کشید جلو و تا جایی که می توانست خورد ...
..............................................
تلفت آقای س تمام شد .فیلم نیمه شب اتفاق افتاد تمام شد و قلک غزل شاکری هم همین طور ...
هرسه از اتاق در آمدند بیرون ...مادرافتاده بود کف آشپزخانه ...موهای طلایی اش ریخته بود روی صورتش .هرکاری کردند نتوانستندازروی زمین بلندش کنند ...زنگ زدند اورژانس وبعد بیمارستان ...مادر و دوغ و املت هرسه باهم تمام شده بودند !!!
پنج:
مرزهای (خاکی ...فرهنگی )داستان های عجیبی دارند ...
وبعضی ها تمایل دارند که مرزها را درنوردیده و فرهنگ وسیاست اشان را به مردم دیگر تحمیل کنند ...
این بد نیست !ولی تاریخ درمورد چگونگی این قضیه قضاوت می کند و باید حواسمان جمع باشد که همیشه دنیا به همین شکل نمی ماند ...واگر دویست هزار سال دیگر از روی امروز ما بگذرد و تفریح جوانان آن موقع سفر به زمان و این چیزها باشد و تمدن ها شکل دیگری بگیرند ...چه بکنیم ؟
کمی به گذشته وداستان هایش نگاه کنیم :مرز بین کره شمالی و جنوبی درجنگ جهانی دوم !
تقسیم آلمان به دوقسمت ...(مرزهای خاکی )...تقسیم امکانات بیشتر برای درصد کمی از سفید پوستان دهه ی 50 آمریکا و جدایی مدارس سفید پوستان از سیاه پوستان و برتری نژادی سفید پوستان (مرزهای فرهنگی و اقتصادی )واگر بگردیم بازهم پیدا می کنیم مثل ویتنام ...جدایی پاکستان از هند وخیلی موارد دیگر ...یکهو دیدی درجمعیت آینده دنیا و سفر به زمان !ایران شد ایده آل جوانان !
چون بعضی ها یادشان می رود چه اشتباهاتی دارند می کنند و زمان حال را همیشه مهم می دانند !!!
شش:
مزار شش گوشه ات مرا به فکر انداخت ...
که عاشقی همیشه خوردن غم ...کنار معشوق است ...
هفت:
خندیده ام همیشه به کار جهان و قسمت خود ...
توحتی مونداشته ای ...که من قسم بخورم به تار مویی!!!
هشت:
عشق ات مرا باورکرد و پذیرفت مرا ...
تو اندازه ای انرزی خود نبوده ای ...یا باورمن سختت بود؟
نه:
کرده ایم فراموش سمند را و می خریم جیلی !!!
چکارکنیم ؟میان ماشین های همسایه آبروداری نکنیم ؟!!!
ده:
...:به به عزیزم!چکارکردی انقدر خوشگل شدی؟
....:وای !صد سال بود این لباس کج و کول و می پوشیدی رومون نمی اومد بگیم !
....:اللهی شکر ...خیلی خوبی ...
............................................
بابا جان یه انرژی مثبت بفرست بگو ماشالله ...ترکیدیم به خدا...
یازده :
باران نیامد و مجبورشدیم بریم !پابوس ابرها ...شهرهای شمال و کیش!!!
دوازده:
برای من نوشتن ...ایستادن دربرابر کلمات و جملاتی (البته شاید!)مثل :کوچولو !...انقدربنویس تا جونت ...مردم می نویسن 30 کلمه 100!...مفت بنویس فلک زده ...آمارتو بدزدم عشق بیننده ...حالا صدسال جون بکن ...خوشگل نویس ...بیکار ...و...بذار اسمتم بدزدیم ببینیم چی داری...بهت نگام نمی کنیم ..."ای بابا چه خیالات بدی دارم نه؟!!!"...
سیزده :
ممنون!ولی بازم بوش می آد که ...خدارحم کنه ؟
چهارده:
بنوش خون مرا شیشه ی قلبم بنوش !
نه می توان شکستنت ...نه می توان نخوردن خون!!!
۲۵ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

حاضرم باتو بمانم ...بمانم حاضر...

ادامه مطلب...
۲۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نه بابا ...زمین که خوردم ...میمیرم بعد تو می آیی ...قلقلکم می دی ...تا...خدا جون دوباره بم بده!!!

یک:

کرده ام  تب ازغم ات ...باورنداری چک بکن !

آن قدربالاست آن تب... نیست کس را درتوانش مردنی ...چک بکن!

دو:

دولامپ...دردوسوی اتاق  ...

وتاریکی بیرون ...بسیارسیاه...

وزغ ها دنبال پشه نبودند...

وسرمای بخاری بود پشت شیشه ها ...

ما چسبیده بودیم به بخاری هیزمی وترک برمی داشت ...تن شان برای سوختن ...هیزم ها ...

گرسنه بودیم ولی کم مانده بود ...که به عشق برسیم !!!

سه:

ترس وادارمان می کرد ...به هم به چسبیم ...

دوگیلاس بودیم ودندان های دخترک ...شیری!!!

چهار:

سریع مبل هارا جمع کرد پشت وانت....بدو پشت فرمان نشست وجردن را آمد سمت جنوب...

زنگ زد منزل :سلام ...دارم یه ست مبل می ارم خونه!....:چی؟مبل خریدی ؟.......:نه!ازخیابون برشون داشتم!

............:یعنی تو می خای من مبل کهنه ی مردمو راه بدم تو خونه؟.......:نه!نوان...هیچ اشکالی ام ندارن .........:ببین پول روکششون رونداریم ...می فهمی؟.............:گفتم نوان!...

نیم ساعت بعد مبل ها ولوشده بودند روی فرش و خانم دکتر الف داشت گریه می کرد :ببین باچه بدبختی زندگی کردیم که تو...یه هم چین فکری به سرت زده ....:هیچی نیست ....حتی یه لکه ...جریان نوکه بیاد به بازار بوده...جدیدش رو خریدن ...قدیمی رو انداختن بیرون...همین!

...........................................................................................

یک هفته بعد هم دوره ای ها آمده بودند خانه دیدن خانم و آقای دکتر .....:وای چه مبلای قشنگی ...لنگه اش تو قلهک ...چوب گردو بود فک کنم ده ونیم مگه نه دکتر؟.....

.....دکترخ:بله دیگه دارندگی و برازندگی ...مردم جای خوب خونه میگیرن ...مبل خوبم می خرن !

دکترالف و خانمش فقط لبخند می زدند و پذیرایی می کردند...دکترن وخانمش"ور "می زدند ووالله مردم والله مردم می گفتند ...

فقط دکتر هو خانمش صدا از صدایشان در نیامد ....مهمانی تمام شد وهمه رفتند ...

دکتر ه و خانمش یک پراید نقره ای داشتند ...همین که نشستند خندیدند ...دکتره گفت:کی باور می کنه خونه ی اصلی ما جردن باشه؟کی باورمی کنه همون مبل ده میلیونی رو تو خریده باشی ؟کی باور می کنه کادوی تولدت یه مبل سی میلتومنی باشه و سمسار مبل ده میلیونی تورو ده هزار تومن بخره و تو بذاری سرکوچه ....

کی باور می کنه دکتر الف شبها با وانت پدرش یه کارایی می کنه ؟کی باور می کنه خانمش یه هم چین چیزی رو تو خونه راه بده؟

توباور می کنی ؟...خانمش خندیدو گفت:ببین ...اینو ول کن ...فردا با شاسی بلند منو ببر آرایشگاه ولنجک برای ترمیم ابروها ...

راستشو بخای من همه اش رو باور می کنم ...

بعد درحالیکه می خندیدند رفتند نوزادشان را از خانه ی مادر درقیطریه بگیرند و ببرند جردن!!!

پنج:

کوچه را بسته بود پای تو ...

این بن بست یاس بود ...که آخرش می رسید به عطر تند تند تند ...

شش:

مزارشش گوشه ات سال هاکعبه ی آرزوهایمان بود یا حسین(ع)...

طواف اش را گذاشتیم برای اربعین های آینده ...

هفت:

میان لب هایت رازمن نهفته بود ...نمی گفتی ...

جان می دادی به فرشته ی مرگ گفتی :عشق او "مهدی (ع)"ست ...!!!

هشت:

وطن برای من مسئله ی خاک نیست ...

شیعه ...علی ...فاطمه ...مهدی ست که نگه داشته کشورم ...

نه:

پراید سوخت و کارشناس بنز آمد نوشت:

پماد ماشین نداشته ایم ...حسادت بسیار از صندوق شروع شده!!!

ده:

بسیارشده شنیده ام که :من سی  سال برای این مملکت کارکرده ام ... یا من پنجاه سال برای این مملکت کار می کنم ...

می کنیم که می کنیم ...حقوق و دستمزدمان را هم گرفته ایم ...ایول خدا عمربدهد صد سال هم کارکنیم ...

ببینم منظورمان که منت گذاشتن سر ملت نیست ؟!!!

یازده:

فالوده کناربخاری روشن خوردن است!

وقتی که کودکت دفترش را باز می کند و "بسیارخوب "می بینی !!!

دوازده:

ناشنوایم ...انقدرنگو دوستم داری ...

چه را ثابت می کنی ...قلبت را ...می دانم اجاره داده ای !!!....

سیزده:

قربونت ...تو جیب مارو نزن !بقیه اش هم یادم ذفته !!!

چهارده:

ممنون...ازعشقی که می فرستید خودتون می دونید ...بلد نیستم ...ندارم ...ولی یاد می گیرم !



۲۴ دی ۹۵ ، ۰۲:۰۸ ۲ نظر
سیده لیلا مددی

کی می رسی ؟یادنیای مدرن راچهاربعدی ببینیم!!!

یک:

باز از زبان تو می شنوم شکایت خود!

چگونه قاضی خود باشم. ..؟که خودرا قربانی تو میدانم!!!

دو:

نبردسختی بود....بین من وتو...

توتصمیم به رفتن داشتی ومن قصدبه ماندن!

سه:

قلب عمل داشت ورعایتش نمی کردی!...

روزی هزاربار عشق توراکشته بود...ولی دیگرزنده ماندنش...خواب است...!

چهار:

وای...ازان روزی که ازبیدادتوناله کنم!...

صدهزاران نی درون من...اتش هازنند...عشق....

پنج:

روشندلی بودم که می خواندم کتاب شعرچشمانت. ..

چشم هایم کور بودند...سال هاو...خواننده ات بودم! !!

شش:

مزار شش گوشه ات برای من...سفری ست...به کوی "او"

"او"که عشق توهم بود...برایمان چه مشترکی ست!!!

هفت:

سپیدشدموی من ومهدی(ع)ندیده است مرا ؟

چگونه عشق نبازم؟...برنده گی عشق. ...باختن نیست؟...

هشت:(برای موهایت)...

بیاوخانه ام خراب کن ای نسیم سیاه...

که لابه لای تو بوی عشق کند. ..تمام تنم!

نه:

درترافیک...پرایددست نداشت وپاهایش کوتاه بود...

شاسی بلنددرترافیک دست داشت وماشالله پای داشت همه جا...

ده:

اگرنمی توانیم. ..اگرعرضه اش رانداریم. ..به بچه هاابراز عشق وعلاق نکنیم. ..

بچه هاتعریفشان ازعشق با ما فرق می کند...چه می دانند ماگرفتاریم...ناراحتیم. ..نمی رسیم...نداریم. ...خسته ایم. ..جوابگوییم...وهزارچیز دیگر....

درعشق ورزی بابچه هابایدهمیشه خوشحال. پاسخگوباشیم...

یازده:

خسته بودم...گفتگویت قهوه ای تلخ درمیان لحظه ها...

شارژمی کردم خودم را...قهوه تلخ غروب وعصرها....

دوازده:

شوهری داری بروبازم بکن شکرخدا!...

مامجردهاچه داریم؟جزنگاه مردمی...اینستاگرام!!!

سیزده:

ممنون...که درخیال منی...به فکرمنی...دوسم داری...دوست دارم...."حالاجوگیرنشو این دوس داشتن فرق میکنه"بااینکه نمی شناسمت...برات دعاگوام....

.................

نوشتن باموبایل وغلط املایی...

۲۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

میان ما فاصله هاست تا...خورشید...

یک:

درویش یا علی (ع)...گویم وندارم برای خویش. ..

دنیای پربرق وزر  ..ولی...علی (ع) رادارم...

دو:

میان خاک هانمی شود دفن جسم من...

وطن بزرگ است. ..ومن برای خاک وطن...کشته بودم خودرا. ...

سه:

بیرون چشم تو...صدسال زندگی. ..

من...ان انی زنده ام. ..که میان دیده ی توام. ..

چهار:

عباس(ع)بگویم وابوالفضل بخوانمت. ..

ان عقل که گفت. ..برو حسین از تن تواست. ..

پنج:

اقای دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: ماده ی فلان فلانیم...خون خانم پایین امده باید گوجه فرنگی وموز بخورن. ..لطف کنید باسرم!گفتم:اشکالی نداره حالااینجاخوابیده ایم. ..تزریق کنید!...

دیدم یکهو یک سرم اوردند به اندازه وقامت بچه ی دوساله! ...صدایم درامد ببخشبد این چیه؟...گفتند:هیچی!...فلان فلانیم خون شما کم است...این همه اش باید تا دوساعت دیگر وارد خون شماشود....

من به دکتر ایمان داشتم....خوش سیما. ...جوان وقدبلندبود...ومدارکش رابا مهر فرانسه دریافت کرده بود...بعداز کنکاش دررگ من. ..ماده فلان فلانیم واردرگ هایم شدکه چشم تان روزبد نبیند....فکرکردم دیگر دست ندارم ویکی دارد باتبر رگ وریشه های دستم رامی زند...شاسی زنگ پرستاررازدم...خانم امد:بله...من:وای ...نصف شب این چیه به من وصل کردی؟خانم:ماده ی فلانیم!من:عزیزم یک کاریش بکن. ..خانم:نه!...ودرد ادامه یافت تادوساعت بعد....دوباره زنگ زدم وخانم دیگری امد. ...من:بابا...این چیه وصل کردین...به دکترزنگ بزنین...خانم:می بریمش باسرم قاطی می کنیم و می اییم...ولی الاوبالا بایدوصل شه ...داستان ادامه داشت تاپرستارشب امد:اه....ببینم!خوب اندازه شده....ورفت فرداصبح. ..

دکتر امد...

به به خانم مددی!فلانیم دریافت کردی؟...

بن کل دیگه نمک وگوشت روکنار میذاری...وحرفای منوگوش می کنی...لاغرمیشی وبعد...یکصدوبیست سال باهم دوستی می کنیم!دندان های سپیدوردیفش راانداخته بودبیرون...گفتم:البته. ..مرسی! کم مانده بود فرانسوی هم جوابش رابدهم که رفت...

دی شب که هبرگروپفک!رایک جاباهم خورده بودم !ان هم بعدانسولین وبعدش قرص فلان وفلان....یادش افتادم و خندیدم!...

صدوبیست سال اون هم باچنین رفیقی!!!هیهات!

شش:

مزار شش گوشه ات...برای من خاطره نیست!...

جزوان قسمت ذهن است که می بینم ومی بینمش درلحظه ها...

هفت:

بوی تو عطریاس بود...وضوگرفته بودی ومرا بوسیدی. ..

پدر!بهشت منتظرت بود...کنارمن...لیاقتش بود؟...

هشت:

درهای بهشت یکیش ازخانه ی ماست...

ایران وطنی ست...که بوی زهرا(س)دارد. ..

نه:

پرایدداشت می رفت که تنه خوردازپژو...

جیلی...خودش را کشت که حق با پراید نیست!

 ده:

یکی از سنت های خوب ما. ..حضوردرمراسم ویادبود درگذشتگان است. ..که دوستشان داریم وبدرقه اشان می کنیم تاخانه ابدی...نه اینکه درسنن دیگرنیست. ..ولی ابرازهمدردی وحضورما تفاوت دارد...بعضی غربی هاکه مرتب مارامی کوبند...حرف هادرمی اورند...گوش نکنید. ..ماکسی راکه دوست داریم. ..تابهشت خدای همراهی می کنیم. ..واین یعنی خوش به حالمان. ..

یازده:

عشق رابلعید ماهی...نام ان یونس نبود؟...

پس گرفت باریتعالی. ..جای عشق اش نور شد!!!

دوازده:

کشته ام خودرا برای تو...جوابمراگرفتم ازخدای...

ان که میمیرد برای تو...شهیداست ای وطن...اماده باش! !!

سیزده:

دست هایت راپنهان کردی که...دست به هم ندهیم...

هیچ انگار دست هایم را...بدرد لمس دست هایت نخورد!!!

چهارده:

خدایشان بیامرزدرفتگان را...

وممنون. ..که همیشه حضوردارید...غلط املایی رامی اندازم گردن موبایل. ..


۲۱ دی ۹۵ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی