بی شمس

ادبی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

نکن کاری که پا برسنگت آیو .....جهان با این فراخی تنگت آیو!

یک:

بوسیدن دستان عشق؛ رسم قدیم نیست ....!

درحال حاضر اما؛ عشق قدیم هست!....

 

دو:

می آمدم

       و تو ...

                  باور این بودی که" نیامدنی هست"!

و دیگران ؛ مرا ؛ در عریانی باورم

       با " بابا طاهر"

                            بدرقه می کردند!

این چه دردی ست که

                      " همه می دانند " و از دانستنش ؛ دوری می کنند!

و من می دانم که نمی دانمش!

 

سه:

بوی پای تورا؛ پای  "گل رز "...

                                ریختم!

آن جا که باغچه آخرین جائی بود که ؛ آمدی ...

و کفش هایت !

           احساس مرا ؛ له کرد!

رزقرمز ؛ سیاه و صورتی ؛ روئید ...

                                            و بازهم ؛ توانستم که ...در جا به جائی طبیعی حس ها

                             موفق باشم!!!

 

چهار:

از " یوسف" من؛ آسمان عشق گرفتی ؟!

من اشک اشک  " نیل" به عشقش نداده ام؟!

 

پنج:

" پنکه"!

      آرام روی سر من می رقصید ...

                              و آن نسیم دروغین می گفت: از گرما؛ صبور باش!

               من؛ پای شکسته ام را

                                          با شعر پوشانده بودم ...

" پنجره" به روی شهر باز بود!

                     از آن همه آدم!

                                       " هیچ کس" نیامده بود؛ از من بپرسد:

آن لیوان آب؛ آن گلدان گل؛ و پای پر از شعر من...

                                           باهم ؛ چه نسبتی دارند؟!!!

 

شعر:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درعشقم ...

درراه کعبه هم ... حسین(ع) حسین(ع) حسین(ع)!

 

هفت:

یک/

کاپیتان " نمو" عصبانی است!و دستهایش را درهوا تکان می دهد!

خوب ؛ من چکار می توانستم بکنم؟

لحظه ی آخر که قرار بود بیایم زیر دریاو یک قابلمه آلبالو پلو برای کاپیتان " نمو" بیاورم!زهره خانم

هراسان آمد درخانه مان و گفت دخترش پروانه بیمار است؛ بدو رفتیم بیمارستان و بچه را رساندیم

و خوشبختانه خطر رفع شد؛ ولی دیر شدن وقت شام برای مردهائی که به رژیم آخر شب اعتقادی

ندارند؛ همین بلوائی ست که راه می اندازند!

الان کاپیتان" نمو" همین طور که دارد آلبالو پلو با مرغ زعفرانی را فرو می دهد ؛ غر می زند که از بچه

زهره خانم به ماچه؛ و من که اخلاقش را می دانم؛ برای فکر می کنم سه ثانیه دیگر که معده اش پر

شد؛ می دانم تمام می شود و می رود!

ولی باور بفرمائید هرچه آبرو داشتیم جلو نهنگ ها؛ وال ها؛ ماهی ها و خدا نصیب نکند...خرچنگ ها

هم زیر دریا رفت...

از بس این مرد "آلبالو پلو با مرغ زعفرانی " دوست دارد!

 

دو/

نوک برج " ایفل" بادوستان داشتیم بحث می کردیم که شب شام را برویم کجا بخوریم...

ناپلئون گفت: از اول شام دوست نداشته و علت بزرگ شدن شکمش هم همین خوردن شام بوده است!

من گفتم: برویم منزل ما؛ یک شب بد بگذرد ؛ میرزا قاسمی میل بفرمائید...

بالاخره گفتند ...می آیند !

توی باغ که داشتم بادمجان هارا کباب میکردم؛ ماری آنتوانت ؛ آه بلندی کشیدوگفت: خدا مارا

ببخشد؛ کی فکرش را می کند بادو پر سیر و یک عدد تخم مرغ و 3 تا بادمجان؛ شام سلطنتی بپزند!

من گفتم: خواخور جان!عزیزم!الان تخم مرغ دربرخی کشورها جزو خوراکی های سلطنتی ست!

گذشت ان دوره که گوسفند را بیاورند و سرکار عالی یک چنگال کوچولو بردارید و از کل گوسفند

نپخته؛ بخورید ...همین میرزا قاسمی ؛ الان فلان قدر می ارزد!

بالاخره یک شام گیلانی مفصل باهم خوردیم و راجع به تکرار تاریخ باهم حرف زدیم و خندیدیم!

 

سه/

ژان وال ژان و کوزت درمنزل ما پناه گرفته اند ؛ خدا از آن خانواده کافر کیش؛ تناردیه؛ و آن مرد بد

اندیش ؛ ژاور نگذرد که نمی گذارند آب خوش از گلوی این پدر و دختر پائین برود!

دیدم همه ناراحتند؛ پا شدم به رسم پنجشنبه ها و شادی روح فانتین مادر کوزت ؛ حلوا پختم؛ بوی

حلوای زعفرانی درکل پاریس پیچید!!!

اصلا می خواهم آن مردک ژاور بو بکشد بیاید تا خودم با دستهای خودم حق اش را بگذارم کف

دستش ؛ هرچند شنیده ام هر قوه ای دراین مرد ده برابر طبیعی اش کار می کند؛ الا بویائی!

جایتان خالی؛ الان پای سماور نشسته ایم و داریم حلوا می خوریم ...

مرگ بر ...

 

چهار/

ای نازنین!

یک روز می اید که من هم درافق محو شوم!

ومثل پلیکان ها؛ به افق های دور ملحق شوم!

آن روز؛ روزی ست که رهائی من برای من مفهوم دیگری دارد؛ برای تو هم هم چنین!

تو برای آزادی من شاد باش و من هم برای آزادی خودم!

اصلا فکر نکن من اگر سوکس(سوسک) می شدم؛ عاقبتم چه می شد ....

به نظر خودم آنقدر خوبم که تصور پلیکانه از خودم دارم ....

خدارا شکر!

پیشا پیش ... بای بای

لیلی مردنی!

 

 

هشت:

بایدن!

من پیرو شما پیرو ترامپ پیرو کیسینجر!

اماکه چه پیری و چه پیری و چه پیری و چه پیری!

 

نه:

مامان بنز:

ای خاک تو اون سرت پراید؛ که بازم گم شدی!این نمی دونم نشانگرهای مسیر یاب ؛ پس به چه دردی می خورن آخه؟

بوگاتی:

مامان جان ؛ چرا انقدر دلواپسی؟ مگه اون دفعه دزدیده بودنش ؛ سه هفته زبون نداشت؛ هرکسی رو می دید می ترسید؛ ضبطش رو زده بودن؛ توش مواد گذاشته بودن ؛ چی شد؟!!!

بابا بیوک:

یه دفعه بنزی جان بگو؛ الهی شکرتا حالا زنده مونده ! بگردیم پیداش کنیم دیگه!

ناگهان نور چراغی درتاریکی شب از پنجره پارکینگ به داخل می تابد؛ و زنگ در به صدا در می اید ...

بابا پژومی پرسد:

این وقت شب کیه؟ ( یعنی کی می تونه باشه)!

پلیس با صدای بلندی که همسایه ها خبر می شوند می گوید:

پلیس!

باباپزو سراسیمه به سمت در می رود و با چهره ی رنگ پریده ی پراید که دستانش در اسارت دستبند پلیس است مواجه می شود...

بابا پژو:

بله!

پلیس:

راه افتادن تو خیابون باحال بد؛ صدای داریوش در آوردن؛ مزاحمت ایجاد کردن ...توی خونش استغفرالله ازاون بدای قدیمی زمان شاه بوده؛ منظورم رو که می فهمید نوشیدنی!

بوگاتی:

آقای محترم!ایشون رو اینجوری نبینید ؛ ایشون 4 تا تابعیت دیگه دارن!

پلیس:

اشکالی نداره!کسی صدمه نخورده!جز آقای داریوش که خود ایشون شکایت کردن!

بابا بیوک:

جهنم!خودش انگار کی بوده که این ...

پراید:

جناب پلیس دیگه تکرار نمیشه !

پلیس:

ایشون که تعهد دادن!امثال ایشون مارا رو بدبخت کردن!از 12 ماه سال 11ماه ایرانند؛ تا میائیم خلافشون رو بگیریم میگن 3 تا تابعیت دیگه دارن ... عزیزم ...پسرم اقلا زندگی خودت رو تقسیم بر4 کن ... یه رحمی هم به ما کن!آمار جرم و جنایت و خیانتم تقسیم میشه بر 4 ... آخه تهران چه گناهی کرده!

بوگاتی:

چشم قربان...

پلیس:

معده پعده اشم شستیم!بفرمائید عین دسته گل تقدیم خانواده!

ننه خاور:

وای داش باشما!سنگ خدا برسرم!آبرومون تو دوبی رفت!

 

 

ده:

رهبرم(سید علی)

درکوری عشق جنابعالی ...نور مطلق!

آن نور علی(ع) بود که بینامان کرد....

 

یازده:

یک/

افراد باسواد و بسیار باشعوری که خود برای خود تفکیک جنسیتی قائل نمی شوند ؛ شاید جایش

باشد که ماهم نباشیم!

ولی دراین دنیا ؛ بازیگر زیاد هم خمیر بازی نیست که گاهی خانم و گاهی آقا از آب در بیاید!!!

 

دو/

دریکی از مهمانی های قدیم چقدر صمیمی بودیم ؛ حالا هرکه بودیم و هرکجا که بودیم ...

الان نمی شود؛ دیگر آن قدر خودمان فاصله از قدیم گرفته ایم که نگو ...

بد نیست گاهی از فیش هائی بگوئیم بالای ده میلیون(چه ربطی داره) ؛ که زیر فشار بدهی برای

دارنده اش مایه مباهات نیست؛ آن زمانی که با کسورات 1500 تومن تهش می ماند ؛ بیشتر به

طنزی شبیه است که می خواهد ؛ نخنداند تا بخنداند!

 

سه/

ای دانشمندی که فضولانه صدای میکروب ؛ باکتری؛ ویروس را صدابرداری می کنی ...

فردا می خواهی جایزه نوبل هم بگیری؟

وقت جایزه ؛ جایزه صد میلیون فلانی مثلا؛ به یاد ان ترانه بیفت؛ قبل از گران شدن ماکارونی" تو

نمیری؛ آردم"!یه تومنم نگرفت براش ...کجای کاری؟!

 

چهار/

از حالا به همه هنرمندانی که جایزه می گیرند ؛ الان هم درمسافرت خارج اند می گویم و اعلام می

کنم ؛ هرچه از من می شنوند و می گویند درست است!

اینجانب حسودخانم و از الان دارم مخارج مسافرت یک ساله بعضی هارا با مسافرت های خودم

مقایسه و از حسادت به خود می پیچم ...!!!

 

پنج/

بعضی دعواها آخرش خانوادگی ست؛ و ملت که سال هاست عاشق دیدن این برنامه یند؛ یک وقت

فکر نکنند دارند فیلم ناموسی قدیمی می بینند و طرف با چاقو کاردی می کند همه را و این داستان

ها... نه!

بقول دوستمان همچنان که آن دوران تمام شد که زنها النگوهایشان را برای مردها می فروختند ...

ان دوران هم تمام شد که مردها برای زنها( با عرض پوزش بانوان گرامی ) چاقو بکشند و ملت را

کاردی کنند!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... ای وای آنتن سفینه مون کج شده؛ گفتن بدو که کار توئه؛ بالاخره

رفتم و آنتن کاری انجام شد؛ درست شد ...برگشتم یهو دیدم فرمانده میگه:

فلانی؛ کاش زودتر می رفتی!الان علاوه بر800 کانالی اینجا می دیدیم ؛ داریم 200 تا کانالم اضافه

می بینیم!

هیچی بهجت خانم جونم تماس گرفتن سرشبی که : ای والله؛ دستت درست ؛ چن ساعتی میشه

برفک های تلویزیونمون رفته؛ تلویزیون شده آینه...

دیگه جل الخالق نگم چی بگم!

 

 

سیزده:

استاد" دال" روی نیمکتی مقابل رودخانه تایمز نشسته و دارد به گذشته فکر می کند ؛ ناگهان مرد

جوانی با پالتوی تیره کنارش می نشیند!

مرد جوان:

چطوری ترسو؟ حالت خوبه؟

استاد" دال " با تعجب و نگرانی:

شما؟

مرد جوان" بهدادم" دیگه!یادته داشتی می رفتی دانشکده رسوندمت!

استاد" دال":

من زیادم ترسو نیستم!یه وقت خودت بیجا نترسی؟

مرد جوان:

بی خیال؛ پاشو بریم یه قهوه بزنیم!

استاد" دال":

من اینطوری حرف نمی زنم!هرکی دلت می خواد... باش!

مرد جوان:

بیا بریم کافه یه قهوه باهم میل کنیم...

استاد" دال":

اونوقت سرچی؟

مرد جوان:

همکاری!

استاد" دال":

سر اون همکاری نکردی یه معذرت از مادر پیرم بخوای؛ که داشت سکته می کرد ...

مردجوان:

باشه ...

بیابریم سرصحنه فیلمبرداری !دارم تو سری جدید هری پاتر بازی می کنم؛ شمام باش!

استاد" دال":

نه!

مردجوان:

توی یه فیلم عاشقانه هندی با هریتیک روشن و دیپیکا پادو کونه و ...

استاد" دال":

می آم ...خودم درچه نقشی؟

مردجوان:

جهنم!نقش پدر دیپیکا پتدوکونه!

استاد" دال":

حالا بیام ببینم چی میشه!

مردجوان:

پس بیا بریم....

استاد" دال" می رود ولی هی با خودش می گوید: سر زبان است ؛ بلد نیست و کمک می خواهد ...

تا بعد ...

 

 

و چه بگویمتان از لیلای مردنی !

اگر نبودم ؛ خودتان اتوماتیک یادم کنید و چون انسان های خوبی هستید؛ لابد حلالم هم می کنید !

wink

.......................

ممنون که بعضی ها دوستم دارند؛ هدایائی هفته گذشته بدستم رسید ؛ عالی از فرستندگانشان ممنونم heart

۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

Mission: Impossible!

یک:

می سازی ام ؛ چونان وطن عشق تو باشم!

با حرف حرف حافظ و سعدی ؛ که عشق نیست!!!

 

دو:

دروغ تو از سیزده گذشت؛ عشق من ...

ای وای درچهاردهم؛ لیلی و فرار ....

 

سه:

هند دو چشم تو مرا کشت از دوقلب ...

ای آه من؛ در سرزمین کور؛ کجا عشق ؛ کجا نور؟

 

 

 

 

چهار:

و آن بیوه ی سیاه

 و آن چشم های گود خسته اش ...

                                            روی دیوار؛ دیوار .... آفریقا!

         و بند بند تنش ؛ خسته!

پروانه کو؟

            سوسک کو؟

                         مورچه کو؟.......!

بوسیدمش !

           آن شباهت دهشتناکش ؛ مرگ را!

: نیست!

 شهر شلوغ!

وهرچه حشره است....

درغم دستان و پاهای پر از موی تو ...

فدا!

 

پنج:

خرج شدم روی پیراهن عروسی تو ...

                                              از دوچشم!

سال ها پیش ...

                       چه خانه ام عروسکی

                           چه خانه ام کاخ فرح!

هیچ نماندم که ببینم

              درون خوشبختی تو ...

                                         نام من یاد آور کدام بدبختی بود!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درحسرت!

به سوختن به ساختن به عشق ولی عصز(عج)  ....

 

 

 

 

 

هفت:

یک/

می آید و لبخند می زند و می رود بیرون ... سه ثانیه نشده بر می گردد و می پرسد...:

ای وای ببخشید نشناختمتون؛ شما خانم سیاره هستید؟

می گویم:کدوم سیاره خانم؟ نه!

ادامه می دهد: همونی که خواهر کامران جون بود دیگه ...

می گویم: خیر؛ خانم ... بنده برادر ندارم!

به زور اخم می کند و ادامه می دهد: وا!خودم تو کنسرت شهرام دیدمتون...

خونسرد می گویم: لابد؛ شاید ...

سریع ادامه می دهد: میترسید لو برید؟ آخرین فیلمتون ام دارم!

با بی تفاوتی ادامه می دهم: کجا لوبرم؟ باشهرام جون؟!

باحرص و تندی و صدای بلند فریاد می زند: تو رو خدا چه اعتماد به نفسی داری! تو کنسرت دماغی

داشتی اندازه خرطوم ؛ شکمتم داشت می ترکید!

بلند می شوم و به سمت اش می روم ... به آرامی می گویم:عزیزم!اینجا مطب روانپزشکیه؛ بغل

دستی ام مطب چشم پزشکی؛با صلاحدید خودت؛ اول اینجا ویزیت می شی یا اونجا؟

آرام روی صندلی می نشیند و می گوید: واااای چه جای تر و تمیزی!درکل اولین مشکلم وسواسه؛

می دونید که ...

 

دو/

پشت چراغ قرمز دارم نقشه می کشم که رفتم خانه موضوع را چطور جمع کنم ...

خوب داستان را باید درست تعریف کرد...

داشتم ابش را عوض می کردم... مرد!

نه؛ صبح بیدار شدم همه رفته بودید ؛ نمیدانم!

از همه بهتر؛ من نبودم ؛ مرده!

وای چه احمقم؛ ماهی که پانداشت ؛ حالا که توی تنگ نیست؛ خدایا چرا انداختمش کنار گربه شمسی خانم؟

خوب پس؛ از آکواریوم محل یکی می خرم؛ جبرانی!

نه دوتا ؛ ایندفعه بچه دار بشوند که هرکدام مرد؛ نگویند مرد و رفت!

اصلا چرا تا به حال کسی زنگ نزده بپرسد که کو؟ ماهی کو؟

نه؛ پول کافی ندارم!

جهنم بابا؛ یه ماهی بود دیگه... مردم فامیلشونم مرده انقد حساس نیستن...

چراغ سبز می شود؛ گاز می دهم و می روم!

 

 

سه/

همکلاسی سابقم که از من خواستگاری کرده بود ؛ شبیه تن تن بود!

بدبختانه آنقدر پسر بد شانسی بود که نگو!بعد از اینکه من پاسخ منفی دادم و پمپ بنزینش در

آمریکارا رها کردو درایران دکترا گرفت ...

وارد سیاست شد و همین طور پله پله بالا رفت ...

اما از انجائیکه بد شانسی شکل های متفاوتی دارد ؛ درانتخابات شکست خورد ؛ بعد روی پله اول

ساختمانی که بیشتر شبیه کاخ بود لیز خورد و توی بیمارستان بیهوش شد و همین الان که دارم می

نویسم ؛ 2 میلیارد از پولهایش را باید بدهند به یک خواستگار دیگر من که دکتر بود و ازدواج صورت

نگرفت!تا گردنش را عمل کنند ؛ حالا خدا می داند گردن گردن بشود؛ تن تن تن تن بشود؛ یا نه!

خوب شد که من معلم شدم و همسرم هم یک (بیب)

آب باریکه داشتن بهتر است!

مخصوصا ان خواستگار دومی که کلا به خون تشنه است وای وای وای وای وای !

تا به حال 300 عملی که کرده؛ فقط دو نمونه آماری سالم در آمده بیرون؛آن هم محض اعتبار علمی دانشگاه مصدوره مدرک!

 

چهار /

ای ناز نین!

اصلا لازم نیست در آینه مرا ببینی ؛ خودم می دانم ...

ارادتمند ؛ لیلی تو ...

 

هشت:

بایدن!

بی تربیت نشوکه دست به ارواح هم ندهی !

دراهل ادب ماندن تو؛ دست مهم است!

 

نه:

مامان بنز:

ای وای چقدر هواگرمه؛ پاشم دیگه کولررو بزنم!

ننه خاور:

بابابنزی!تو چقدر گرمته آخه؛ بذار وسط اردی بهشت بشه!

بابا بیوک:

راست میگه! منم گرممه.... پاشو روشن کن!

بوگاتی:

آخه یه نگاهی به لباساتون بکنید ؛ پشم اردبیل پوشیدید ؛ چه خبرتونه؟

بابا پژو:

اینا بابا جان؛ آرتوروز دارن؛ بدنشون باید گرم بمونه!

پراید:

می خوان کولر روشن کنن؛ هوا به این خنکی ...

ننه خاور:

فشارتون افتاده پائین؛ سردی تون شده؛ یه کم شیرینی بخورید ...

ناگهان زنگ در به صدا در می آید و خانم مددی وارد می شود:

سلام؛ براتون حلوا آوردم؛ بالاخره پنج شنبه ست و ....

پراید:

چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

خانم مددی:

آخه دیگه بستگی داره تو کل زندگی ؛ چی رو اتفاق بدونی ...

ننه خاور:

از نظر من عروس!عروس بد بی فرهنگ که الحمدالله نه تو داری و نه من!

بابا بیوک:

هووو!اون رو خانم ها داشته باشن؛ بقیه اتفاقات روزمره ست ... اصلا هیچه!

بابا پژو:

خدا نصیب نکنه؛ زبون بد!تنها حسن بنزی ... زبون خوبش بوده!

مامان بنز:

خدا بیامرزه!چه بوئی ام داره؛ انشالله از این به بعد ... جهت شما و همگان ...شادی اموات فاتحه ...

بقیه:

الهم صل علی محمد و آل محمد (ص)

 

ده:

رهبرم(سید علی)

به دعوت شما که نبوده است عشق ما....!

صد دعوت بی عشق و ... یک دعوت علی(ع)!

 

 

یازده:

یک/

صد تلاش می کنیم که نخندیم!از بس هوای طرف مقابل را داریم که ناراحت نشود ؛ خوب بشود!

اگر خنده یک وضعیت بیولوژیک است که از درون مغز ما اتفاق می افتد و تعبیرش روی صورت ما شکل

می گیرد؛ پس ما چکاره ایم و چکار کنیم ؛ خنده دارباشد و  ما نخندیم!

دو/

در تلاش روزانه امان؛ برای دل نشکستن ؛ خندیدن یا نخندیدن یکی از وسایلی ست که شعور یا بی شعوری مان را پنهان می کنیم!

بعضی وقتها درحالت سفت پنهان کردن یا نکردن بیشعوری مان( بیب) از ما خارج می شود که کلا

مسئله شعورمان به حاشیه می رود!

سه/

آنجائی که درشعورمان شک می کنند ! و می خواهیم بگوئیم خیر اتفاقا داریم! اتفاقات عجیبی می

افتد ؛ بلا نسبت (سن و سالغ تحصیلات؛ خانواده و اینها ) آنقدر کمرنگ می شود که نگو!

دریک مورد صدسال مان است ولی شروع می کنیم به جوانی و آهنگ های قبا انقلابی می خوانیم!!!

 

چهار/

خیلی جاها مسئله اقتصادی مهم است؛ این را دیده ام که می گویم !و خیالتان راحت که اصولا در

رفتن به متمدن ترین مکان ها و کشورها هم داشتن شعور جزو لیاقت ها ؛ پرسش ها؛ یا سئوالاتی مرتبط با گذشته یا آینده محسوب نمی شود ....

پس خیالتان کاملا راحت که کیف پر پول اهمیت فراوانی دارد و اصولا تمدن های بزرگ برای گردش

مالی قبلا شعور خودشان را به کار برده اند و اکنون تنها پول بیشعورها بلا نسبت شما می تواند در تشخیص مدنیت شما درمعارفه با آن تمدن پاسخگو باشد!!!

(جل الخالق ؛ چی گفتم! بازم بهتر از این بود که برید جادو جنبل کنید ویزا بگیرید)!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یه ویس درفضا پخش شد!

ترجمه کامل یک ترانه ی ایرانی بود به زبان فضا!.... ترانه اصلش مال دوران هخامنشی بود ...

من تا شنیدم خندیدم ... فرمانده با خشونت گفت: زهر مار!شاید رفتیم آخر زمان بعد دوباره سفر

کردیم اولش؛ حالا الان اینجا دوران کوروش کبیر باشه ؛ درسته من زبان فضائی باهاش حرف نزنم!!!

گذشته از این که من نمیدونستم ایران درزمان های گذشته چه ترانه هائی داشته؛ اینم یادم نبود که

داخل فامیل هستند بانوانی که تحصیلاتشون زبانهای باستانی بوده !!!

اگر تصور فرمودید بهجت خانم جون بینشون نیست ... اشتباه فرمودید!

 

سیزده:

مجری:

از استاد" دال" استاد بزرگوار علوم سیاسی دانشگاه ( بیب) دعوت می کنیم تا درهمایش امشب درمورد سیستم های اجاماعی فید بک خورده ؛ سخنرانی بفرمایند ....

(حضار کف می زننند)

استاد" دال" با اعتماد به نفس پله های سالن رررا بالا می روند و سخنرانی را شروع می نمایند!

سخنرانی از دقیقه ی 20 می گذرد ...که ناگهان استاد" دال" میان جمعیت استاد(پ.و.خ) را می بیند که بلند می شود و خیلی خونسرد به طرفش می آید؛ استاد" دال" زبانش بند می آید ؛ بدنش سرد می شود و فشارش می افتد پائین ؛ و هم چین که استاد(پ.و.خ) می رسد کنارش به لکنت زبان می افتد و غش می کند !

...................

گزارش اورژانس تهران:وغ زدن چشم ها؛ کاهش سطح فشار خون؛ نبض بیمار ناشی از هیجان شدید ...

مادر استاد" دال":

پسرم؛ دختر عمه آهو رو دیدی؟ باور کن دیگه پشمالو نیست ؛ باور کن ....

استاد" دال":( به آرامی)

مامان  می دونم ؛ استاد(پ.و.خ) بود!

ناگهان مادر استاد" دال":

مگه من فلانی ام که کشته باشمش؛ نه بابا؛ سکته کرد مرد!

استاد" دال":

واااای؛ چه صحنه ی بدی بود؛ واااای!

مادر استاد" دال":

قضا بلا بوده؛ لابد اجل بوده !رفته ....آه.... پاشو پاشو برات بلیط گرفتم برگرد!هوای تهروون بهت

نمیسازه ... پرواز ساعت 4 لندن خودمون...

استاد" دال " با بی حالی:

مامان ؛ هنوز کامل اجل رو رد نکردماااا!

مادر استاد"دال":

چرا!شورت مور تات روبا لباست اینارو ریختم تو چمدون ممدون همین بغله؛ الان ساعت هشته؛ ساعت

12 شب که سرم مرومات تموم شد؛ حالت جا اومد؛ اجل مجلت رو رد کردی ؛ آب پرتغال مورتغالت و

شامت رو تو بیمارستان خوردی ...سرویس vip  می اد می برتت فرودگاه؛سرتو میذاری می خوابی ساعت نه نه و نیم ده انشالله به امید خدا ؛ لندنی ...

استاد" دال" با ضعف:

استاد(پ.و.خ) چی؟

مادر استاد" دال":

پیداش کردی... سلام منم برسون ...پرستارش بودمم یه حقی داشتم؛ عین مردای خارجی مرد ...

بگو ننه ام شوهر کرد!

اسنتد" دال":

باشه ... برو خداحافظ...

پرستار بخش:

خانم؛ ایشون همون طور که دستور فرمودید الان تا ساعت 12 می خوابن؛ صحیح سلامت میرسن فردا شهر خودشون ... امری ندارین؟

مادر استاد" دال" گریه مریه اش را می کند ... و از داخل کیفش کارت پولش را در می آورد ...

خدا اساتید محترمی را که شوهرش بوده اند ... بیامرزد!

 

 

و با شرکت شپش تربیت شده ( کورتون آلا یانا کوریس)

باور بفرمائید امروز سر یه همچین جمله ای من خیلی خندیدم ... حالا خدا همه رو ببخشه و بیامرزه مارو هم همین طور !wink

....................

ممنونم از خداوند متعال که انسانهایی باشرافت و مومن رو سر راه من قرار داده چون کمک دیگران به انسان کمک خداوند به اوست ... قدردان خداو قدر دان اطرافیان مهربان هستم .heart

................................

فردا روز جمعه و احترام به فلسطین است ... همراهیم ...heart

۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی