بی شمس

ادبی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

بیروت قلبم؛ آنجا که آتش گرفت .... هیهات دور از کمک تو ... هنوز می تپد و از شوقت رقصان...

یک:

بین سیاه و بنفش ... کبودی!

وهیچ!

درون قلب من؛ مشخص نیست ...!

دو:

فردا...

دست زنی از میان خاک بر می خیزد ...

گندم!

تا هرچه بهشت است...

طعم نان دارد!

سه:

رفته ای بین شب و شب ... باز مهربانتر از...

روز است ...

همه می خوابند و می شود ...

میانش مرد...و ...

آبروی دلی را که رفت ...

نگه داشت!

 

چهار:

پول دنیای من؛ دلار دلار...

که برداشتیم و با تخصص کامپیوترت ...

چه می دانمت!

بیت کوئین ... فروختی!

پنج:

یوسف!

اگر مردم بدانند که تو؛ در زندگی من ... چه بوده ای!

پیراهنم به تن پاره می کنند؛ ببیند ؛ کیستم!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) بخشیدم!

به آن خدای که دعوتم گرفته است ؛ به مجلس حسین(ع)...

 

هفت:

یک/

آمده اند و دارند خانه را می گردند!

مثلا بی صدایم و به جای دوربین ها و دمیکروفون ها و دستگاه های توی دستگاه ... اشاره می کنم ...

هیچ چی پیدا نمی کنند!و شانه هایشان را می اندازند بالا!

عصبانیم از صداهائی که دارند بامن حرف می زنند و ...آدرس می دهند!

تو به سمت من می آئی و درون چشم های من نگاه می کنی ... و می گوئی: نوبت توست ... می دانی؟

بیماری شنیداری " اسکیزو فرنی"!

با خشم می روم که بخوابم ... ولی نمی شود و...

بهرحال باید قبول کنم که بروم دکتر و ... می روم!

دو/

اولین بار دریک فیلم ؛ خیلی سال پیش دیده بودم که دختر همسایه با دریل کف خانه را سوراخ می کند و درجدار لوستر همسایه پائینی ؛ دوربین قرار می دهد ... جهت باج گیری!

خدای من!مگر چند سالمان بود ... تقریبا بین 17 و 18!

حالا از دیدن این همه وقاحت در فضای مجازی توی اینستا گرام و هزار جای دیگر ... نمی روم که بگویم: کورم!

 بارها شده تلفن همراه را تا بیخ چشم من فرو کرده اند و با شادی گفته اند: نگاه کن!دختر فلانی با فلانی سلفی کرده ... خوب گرفته که گرفته ! اگر بگویم عرضه اش را داشته !اگر بگویم دمش گرم!اگر بگویم خاکبرسرم از فلانی!اگر بگویم خدارحمت کند فلان سال قحطی!...

بی خیال!

شاید دغدغه های دنیای جوانان دیگر مثل سال های زندگی ما نباشد ...که بایک عکس رنگ و رو رفته توی عروسی ؛ بیایند از سوپر سر کوچه تحقیقات و فرمایشات ایشان بخت مارا از ریشه کور کند...!

سه/

سال هاست که دارم با توم هایم ؛ می گویم و می خندمو غش غش در تنهائی هایم کیف می کنم!

دکتر اعصاب و روانم هربار که مرا می بیند می گوید:بابا خوب شدیا!و...

همان داروهای خارجی کمیاب را دوباره می نویسد؛ فقط طوری که من ناراحت نشوم می پرسد:

یه وقت تو این دوستی هائی که باهاشون داری ... دستوری چیزی از شون نگیری ؟ می دونی که؟...

می ترسد ؛ می ترسد خودم را نابود کنم و یا وضعیت بدتری پیش بیاورم!

با لبخند می گویم... بی خیال؛ فکر کردی کی می آد من رو پیدا کنه؟ 4 تا بدبخت عین خودم ...و باز هم می خندم ...

چهار:

تو هم ای نازنین!

دیگر فهمیده ای که .. توهم ها هم به ما حسادت می کنند .... که می کنند ...

آن اولی که اتفاقا همیشه اسمش نمک پاش روی زخم است ... می خواهد دلبرهای تورا بیاورد درخانه ...

انگار می بیند من دارم یواشکی از قرص هایم کم می کنم ؛ حواسش هست ...

توی دنیای ذهن من ... توهم توهم توهم ..." تو واقعیتی" و... " دیگر هیچ"!

نوشته:خودم!

 

 

هشت:

بایدن!

آن که د یدست خرابی های دوست؛ یاد گیرد ؛بهترست ازحال دوست ...

" ادامه دادن تجربیات ناگوارغ عاقبتی جز پشیمانی ندارن"

(ترومپ! دولم برات تنگ میشه)...!

 

نه:

مامان بنز:

جای ننه خاور خیلی خالیه نه؟

پراید:

بذارید لقمه شامم رو کوفت کنم ؛ مامان !

مامان بنز:

همیشه کوفته دوست داشتبراش درست کنم؛ با بربری که می خورد ... لذت می بردم!

بوگاتی:

خوب شد!

باباپژو:

دختر درسته یه ده سالیه تو ایرانی ؛ ولی دلیل نمیشه مارو انقدر دقیق بشناسی که ... بی پروائی کنی!

مامان بنز:

خوب شد! راست میگه...

عمه نیسان z:

یا همین الان می گید خاور کجا رفته یا می رم زنگ می زنم پلیس 110 می گم: قتلی صورت گرفته!

پراید:

باباعمه!یه دوروزه ایرانیا!پلیس رو از کجا می شناسی آخه؟

بابابیوک:

تقصیر منه... من باهاش بدرفتاری کردم! کم مونده بود با تاراخانم ازدواج کنم...

بوگاتی:

آخه بابابیوک!یه به اون موهای سفید تون نگاه کنید ؟ تاراخانم 18 سالشه...

مامان بنز:

زنگ بزنیم تبریز؟

بابابیوک:

به خاطر من صدساله نرفته قوم و خویش خودش رو ببینه!" اوهو اوهو اووهو (پیرمرد گریه می کند)" خدایا!منو ببخش...

عمه نیسانz:

خوب منم زیاده روی کردم ولی مدل اینجارو بلد نیستم ...

مامان بنز:

واللا چه عرض کنم عمه جون!از ما بهتر بلدی ماشاللا...

ناگهان لامبورگینی و پورشه:

ما می دونیم مامان بزرگی کجاست!

بابابیوک:

تروخدا؟ رفته سرخاک؟ رفته گورستان خودروها؟ رفاه تبریز؟ کجارفته اراک؟

لامبورگینی و پورشه:

نه! یک کم دورتر!...

بابابیوک:

کجا خوب؟

لامبورگینی و پورشه درحال نشان دادن صفحه موبایل:

رفته دوبی !خونه ی ما اینم عکسشه... کنار ساحل...

مامان بنز:

چی؟ تو این کرونائی؟ ببینمش؟...

باباپژو:

جل الخالق!این ننه ی منه؟

پراید:

همین ام مونده تو قهوه خونه جواب ننه جونمم بدم!

بوگاتی:

دم شما دوتا گرم!ایتالیائی رفتینا!

عمع نیسان z:

خاکتو سرت بیوک!پاشو جمعش کن ...

بابابیوک:

آخی!خیالم راحت شد... خدایا توبه!

باباپژو:

می دونستم!فقط مامانم یه کوچولو به سروروش دست بکشه عین مریل استریپ میشه ... فردا تو باشگاه عکسشو به بچه ها نشون می دم!

بابابیوک:

تو غلط بیجا می کنی ...

" و ...هم همه می شود ..."!

 

ده:

رهبرم ...

قدرت گرفت عشق قدیمی میان ما ...

ای عجب... از اعتقاد ما به آل علی(ع) و ولایتت...

 

یازده:

یک/

جائی همین امروز می خوندم که درمورد زیبائی خانم نیکی کریمی بحث بود ...

ویکی از نوشته ها پرداخته بود به اینکه زیباترین بانوان ایرانی چشم رنگی ان درحالیکه روی کره ی زمین!دوتاشون که خیلی خوشگلترن چشم مشکی ان!

حالا می خوام نظر شخصی خودم رو بگم و اون این که وقتی من فیلم پری خانم نیکی کریمی رو می بینم با اعتقادم به جناب داریوش مهرجوئی البته ؛ ولی درتمام ذهنم هیچ رنگی وقتی اون فیلم رو تصور می کنم نیست و فیلم واقعا سیاه و سفیده ؛ البته بازی خانم نیکی کریمی ایه که اتفاقا درد بسیاری از بانوان ایرانی رو به زیبائی به تصویر می کشه که بدترین مورد روی زمینه " سکوت"!یا درمورد خانم لیلا حاتمی که ایشون هم حالا جزو زنان زیبا هستند درفیلم " لیل" اصلا رنگ چشم ایشون رو خاطرم نیست ولی پوستشون چرا!و بدبختانه بازهم نکته بسیار مهم دربازی ایشون همون مورد قبلی و صفت بارز بانوان ایرانیه" سکوت"!

من فکر می کنم اگر فیلم های بعدی هم از این دوبازیگر قوی دیدم مسلما به خاطر لایف استایل و طرح لباس و صورتشون نبوده ؛ واقعا می خواستم بدونم یک داستان رو که اتفاقا از قبل هم میشه حدسش زدرو چطور بیان می کنند...

حتی درمورد خانم ترلان پروانه که جدیدا چهره شون تغییر کرده بازهم شیرین زبونی کودکی شون نبود که خیلی اهمیت داشت درکودکی اون ویژگی بارز بایگری فرم رو داشتن" سکوت"...

البته درمورد اون یکی خانم فراهانی هم درخارج از کشور .... باید بگم تماما این همه سرمایه گذاری و هدررفت سرمایه!درمورد صداقت و سادگی چهره ی ایشون بود که به شرقی بودن و تیره گی تعبیر میشه ...

دلیل اینکه ما خیلی وقتا نمی تونیم بانوان یادشده رو ببخشیم ؛ عصیان بیرونی اونها از نقششون توی فیلم های ایرانی بوده!اتفاقا جرئت شون هم دربخش اختیاری نشون دادن چهرهی بیرونی شون همین عصیان بوده ...

که نگاهی بندازیم می بینیم خیلی هامون اضافه بر اضافه هیجان زده همین موضوع بودیم و اهمیت زیادی به همین قضیه درناخود آگاه یا آگاه خودمون نشون دادیم ...

که باعث صدمات زیادی اتفاقا به افراد ذکرشده زدیم ...

من گاهی درسفرها یا به تناسب شغلم درمدارس یا درسالن های زیبائی بانوانی رو می بینم که بسیار بسیار زیبا هستند تا جائی که به زبونم می آد که شما چقدر زیبائید ...

بدردشونم نمی خوره که برن پول بدن مجله های خارجی اینجوری معرفیشون کنن به عنوان برترین ها ...

گاهی هم چنان متانتی از برخی بانوان می بینم که واقعا روی زیبائی شون تاثیر میدوچندان میذاره ...

دو/

درنیمه های شب در طواف کعبه روی یکی از سکوهای اطراف نشستم و به تماشای خانه ی خدا مشغول شدم که ناگهان ازدور چهره ی بانوئی به چشمم خورد ...

یکی از معدود چهره هائی که تا عمردارم نمی توانم اون چهره رو فراموش کنم ...

رفتم سمت ایشون و ایشون درحال تلاوت قرآن بودند و ازشون پرسیدم که کی هستند ؟ ایشون گفتند که برای حج دانشجوئی آمده اند و چون امکان داره دیگه بضاعت آمدن به خانه ی خدارو نداشته باشند تمام مدت رو درخانه ی خدا مشغول خواندن قرآن و عبادت بودند ...

بسیار چهره ی خاص و زیبا و نورانی واقعی داشتند ... شماهم اگه جای من می بودید ... متوجه تفاوت چهره ها ... می شدید ...

سه/

من معمولا تا باخانم هائی که سالن زیبائی دارند دوست نباشم و آشنا نباشم ... نمی رم!

یکی از دوستانم برام تعریف می کردند که اتفاقا بخش عمده ای از خانم ها با آرایشگاه مشکل دارند!

جدای بحث بهداشتی هستند کسانی که وقا اصلاح صورت یا اعصاب این کاررو ندارند!و جال اینکه خیلی هاهم بیان نمی کنند...گذشته از این ؛ با کمال ناباوری ابروی تتو یا حاشور رو ترجیح می دن که تقریبا سالی یک بار هم پاشون رو توی آرایشگاه نگذارن ...

جل الخالق!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا که یکهو ... دیدیم یکی از شاگردان قدیم استادمون وارد شده و اززمین شیرینی خامه ای گرفته و آورده ...

من حوصله نداشتم!و نخوردم...ایشون گفتند: شما همون لیلا خانم هستید که قند دارند ...؟ اینو با شکر نمیدونم چی بدون قند درست کردن بفرمائید شماهم میل کنید ...

گفتم:برادر!ما اصلا اومدیم فضا ... قبلا شکرامونو خوردیم ... بعدام ایشون آروم رفتن ...

درهمین حالت بود که ... بهجت خانم جان داشتند روی واتس آپ آموزش هویج پلوی زنجانی رو می دادند ...

ماهیچ ... مانگاه!

سیزده:

استاد " دال":

لیلا خانم!این چور مدرکیه ورداشتید آوردی دانشکده... ورش دارید ببرید!

لیلا خانم:

استاد من روز امتحان شما باید فرانسه باشم!

رفتم دوندگی کردم گفتن روز 6 بهمن امتحان بده ... اشکال نداره!

استاد " دال" :

ردی... کی همچین اجازه ای رو صادرکرده؟

لیلا خانم:

استاد من دارم می رم فرانسه پولای بابا رو از بانک بگیرم ... برام خیلی مهمه ...

استاد " دال" :

چرا مثلا؟پس لیسانس دختر گلشون مهم نیست؟

لیلا خانم:

چرا... خدا بیامرزدش!

استاد " دال":

اونجا چرا گذاشتنش؟پولارو می گم...

لیلا خانم:

گذاشتنش چن برابرشه ... ما تو ایران تحصیل کنیم ...

استاد " دال":

به یه شرط( منم بیام)!

لیلا خانم:

عجبا!استاد... من موندم ایران... بابا ننه ام رفتن خارج ... حالام مردن ... الان میگید من چیکارکنم؟

استاد " دال":

خوب منم ببر!منم میام...

لیلا خانم:

غلط کردم استاد!این واحد شمارو حذف می کنم ... خدا حافظ!

چهارده:

کمی دلم برای تو تنگ می شود ...

ولی می دانم زیر خاک ...

توی بافت نرم خاک ... بازهم خدای مهربان است ...

رنج هایت کم شده؛ غم ات کم شده ؛ و یک نهال کوچک بالای شرت دارد به آفتاب نگاه می کند ...

مثل خودت که دوست داشتی پرواز کنی و پرنده ها که ...

میان دستهایت دانه می خوردند و کیف می کردند ...

پانزده:

خدا همه ی مارا ببخشد از همهی تبعیض هائی که قائل می شویم و بعد می گوئیم از ما شروع نشده ؛ دنیا پراست از بی عدالتی!

 

شانزده:

تصاویر کافه ها و برخی رستوران های ایرانی

 

۲۵ دی ۹۹ ، ۱۷:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

جاهلیت مدرن؛ آندره مدیا ؛ و غرور غرب!

یک:

گفتی که دردمن به درد تو ... نمی خورد!

شکست قلب من!...

از درد تو که درقلب تو...درد قلب من ؛ نشد!

دو:

آنقدر کوچکم؛ که رد کفش های من روی تن درخت...هیچ هیچ هیچ...

الله اکبر!از شغل پدر؛ که من کفشدوزکم ؛جنابعالی کرم!

سه:

خندیده اند دختران مصر از حال زلیخائی ام ؛ میان شهر...

صد نقشه می کشم که حال من ؛ خدا بنویسد ... تا ابد!

 

چهار:

رفتی و بعد تو آسمان قهر کرد و رفت ...

نگو که خاک روی من دفن می کردند ....هزار سال!

پنج:

کشتی مرا به شادی بیش از حد خودم...

میان جشن تو مردن؛ عجب که کاری بود!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) من خریدارم ...

به حق رقیه(س) و زینب(س) به حق غاطمه(س) ؛ لیلا(س)...

 

 

هفت:

یک/

این اواخر پیدا شده اند کسانی که یادشان آمده مرا دریک روز سرد برفی درشمال شهر تهران حوالی نیاوران رها کرده و رفته اند ؛ تا پدرم مرا پیدا کند !

اینکه آن ها چه خانواده هائی بوده اند و این که پدرمن چگونه شخصی بماند ...

فقط دوستان بدانید که این جور صف بستن ها حوصله می خواهد و من کاملا شمارا درک می کنم ؛ بدین وسیله؛ در پی وی من ثبت نام کرده و منتظر بمانید تابا شما تماس بگیریم(جهت مصاحبه)...

پس بنابراین نذرو نیار خودرا شروع و سرووضع خودتان را درتصویر پروفایل خوددرست کنید و لطفا به هیچ عنوان از مطالب دروغ استفاده نکنید چون ؛ آبروی ما و شما ...

سیده لیلا مددی

پ.ن.:اگرهم بعد خواندن این نوشته پشیمان شدید ؛ شدید پاسخ را جهنم فرض کنید

پ.ن. راستی دوستان جواب آزمایش دیان ای می رود کره ؟

دو/

میکس آهنگ لیلا فروهر و یانی و ایندلا را تصور کنید ...بعد فکر کنید که من هرروز صبح دارم با چه صدائی بیدار می شوم ...

این صداهای زمان شاه و خارجی درمن تاثیری نداشته و خدائیش درمکان بیدارشدن ام یک صدای آسمانی دیگررا می پسندم!

نمی گویم چه صدائی تا کنجکاو شوید!

خوب اگر من ان صداهارا نشنیده بودم این صدا برای من صدا بود؟

این را می گویم که بگویم ای خواننده جان که اینجا مشهورمی شوی می روی آن جا... برو!ما اصلا یک چیزهای دیگر می شنویم که قابل پخش نیست ...!!!

و نمی گوئیم و کله ی سحر هم بیدار می شویم و می شنویم ...اتفاقا پول می دهیم!شماکه با شنوائی ما بیزینس می کنی بیا پیدا کن!و بسوز!

دلت خواست بیا ایران ؛ با چشم و چال خودت هم ببین! ولی تو که نمی آئی... میائی؟!!!

سه/

این اصطلاح" دروازه بان خبر" خیلی از خاطرات قدیم را به ذهن من متبادر می کند!

درخاطرم هست ؛ دروازه بان های 30 ...40 کیلوئی را که توی دروازه ی خبر احمدرضا عابدزاده درمصاف با استرالیا بودند!

واز طرف دیگر دروازه بان هائی که ماشاالله ماشالله کل دروازه ی خبررا گرفته بودند ولی چنان توپ خبر از لای پایشان بیرون می رفت که صدتا دروازه بان خبر دیگر مجبور بودند دنبال آن توپ ذکر شده بدوند!!!

درحال حاضر که دوران دوران کرونائی ست ودرجهان پیچیده ی امروز ... دیگر اصلا دروازه بان خبر بگیرد بخوابد... نه؟!!!

 

همون لیلی

 

هشت:

ای بایدن!

ای بایدن عزیز که جااااانم چرا چی چی ...

قربان لطف و صفا و مرام تو ...

" ترومپ!انقدر حسود نباش"!

 

 

نه:

ننه خاور:

من اشتباه کردم نباید به کارای نیسان z حساسیت بیش از حد از خودم نشون می دادم ؛ بنزی حالا چیکار کنم؟

مامان بنز:

واللا چی بگم ! این جوری که بابابیوک کنار تارا خانم نشسته و دارن باهم چای و شیرینی می خورن بعید می دونم بابا بیوک دیگه یاد شما کنه!

بوگاتی:

مامان؟ما هردوتامون یه بار بیشتر طعم هوو رو چشیدیم اینجا ماباید به ننه خاور کمک کنیم نه اینکه زیر پاشو خالی کنیم ؛ من یه ایده دارم؛ بابام بیاد ایران؟

مامان بنز:

ببین عروس گلم!بابای جنابعالی هروقت بیاد قدمش روی چشم ماست !حالا الان بایدچیکارکنیم...

پرایددرحال خوردن خیار:

من می دونم !ولی ننه خاور باید اون دستبندت رو بدی به من که سال سگ از یه جائی خریدی!

ننه خاور:

نه!

پراید:

چرا!

ننه خاور:

ایده ات رو بگو!

پراید:

من می رم پیش بابابزرگ یه خبری رو که ؛ تا به حال به هیچ کدومتون نگفتم ؛ بهش می گم ؛ اونم تا حالش جابیاد یه چن وقتی طول میکشه!

ننه خاور:

چی؟ یه وقت سکته نکنه بمونه رو دستمون!

پراید:

برم؟

ننه خاور:

جهنم!

پراید وارد اتاق می شود؛ بابابیوک و تاراخانم دارند غش غش می خندند

پراید:

بابابیوک جان میشه یه لحظه وقت بدین؟

بابابیوک:

فعلا نه!دارم با منشی خواهرم خاطره بازی می کنم...

عمه نیسان z:

وا داداش چی میگی ؟ تاراجون خیلی جوونه ماشالله ...

عمه جون چی میگی؟

پراید نه می گذراد و نه برمی دارد:

بابابیوک اون حقوق بازنشستگی تون بود بخاطر سرایداری پارکینگ مامانم تو قیطریه می گرفتین ... قطع شده ... سه ماهه می گم پیگیری کنید نکردید امروز آخرین مهلتشه ...چیکارکنم؟

ناگهان بابا بیوک:

چی؟ تو کی گفتی؟

پراید:

دم به دقه می ام ...می گی برو !

بابابیوک:

خواهر من؟ برم تاسر کوچه؟

پراید:

بابابزرگ باید مدارک ببیرید... سند ازدواج با ننه خاور... ارتباط با مامن بنز!...خودش منظورم ننه خاوره!فتوکپی شناسنامه!عکس جدید!بعد عرضم به حضورتون گواهی اشاغال به کار از مامن بنز ...

بابابیوک:

الان می آم!

پراید آهسته به مامان بنز:

مامان دستبند ننه خاورروبگیر!

مامان بنز:

پسر واقعی؟

پراید:

واقعی واقعی واقعی!

ننه خاور:

ای بابا!

 

 

 

ده:

رهبرم ...

کنارهم ؛ دست به دست هم ؛ کشورمان ایران ...

به عشق آل علی(ع) آباد و امیدوار به آینده ...

 

یازده:

یک/

من مدتهاست دارم به واژه یا به عبارت صحیح تر به قول غربی ها" دکترین" فکر می کنم که واقعا " جاهلیت مدرن" بیان شده تا چه حد درجوامع واقعیت داره و می بینم متاسفانه دربرخی از کشورها داره شکل بدی به خودش می گیره ...

درکشور عربستان درقبل از ظهور اسلام " عصبیت جاهلی" که همون جاهلیت قدیم هست بخشی از تیپولوژی تاریخی اون کشوره که ما می خونیمرو تشکیل می ده و دردناکه ...

برای بحث و نمونه آوردن و تطبیق عصبیت قدیم و جدید باید کتاب ها نوشت و نمونه ها آورد ...

یکیش همین این که" دردوران عصبیت قدیم ؛ تمدن و شکل دموکراسی غلط پنداشته شده و عناصر تمدنی خود جامعه رو رو به نابودی میکشونده"!

دربحث های مقام معظم رهبری می تونید این واژه یا شاید هم " دکترین" رو دنبال کنید و اتفاقا از لحاظ مطابقت دنیای قدیم و جدید به ... نتایج شگفت آوری برسید ...

تصورش رو ندارید ...

دو/

واژه " عمه" که این روزها ؛ بعضی هاشون منظورم خودعمه هاست دربرابرش واکنش نشون می دن ...

گذشته از این که نسبت عمیقی رو به یاد ما میاره و درفرهنگ ما مقدسه ... درفرهنگ شیعی جایگاه زینب (س) است که ما داریم خودمون رو فدای ایشون می کنیم ...

هروقت خواستید به بدترین نحو بگید : ارواح عمه ات... خودتون رو درجایگاه یزید فرض کنید!

هیچ قومی وظیفه ی بزرگ کردن فرزند برادر رو نداره ولی برای عمه انگار یک فریضه ست و متاسفانه جدیدا این مسئله تا جائی وارد فرهنگ ماشده که به سختی از دهان عده ای خارج میشه ؛ همین امروز صبح در تلویزیون یکی از متفکرین که من شخصا به ایشون ارادت دارم و منشا برکات بزرگی هستن همین عبارت ارواح عمه ات دراومد بیرون ...

حالا چیکارکنم؟

بیائید این فرهنگ غلط رو بندازیم بیرون ... تو ازدواج مامان بابای ما که توافقی بین خودشون بوده ... هیچ کس نقشی نداشته ؛ علی الخصوص عمه!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدم ..... اووووه خبر پشت خبر کی از کی طلاق و کی از کی جداشده رفته و کی با کی ازدواج کرده و....

رفتیم برا بهجت خانم جون نوشتیم:

بابا بهجت خانم جون اون قدیما زمان شاه بود که ازدواج یه چیز گنده محسوب میشد ؛ یه نون خور از سفره کم میشد؛ اصلا می ترسیدن دختر پسرا بترشن!الان دیگه اصلا ترشیدگی مفهوم نداره!...بعدشم که چی آخه...

بالاخره ام معلوم شد که یکی تو واتس آپ می خواسته آبروی یکی رو بریزه اون یکی ام خواسته مال اون یکی رو بریزه ... الی آخر ...

هیچی دیگه مثلا دیگه هیچ آبروئی روی زمین برای کسی نمونده ... جهنم بابا!

ماداریم از آنده مدئا رد میشیم ... می فهمید ... به خدددا!

 

 

-اطلاعیه شماره دو استاد" دال":

طی رد گیری های من؛ سایت فروش امتحان دهنده درس من؛ لو رفته و شما دانش جوی عزیز باید سر امتحان از معلومات خودتان استفاده نمائید.

" با قدرت فراوان استاد" دال"

.....

زیر اطلاعیه نوشته های دانشجویان را بخوانید:

استاد کی رو از نون خوردن انداختی آخه؟

استاد ما اینارو بلت نیستیم... شمااز کجا بلتید؟

استاد ما از اول خودمون درس می خوندیم.(لیلی و مجنون)

استاد به همین خیال باش صدتا ازاین سایتا هست می ریم ...(ناشناس )

استاد بالاخره دریکشب تاریک و طولانی با چاقوی دسته زنجان عدالت دانشجوئی رو برقرار می کنیم ... و میمیری!(جوکر)

استاد داشتیم؟ ماکی عزیز بودیم؟

استاد دیگه اینگلیس نمی رین؟

استاد به خدا وحشت کردیم فکر کردیم چی می خواید بگید دل درد مارو کشت .. تورو خدا از فصل سه سوال ندید ما نمی فهمیم.

استاد بازنشسته نمیشید؟

استاد ما شنیدیم انشالله شب امتحان شب عروسی دخترتونه مارو وعده نمی گیرید ؟ کادو خوب میاریم ...

استاد چطوری احمد شاه قاجار این همه پول رو با خودش برد آخه چطوری؟ میشه ویس بدید؟

استاد فکر نکنید ؛ ما پی گیر اینا نیستیم ؛ ( از طرف دانشجوی خفن)

استاد عشقید!

استاد کی میشه کرونا بره دوباره برگردیم سرکلاس شمارو ببینیم ؛ استاد شنیدیم موهاتون سفید شده آره؟

استاد بابای شما بود مرد؟

استا تسلیت !

بابا بابای استاد نبود بابای استاد " ذال" بود نقطه اش افتاده بود.

بچه ها بریم ... کلاس استاد مرمری داره شروع میشه ...

بای بای استاد

جیگر استادرو عشقع یه روز بیا باهم بریم صفا...

استاد؟

هلو...های بای !

استاد ما تازه رسیدیم فصل چهار حذفه؟

خود استاد " دال":

امتحان تون .. براتون مثل ناموس باشه ها... گفته باشم!

 

 

 

۱۹ دی ۹۹ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کیف خالی ؛ پز عالی!!!!

یک:

نکشته بودنت " یوسفا" گرگ های بیابانی ...

من ساده در گفتگو با " خدای " ... نمی پرسیدمت...

دو:

فردا که پاکدامنی " یوسفی" روشن شد ...

هر دادگاه زنانه ی بی طاقتی ... رسوای بی عدالتی عشق...

سه:

بین ابرهای شهرها" دعوا" نمی افتد...

که ما غم زدگان دلشکسته از خرابی ...

کمی شاد باشیم ...

که با وسعت آسمان آبی هم ...

می شود ؛ تیره شد و...گریست!

 

چهار:

بیماران درکار مردن خویش اگر باشند ...

کدام عشق؟...

که " رز" های سرخ را می چینند ...

و دسته دسته ...

دربیمارستان های شهر ... تلف می کنند !

پنج:

توی قلبم را نوشتم روی کاغذ ... ای امیر !

باد بردم ... سمت دنیای غم آلودت چرا؟

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین (ع)... می بوسم ...

به وقت آمدنم ...عشق را ... هنوز هنوز ...(حسرت)...

 

 

هفت:

یک/

باران می بارد و پدرم دارد دفن می شود و من گریه می کنم و انتظار دارم کسی زیر بازوانم را بگیرد ...

بالاخره بعد از نفس افتادن؛ کمی آرام می شوم و یکی پیدا می شود که کمی دلداریم بدهد ...

انسان خودخواه است.

و اتفاقا این جمله از جناب قرائتی در خاطرم هست که انسان خودخواه حتی پدرو مادرش را برای خودش می خواهد ...

شیرینی های نارگیلی ؛ قربان صدقه رفتن پدر؛ اسکورت کردنم تادانشگاه؛ ساندویچ های خورده دریکتا؛ همش بخور بخور و بگیربگیر یادم می افتد و گریه میکنم ...

بعد می آیم که داخل خودروی همسرم بنشینم؛ همانجا یادم می افتد خودش چه طور آدمی بود ...و مسلط می شوم به غم.

و می شوم و می شوم و می شوم تا الان ...

چقدر اشتباه است اگر فکر کنم که هرکس دیگری می تواند " او" باشد ...

و ...جایش را بگیرد ...

این روزها باید قدر مردانی را دانست که اصالتا " سایه " اند و انشالله خداوند این سایه هارا از سر کسی کم نکند ...

دو/

واقعا بین دانش آم.زان دبستانی " این روزها" چه خبر است ؟

نمی گویند که پدرنیست و مادر نیست ...چه می کنند!

دمیایشان خیلی هم برایما آشکار نیست و رمز آلود شده ...

پدرجوان و کارگری توی کارخانه دچارسانحه شده و پدرجوان و پولدار دیگری که معلوم نیست چطور از دنیا رفته ...

آن سئوال های قدیم که معلم ها می پرسیدند به باد فنارفت ... بابات چکاراست؟

این روزها از دبستان هم خودشان یا مادرشان شاغل اند ...

بعید می دانم دختر 7 ساله ای را دیده باشید که فال بفروشد و کلاس اولش را خیلی ساده و عادی بیاید مدرسه !

سه/

فکر کنید پدرم " جیسون استتهام " است و با ایشان درکافه باشم ...

16 شانزده ساله ام و دارم می خندم . واقعا فکر می کنید درشهرهای متمدن نمی آیند برای آدم حرف درست کنند!؟

پدرم تازیر گلویش ریش گذاشته و عینک عجیبی زده و یک دسته موی مصنوعی قهوه ای روی سرش چسبانده ؛ می خندم و قهوه کلی به من مزه می دهد ...

درلندن این ویروس جهش یافته دراین کافه یافت نمی شود ... بیخود اگر یافت شود! پدرم وقت کرده تا درمقابل من یک ساعت بنشیند و راجع به دنیای هم گفتگو کنیم ...

گارسون بیخیال از دنیای بیرون روی صورت من خم می شود و آهسته می پرسد:

دوشیزه استتهام کیک پنیری میل دارید؟

پدرم به صورت من نگاه می کند ... دردنیا قوی تر از پدرم ... کسی هست؟

صورتم را عقب نمی کشم و پاسخ می دهم : خیر! همین قهوه ی تلخ....

پدرم ولی هنوز گارسون ؛ بالای سرش نرسیده سفارش می دهد:

خوشمزه ترین کیک تون ... لطفا!

لبخند می زنم...

درکل کارش را دوست دارم ؛ آن قسمت را بیشتر دوست داشتم که آدمکش باحالی بود غ درطبقه ی آخر آسمان خراش ؛ استخر شیشه ای را ماهرانه شکست تا دنیای ناسالم یکی را تمام کند ...

ولی بی خیال؛ به صورتش لبخند می زنم و می گویم:

پدرتو عجیبی!

پدرم می گوید:عجیب توئی!آن قدر که تورا می شناسند ؛ من را کسی نمی شناسد ...

بعد باهم می خندیم...

لیلی

 

هشت:

بایدن!

می آئی !عاقبت ولی هیچ عجله نکن...

مرده مردند و زنده ها هم بی غم اند ...

" ترومپ! حسودی نکن!"

 

نه:

ننه خاور:

پراید با من چرا این جوریه؟

بابا پژو:

چه جوریه؟

ننه خاور:

یک کلام سلام می ده! می ره می شینه بغل عمه نیسان zبعد می بوسدش ...کاش فقط صورتش رو می بوسید ... دستش ام می بوسه...

مامان بنز:

ننه جان!قتل کرده هادوباره...پول دیه اش رو همین عمه داده...

ننه خاور:

مواظب باشا!تو فامیلمونیکی همین طوری قاتل حرفه ای شد !

مامان بنز:

چی کارش کنم؟این خانم که آخر هفته ها 2 ساعت بیشتر با ما نیست...

بوگاتی:

همین 2 ساعت خدا فرستادتش مارو دق بده!

مامان بنز:

خوب من چرا دق نمی کنم؟ من که مادرشم!

بوگاتی:

اووووف!شما؟صد تا باید ببوستتون اونم توی آشپزخونه!

ناگهان عمه نیسان z:

عجب پسریه این پراید!معلومه زیر دست بانوئی مثل شما بزرگ شده خاور جون...

ننه خاور:

خدا نگهداره ...پدرو مادرش رو ...

ناگهان باباپژو:

عمه جون!پراید تو کوچه های تهرون بزرگ شده ...روزاشم ؛ تو قهوه خونه میگذرونه ؛ کاملا فرهنگ تهرانی اصل داره ...

بابا بیوک:

چه ربطی داره؟ ماسایه سرش نبودیم؟

پراید:

نه!

عمه نیسانz:

می دونم که انقدر خوبی ؛ الان میپری از قهوه خونه یه دیزی برای همه می خری می آئی؟

پراید:

چشم عمه!

ننه خاور:

من نمی خورم ؛ کلسترول دارم!

عمه نیسان z:

چه خبر خاورجون!تازه 50 سالته!

ننه خاور:

مثل شما تو بلاد غریب ؛ کیف و حال نکردم...بچه داری کردم ...

عمه نیسان z:

ازکجا می دنی؟ تلفن می زدی ؟

ننه خاور:

ماشالله از اندام و هیکل و وضعیت مالی تون مشخصه !

عمه نیسان z:

انقدر مثل تو چرک دل نیستم!

ننه خاور:

چی؟من چرک دلم؟جلوی بچه هام منو بازبونت می زنی؟ آره؟

دنیای من از دنیای شما جداست سرکارخانم!قاچاقچی.....

بابابیوک:

صلوات بفرستید!چیه آخه!؟

مامان بنز:

لازم نیست عمه زحمت بکشید ؛ ناهار فسنجون داریم ...

عمه نیسان z:

ای وای چرا؟

ننه خاور:

بشینیمبشینیم بشینیم ساعت2 وقت ناهار به فکر بیفتیم ...

مامان بنز:

پراید بپر یه نیم کیلو سبزی خوردن بخر...

ننه خاور:

نه ننه جون بشین کنارخواهرشوهرمن ... خرش کن!

بابابیوک:

الله اکبر!

 

ده:

رهبرم...

صد باربه فکر مردنمان ... شاد می شوند ...

آن دشمنان که فکر به ... "آخر" نمی کنند ....

 

یازده:

هر دینی برای خودش بزرگانی داره و هر تفکری هم چنین...

بالاخره افرادی هستند که موازی با ارزش ها ؛ یا حتی ضد ارزش هاآن چنان رشد می کنند که دیگران ازشون بپرسند و اونها پاسخگو باشند ...بزرگان ما درشرایط سختی موازی ارزش ها رشد کردند و از دست دادنشون برای افراد زیادی دردناکه؛ خدا بیامرزه و رحمتشون کنه ؛تفکری هست که میگه:تا دردنیا 7 عالم بزرگ هست این دنیا متلاشی نمیشه ...

دردنیای امروز عالم و دانشمند زیاده...و خیلی ها درفضای مجازی به غیر از دنیای واقعی هم خودشون رو عالم می دونند ....

ولی ازتباطی با ارزش های پذیرفته شده درجوامع دارند؟

" رحلت علام و اندیشمند ایرانی جناب مصباح یزدی تسلیت "

دو/

وقتش رسیده که خداوند رو بادید بهتری نگاه کنیم ] فیزیک و شیمی و جهان و فضا و همه این ها دیگه برای ما تا حدزیادی قابل باورو تعظیمه ...

خداوند اون نیروی عظیم و بزرگه که قابل ستایشه؛ اونجا که انسان از یک ویروس کوچک صدمه می بینه دربرابر قدرت عظیم و خشم خداوند چکاره ست؟

خیلیها دارند سراغ پیشگویان می رن ...

ولی واقعیت چیه؟جائی که شاهزاده انگلستان دنیارو درخطر می بینه و ازهمه کمک می خواد باید چکارکنیم؟

خوب کمی حرکت لازمه ...تا اونجائی که می تونیم دنیارو حتی یکروز هم شده باور کنیم ؛ خونه ی ما ممکنه تمیز باشه و شلوغ باشه ؛ ولی دنیای ما دیگه داره منفجر میشه؛ بیائیم باهم باورهامون رو چک کنیم...

و دربرابر تغییرات اقلیمی جهان بی تفاوت نباشیم ...

پلاستیک رو بندازیم کنار و از سوخت های پاک در دنیا حمایت کنیم ...

من به آینده ی این دنیا امیدوارم ... شما چطور؟

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ...یه شهاب سنگ اومده خورد به ما؛ حالا شرایط خاص؛ فرمانده هم اومده چه دعوائی راه انداخته که چطور ما کور بودیم ؛ بهجت خانم جون هم تلفن روی تلفن که بامن کارداره ...

خدارو شکر صدمه نخوردیم ؛ فرمانده هم مارو توبیخ کرد و رفت ... زنگ زدیم ببینیم چه خبره ... دیدیم میگن " هپی برث دی تو یو..." بابا تو این دنیا دیگه کی تولد میگیره آخه؟ننه مون از زائیدن ما پشیمونه ...

ولی بهرحال جهت این که فراموشمون نکردین ...ممنون ...

سیزده:

استاد" دال" گله می کند:

ببینید جناب محترم ریاست دانشکده ؛ من استعفامو نوشتم موافقت بفرمائید ... اصلا دارم می رم خارج ... دارم می رم پیش خواهرم ...عمه ام ؛ می خوام خودم رو نجات بدم ... این دیونه ها به من چه؟دانشجوی متقلب ! دانشجوی بی ادب! به منچه؟

من کیم اینارو تربیت کنم؟ پدر؟دائی؟عمو؟پلیس؟کی؟

هرچی ادب داشتم به باد رفت!هرچی که فهمیدم پوچ شد ...

ریاست محترم دانشکده درحال خمیازه کشیدن:

ببین " دال" خودمون یادت رفته؟ مخصوصا خودت ... یادته به استاد"ف" می گفتی " فین" یادته تقلب رو با دخترا هماهنگ می کردی؟

استاد" دال" :

جناب هوروش این چه حرفیه ؟من اینجوری بودم؟من نابغه ام!من ستایش شده ام!من کتاب روی کتاب نوشتم و چاپ کردم!

ریاست محترم دانشکده:

آآآآفرین!همین دیگه کجا مثل اینجا بهتون اهمیت می دن؟ خارج پره از شما... بهت اینجا احترام می ذارن ...

بیا این بچه هارو ول کن بذار مدارکشون رو بگیرن برن ... اینا که کاره ای تو این مملکت نمی شن ... خیلی باشه می شن جناب فلانی ...دزد!تو دزدی؟ تو کلاهبرداری؟ تو نون حرام خوری؟

استاد " دال":

خب الیته همین که درک می کنید و می فهمید کافیه!می خواستم به این بدبختا کمکی کنم نمره بدم ...راست میگین ...جهنم!ازمن که نمی دزدن!یعنی چیزی ندارم که بدزدن ...

ریاست محترم دانشکده:

آآآآآفرین! همین فکرو بگیر برو جلو ....

چهارده:

درزمینه ی کتاب های علوم سیاسی و آشنائی بیشتر با فضای سیاسی ایران طی سالیان گذشته و البته نظریات سیاسی... کتاب اسلام سیاسی درایران تالیف جناب سید محمد علی حسینی زاده کتاب بسیار خوبیه ایشون معرفی شده : عضو هیئت علمی دانشگاه مفید و چاپ این کتاب سال86 درهمان دانشگاه بوده ...

موضوعات این کتاب: اسلام و سیاست درایران ؛ اسلام و دولت درایرانغ دین و سیاست درایران ؛ و سیاست و حکومت قرن 14 می باشد ...

پانزده:

تصاویر مربوط به برترین تصاویر سال 2020

شانزده:

دوره کارشناسی و لیسانس بسار جوان بودم به یاد خانم پریچهره شاهسوند و کلاس جامعه شناسی سیاسی

 

مراقب جهان خودمان باشیم

 

 

۱۴ دی ۹۹ ، ۱۶:۱۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گربه ی چاق ... انفجار کوفته ... و تخصص من : خاطره بازی!

یک:

روی روح من ؛ حساب کرده ای به نیک ...

خیر!

دردنیای دیگرم ؛ حساب کن به ... انتقام گری !

دو:

پوشیده ام ؛ پیراهن سکوت را که از تن مردگان...

برتن برهنه ام ...

بپوشانم!

سال هاست تو خرف می زنی اززبان من ...

بگو!

ولی ...

گورهم می داند!

من ... مسئول زبان تو ... نیستم!

سه:

به خشم عشق را کندی از برگ های دفترم ...

زمان درقلب من آینده بود ...

روزی که آمدی ولی ...حتی ...

برگ های دفترم نبود ...

اسم تو نبود ...

عشق تو نبود ...

 

 

چهار:

بی فهم تو زهرا (س) ...

حسین(ع) ... یعنی چه؟

 

بی فهم تو زهرا (س)...

حسن (ع) یعنی که؟

 

بی فهم تو زهرا(س)...

علی (ع)عاشق بود؟

 

بی فهم تو زهرا (س)...

عشق یعنی چه؟

 

........................

می بردی مرا تا تاریخ ...آن قدر بیت تو زیبا بود ...

قصر قصر قصر ...

و برخلاف تصور ... گران قیمت ...

نماز مقابل دربیت تو ...

مرا بی نیاز کرد ...

 

پنج:

پولم تمام شد از بس خرید عشق تو کردم ..." یوسفا"!

این بارهم لج کن و بگو فقیر ..." زلیخا"!

 

شش:

مزار شش گو شه ات را یاحسین(ع) داده ام به قلب ...

بایستد؛ بایستد؛ یعنی تحملش ؛ مردن است ...

 

 

هفت:

یک/

غریب دنیائی ست ...

توی هفت میلیارد و یا چه می دانم بیشتر ؛ می شود راحت ؛ دنیای دور دیگران را ببینی ...

بروی فیس بوک ؛ و اینستاگرام ... و ساعت ها وقت بگذرانی ...

عده ای دنیای مجازی را واقعی می دانند که ... نیست ...

............

یادم است سال های دور که بهتر است بگویم خیلی دور... فردی از اقوام که شغل ساده ای داشت ؛ فرزندش را فرستاده بود جهت تحصیل به کشورهای خارجی ...

از ذکر شغل ایشان دراین فضای مجازی خودداری می کنم که ... هردو فرد به رحمت خدا رفته اند و ... خدایشان بیامرزد ...

الغرض پول های مورد نیاز جهت ثبت نام فرزندشان را از بیم سارقین در جیبی زیر زیپ شلوارشان گذاشته بودند تا بتوانند پس از انجام کار با خیال راحت برگردند ...

درمدرسه؛ از تعجب مانده بودند که این آقا با چه جسارتی وارد شده و با سادگی و متانت می خواهد فرزندش را بین عده ای ...وارد تحصیل کند ...

بهرحال مدیر مدرسه به ایشان با خوئی نرم صحبت کرده و می پرسد:

پول داری؟

و ایشان که تنها کلمه ی" money" را فهمیده بود سریع زیپ مخفی زیر زیپ شلوارش را بازکرده و کلی پول ریخته شده بیرون را گذاشته بود روی میز...

مدیر مدرسه که بیشتر ترسیده بود ؛ تا تعجب ... گفته بود:اووووه ! شما درایران چه کاره اید؟

ایشان که شغل شریفی در ارتباط با " پیت نفت" داشت ؛ خیلی ساده پاسخ داده بود"oil"!

و به این ترتیب با بیان دو واژه ی انگلیسی و پرداخت بیش از دوسال هزینه تحصیلی ؛ به ایران بازگشته و...

این داستان با جملات ابتدائی من؛ چه ارتباطی می توانست داشته باشد؟

 

دو/

هشت سال ام بود که یکی از نزدیکانم بعد سال ها تحصیل به ایران بازگشته و شروع به نشان دادن آلبوم زیبایش پس از سال ها سفر به اقوام کرده بود ...

البته خیلی هایش را به من نشان ندادند!ولی خوب یادم است که می توانم ژست هایش را با بعضی جوانان در اینستا مقایسه کنم ..." تکیه زدن به خودرو های گران قیمت و ..."

از قضا ایشان هم به رحمت خدا رفته اند و گفتن بیش از این جایز نیست ...

ولی ...

اتفاقا چون دیگر امکان رفت و آمد به آن کشور خاص مثل شرایط حال حاضر نیست ...پز ایشان برای دخترهای فامیل چیز دیگری بود ...

بالاخره پدر ایشان که مرد حسابگری بود که خدایش بیامرزد دستهایش را بالا گرفت و به همه گفت که ریالی به حساب ایشان در مدت تحصیل واریز ننموده و آن چه بوده همه از بورسیه ی تحصیلی و به طرز شگفت آوری تلاش ایشان در شرکت هم دانشگاهی هندی ایشان بوده ...

درنهایت به خاطر پدر ؛ دریک جمع فامیلی ایشان اذعان داشتند که ساعتی 6 دلار خودروهای گران قیمت " فیک" یعنی ظاهرا همان خودرو بدون داشتن موتور را کرایه ...و یا فقط هزینه ی آتلیه ی عکس هارا پرداخت کرده اند ...و برای انداختن عکس با بعضی ها کمی پول بیشتری صرف کرده اند ...

به زودی یکی از دختران فامیل با ایشان ازدواج نمود و پدرشان جهت کادو ( رفع بیکاری) یک پیکان 48 خریداری کردند تا ایشان درخیابان های تهران پول دربیاورند!!!

سه/

می ترسیدم که بعضی از نزدیکانم را گم کنم ...

هیچ وسیله ی دیگری نبود جز " پست و تلفن منزل"!ماهی یکبار صدایشان برایم مثل صدای قلبم بود ...

داشتن تلفن هم لطف خانواده عمویم بود که به قرض برای مدتی به ما بخشیده بودند ...

وقتی کم کم دنیا عوض شد و دیدارها از نزدیک صورت گرفت ...

دیدم؛ دنیایمان دنیای قدیم نیست ...آن سال که من سیزده ساله بودم و آن ها می رفتند دنبال زندگیشان ...

دیگر واقعا پست به چه دردی می خورد؟ یا فرض بفرمائید تلفن!

این همه وسایل ارتباطی ! اما این همه فاصله ...

مهربانی؛ عشق؛ زندگی بین مان هست ولی ...دنیای مان دنیای دیگری شده ...

آن سال ها وحشت گم شدن شان برای من سنگین بود یا اینکه کلا فرامو شمان کنند ...نشد ؛ خدارا شکر ...

واقعا دیدار همان دیدار است برای بعضی ها ؟

اینستا و فیس بوک همان معنی قدیم را می دهد ؟

ههههوم

 

هشت:

بایدن!

آن سیه موی کلک باز دغل ؛ که تو نشناسی و من ...

آن که با چشم سیاهش همه را گول کند؟...

..." ترومپ! حسودی نکن!"

 

نه:

مامان بنز:

عمه جون؛ نباید انقدر عصبانی باشید خوب منم مثل شما تو خارج بودم ولی انقدر پول دوست نیستم؛ آدم برای نوه ی برادرش هرچقدر خرج کنه اون اوج بگیره حالا اصلا توی یه مملکت دیگه ای... واسه ی خودش ؛ افتخار نیست؟

عمه نیسان z جدی:

چرا؟

مامان بنز:

خوب پس چرا ناراحتید؟8 میلیارد دادیم پول خون یکی ؛ فقط چون پراید صبحهها نه ببخشید شبها شب کوری داشت ؛ ندیده بودش چون وادارش می کردن بره کله پاچه بخره ...آخه خدائی از اون کله پاچه ها خودنون چقدر خوردید؟

عمه نیسان zجدی:

فقط همون بود؟

مامان بنز:

خوب از 100 میلیون دلار جنابعالی ؛ ده میلیاردش ام به پراید من نمی رسه؟

عمه نیسان z جدی:

چرا باید برسه... ولی یعنی 2 میلیارد دیگه باید بهش بدم؟

مامان بنز:

امممممم خوب پراید بچه بدبختیه ... پدرش رو که ...

عمه نیسان z جدی:

جدا!یعنی بدبختا شانس پراید رو دارن؟

مامان بنز:

خوب نه!

عمه نیسان z جدی:

پراید!پول خون اون پسره خدابیامرز800 میلیون بود جهت اون خانمی که می دونی ... 3 میلیاردم دادم به اون مادر بزرگ واقعا بدبختش !

شد کلا سه میلیارد و هشتصد میلیون تومن!

اگه بتونی یه جائی از زن داداشم روبسوزونی میتونی 2 میلیاردم بگیری ولی جهت تحصیل لامبورگینی و پورشه ؛ کلاسشون رو نمی خواهی ببری بالا؟

پراید:

یعنی مامان بزرگم رو بفروشم به عمه ی بابام؟

عمه نیسان zجدی:

بله!

پراید:

چطوری؟

عمه نیسان zجدی:

از فردا صبحونه میای جلوی همه دست و صورت من رو می بوسی ولی فقط به مامان بزرگت سلام می دی !تا...... من درایران هستم!

مامان بنز:

بگو آره... بگو چشم!

پراید:

جهنم!زنا عجب دیونه ای ان!

 

ده:

رهبرم ...

باد خاک مارا خواهد برد تا دماوند ...

انگارمرده ایم ولی .... خفته زیر گام های دماوند ...جوشانیم ...

 

 

یازده:

یک/

ارزش جنگ وقتی معلوم میشه که داری تو صلح زندگی می کنی ...

کدوم کشور قدرتمند یه که اون دوردور درگیر جنگ نباشه ؛ اما؛ بحث قدیمی بین قدرت های بزرگ اون فرهنگ قدیمی شون هم هست؛ ما نمی تونیم فلان ژنرال رو با رستم مقایسه کنیم ! چون دیده شده خیلی از مردان بزرگ درشرایط خاص تسلیم شدن ولی مطابق آماری که من از تاریخ دارم! چه با فرهنگ شیعه و چه با فرهنگ ایرانی تسلیم یک فرمانده ایرانی غیرممکنه ؛ طوری که فرمانده شهید میشه ولی تسلیم غیر ممکنه براش...

جالب اینجاست وقتی این دو مورد فرهنگی بهم می خورن یعنی ذهنیت فرهنگ ایرانی و شیعی دقیقا درتاریخ به موارد پر تکرار میرسه ...

 

دو/

واقعا باورش سخته ولی فرماندهان ایرانی قوی عمل کردن و به عهده گرفتن مسئولیت رو تا پای جان ادامه دادن ...

درمورد سردار دل ها شهید سلیمانی ؛ چه میراثی بالاتر از این که ما وارد مکتب ایشون بشیم ؛ این مکتب مکتب فرار نیست عقب نشینی نیست اتفاقا مکتب ادامه دادن و پایداریه و بیشتر بر می گرده به خوی فرمانده ایرانی و لذت بخش شیعی ایرانی ...

سه/

روزهای زیبائیه که باید تفکر کنیم به زندگی فاطمه زهرا (س) ...

من باور نمی کنم ائمه یا مقدسینی که من دوست دارم از دنیا رفته باشن ...یا روحشون دردرک عظمت خداوند با روح ما یکی باشه ...

اگر باور کنیم زندگی پس از مرگ رو؛ شاید خدا به برخی نوعی دیگر از زندگی بخشیده باشه ...

انقدر که ما درعلم پیشرفت داریم ؛ خداوند چقدر داشته و داره و انتهای علم خداوند کجاست؟

بهانه نگیریم که رفتگان نمی تو نن به ما کمک کنن چون دستشون از این دنیا کوتاهه و جسم مادیشون از کارائی افتاده ...خیر! این طور نیست ...

بهانه نگیریم که مسیح(ع)چطور پیامبری بود ... ما علمش رو نداریم که ببخشیم ولی خداوند داشته و داره و خواهد داشت و برهرکه بخواهد خواهد بخشید ... حتی بخشیدن جان دوباره ...

باور کنیم روزی می رسه که با چشم واقعی ببینیم زندگی جاودانشون رو ...

زمان طولانی جهان ...

برای ما بیش از صد سال نیست ولی... باور کنیم که خداوند ... روح رو با فرمول پیچیده تری نسبت به جسم آفریده ...

 

دوازده:

قهریم...

درفضا یکهو نشسته بودیم دیدیم قهریم ...

با دنیای زیر پایمان قهریم و داریم فکر می کنیم چطور می شود دیگر به روی زمین برنگردیم ...

جهنم فامیل!

ببخشیدا بهجت خانم جون!

سیزده:

ای استاد" دال" اگر به ما نمره نمی دهی ؛ نده!

ای استاد" دال" اگر با ما خوب صحبت نمی کنی ؛ نکن!

ای استاد" دال" اگر سوادت را به رخ ما می کشی ؛ بکش!

ای استاد " دال" اگر ما بیسوادیم ... به جهنم!

رفته ایم سرکار و درواحد تولید تردیلای ماست و موسیر کار می کنیم و حقوقمان از شما بیشت راست و می دانیم شما حسودی مارا می کنید ...

حالا دارید بدهید ؛ چه بهتر!

آمار کار خودتان بهتر می شود!

از طرف دانشجوی سرکار ی...

چهارده:

کاش آن روز بود که من و ژاله داشتیم برمی گشتیم خانه ...

کتاب زیست شناسی چهارم دبیرستان غول بود. رکسانا هوشمند گرفته بود بغلش و داشت می خندید ؛ خدا می داند هوا چقدر خوب بود یکجور کتپشن بهاره می پوشید و آستین هایش را می زد بالا ؛ برای من همیشه خواهر بزرگتری در می آورد و لپ هایم را می کشید!

ژاله غم داشت که می دانستیم به رکسانا گفتم:رکسانا کتابت رو بده من بغل کنم!قاه قاه خندید ....شاگرد اول مدرسه بود ...لبخند شیرینی هم داشت بعد گفت:اوووف می خوای با کتاب من ژست بگیری...

هنوز نرفته آلمان دلم داشت تنگ می شد ... می رفت پزشکی بخواند ....

نه آن روز نیست دیگر و سال ها گذشته و از ژاله هم دیگر خبر نیست ...

دیده ام جزو اساتید نقاشی ست و هنرمندان معاصر ...خدا پدرانمان را هم بیامرزد ...

اگر اینجارا بخواند البته شاید ...

دلش بخواهد لپ های من را بکشد و از آن چشمک های ببلا گرانه اش بزند ...

چقدر زود می گذرد ... با عشق هم بود که می رفتیم مدرسه ...

" رکسانا هوشمند وزیری"

...................................

کتب جدیدم منتشرشد به زودی با مجموعه داستانی " آب و آتش " می توانید مثل همیشه از فضای مجازی تهیه کنیدheart

 

 

۱۰ دی ۹۹ ، ۱۹:۴۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی