بی شمس

ادبی

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

ایپ من 4! یا چطور در حال مرگ حال چند نفر دیگر را بگیریم!!!

یک:

دیروز در مسیر تو ... گم شد قلب من ...

بهتر که وقت دیدن تو ... تپش نبود!

دو:

گذشت زمان و خراب شد احساس ما چه زود ...

از بس نساختیم بین خود ارتباط ... مردیم!

سه:

رگ روی رگ خوابیده

                           در انتظار ...

آن وقت ...

            کفش دستهای تو می میرد...

           برای بیماری چشم هایی که ...

تازه دیده ای!

 

 

چهار:

با اینکه مردم می دانند...

                               پول خواری!

ولی بدهکار من ... می میری!

از عشقی که داشتیم ... فقط یک کفن دارم!

آماده!

        که درکش از ابتدای ابتدا ... برای تو سخت است ...

مردن!

پنج:

از من فرار کن ... تا تابلوی خطر...

آماده ام بگیرمت ... ای برق بی قرار!

شش:

مزار شش گوشه ات جای روح من ...

ای جایگاه روح من!بهشت تو حسین(ع)...

 

هفت:

یک/در ستایش او قیانوس!

در فارسی /اولوم/ چه می شود؟/مرگ/ فکر می کنید من کی باشم؟

/ماهی قرمز کوچولو/! سال بعد هزار و سیصد و پنجاه از برکه ی مادری به سمت دریای آزاد حرکت ...و سال ها در اوقیانوس هند زندگانی کرده و نوه و نتیجه دارم!" با تشکر از کسانی که 50 سال یاد من می کنند ... عرض ارادت دارم"...

آسیمان در هرجای دونیا به همین رنگ نمی باشد!

شما یک باد معده!توی جوی آب در بیارید... داستان می شود!آن وقت آن اوقیانوس به آن بزرگی کی می فهمد؟

منظور خودتان می فهمید البته!و شاید هم به جائی برسید که دیگران برایتان مهم نباشند!

خواستم ارائه تجربه کنم ! فقط همین!

دو/الله سنی اولدور سون/خداتورا بکشد!/

چه کسی می داند احساس مینی بوس قرمز با مینی بوس آبی با ون سبز چه فرقی می کند؟

توی گرفتاری های روز مره احساس جانداران برای ما مهم نیست چه برسد به احساس اشیا!

خاکبرسرم!داش باشیما!

من مینی بوس قرمز هرمز خان از شیرازم ...که چند سال است مینی بوس آبی درود خان از جهرم

را تعقیب می کنم ...صرفا از این جهت که هرمز خان " مسیر بلد نیست" !

دلم می خواهد بتوانم دریک اقدام انگیزشی توانائی نابودی هم دوره ای هم کار یا هرچه که اسمش را می توان گذاشت را پیدا کنم ...

به امید آن روز!

سه/دروغ سیزده/

عروس جدید مرا از دیوار کند ... بعد از توی قاب در آورد و بایک حالت چندش گفت:/کوبلن لر دا ندرده دئیر؟/

دلم شکست چون ...گورچین خانیم... مرا دوخته بود...تصویر یک دختر کولی بودم ...فقط یک ماه طول کشید دامنم را با پولک بدوزد!سر خوشگلی من دوبار دعواشد ...یکبار با قاسیم خان! که برگشت گفت:/بو قیز لیلی جانوما اوخشور همکلاسیم یوخاری کتیدی دئیرم!/

یکبارهم... جاری گورچین خانم گفت:/حیف اولسون!لیلی خانیمین عسکینه گوره اوزوی کورالیپسن!/

طوری که گورچین خانیم مرا نگه داشت جهت آزمایش قاسیم خان!

چند وقت پیش قاسیم خان و گورچین خانیم هردو مردند!و همه چی رسید به پسرشان اقبال!عروس همان اول نقشه کشید مرا بیندازد دور...

باور کردنی نیست ... دختری به زیبائی من ... با آن همه زحمت بیفتد توی زباله ها....

چهار/

پول کثیف/!

من همان عیدی ام که لیلی جان به تو داد! /پول کثیف/!

رفتارت توی آئینه دلم را بهم زد ... بالاخره مدل گدیمی زدی ... یقه اسکی با کت مخمل مشکی با شلوار جین!

رفتی توی گلخانه 400 هزار تومن از من کم کردی دادی رزجاویدان خریدی و مثل بیست سال پیش سر کوچه ی هستی قرار گذاشتی ! /کول باشان/

هنوز از من 600 هزار تومن باقی بود که قرار شد بروید افق نمی دانم چی چی ... شام!

داشت حالم ازت بهم می خورد ... دقیقا با من پول توی کارتت می شد 2600000 که دیدم توی تاکسی با کیف پول ات افتاده ایم کف.... دلم از خوشحالی قند افتاد!رمزت پشت عکس لیلی بود!همین که رفتی یک نامردی سوارشد ... مارا برداشت تا شب کیف کردیم!فقط آخر شب با دختر خاله هایش جوادیه مشغول خوردن جگر بودیم...

توی جلیز و ولیز جگرها چهره ی بی موی گاگول شده ات را می دیدم که دروقت حساب کردن غذا توی رستوران افق چی چی .... مبهوت کیف پولی ... که نیست! از کل کارتت فقط هزار تومن از من مانده ... جهت سوختنت که فردا می روی بانک ... ای بسوزی!جهنم!اگر خرج شدم ...چه لذتی بود پول نوشابه ی بچه ها شدن و خرید شلوار و کیف و تی شرت ... الهی شکر!

از طرف: لیلی بالا!

 

 

هشت:

ترومپ!

در ناامیدی بسی امید است ...

پایان شب سیه ... سپید است!

 

 

نه:

تویوتا:

هیس!آروم باش!اصلا دردی نداره!یه تزریق ساده ست!بعدش آروم میشی!

مامان بنز:

ببخشید!من اصلا فکر نمی کردم ...بگیرم!

بابا بیوک:

ای عروس!... بیماری پخش کردی....

" ناگهان صدای تلویزیون : ویروس ؟ تمام کشورهای جهان را آلوده کرده است"

مامان بنز:

اوه خدای من!من داشتم خواب می دیدم...خواب تویوتا!

بابا پژو:

تویو تا سال هاست مرده!خودم انداختمش تودره ... سرفیلم مهرجوئی!

بابا بیوک:

یادته چه پررو بود؟!می گفت می خواد دنیارو تسخیر کنه....

پراید:

سرم درد میکنهیواش!مامان شربت آبلیمو درست می کنی؟

بوگاتی:

از وقتی اومدم ایران... همه می خوان یه چیزی به من بگن....

پراید:

مثلا چی؟!راجع به من؟!

بوگاتی:

کلا!بدگوئی!

ننه خاور:

از وقتی یه پیچ بودم میگن بترکی.... الان من صد سالمه با این هیکل... ترکیدم؟!

مامان بنز:

بوگاتی جان!اصل شوهرته!شوهرت مهمه!اگه تونستی نگهش داری مهمه!تموم!

پراید با خنده:

خوبه خودروئیم .... نه؟!

ده:

رهبرم...

دردکم نیست تا استخوان ما ...

اما که ...عاشقیم و حسمان ... شیرین...

 

یازده:

یک/

بعضی دردها روی بعضی دردهای دیگررا سپید می کند ...

از جانبازی شنیدم که یک شب از درد انگشت دستش را شکست تا درد را جائی دیگر فراموش کند ...

باورتان می شود که این روش یک جور راه حل فرار از درد باشد؟

....

چیزی که دردرد عجیب است میزان تحمل است ...

یکروز دکترم متوجه شد متاسفانه آستانه ی تحمل من پائین آمده ...

پیراهن پرستار را گرفته بودم و فریاد می زدم ... خوش به حالت کاش من جای تو بودم ... دریک لحظه اشک درچشمانش جاری شد ...نگفت تواز دل من چه میدانی ولی...

دست مرا گرفت و آرام گفت ...خوب میشوی باور کن ...

دوروز بعد داشتم می خندیدم که دیدمش ...انگار دردمن تمام شده بود ...ولی درد او ...

بی معرفت ایم!یادمان می رود خیلی زود!انسانیم و فراموشکار... دردرا فراموش می کنیم .... هم دردی از یادمان می رود که میان درد چه کشیده ایم ...

دردمندان را فراموش نکنیم ... درد همیشه هست ...همه جا ... با همه...

دو/

همیشه از خارج تعریف می کنند ... حالا که دیگر تعریفی نیست می گویند پول می دهند جهت تامین!

آدم در آن تکنولوزی در آن فضای مدرن ... در آن دنیای پیشرفته ی سرعت ... قطارها ی سریع السیر ...دلش کباب می شود ...

بیشتر می سوزد ...

ساختار یک ویروس را نمی شود شکست ...چطور می توانیم با لیزر سنگ کلیه را بشکنیم؟!

می گویند بیسواد ساکت شو!تا بیائیم به روح خدا بیامرز فلمینگ درود بفرستیم ... صدتا حرف برایمان در می اورند....که خود آنتی بایتی کها ...باعث کلفت شدن وایروسها شده اند!!!

لال شویم بهتر است!از همین الان دوستان .... حلالیت!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا داشتیم در تنهائی جواد یساری گوش می کردیم دیدیم پیامک از زمین آمده ...هزار تا اسم خواننده تینوش ...نونوش...گانوش...شونوش...کینوش...فینوش...و اینها...

که ای دهاتی هنوز پارسال رفته بودیم دسته جمعی زیارت و اینهارا گوش می دهی و امثالهم...

گفتیم یاد بابایمان کرده بودیم و افشین خان سندباد!

رهایمان کنید!

که بهجت خانم جان نوشتند:صدسال درفضا عقب گرد کن خوب؟!!!

هههههههی روزگار!ما که یاد /او دو گ و ش و اینها/ نیفتادیم!!!!

 

سیزده:

سال ها بود که در برخی کشورها مقهوم مرگ برای جهان توسعه نیافته! بود /ای طفلکی/

شاید بعد از این ... بفهمند ما که از اینجا می دویم می رویم آن سوی دنیا ...کمک... احساس کودکان درجاهای دیگر دنیا برایمان مهم بود ... و هست!

خودمان ببین چقدر درد کشیده بودیم که می رفتیم کمک...

دردی که گفتنش ساده نبود ... و حتی دربیان تصویری هم که می گفتیم ...حتی جایزه هائی هم که می گرفتیم ... بیان درد دریک قاب بود ... و این همه وسعت ...فقط برای دنیای واقعیت است ...

 

 

 

 

 

 

 

۲۸ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیدگاه گورخری!

یک:

بریدم سر نامه هایی که می دانستم پر از عشق بود ...

که مرگ راز عشق حق است ... برای نگهدارنده!

دو:

روز تولد دیوار بین ما...

                         انگار هیچ کس در این جهان بود ...

می رفت عشق ما ... به سمت جدائی ...

                        دنیا در انتظار عشق ما نبود ....

سه:

کوبیده ای روی قبر من ... شعر سیاه خویش...:

پر پر شدی چرا .... لیلای بی وفا!

 

 

چهار:

گردن من اگر بیندازی عشق ...

تا اعدام بعدی ام ...

                        فراموش می کنم " جنایت قبلی"!

پنج:

روز سیاه توی تن شهر ...

                               هرروز مردن است ...

جائی که می برند عشق را پشت کوه ...

                                                     وجای دست های خورشید هزار هزار تومن ... می فروشند!

شش:

مزار شش گوشه ات را توانم نیست باز دیدن ...

اشکال پای من نیست ... از چشم افتاده ام ...!

هفت:

یک/

درچاه فاضلاب بعد سال ها موفق شدم یک پنت هاوس بخرم!

عاشق آن صحنه از فیلم متری شش و نیم بودم که نوید محمد زاده کنار استخرش آن بالا همه چی داشت و آن قدر مصرف کرده بود که نگو!...ولی من...

سوکسی سوکسی نژاد اگر تا خرخره مصرف می کردم که هیچ! بالای سرم هم هیچ پلیسی!با ویژگی های پیمان معادی نمی آمد که برم دارد ببرد!

من سوکسی رسیده بودم آن بالای بالا ی بالا ! در بی قانونی فاضلاب و در نمردن از هرچه کثافت ویژژه بودم!

من وسط استخرم طبقه ی آخر هتل اسپیناس داشتم به خوردن خوردنیهای ممنوع خودم از بالاترین جای شهر می خندیدم!...

دو/

عزیزم می دانی کابوس یک سوکس چیست؟

دنپائی پلاستیکی خیس!

هیچ گاه یک سوکس را از اسپری های هم سان شده با محیط زیست نترسان! از قدیمی ترین شان از زمان شاه! پیف پاف تا الان تارو مار!

گیج می کنند و انگار عمل زده باشی از خوشی از پشت می افتی و انقدر می خندی و دست و پا می زنی که نگو!در فریب بوی کثیف شیمیائی تنفس انسانی شان به خطر می افتد و بعد سوکس را مرده پنداشته و درنهایت مجبور می شوند بایک چیزی سیبیل اش را گرفته و بیندازند بیرون...

در آخرین بار داشتم از سقوط آزادم لذت می بردم و هرچه پائین تر می افتادم ... بیشتر تر لذت می بردم ...

آه ! دنپائی خیس...

سه/

خوشمزه ترین خاطره ی یک سوکس ... ازدواج و پیداکردن یک زوج مناسب یا امزدی نیست!

 بلکه دریغ!

فریاد و جیغی ست که یک انسان از دیدنش می کشد!و بدترین لحظه ی خاطره داشتن از یک سوکس ...نشستن در سرویس بهداشتی بابالاترین امکانات ممکن است که ناگهان دست و پای بلورین سوکس را روی موهای تمیزت حس می کنی و تیغه های دست و پاهایش را تا حد مور مور شدن ... داد می زنی !

چهار/

....!

می نشینی و غیبت می کنی که چرا؟!خوب می خواستی نکنی!

ور داشتی یک سوسک به چه گنده گی را انداختی توی جیب مانتوی من! بعد انتظار داشتی من داد بزنم و بیائی شجاعانه از سیبیل اش بگیری و بیندازیش دور! ولی ...

هیچ گاه حس لمس سیبیل هایش یادم نمی رود! دست کردم توی جیبم و بعد جلوی چشم تو و دوستهای جدا نشدنی ات از همان سیبیل انداختمش توی سطل زباله و رفتم ...

بعدا با پسری ازدواج کردم که اگر توی کرج باشم و بگویم سوسک ! از تهران دو سوته بیاید و با دمپائی پلاستیکی خیس ...به خدمتش برسد!

می بینم هنوز توی شهر با پیف پاف می گردی !مواظب باش مثل قبلا ها مدل پسر قدیمی بازی درنیاوری که حواست پرت شود و جای اسپری مو از ان استفاده کنی و بعد فندک بزنی ....

گفته باشم!

l(در اینجا منظور ال است)

 

هشت:

ترومپ!

نمردیم و دیدیم قدرت خدا ...

آن قدر که دنیا ... بی ارزش شد!

 

نه:

مامان بنز:

پراید! زنگ بزن المان ...حال مادر سمیر گرکان رو بپرس... بده!

پراید:

بابا من!زنگ نمی زنم ایتالیا... حال خانواده ی بوگاتی رو بپرسم!

بوگاتی:

نمی خواد!بدتره!بی خبری خوش خبریه ... زنگ میزنی یه چیزی میگن ...

ننه خاور:

تبریز!مثل ایتالیا که نیست ... من زنگ می زنم " تراختور" حال همه رو می پرسم ...

بابا بیوک:

خاور جان ... حال من ام می پرسی؟!

بابا پژو:

کی حال من رو می پرسه ! خاک تو سرم! رفتم 500 میلیون دادم جهت تغییر چهره ... دیروز پسر کوچیکه ی حاجی وانت من رو نشناخت ... اصلا این بچه بغل من بزرگ شده بود ...

مامان بنز:

آدم که نیستیم! 400 سال توی غار بمونیم بازم به ما اصحاب کهف نمی گن ... کلا وقتی چشمامونو بازکنیم یه عده آدم که خودشونو عقل کل حساب می کنن پیدا می شن که به عنوان آنتیک مارو هزار برابر قیمت قبلی بفروشن!

من اصلا نگران نیستم!

بوگاتی:

نباش مامان جون!ولی اگه ویروس به خوردمون بدن همون هزار سال بعد ناقل کرونا باشیم ...آبرومون میره!

پراید:

پاشید ماکارونی با سیب زمینی ته دیگ بپزید ... دلمون باز شه!

لامبورگینی و پورشه:

یعنی نمیمیرید ارث به ما برسه!

ننه خاور:

تربیت کاملا ... پرایدی!

 

 

ده:

رهبرم...

سرمای زمستانی گذشت و عاقبت کار...

بهار آمد و منجی و انتظار ...

 

 

یازده:

یک/

حتی در بی اعتقادی هم اعتقاد هست ...

اونجا که سفت و سخت حاضر نیستیم زیر بار هیچ اعتقادی بریم ... یعنی بازهم داریم برای اعتقادات خودمون پافشاری می کنیم ...

توی این دنیا بین لذات تمیزو کثیف ما امکان چشیدن مزه های متفاوت رو داریم و آن قدر این روزها فشار و استرس و تنهائی هست که نگو ... اما قبلتر ...

قبل ترها وقتی درتنهائی خودمون داشتیم مثلا از کودک آزاری رنج می بردیم ... برای کشورها و سازمان هائی که این مورد رو پیگیری می کردن تشویق می فرستادیم و کف می زدیم ....

چطور بچه هائی رو که دریمن و در فلسطین در سوریه و درایران درجنگ یا بر اثر تحریم های داروئی از بین رفتن ... می تونیم ببخشیم ...

اگر اعتقاد به خدا داشته باشیم ... مهمترین سئوال ما همیشه از خدا این خواهدبود که پس پاسخ ظلم چی؟!این دنیا کدام اشک ها و ستم ها جواب داشت ...

 

اگراکنون در طبیعی ترین امکان جهان به سر می بریم ... پی کدام دست می تواند دخالت داشته باشد؟

برابری انسان هائی رو می بینیم که برای بعضی هاشون مردن طبیعی و برای بعضی هاشون غیر طبیعیه ...

به شکل ظاهری کرونا نگاه می کنیم واقعا یکی از شگفتی های خداوند نیست ...؟

درعین زیبائی ... کشنده!

برای انسان ها برابری در مرگ ... خدایا توبه!

دو/

خوردن حیوانات باعث ترکیب مواد شیمیائی بدن اونها بابدن ما میشه ... همین طور خوردن گاو و گوسفند! که از علف ها ی شیمیائی( کودهای غنی شده) خوردن سال هاست باعث بیماری هائی مثل جنون گاوی و ام اس شده و اون هارو به دنیا هدیه داده! از این به بعد که نمی دونستیم یا می دونیم که چی می خوریم خدا رحم کنه!

واقعا اونائی که خفاش یا موش یا سگ یا انواع موش و سایر حیوانات عجیب رو خوردن ...اون زنوم قشنگشون همون طور مثل قبل باقی می مونه یا خصلت هاشون در اینده تغییر می کنه ...آیا این تغییر به قیمت مرگ انسان های دیگه تموم میشه یا واکسن محسوب میشه؟

چرا آهو نمی خوریم؟یا حیوون های خوشگلتر...

باورم نمیشه بعدها انسان هائی با ژنوم قاطی با خفاش مفاش و جک و جونورهای دیگه ... تو این دنیا باشن ...

من تا اون موقع می میرم؟!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... بوی پشگلی می آد که نگو!

گفتم آقا این چه بوئیه گفتن با نگاهی به رفتار شهردار محترم شهر زنجان در ریختن پشگل برای جلوگیری از تجمع و برگزاری روز سیزده بدر... چون امروز هجدهم ما ... سیزده بدر فضاست در اطراف فضا پیما پشگل ریخته شده تا کسی فکر آمدن به فضارو نکنه ... بعد شهردار ما فرمودند: عکس ها برای سرکارخانم بهجت خانم جان ارسال شد!!!

پیف!

 

 

لازم به ذکر است دیدگاه گورخری در روانشناسی یعنی انسان هارا مجموعه ای از ویزگی های خوب و بد بدانیم

 

   

 

۱۸ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وا! ترشیده می شیم یعنی؟ بدون گره زدن سبزی ؟ و... آی خدا نحسی سیزده میگرتمون؟

یک:

قند بالا توی کلام شما ...

                              برعکس پروانه ام کرد نه زنبور!

آنقدر می آیم از سوختنم !...

که نه دست نوشتنم هست ...

                                       و نه! عسل ساختن!

دو:

اصرار کرده ای که مرگ مرا بخورد ... وقت عشق ورزی !

مردم! دقیقا از دیدن عشقی که ... در ارزوی مرگم بود!

سه:

من آهسته لا به لای رگ های تو ... نفوذ می کنم ...

از دیواره های ابی و سرخ که می گذرم  ...

تو به درک سیاهی می رسی...

که چشم های من ... عادت داشت ... از چشم های تو ... برسد!


چهار:

بیرون مرگ من ...

دنیا می چرخید بین ... داشتن و نداشتن!

و دقیقا مردن ...

یعنی از دست دادن مفهومی ارزشی !

که این جهان وقت صرف می کند که ... بدهد!

داری! ... یا ... نداری!

پنج:

وقتی درون کیف تو عکسم!

بوی پول هایت ... برای احساس من ... آرامش است ...

نزدیکم به ثثروتی که ... مفهوم " داشتن ات" یعنی ...

می توانی " خوش " بگذرانی!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر بپوشم کفن ...

بوی عشق می برم تا خدا ... یا حسین(ع)...

 

 

هفت:

یک/

متاسفانه دراین مملکت کسی به فکر ما مورچه ها نیست! الان این چند روزه دورهمی های ماهم تعطیل شده! و قالبا داریم فکر می کنیم خوردن جسد! اصلا برای سلامتی مناسب هست؟!

وسط این گیرو دار جهان یکبار کسی نیامد از چاقی و لاغری ... عصبانیت و آمد وشد ما چیزی بگوید! و به یک نکته در کار خلقت جهان برسد!

بابا از بس زباله ... تکه نان .... پلاستیک ...ملاستیک! خوردیم ... داریم می میریم!

خوب دارم الان به اندیشمندان جهان انگیزه می دهم ...ایا چاقی یک مورچه بعدا دردسر ساز نشود؟اصلا اینکه ما مغز نداریم و دررفتارما الگوریتمی هست و چه می دانم رفتار هندسی و اینها ... فردا نیائید توی لانه های ما و مثل قدیم ...قر میر و دوشاب بریزید! کلا ما بی گناهیم ... گفته باشم!

از طرف مورچه ی دانا!

دو/

رفته ام شکایت پیش قاضی خودمان ... در عکس یک خانم را که جدیدا درحال لبخندزدن انداخته نشانش داده ام و ایشان درتلاش است که مرا مجاب کند که ان خانم که انگار درجائی از دنیا بازیگر هم باشد ... ادای مرا درنیاورده است ...

میخواهم فریاد بزنم!

لبخند خودت سرکارخانم چه اشکالی داشت که رفته ای لبخند خری مثل مرا تقلید کرده ای؟

نمی دانم با این نوع قضائت قاضی می خواهد عصبانیت مرا کم کند یا پشت لبخند آن خانم ایستاده! بهر حال می دانم این دنیا دنیای خرهاست!و آن خانم زیادهم نمی تواند از خودش هیچی نداشته باشد و ادای مرا تا آخر دربیاورد!

از طرف ماچه خانم! (کلا خرعصبانی )

سه/

همین کوچه ی بغل با بچه ها نشسته بودیم ...که یک پسر جوان از پشت وانت پرید پائین ...زنجیرش را داشت توی هوا تکان می داد که گفت:ببینم مجید!پیشی من ... میشی!

گذشته از خاطرات جاهلی خویش با بچه ها ... یکهو صدایم را درریزترین حالت ... " میو" کرده و گفتم: چی؟

دیدم پشت سرش کسی نیست ولی برگشت و با خودش گفت:دارم می آم عزیزم!و...رفت!

صد سال است ستاد ور انداختن گربه ی ایرانی در تلاش است ولی نمی تواند!

گربه ی ایرانی ولگرد ...آشغال خور و اتفاقا ناز است!!!و از پیشت و پوشت و کارخانه ی کالباس سازی !نمی هراسد!!!

از طرف ... بلک کتس!

چهار/

چهارتا جوجه که بیشتر نیستیم!

پروین خانم الان صد سال است دارد لانه ی مارا توی تراس مورد علاقه اش خراب می کند ...

و از هیچی توی دنیا به اندازه ی پی پی ما بدش نمی آید!

آفتابه آفتابه اب است که از جوانی می ریزد تا پی پی های مارا از تراس مورد علاقه اش بشوید!

از دوران اسد آقا افتاب ...قابلمه های غیر قابل استفاده در تراسشان ...گرما! بوی قورمه سبزی ...صدای لیلا ...و سعید و پرویز و شیرین و محسن را دوست داشته ایم ...

دیگر چه کار کنیم ... ما بی اختیاری داریم ...

شرمنده دیگر ...

از طرف کفتر کاکل به سر ... و جوجوهای محل!

پنج/

لیلا بیدارشو!

بیدار می شوم ...

توی قبر سه طبقه ی خانوادگی ...

طبقه ی وسط مال من است ...

بابایم را بغل می کنم ... انگار دوسال ام است ...

موهایم لخت است و آماده ام که برویم پارک!

بابا نان بربری تازه خریده انگار که بویش دنیایم را گرفته ...

اه خدایا پدرم از اول عادت نداشت که هیچ جانوری را بکشد!!! مطمئنا اینجا می تواند خانه ی هرجانوری هم باشد!

بوی بابا را دوست دارم! و... دیگر تا قیامت!

از طرف لیلی

 

هشت:

ترومپ!

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن ...

شرط اول قدم آن است که ... مجنون باشی!...

 

نه:

مامان بنز:

خوب شد ما قرنطینه رو نادیده گرفتیم ...پاشدیم اومدیم سرعین!

بوگاتی:

مامان کارخوبی نکردیم!

پراید:

ده ساعت رانندگی از تهران تا اینجا! چون سرکار خانم مامان بنز خانم یاد سال 40 و دبیرستان غزنوی افتادین!

بابا پژو:

ببینم مگه مادرتون اهل سرعینه؟!شناسنامه اش که صادره از آلمانه!

مامان بنز:

نه! من اومده بودم اینجا با بچه های دبیرستان غزنوی تهران باهم عکس انداختیم ...

بابا پژو:

پسر یا دختر؟!

پراید:

بابا ولم کن!تو و مامان ماشالله هزار سال جوونتر شدین ... من بدبخت از سال هفتاد و پنج تا الان هزار سالمه!

ننه خاور:

نه بابا! فکر کردی مامانت چهارده ساله است؟!

بابا بیوک:

خوب شد اومدیم!هوای اینجا بدرد ما میخوره!آدما بیان اینجا ذات الریه می کنن!

مامان بنز:

آدما دیگه چی نمی کنن؟ با اون خفاش خوردن شون ... بعیدم نیست لا به لای همین فست فودا ...خوردن!

بابا پژو:

خانم خفاش میلیون تومن پولشه!میان تو سوسیس دو هزار تومنی می ریزن!

مامان بنز:

چه می دونم! شایدم تو اعتقادات خودشون ... نذر کردن!

 

 

ده:

رهبرم ...

در شهادتمان ... آنقدر پافشرده ایم ...

که دنیا دیگر تفاوت مرگ و شهادت را ... فهمید!

 

یازده:

سال هفتاده سه بود که به فکر افتادم دنبال شغلی باشم ...

مدتها بود که تحت تعلیم بودم!

نویسنده ژو رنالیست دورو برم بود ! و غیر آن برادرو خواهرهای بزرگترم که عشق ادبیات بودند ...

هرچه واحد ادبیات بود بیست!

روزانه یک روزنامه ی انگلیسی زبان می خریدم تا تست گویندگی برنامه های انگلیسی زبان بدهم ...

برمی گشت به کودکی ...

 به کلاس پنجم ...

وقتی که اتخاب شدم در سمعی بصری اداره منطقه هفده ... گویندگی کنم ... خردسال ...

همه انگار می ترسیدند من بیماری نفهمی بگیریم تا چهل سالگی یا در کتابخانه ها و یا دردریافت هدیه از نویسندگان بزرگ ... تاریخ نگاران! و سایرین ... رکورد داشتم ...

بگذریم سال هفتاد و سه در امتحان گویندگی رادیو بدون اظهار به خانواده شرکت کردم! نزدیک به 25 هزار شرکت کننده که باور نکردنی بود!

باید نود درصد امتحان ادبیات می دادیم ... و نمره می گرفتیم ...قبول شدم و نتیجه اش را عید فطر همان سال اعلام کردند ...

برای من شانس یار نبود! در تست صدا باید از کانال بهترین گوینده های وقت ایران مثل مرحوم نوذری عبور می کردم و به اندازه سرکارخانم ژیلا صادقیان خوش صدا نبودم!

هرچند در معدل ادبیات فارسی که در دانشگاه تهران و با انگیزه کشتن ! برگزار شده بود ما بیست نفر همدیگر را خوردیم!

سال هفتادو چهار در ترم پایانی دانشکده نفر نخست مقالات ولایت شدم و موفق به دریافت جایزه ویژه و لوح تقدیر از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت ...

دوست قدیمی ام آرمیتا به من گفت : لیلا ... ادبیات انگار بیشتر به تو چشمک می زند تا علوم سیاسی که خوانده ای؟!

گذشت تا دوباره داستان انتخاب گوینده خبر پیش آمد ... این بار در تلویزیون برنده خواندن متن و بازهم ادبیات و این بار سیاست اتفاقا که جزو سئوالاتمان بود ...

متاسفانه یا خوش بختانه گروه ما سرنوشت مشخصی نداشت! همین!و فقط انگار در برابر دوربین خوب نبودم!

 

دیگر گذشت و دیگر نمی گویم چه سرنوشتی ممکن است مرا به دنیای ادبیات متصل و به دنیای تصویر نزدیک کرده باشد ...

من محبت آمیز ترین  کلمات را به استادانی که در خاموشی ... سکوت و درعین توانائی مرا به دنیای زیبای ادبیات دعوت کرده اند ...نثار می کنم ...

دنیائی که درآن عشق وظیفه ی کثیف نبود! و از همه مهمتر رمان های پر از اغفال و گم شدن درهوای نفس!

دوست داشتم سال ها پیش از ان کنفرانس صحبت کنم که مرحوم سبزواری در آن از ولایت می خواند و من آن پائین کنار مادرم خوشحال بودم وقتی جناب سلطانی نام مرابردند و لوحم را گرفتم

تصادفا برای بار دوم سال هابعد در تست گویندگی خبر ایشان نمره قبولی به من دادند ...

خوب است که هرچه کتک خوردم دراین بیست و اندی سال دوستم سرکارخانم دکتر رویا موسوی گرمارودی به من روحیه می دادند و آن روزکه پدر گرامیشان برای من جدید ترین تالیفاتشان را به عنوان هدیه دادند روز بزرگی در زندگی من بود ...

فکر می کنم اگر استادان سخت گیر ادبیات که بعضی شان دورا دور و بعضی نزدیک مرا می شناسند

نخواستند مرا بکشند صد البته " کرونا" هم نتواند کشت!

ادامه می دهم ...هرچند باید بگویم زیاد هم این دل عاشق ادبیات من سالم نبوده و سر ودست و پایش چند بار قلم شده ...

به غمی چند اینجا به اجبار گم نشدنم ... که رنج بسیار داشتم از خار!اینجا به ذکر گذشته پرداختم ...

که ای  ... دستی براتش اگر نبود ... کرونای ادبیات جانمان را تا به حال قبضه کرده بود ...

ای دوستی که اصرار داری ...ما این کاره نیستیم ... گذشت و بیست و پنج سال شد !!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهودیدیم ... بهبود بهتا و بهروز فریبا اومدن ...

منکه یواشکی سریال پایتخترو می دیدم گفتم : اینارو نمی شناسم! ولی یهوئی بهتاش فریبا اومد جلو گفت: لیلا خانم شما نبودید تو تهرات تو بالکن برج میلاد؟ گفتم: نه؟مطمئن اید؟ کی گفته؟

بعد بهبود گفت: بهجت خانم جان! عکس تون رو گرفته و داده به ما!گفتم: خوب حالا که چی؟

بهروز شون گفت: لیلا خانم من دوست دارم من دوست دارم ...(بی هدف گفته شده)

بعد من که احساساتی شدم گفتم:لازم نبود برای یه همچین موضوع بی اهمیتی پاشید بیائید فضا با اون سابقه ی قشنگ تون تو علی آباد ...

بعد درحالی که داشتم از کوف تهی ظهر برایشان لقمه می گرفتم گفتم:

یاد و خاطره ی بابا پنجعلی گرامی ...

این بخش کاملا تخیلی می باشد!

 

 

کارتون mr linkهستن ایشون که در اقصی نقاط غریب گم شدن ...

 

سیزده:

سیزده بدر عامل بخت گشائی نیست ...

سیزده بدر عامل از بین بردن بدبختی ها و گرفتاری ها نیست ...

بروی توی طبیعت خرابکاری کنی ... نحوست خانه را ببری بریزی توی بیابان بدبختی تمام نمی شود ...

سیزده بدر آش خوردن و جوج زدن نیست ...

سیزده بدر حس قشنگ لمس بهار است ...هرجا که هستی ...

راستش را بخواهی نگاه داشتن پول کم ما کارمندان تا اخر ماه فرئردین طولانیست ...جهنم بمانیم خانه تا کمتر خرج کنیم!

سیزده بدر ممکن است توی ای سیو هم باشد ... گاواژ تقربا یک فحش خودمانی بین کادر درمانی ست وقتی دو سه تا لوله و غذای مخصوص را تا ته معده ات فرو می کنند تا زنده بمانی ...

یک جور ناسزای پزشکی چون مراقب خودت نبوده ای ...

سیزده بدر چهل میلیون بیمارستان خصوصی و هزار میلیون بیمارستان دولتی برای اینکه مارا زنده نگه دارند نیست ...

سیزده بدر حال خوش است ...

ان حس و حال قدیمی توی خانه های بی اب و برق تهران ... توی بیسوادی که بنشینی و برایت یک قصه را صد بار تعریف کنند تا بخوابی ...

سیزده بدر سلامت توست ... تو که انسان هرجامعه ای باشی داری از هوای این دنیا نفس می گیری ...

زنده باش ...

زنده باش ...

زنده باش

...

 

 

 

۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روزهای عید ... خوشی گل کرده ...

یک:

پس توی چشم هایت ... حرف دل من نیست؟

من دیوانه ام که اشک تو را با غم خود ... ترازو کردم؟

دو:

می بری مرا به شمالی ترین هدف ... دریا!

نامه ی یک عاشقم که توی رود ... زار می زنم!

سه:

عصایت را نمی توانند شکست ... موسی!

زبان لازم نیست ...

                       راه رفتن ات حکایت تکیه ی تو ... به خداست ...

 

چهار:

پایان مرا بنویس ... در جنون مطلقم به " لیلی "!

کسی که رفت و برایش همشاگردی سابق..." هیچ" بود!

پنج:

رنگ بوی تورا می داد... یاسی!

تند دویدم میان حرف های کشیده به باغ !....

مرا می کشند!

اگر بفهمند تا شانه های  قلب من ... عشق ایستاده!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) فراموشم؟

دراین بهار من پرپرم ... چرا که نیستم کنار تو ...

 

هفت:

یک/

تولد چهار سالگی ام ... یادم می اید که مادرم پدرم به بهانه ای همه ی خویش را دعوت نموده بودند و من داشتم به مسئله ی مهمی که برای دیگران ارزش نداشت می اندیشیدم ... به نام " سیب"!

مادرم پرسید : پسرم چرا از ظرف سیب بر نمی داری؟

گفتم:مادرم! چون دستم نرسیده که خودم بچینم! خودش از درخت افتاده؟

مادرم لپ ام را کشید و گفت:سینا جان! وسط مهمانی باهوش بازی در نیاور ...پسرم ختما عده ای بوده اند که سیب را از درخت چیده اند ... اگر نمی خوری ... نخور!

مادرم رفت و من دانستم توانسته ام خوب حسم را بیان کنم ... اشک توی چشمم حلقه زد و گفتم:ای سینا!فردا روز است که قانون جاذبه را کشف کنند و بعد تو غم بخوری که ... نتوانسته ای به مادرت مسئله را بفهمانی!

ان شب تا صبح سر فهمیدن " قانون جاذبه" گریستم!

دو/

هشت سالم بود که داشتم توی حمام وسایلم را جمع می کردم بیایم خانه! برادر بزرگترم آمد دنبالم و گفت:سینا ! عده ای از سرزمین چین آمده اند ... عجیب است در مسیر شب ها و روزها را شمرده اند و به نظر شان رسیده ساعت ها پس و پیش شده و انگار خورشید درچین زودتر طلوع می کند ....

من کمی فکر کردم ... فهمیدم و گفتم:اه حتما زمین از سمت غرب به شرق می گردد دورخودش و چین زودتر خورشیدرا می بیند!

برادرم شروع کرد به قهقهه و بعدگفت:بابا شوخی کردم! برنداری اینهارا کتابت کنی و اینور و آنور بنویسی!مردم اکثرا بیسوادند و پدرمان به زور دارد مارا باسواد می کند!فردا می گویند این دوبرادر دیوانه اند و از گزینش همسر عاجز می شویم!

سه/

عمریست از من گذشته درعلم پزشکی ...

که نمی توانم بیان کنم که چه دردها دیده و درمان کرده ام و چه دردها که می بینم و زبانم از گفتارش و از حل کم ...

از پادشاهی که چهل روزه درمانش کرده از زهری که ارام آرام درکامش ریخته بودند تا شاهزاده ای که از عشق به حسرت و آه افتاده بود!

دریغا زمان می گذرد و همین زمان است که مرا پیر می کند و عاقبت خواهد کشت ... نوشته ام و می دانم جریان سیب و خورشید و دردها و بیراهه ها ...ولی جهان و کشف آن فقط مال من نیست ...

دیگر سیناها و دیگر ودیگر سیناها خواهند آمد و آنقدر خواهند دید که من ... ندیده ام!

چهار/

سینا ! من ان دختری ام که تو در کودکی زدی و موهایش را کشیدی ... داشتم توی دفتر تو دنبال عکس می گشتم ! یادم نمی رود از شدت عصبانیت به من گفتی:الهی چلاق شوی! سینا می دانستی چلاق شدم؟می دانستی پدرم سال ها دنبال تو گشت و گشت تا تورا پیدا کند و تو پای مرا درمان کنی ... سینا من حتی به مادرم هم نگفتم که تو ... مرا نفرین کردی ...

به علم نداشته و حس کنجکاویم.

بعدها فهمیدم که من سال ها باید دنبال درمان خودم بگردم و تو دنبال درمان دیگران ... هردو مریض بودیم ... و هردو بی زار و فرزند از دنیا رفتیم ...

دی شب که روح من آزاد از قبر بیرون آمد تورا دیدم که تنها رو به ماه نشسته بودی ... شاید داشتی فکر می کردی ...کاش علم رفتن به ان جارا هم داشتی ... آمدم بگویم ... اتفاقی کنارهم دفن شده ایم ...ولی گفتم شاید غمت بیشتر شود از هم جواری نادانی مثل من! برگشتم و توی گور خودم ... گریه کردم!

...........

لیلی!

 

هشت:

ترومپ!

انگشت حیرت ... اما درون افکار من می چرخد ...

اکسیژن جهان ... تر کیباتش عوض شده؟

 

نه:

مامان بنز:

بچه ها بیاین بریم لواسون خونه ی حاجی وانت اینا! چن شب بمونیم دلمون واشه! من دیگه دارم از غصه می میرم!

پراید:

مامان ! این چه اسمیه برا آقا نیسان گذاشتی؟ این بنده ی خدا خودرواه! روحش ام از این اسم خبر نداره! می شنوه ناراحت میشه ها!

بوگاتی:

حالا آقا نیسان! بیا بریم دیگه... ما که درکل خودرو ایم! کارمون حرکته! ما بریم اتفاقی نمیفته ... بچه ها پوکیدن!

ننه خاور:

ول کن! بیوک من سیصد گرم طلا از اینترنت خریدم الان میارن! سی میلیون تو کارتت داری؟

بابا پژو:

مادرمن! الان میگیرن خفه ات می کنن چه وقت طلا خریدنه؟!بگیر یه دوز بشین ... خدا بگم چی کارتون کنه!

ننه خاور:

چی میگی؟ سر پیری خودتو ارتقا دادی به پسر چهارده ساله ...گفتی از کجا؟از طلاهای من! همین کارارو کردم که از آدم جماعت بالاتر شدیم ...

بابا بیوک:

می آم با یه خمپاره انداز از زمان جنگ که برام یادگاری مونده همه تونو به درک واصل می کنم ... اعصاب ندارم!

بوگاتی:

توروخدا بابابیوک!این جوری نگید میبرنتون میذارنتون خونه ی سالمندان ها!

ننه خاور:

بزن بپوکون ببینم!یه تفنگ از جریان محاصره ی تبریز یادگار برامون مونده هرروز ارتقا اش می دی!الان شد خمپاره انداز ... پاشو کارتت رو بیار!

مامان بنز:

ای خدا! دیونه شدم!وردارید منو یه هفته ببرید بندازید بیمارستان! انگار مریضم! اقلا اونجا می زنن می رقصن!

بابا پژو:

اگه بدونم این کرونا از کجا اومده؟

 

 

ده:

رهبرم ...

درون قلب ما چه احساسی ست ... خدا می داند ...

فقط خدا که عالم است به عشق ما و دوستی ما به ولایت ...

 

یازده:

یک/

همیشه دنیاهای موازی هست و عجیب که ما عاشقانه دنبال آن دنیاهائیم ... بدون دقت درهمین عنوان موازی.

مثلا زنده ایم ولی ممکن است عمری دنبال این باشیم که دنیای مردگان یا آن سوی زندگی چه وضعی دارد ...

خیلی ها درون دنیای مردگان درجستجوی لحظه ی مرگ ... وزن روح و ...

عده ای دیگر عاشقانه روی زمین دنبال ماه و اجرام اسمانی ... گذر از جاذبه ...سیاه چاله ها و رصد کهکشان ها ...گاهی تخیلاتشان واقعی می شود ...

وگروهی درعالم درون بدن دنیای سیستم های عجیب جدا و متصل بهم ...

گوارش اعصاب  و ....

شکستن مرزها ی آن دنیاها عشق عده ایست ...ولی بدم می آید فردی فردی فردی که بدانم غول خوابیده پشت دیوار ان دنیاهارا بیدار می کند و زندگی کسان این دنیاهای اینور را تهدید جدی ...

بدین وسیله از عاشقان ان دنیاها می خواهم ان قدر قوی قوی قوی شوند که هیچ غولی از آن دنیاها خیال بیدارشدن و لطمه زدن به این دنیاهارا پیدا نکند!

دو/

فکر کنید همین الان شروع کنیم ... خدا صبر کوتاهش چهل سال است! اگر فکر می کنید درهارا بستید و همان دقیقه ی اول که صدایش زدید بگوید: بله! سخت در اشتباهید که قدم اول ... ترک غرور عبادت است!

که اگر غرور دارید که یکبار بجنبید صد بار بجنبید و درجا جواب باید بگیرید ...

من می گویم بایدی نیست ...خیر!امروزمان نتیجه ی صد سال عقب ترمان است ... اگر بندگان خوب خدا بوده ایم ...ولی سعی کنیم و شاکر باشیم البته که خدا شنونده و ببیننده ی خوبی ست ...

که اگر غضب غضب خداباشد و امر الهی دردم! جز اطاعت کاردیگری نباید و نمی توان کرد...

ان الله مع الصابرین

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهودیدیم ... ای بابانتیجه مشاهدات میگه یه شهاب سنگ می خوره زمین ...

همون دقیقه پیامک اومد ... دستگاهتون مال سال 1980 اه!از خجالت مردیم!نگاه کردیم دیدیم بله! دوباره محاسبه کردیم دیدیم خیر ... نمی خوره زمین!

این دفعه من پیامک زدم :بهجت خانم جون ... نگهبان فضا! دمت گرم!

 

 

 

 

 

۰۸ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ببخشید تو خونه ی بغلی ... اسباب کشیه ... میشه شما از پنجره نگاه کنید ... ببینید ما مردیم یانه؟!

یک:

رسید از دیواره ی قلب من ... صدای " عشقم"!

برخاستم از گوردو چشم خود ... با " سکوت"!

دو:

انکارش نکردم!و... این هنر من بود!

                                         حتی عشق قلابی را!

فروخته بودند بلیط فیلم هارا و من نداشتم!

هدیه شد!

               از کسی که ... واقعا عاشق بود!

سه:

دستت میان موهایش گم شد و میدانستی که من گمراه می شوم ...

دیگر هیچگاه باز نگشتم!

به صحنه ی تلخ گم شدن موهای تو!

 

 

چهار:

همین دیروز خبر مرگ تورا آوردند ... ای یوسف!

می خواستند که من ... هرچه گرگ است را ... بخورم!

پنج:

دیوار حوصله ی مرا نداشت ....

                                     مثل در!

مثل پنجره!

             مثل لب!

                          مثل رز!

تسلیم سبز!

              سبز سبز سبز ...

                                    بهار!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) اگر نمی ایم ...

در عوض در خواب هایم تا صحنه ی عاشورا ... با توام ...

 

 

هفت:

یک/

بیرون شهر منتظرش بودیم ... باید مارا از مرزفراری می داد ! داشتیم از یک حماقت اجتماعی فرار می کردیم ... که دوستش نداشتیم ...

من پول هایم را دوخته بودم توی پیراهن و پاچه های شلوارم ...

وقتی آمد باورمان نشد! ساموئل ال جکسون بود! که یک چشمش را بسته بود و یک اسلحه ی عجیب دستش بود ... خندید و گفت:اوه!دو دقیقه ی دیگر شما دردنیای آزاد هستید!

خیالم راحت شد تا هرچه دیده بودم ... دزد نبود!

دو دقیقه ی دیگر ما در دنیای آزاد بودیم ...500000فرانک دستمزدش بود! که مجبور شدم کمر بندم را باز و از پاچه هایم پرداخت کنم ... البته ببخشید چیز ناراحت کننده ای نبود و نیست! ما فراری ها بلدیم! که چطور به اینجور افراد پول پرداخت کنیم ! که ناموسا دچار مشکل نشویم!!!

دو/

بیزنس جدید من ... فروش کراوات بود! دریک بوتیک شیک و تمیز! پدرم زمان شاه بلد بود ... ولی من نبودم... با خودم فکر کردم چکار کنم ...

مارک دویچه گابالانا! خودم را زدم به فلج دست ...

خانم ها فقط به ظاهر آقایان نگاه می کردند ... من خیلی شبیه هنر پیشه معروف برتولت برشت بودم ! خودشان انتخاب می کردند و خودشان می خریدند ... و بعد درحالی که ناز بشی می گفتند از من دور می شدند ...

توانستم درپاریس ویلائی بخرم ... کنار دریاچه و بایکی از مشتریانم که بانوئی زیبا بود ازدواج کنم ... ایشان یکبار از من 100 کراوات یهوئی جهت هدیه به کارمندانش خریده بود ...

مسئله ی دست هایم چندان مهم نبود ... و خیلی اهمیت نداشت ...

سه/

دوهفته پیش ویروس کشنده ای امد ...

باید دست هارا تند تند می شستیم ... کراوات بستن و بعد شستن دست آه خدای من ... ژو زفین همسرم چه می کشید ... گفتم بگذار کمی خوشحالش کنم ... یک روز از خواب که بیدار شدم ... گفتم ژوزفین! دستهایم دارد حرکت می کند من ... دیگر فلج نیستم!

ژوزفین داشت سرفه می کرد ... بغض کرد و گفت: این وسط دست های تو ... دیگر به چه درد می خورد! من تا دیروز خانه را و دستگیره هارا ضد عفونی می کردم ...چون فقط خودم دراین خانه به همه جا دست می زدم ... حالا باید جهت جنابعالی ...

سریع گفتم: نه! خودم می کنم... و به این ترتیب مشغول شدم!

چهار/

داشتم ژوزفین را می کردم توی گور که کاترین زتا جونز دوستش به سمت من آمد ... و گفت: آه!

فکرش را بکن خدا ژوزفین را ازتو گرفت و دست هایت را بتو باز گرداند ... همیشه دنیا اینطوری نمی ماند ...

بعد درحالی که من داشتم زار زار گریه می کردم ادامه داد: من همیشه با خودم فکر می کردم " کارخانه ی نینتندوی " ژوزفین به کی می رسد؟ تو که دست نداشتی تا حس بازی های دستی را بفهمی ... خدارا شکر الان در این وضعیت می فهمی ...

پنج/

من صاحب کارخانه ی " نینتندو" و صاحب شعبه ای از کراوات " دویچه گابالانا" هستم ! چه خوب شد! مرسی ژوزفین!

برخی واژه ها غلط است ... " لیلی!

غلط گیر غلط نگیر!

هشت:

ترومپ!

می میریم و دنیاهای دیگر به روابط ما می خندند ...

از استقامت ما بگیر تا ... لجبازی تو...

 

نه:

مامان بنز:

ای وای خانم مددی بدبخت! یه دوسه روزیه نیست ...این زن بدبخت چقدر بدبختی کشید اخه ... بس اش نبود اون مریضی های قدیم ...

پراید:

مامان! ولم کن تورو خدا! من دارم به کرونا حسودی می کنم ! به سرعتش در آدم کشی ... ای خدا ! کمک!

بوگاتی:

پراید! تو دیگه باورت شده که تواین دنیا کسی هستی .... بیا بریم دوبی!

لامبورگینی و پورشه:

ما نمی ریم ... ما می خوایم زنده بمونیم و پادشاه ماشین ها بشیم!

بابا بیوک:

بدوئید تا ننه خاور درنیومده! بدوئید! بیاد آینه هاتونو بر می داره بعد تو خیابونا دخترارو نمی تونید ببینید!

بابا پژو:

وای خودم که به وقتش عمل کردم ... شدم عین ...پرستو!

بابا بیوک:

پژو می کشمتا! یا می دم دست ننه ات آدمت کنه!

 

ده:

رهبرم ...

بالاخره خواهیم رفت از این جهان ...

همان عشق را می بریم که داریم به آل علی (ع)...

 

یازده:

یک/

نمی دانم خوب شد یانه؟ ولی عده ای به رحمت خدارفته اند و عده ای دارند حساب کتاب هزینه تدفین یا نرفتن خانم ها به خرید و سفر را می کنند و از خودشان و بقیه می پرسند: خوب شد یا نه؟

وسئوال های عجیب و غریب می پرسند که نگو!

دو/

نمی دانم چطور است که خیلی ها در شرایط استرس می خواهند یه چیزی را توی یه چیز دیگر فرو کنند ( فکرهای بد ممنوع)خوب قبلا انگشتمان جهت فیتیله سازی مشغول می شد ... ولی الان می گویند سشوار را بکنید توی دماغ لطفا!

خوب عزیز من ما دماغمان را می چسبانیم به شوفاژ! که هم برق کم مصرف کرده باشیم و هم لذت بیشتری از گرما ببریم!

سه/

ای دوستان ساده نباشید و انقدر ضمن داشتن استرس دوا و داروهای عجیب و غریب و کارهای خارق العاده نکنید بگذارید خودش بیاید و برود! دکتر معاون فناوری بهداشت مان می گوید:قلیان و مخدر نکشید بعد طرف تبلیغ می کند قلیان جدید جهت رفع تنگی نفس! دیگر می میریم دیگر!

وقتی مردیم کی می اید بپرسد چرا؟از چی؟توی این هم همه ! کی به کی است ...

چهار/

دقیقا شمال شمال روسیه کجا می شود ؟ برویم آنجا جوج بزنیم ! خانم دکتر می گویند دفعه پیش که وبا آمده تا آنجا فرار وکل جهان را به وبا داده ایم!

من درخانه می مانم ...می گویند ان جا آب دماغ آدم یخ می زند ... در خانه می مانم وغلط می کنم خیلی شمال از شمال از شمال بروم ...!!!!

پنج/

سال ها پیش دریک حراجی بزرگ زن و شوهری تختخواب لوئی شانزدهم را می خرند و می برند منزل ...

ولی محض خنده! تختخواب را به آزمایشگاه می فرستند تا قبل از خوابیدن روی تخت ببینند روی تخت چه خبر است ...

آنگاه متوجه می شوند که بسیاری از ویروس های قدیمی از ایشان زودتر روی تخت خوابیده و هنوز زنده اند ...

امروزه به احتمال جابه جائی زمین و ذوب شدن یخهای قطبی اشاره می کنند که ممکن است از این طریق ویروس های قدیمی که مثلا دایناسورهارا کشته اند بیایند بیرون و ماراهم بکشند ...

هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم که یهودیدیم ...

گفتن شماهم باید قرنطینه بشید ... خلاصه مارو کردن توی یه کیسه که دیدیم عکسمون امروز منتشر شد ... بهجت خانم جان زیرش فرمده بودن....: لیلا جان زنده باشی...

ممنون از ایشان!

سیزده:

مرگ به ما نزدیک بود ولی باور نداشتیم ...

باور کنیم که قدرت ما تا زندگی ست و آن طرف ان ور خط دست خداست ...

چه کرده ایم نمی دانم! ولی می دانم بعضی از اقوام بدجور از خشم خدا درتاریخ مرده اند!

اینکه بعضی ها کلید زندگی مارا بدزدند ممکن است ولی ...

در بخشایش زندگی از تولد ... تا جان گرفتن ... هرگز... عجیب ترین حادثه درزندگی بخشیدن زندگی ست ...

فراموش نکنیم آخرش دستگاه می ایستد و بوق می زند و ما می رویم .... تا می توانیم برگردیم و جبران کنیم ...

........................................

دوستان عده ای از سالمندان بی پناه در اسایشگاه کهریزک از دنیا رفته اند و الان امکانات کم است ..

بیائید به یک موسسسه خصوصی قدیمی که به سایرین کمک می کند ...یاری برسانید .... سایت کهریزک از شما استقبال می کند و حتی با مبالغ کم می توانید ثوابی بزرگ ببرید ...

این متون را به با ادبی خودتان بخوانید ...

  

۰۴ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی