بی شمس

ادبی

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

روزی فرارسید که جسد من سخن گفت: اوه خدای من؛ باورکردنی نیست!

یک:

ریخت از جام دلم ... عشق به چشمم ؛ آری!

لیک درباورعشقم؛ عشق نابیناست ... چشم!

دو:

فردا میان جنگ!

                        " پلو خورشت؛ قورمه سبزی"

"ته چین؛ زعفران"

    " شمال؛ شمال؛ کباب ترش"!

                                " زیتون پرورده"

   " چکدیرمه؛ باستیرما پلوسی؛ میگوی سرخ شده"!

 

                            از آن چه " فرهنگ" آرامش و امید می دهد...

و...

" بی فرهنگی" روی ذهن و روان یک ملت؛ " سرعت و درد" ...

 

         به  " پیروزی!"نزدیکتریم...

سه:

" ویلچیر"

               برای قهرمان تیراندازی...

"پا " نمی شود!

                                                  مردم می فهمند!

که ادعای " پا"...

                         برای عده ای ...

مست برگشتن است!!!

 

 

چهار:

غم...

فراتر از یک واژه درون چشم من

خواب است.

هرچه خواب شیرین می بینم؛ سال هاست که دیگر می دانم ...

" واقعی " ؛ نیست!

پنج:

شکست دست من؛ وقتی که افتاد روی " جان " تو!

"زمین"!

چه سخت قسم خورده ای که بیندازیم به " پای"!

شش:

مزار شش گوشه ات را امام حسین(ع) در اربعین ... " نیستم"!

امام رضا(ع) فرموده است ... بیایم به دیدنش!

 

هفت:

یک/

نمی توانم بگویم " تمیزکاری" می تواند چه فرقی با " کثیف کاری" داشته باشد!

واصلا وقتی کاری انجام می دهیم ؛ واژه های فوق چه اهمیتی دارند!

پس بیائید دوفیلم قدیمی" بیل را بکش" و " هالک در می زند " را باهم مقایسه کنیم؛ با این فرض که دومی واقعیت ندارد!

درچنین حالتی برای فیلم اول" بیل را بکش" درروزروشن دباشگاهی درکشور ژاپن بایک ملیت دیگر شما می توانید چند نفررا ازوسط با شمشیر نصف کنید و صدای نصف شدنشان را به اضافه پاشیدن خونشان روی دوربین فیلمبردار بدبخت تصور کنید!

اما درفیلم دوم درحالی که شما ایرانی هستید " هالک در می زند " را با " لیلا دربازکن؛ منم" اشتباه بگیرید ؛ یک موجود سبز تحت تاثیر تکنولوژی ؛ بسیار تمیز و دقیق می تواند روی احساسات شما تاثیر بگذارد و بعد از پایان فیلم؛ تازه متوجه می شوید چه خونی کجا پاشیده ...

به عنوان نظر سنجی ؛ کدام را بیشتر می پسندید؟: " اما ترومن از فیلم باحال بیل را بکش " یا

"مارک رافالو از فیلم زیبای هالک"؟!

 

دو/

یکی از عناوینی که دردوران کرونا از بین رفت؛ عنوان " دانشجوی مهمان " بود!

مثلا شما اهل تهران بودید؛ بعد درشیراز دانشجو می شدید و می توانستید دوترم بیائید تهران؛ درتهران مهمان باشید که معمولا بهترین حالت؛ دوترم آخر بود که ...می چسبید!

ولی درهمین بین شما می توانستید جای یک دانشجوی شیرازی در شیراز را با خودتان درتهران عوض کنید! درقبلا این تجارت به اندازه ی خرید یک خودرو یا بالاتر ارزش داشت!شما بچه پولدار ی بودید که می خواستید درتهران باشید ؛ بنابراین پول گنده ای به دانشجوی شیرازی درتهران پرداخت می کردید و هردو شاد و خوش بخت می شدید!

الان دلم می خواهد چهره ی کسانی را که با سختی از شهری به شهر دیگر رفته اندتصور کنم؛ مخصوصا آن هائی که می گویند" پول؛ علف خرس است"!

 

سه/

یعنی باورش سخت است ولی می توانم اثبات کنم که ؛ دوستی هم دوستی های قدیم...

البته من بچه " بامعرفتی" هستم؛ جدیدا بسیاری از دوستانم که درکرج باهم همکلاسی بودیم را می بینم که خاطرات بسیاری را تعریف می کنند و از من می پرسند خاطرت هست؟

من کلیت ماجرا درخاطرم هست که... آن جا دانشجوئی بیش نبودم ؛ با پول توجیبی مشخص!

ولی کتردارد به جائی می رسد که این بارکه نزد دکتر روانشناسم می روم بگویم: پدرجان؛ با هیپنوتیزم و اینها یک سرچی بکن ؛ ببین من درعالم معرفت چه کرده ام؛ که این ها انقدر می گویند...

الا ایو هال!

بله؛ شاید؛ احتمال دارد که من ازقبل بچه با معرفتی بوده باشم!

ولی این از بزرگی و منش و خانمی خیلی از دوستان من کم نمی کند؛ ازهمه اشان سپاسگزارم!

بقول دکتر:" عزیزان همیشه مثبت فکر کنید"!

 

چهار/

ای نازنین!

گلوله گلوله؛ اشک می ریختم که بیا ازهم جدانشویم ...

من برای تو که بودم؟پریانکا چوپرا؟اسکارلت جوهانسون؟یا... همین" لیلا"!

نه عزیزم؛ خانمت که نمی خواستم بروی اداره؛ و می خواستم همین جا کنارمن بنشینی...

ای وای!از روزهای خوش... که تو؛ حرف مرا گوش میکردی!

ای دریغ که من قدر نمی دانستم ...

درحالی که من دچار بیماری خاصی درروان خود می باشم؛ تو همواره تو کنار من ودرحال برآورده کردن همه خواسته های منی...

ولی بدبختانه ؛ درشرایط فعلی امکان برآوردن بسیاری از آن ها نیست ...

می فهمم؛ می فهمم که من هم باید خانمی کنم و دارم می کنم...

درحال ایجاد رضایتمندی درخانواده ام؛ باقالی کشاورزی برای " باقالی قاتق" ؛ سبزی خوردن برای" کت لت و قیمه و..." اینها پاک می کنم و کلا با کارهای خانه دارم ؛ جان می دهم ...

نرفته؛ می خواهم تمام محبت های تورا جبران کنم!

4 کیلو پسته تازه با پوست ؛ سهم من از امروز است که تاشب باید پاک کرده و بو بدهم ... سهم من از خانمی و جبران...

لذت می برم ...

داخل پرانتز( دوستم داری؟)

همون لیلیsmileyheart

 

هشت:

بایدن!

آن طور که میکردند تعریف؛ " خودت باش"!

نه آن طورکه ؛ ازجانب ترومپ ؛ شنیدیم!

" ترومپ؛ نگران نباش"!

 

نه:

ننه خاور:

بلند شو تلویزیون رو خاموش کن بیوک؛ بچه ها خوابن؛ صداشم خیلی زیاده ؛ گناه دارن فردا می خوان برن سرکار!

بابابیوک:

مخصوصا صداش رو بلند کردم!بیانزدیک من ؛ مثل قدیما دوکلمه باهم صحبت کنیم؛ خیلی وقته که چشممون ضعیف شده ؛ صورت همدیگررو نمی بینیم ...

ننه خاور:

واااای بیوک!خدا نکشدت!

پراید با سرفه:

نمی دونم چرا امشب سرفه ام گرفته؟ننه خاور" به دونه" داری؟ یا برم " دیفن هیدرامین" بخورم؟

مامان بنز:

(بیب بخوری)!بیا بگیر بخواب می فهمی؟ هیچ چیت نیست!کم بدو برو قهوه خونه!مگه دکتر نگفته؛ به " دوسیب" حساسیت داری؟

بوگاتی:

مامان چیکارش داری؟بذار انقدر بدوه بره تو قهوه خونه های فرحزار ؛ تا جوون بده به عزرائیل!از دستش راحت بشیم انشالله!

باباپژو:

دختر چی میگی نصف شبی؟ ورت داشتیم از " فشن " خونه های ایتالیا آوردیمت ایران؛ بدکردیم؟ که داری بچه مون رو نصف شبی نفرین میکنی؟

ننه خاور:

چتونه؟ چه خبر تونه؟ شاید ما خواستیم دو دقیقه کنارهم بشینیم ... این ام سرفه کرده !شعورتون کجاست؟

مامان بنز:

.اااای پراید!تو؟

پراید:

مگه من چمه؟ به تربیت خودت شک داری؟

لامبورگینی و پورشه:

مامان بزرگ این کیک خامه رو کی خریده؟ ما خوردیمش!

مامان بنز:

ای بیشعورا!فردا تولدخودتون بود!خریده بودم ؛ سورپرایز شید!

بابابیوک:

ممنون؛ ماشدیم!

(ساعت دونصفه شب ؛ فردا محسوب می شود و همگی می روند بخوابند!)

 

ده:

رهبرم...

باورمان کردی که ما؛ درانعکاس عشق علی(ع)....

درباور عشق ولایت ؛ جان می بازیم ...

 

 

یازده:

یک/

نه به آن دوستانی که سر خریدن آجیل شب عید؛ منبع تولید آجیل راازآدم می پرسند؛ نه به آن دوستان که؛ درخوردن دارو ؛ هرچه به دستشان می رسد؛ می خورند؛ می دهند عزیزانشان هم بخورند ؛ یا تجویز می کنند همه بخورند!

دو/

سالهاست که " روانشناسی دارو" داریم که دربسیاری از کشورها اهمیت دارد!

روانشناسی دارو می گوید: درحالی که منشا بسیاری از بیماری ها اعصاب است؛ پزشک می تواند با تجویز داروهای بی اثر بیماررا درمان کند؛ چون بسیاری از مراجعات پزشکی درحالی صورت می گیرد " به خصوص درکشورهای درحال توسعه" که بیمار انتظار " توجه " و " تجویز داروی فراوان " دارد.

متاسفانه این مورد تبدیل به تجارت بین پزشک و برخی داروسازان شده و دربرخی کشورها ؛ با انگار بی تاثیری دارو؛ مصرف آن از سایر کشورهای جهان بیشتر است!

سه/

هنوز بین برخی پزشکان کشور ما بحث هست که " آیا قند دارو هست یا نه"؟

آب قند؛ نبات دردم نوش؛ عسل با کیفیت قند آب شده؛ چنان ماهرانه به بیماران تجویز می شود که گاه درتشریح بیماران ؛ نتیجه: قند... دیده می شود؛ بدبختی اینجاست که این قضیه از کبد چرب می گذرد ... نوع کبد چرب هم تاثیر گذارست ...(یاخدا)!

چهار/

باورتان می شود؛ ولی نشود؛ من هم دکترای پزشکی ندارم؛ من هم نمی دانم ولی بسیاری از تجربیات گفته شده را خودتان هم می توانید به یاد بیاورید؛ کافیست کمی درگذشته های اطرافیانتان دقت کنید!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... فرمانده با خنده اومد تو بعد گفت: مژده بدید ؛ من اومدم!

بعد درحالیکه داشتیم باورمی کردیم اوضاع خوبه؛ و خبرهای خوبی درراهه؛ گفت:متاسفم همگی تون بدلیل راه پیمائی درفضا و عدم رعایت پروتکل های فضائی بهداشتی دچار بیماری خاصی شدید و تاهفته دیگه قادر به بازگشت به زمین نیستید...

من کسی رو ندارم ؛ ولی حس کردم اونائی که برای آخر هفته شون روی زمین برنامه ریزی کرده بودن چه حالی داشتن...خصوصا اقوام بهجت خانم جون...خداصبر بده!

ای جل الخالق!

مگه هفته بعد چه خبره؟ مثل همون هفته قبل لابد!

سیزده:

استاد" دال"؛ عمه/:و خ.و/: باهم نشسته اند و پسته و چای می خورند ...

/:

چه خوب شد که شما دونفر همدیگررو پیداکردید...نه؟

عمه/:

آره؛ خصوصا من؛ البته پارکینگ استاد برای خودروی مازارتی من؛ جانداره... متاسفم!

استاد" دال":

فکر نمی کردم یهوئی یه مهمون باکلاس با مازارتی پیداش بشه... وگرنه می گفتم مادرم سهم الارث پدریم رو بفرسته!

/:

خوب؛ فکر نمی کنید خیلی با حرص دارید پستهمی خورید؟ عمه قرص فشارتو خوردی؟

عمه/:

بله!الان ساعت دواه؛ من رو دعوت کردید داخل؛ پس ناهارکو؟

استاد" دال":

من دررو باز گذاشتم که ببینم کی میادتو؛ هردو باهم؟

عمه/:

متاسفم؛ من زیادم تربیت انگلیسی ندارم!

استاد" دال":

یادم نمیآد ؛ تربیت دهات خودمون بد بوده باشه!

/:

عجب غلطی کردم ؛ عمه بیا بریم؛ زورکی نمیشه!

استاد" دال":

چی...مثلا ازدواج؟پسرم خودتم دیگه نیا اینجا!

عمه/:

پس دررو باز گذاشتید ما بیائیم که باتحقیر مارو بیندازید بیرون؟ پاشو بریم... ما اونی که نشون میده نیستیم!فردا جنابعالی دیگه ساکن دانشکده خودتون هم نیستید!

استاد"دال":

چرا فکر میکنید دراین کشور فقط شما آن چه که نشون می دهید نیستید؟ پس دیگران چی ان؟

/:

استاد؟

عمه/:

فکر می کردم عوض شدی؟

استاد"دال":

نه نشدم!نمی خوامم بشم!

استاد " دال" می رود دستشوئی ووقتی بر می گردد /: و عمه اش رفته اند؛ چند قطره اشک از چشمان استاد" دال" می ریزد؛ با این حال می رود سراغ دستگاه پخش قدیمی اش ؛ هیچ چی دردیار غربت آنقدر مهم نیست که ؛ به خاطرش غم باد بگیرد!

 

 

چهارده:

از مجموعه شعرهایم این روزها دوکتاب جدید اجازه نشر گرفته ؛ کتاب ورود به دنیای من ممنوع ...و...

کتاب چای لاهیجان که به دو زبان فارسی و فرانسه به زودی در دسترس است ؛ امید وارم دوستان علاقمند به زبان فرانسه لذت ببرند...

پانزده:

وقتی ؛ کسی را دوست داری؛ زمان دیر می گذردو احتمال زیادکه بحران روانی هم میگیری؛ اما بدتر این که زنده می مانی ...

زنده می مانی و رنج می کشی از توانائی ها و ناتوانائی هایت ...

 

 

 

 

 

۱۹ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گوش نامحرم مباشد جای پیغام سروش...

یک:

از شیشه های دودی

که مانند چشم های قهوه ای تو ... دروغ می گویند

نمی گریزم!

         یک نفر تنهائی ...

         بی گناه

        ولی انگار که درون خودت ... سه شیطان داری!

دو:

لب هایم را به شیشه های سرد

درزمستان

عادت نمی دهم.

شاید تو برگردی و جای لب هایم

معنی بوسه ... برایت باشد.

سه:

میان پوست شیرم ؛ درخلوت مترو!

چنانکه هرچه مرداست ... باورکنند " سلطان بانو"!

 

 

چهار:

انگار مقصد گور نیست!

که از تعجبمان ؛ لب می گزیم!

میان ثروتمندان دنیا ... چطور زنده مانده ایم؟

میان فیزیک دانها و صاحبان شرکت ها ...

گوئی خدای منتظر ماست که کارهای خوبی بکنیم!

و زمان برای ما آن قدر طولانی ست ...

که می توانیم از کنار فرصت هائی که به ما می دهد ...

روزا روز؛ عبورکنیم!!!

پنج:

ممنون ای عبور

      که دانسته اند تو ... تو نیستی

این هوش فرازمینی کبوترهاست

     تشخیص؛ جمع آوری؛ تحویل!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) می بوسم

چنان که پای خسته ی رقیه(س) ... روبروی من ...

 

هفت:

یک/

در بعضی مراسم ختم؛ لا به لای گریه و شیرینی حلوا؛ وقتی بازمانده متوفی؛ میانسال باشد؛ نوعی نگاه " خوش به حال طرف" دیده می شود !

درواقع خالی شدن جای متوفی ؛ برای عده ای معنی خاصی می دهد؛ مثل این که:

شانس دوباره ای پیدا کرده ای ...

یکی از دوستانم که بارداربود ...به دلیل فشاربالا؛ هفته ی بعد از زایمان از دنیا رفت ؛ تا ازتهران بروم و مقابل درخانه اشان برسم ؛ دیدم خانم جوانی دررا به روی من باز کرد؛ عرض کردم شما؟ فرمدند: خانم آقای فلانی...

حالا چطور می شود که این طور می شود بماند...بالاخره نیاز باعث می شود که انسان هرچه سریعتر دست به کار بشود ... ولی واقعا تا این حد؟

دو/

گذشته از قضیه بالا؛ چند وقت پیش یکی از دوستانم دخترزیبائی به دنیا آورد ؛ خلاصه بعد از تبریک و کلی صحبت و اینها ... یکهو خودش درجمع با خنده گفت:تواین دوره زمونه که پسرا وقت سرخاروندن ندارن ؛ گفتیم یه " گریه کن" به جمع خانواده اضافه کنیم !

خوب عزیزان من!

کاری ندارد که ؛ کلی صدای گریه ضبط کنید و به بازماندگان دلسوز بفرمائید بعد از فوت؛ پخش کنند...

دختر بیچاره چه گناهی کرده که صدبار غش و ضعف کند و برود زیر سرم وارآن طرف پسر خانواده مستحکم چون کوهبایستد و خواهرش را نگاه کند!

جل الخالق!

سه/

ای نازنین!

می دانم پیراهن رابطه ی ما آنقدر پاره و پوره است که نگویم بهتر است ولی؛ آ« قدرها هم نیست که یکی از هم برویم و سریع و تند پیراهنمان را عوض کنیم!

انسانهائی هستند که حتی برای ازتباطات جدید شان هم احترام قائل نیستند ؛ آن قدر با عجله برمی دارند می پوشند که یا پیراهن برعکس است ؛ یا خدا به دور از تنگی و گشادیشان انسان نگوید!

ای نازنین!

فکر کنم که این دوره جدید؛ برای همه یک دانشکده پزشکی بزرگ بود ؛ از سردی و گرمی تا تخصص ریه !

اما از لحاظ روانشناسی تخصصی ؛ فرصت نکردیم واحدهایمان را خوب بگذرانیم ....

شنیدم که گفتند: اقلا خیرات بود ؛ یک صلواتی برای طرف می فرستادیم!

عزیزان دیگران طرف هرچقدرهم بد بود؛ به قدر مسلمانی یک فاتحه و صلوات نزد شما ؛ ارزش نداشت؟

نازنینم...

شاید خدا خواست بگوید:پدر آمرزیده هاکه امروز انقدر به سفتی و محکمی زمین زیر پایتان مطمئن اید؛ نباشید؛ نباشید؛ نباشد!

سیده لیلا

 

هشت:

بایدن!

بسوزد پدرعشق و عاشقی...

از تن بدر نکرده پیرهن عشق ... دوباره؟

" ترومپ؛ نکن"!

 

نه:

پراید:

چرا خاله هیلتون برای بوگاتی 100 میلیون کادوی تولد داده ولی برای من یادش رفته؛ مگه من اصلیه نیستم؟

ننه خاور:

از دی شب تا حالا سر کادوی تولد بوگاتی مغز من رو خوردی ؛ وردار تلفن رو زنگ بزن بهش خودت بگو!

بوگاتی:

پراید آخه چه فرقی میکنه مگه من 100 میلیون رو به حساب مدرسه ی بچه ها نریختم؛ که انقدر ناراحتی؟

باباپژو:

حالا یخ مقدار صبر کن ؛ دوروز از تولدت گذشته؛ اقلا یه کیکی چیزی توی اینستاگرام ات بذار که فامیل بفهمن!

مامان بنز:

پرایدکم؟ عمه ابرو گوندش 200 میلیون ریختن به حسابت رو چرا نمیگی؟

پراید:

کی ؟ بیا... آه کو؟

مامان بنز:

چیکارش کردی؟گفتش خودم ریختم به حسابت(؟!)

پراید:

ام... راستش یه سرویس 300 میلیونی دیدم برای بوگاتی دویست میلیونش رو دادم ... گفتم 100 میلیونم انشالله خاله هیلتون بریزه!

بابابیوک:

خاک توی اون سرت بدبخت!

بابا پژو:

واقعا که دکترای... (بیب)برو قهوه خونه ات دیر نشه!اعصاب نداریم از دستت!

بابابیوک:

مرد امروزی (پراید بهروزی)!

 

ده:

رهبرم...

تاوصلیم به آل علی(ع) ... مرگ مرگ نیست ...

ما تن به جدائی زولایت نمی دهیم ...

 

یازده:

یک/

میکروسکوپها و تلسکوپ هارا قویتر کرده ایم تا بتوانیم واقعیت هارا بهتر ببینیم ؛ اما گاه باورمان نمی شود که چطور ممکن است موجوداتی که به هیچ وجه مغز داشته باشند بتوانند به طرز برنامه ریزی شده ای مارا ازبین ببرند ...

حالا خودمان که مغز داریم و احساس داریم و می ترسیم هم برنامه ای برای مواجهه نداریم!

درنهایت این همه فهم ما؛ و این همه خطر!

دو/

یادش بخیر که میکروسکوپها و ویروسها برایمان هیچ چی بود!

درعروسی ها شاباش می گرفتیم و پول هارا می گذاشتند لای دندانهایمان همان طور که می رقصیدیم!

داشتیم ساندویچ ژامبون کهنه می خوردیم ؛ بقیه پولمان را می گرفتیم بعد با همان دستمان کاغذ ساندویچ را بازتر می کردیم و ادامه می دادیم و سس روی دستهایمان را لیس می زدیم!

درمراحل بالاتر دیده می شد که از دستشوئی محل کارمان با رضایت می آمدیم بیرون ؛ جهنم که صابون جامد ومایع نبود ؛ مگر میکروب و ویروسی پیدا می شد که بخواهیم بترسیم!

توی بانک غ بعد از نقد کردن چکمان ؛ دسته ی هزار تومانی ها را توی دست چپ مان می گرفتیم و باتف ده بار بالذت پول هارا می شمردیم ...

یادش بخیر!

حوب الان من چه بگویم ... بگویم پول کو؟ بگویم پول هست ولی انگار چشم ویروسها درشت تر شده...

چه روزگاری...

سه/

شاید کل ویروس ها را یکجا جمع کنند به اندازه ی یک " خاک انداز " قدیمی نشوند !

آن وقت ما قادر به حل این معما نیستیم که چرا باید سیستم ایمنی مارا هک کنند و بعد خیلی راحت از بدن ما به بدن دیگری انتقال پیدا کنند حالا خدا می داند خیلی ضعیف تر بشوند یا قویتر!!!

با توجه به موضوع پول که داشتیم می گفتیم:

آدم دیگر حالش بهم می خورد که می گویند فلانی پول فلانی را خورد ؛ پول کثیف؛ پول چرک کف دست!

 ای روزگار!!!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یک قسمت از کره زمین تاریک شد ؛ خوب ما که از کره شمالی عبور کرده بودیم ... ماکه برنامه خاموشی خودمون رو از بهجت خانم جون گرفته بودیم ... پس این چی بود ؟بله یهو دیدیم که خبر رسید " کمپین حمایت از آلودگی نوری" ایجادشده و خیلی ها دریک ساعت معین برقشون رو خاموش کردن!

یه لحظه فکر کنید که دیدنستاره ها و آسمون می تونه برای مردم چه لذتی داشته باشه ... ولی کلا 5 دقیقه بیشتر طول نکشید ... بازهم همون شد که بود ؛ البته نشانگر خوبی بود ولی انسانها5 دقیقه بیشتر تحمل دارن؟

جل الخالق!

سیزده:

استاد" دال" دریک همایش بین المللی نشسته ؛ بالاخره خارج از کشور است دیگر لباس مرتب پوشیده و اقریبا خوشگل و خوش تیپ شده...

سخنران درمورد آینده جهان؛ و بحران اقلیمی صحبت می کند ...

ولی استاد" دال " غمگین و دل تنگ می شود!

تصمیم می گیرد پیام هائی که برایش ارسال شده را بخواند و چک کند.

مامان سوری:

پسرم؛ دوتا نون بربری سفارش دادم پختن برات؛ امروز عصر می رسه دستت؛ الهی خوشبخت شی مادر؛ اون پمادی که آوردی خیلی خوبه؛ مراقب خودت باش!

/:

(ارسال ترانه آنور آبی ؛ ای نازنین)

آقای گرامی از دانشکده:

استاد برای ترم دیگه تشریف میآرید ؟ استاد درس خاورمیانه نداریم...خبر از شما

پسرعمه سامان:

(ارسال فیلم از مناطق بوم گردی اصفهان)

دختر خاله شیما(در تلفن شیمی سیو شده):

پسرخاله... امسال نوید جون انشالله دیپلمش رو میگیره ؛چیکارکنیم بیاد اونور؟

...:

ارسال عکس های خردسالیش درون حوض!

و... یک پیام ناشناس:

من رو میشناسی!... شمارتم یکی داده ... اگه گفتی من کیم که الان دارم تو همین همایش میبینمت؟

استاد" دال" دو دل می شود و چرتش می پرد ؛ خیلی صریح و رک پاسخ می دهد:

اگه خانمی راهتو بگیرو برو!حوصله ندارم؛ یه چیزی می نویسم بد میشه!

ناشناس بلافاصله عکسش را می فرستد :

اوووه؛ چقدر عصبی شدی دال؟ قبلا اینجوری نبودی... منم همکلاسیت لیلا تو دانشکده!

استاد " دال" شوک می شود ولی به خودش می گوید هیچ کس دانشجو اش لیلا نمی شود... راستی این هم اسمش لیلا بوده؟

پاسخ را می نویسد:

من ازدواج کردم!همسرم زن بسیارحسود و بدبینی هستش متاسفانه جرات صحبت کردن با هیچ بانوئی رو ندارم؛ ببخشید خدانگهدارتون

استاد" دال" از چیزهائی که نوشته خودش خنده اش می گیرد... همایش تمام می شود و به خانه بر می گردد مقبل در /: را می بیند که با همان خانم ایستاده /: با اشتیاق تمام می گوید:

سلام استاد؛ خانم کلارا همکلاسی تون که امروز پیام داد ولی شما به ایشون دروغ گفتید!

استاد" دال" خشکش می زند؛ این خانم کی کلاراخانم شد؟ .../: ادامه می دهد:

استاد عمه خوبم ؛ لیلا خانم هستن ؛ میدونید که ما اون چیزی که نشون میدیم نیستیم؛ من به عمه ام گفتم ...

استاد" دال" می رود داخل ودررا باز می گذارد ...

 

 

پانزده:

بانوان بسیار ی داریم که حرفشان هیچ گاه ؛ هیچ جا مطرح نیست؛ اصلا آدم های معروفی نیستند ولی کارهای بزرگی را درجامعه از مقابل پای همه برمی دارند ...

آن جا که باید رگ بیمار گرفته شود تا سرم وصل شود ؛ ان جا که روی تخت بیمارستان دلمان گرفته؛ بانوانی مهربان هستند...

اما مهربان بانوانی که در غسالخانه ها کار می کنند ؛ چه کسی می داند چه کار سختی ؛ برای همه ما سخت سخت سخت ...

این روزهای تلخی که از اندیشه ما نخواهد گذشت ...

خواستم بگویم ؛ کار سخت و تلخ را می فهمیم ؛ توی خانه هی می گویند فکر نکن؛ استرس مضر است ؛ پس آن بانوان از تلخ تلخ گذشته چه کسانی هستند ...

ان الله مع الصابرین؛ خدایاتوانمان بده ...که خودت میدانی ما چقدر ناتوان و ضعیفیم...

 

 

۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ای حافظ شیرازی ؛ برمن نظر اندازی ؛ جان شاخه نبات بانو...

یک:

روی قلبم؛ جای پای تو ...

انگارش تسلیم

همچنان که می روی ...

نرم؛ رویائی

می روم زیر پتوی دریا!

دو:

رهایم کن ...

           جامعه با من مهربانتراز تو است!

حوصله نداری

که حتی میان دستهایت مرا گنجشک فرض کنی

می ترسی!

    از هرچه پریدن است سوی آسمان

    از پشه و هرچه ریزتر است ... تا ...ققنوس

گریزانی!

رهایم کن...

           جامعه با من مهربانتر از تو است !

قفس های جامعه

از قفس های تو

معنا دارتر است...

              درهرچه پریده ام ...

با عشق و بی عشق

هویتم را تعیین می کند!

سه:

خندان می رفتم و ...

هیچ کس ام باورش نبود

                           از مردن تلخ ام!

گوئی چون خدای به من شانس و زندگی نداده بود

باید

بدبخت و غمگین می رفتم!

 

چهار:

دستگیرم بکن و روح مرا خارج کن ...

چون گدائی که طلب می کند از عشق تولدرا؛ شاه!

پنج:

شب مرا خورده بودند

                            " تاریکی ؛ برگ های درختان و دیوار "

بالا که آوردند

یاس ؛ یاس تنم را ...بادهای تابستانی

شرم ریزش کرد.

و نور از چراغهای انتهای کوچه گفت:

شما هستید!؟

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)

به حق حضرت زینب(س)و رقیه(س)... درانتظارم بنویسی برای زیارت ...

 

 

هفت:

یک/

یکی از عدالت هائی که به دنبالش هستیم ؛ عدالت درخوردن است.

حس غریبی آمیخته از حسادت و عدالت خواهی ؛ برابری جوئی که از سفره منزل پدری شروع می شود و به سایر سفره ها ادامه پیدا می کند.

یکی از زیباترین و نادان ترین گرسنه هائی که درذهن من وجود دارد " الیور توئیست" است؛ زمانی که با بدجنسی بخت بد روی شانه هایش ؛ وادارش می کنند تا دربرابر بی عدالتی سفره ی نوانخانه بین کودکان حمایت شونده و سفره دار حمایت کننده قرار بگیرد؛ و بگوید: من بیشتر می خوام؛ حق من اینه که بیشتر بخوام!

ولی تهایت خوردن کجاست؟

آن جائی که پزشکان می گویند؛ سه دقیقه و نیم پس از شروع به خوردن چون ندای معده و سیرشده دیر به مغز می رسد؟

آن جا که حس روانی ما از لذت یک مزه ی بی پایان که تا آن لحظه نچشیده ایم پایان می پذیرد؟

مردن از خوردن؟

من کمی سکوت می کنم و دربخش بعدی ادامه می دهم ...

دو/

معمولا چشم ما درمورد ترکیبات این دنیا اشتباه می کند؛ کلا درهر چیزی دچار خطای دید هستیم ؛ چشم روزانه چندین مورد گزارش غلط به ذهن ما می دهد و بدبختانه درمورد خوردن و غذاها 70 درضد بر می گردد به گزارش اشتباه چشم ها! و 20 درصد بوی فریبنده و 10 درصد گزار ش مفید بودنشان و الزام خوردن!

اگر من بچه پولدار باشم و دوستانم را برای میل کردن همبرگر به رستوران شیکی در نیو یورک ببرم؛ بعید نیست همبرگر با روکش طلا را انتخاب کنند و اگر بگویم یکی دیگر را انتخاب کنید نهایت بی ادبی ست.

چه نیروئی می تواند برای من انگیزه خوردن سوپ مار و لاک پشت و گوشت آهورا ایجاد کند؟

تزئین؛ انرزی بخشی؛ طعم متفاوت؛ ادویه؛ قیمت ؟

و یا برعکس نخوردنشان ...

همه ی موارد فوق به اضافه اینکه استطاعت مالی ندارم!

آه بحث عدالت خوردن دارد وحشتناک می شود تا جائی که نمی توانم بگویم حس خوردن گوشت حیوان کمیابی مثل گوزن سفید چطور می تواند درانسان ایجاد شود...

اگر من بخواهم و نتوانم و لعنت بفرستم و توی کره زمین فقط 3 تا بیشتر از این حیوان نمانده باشد!

سه/

ای نازنین!

کلسترول خون کاری ندارد به این که جنابعالی دیشب بوقلمون میل کرده اید یا اردک شمالی غیر مجاز؟ قند بالای 100 کاری ندارد که جنابعالی دوست دارید یک جعبه شیرینی حامه ای را یکجا میل کنید یا خیر!

شعور بدن ما که پر از مواد شیمیائی عجیب و غریب است به هزار و یک عامل بستگی دارد " حرص و طمع" اعصاب نادرست" شکست عشقی" الکل تنباکو و مواد..." و بدبخت کبد که واقعا توی ذهن خودش از بعضی از این موارد تعریفی ندارد که برای مغز ما بفرستد که کمکی کرده باشد البته این درمورد سایر اجزا بدن ما هم صدق می کند ...

همه اش " عدالت درخوردن " است یا " بی عدالتی درخوردن" گفتنی نیست...

ولی مثل هرجای دیگری از دنیا که از بی عدالتی می سوزیم از نخوردن هم می سوزیم و گاه درمورد بیماری دیگران بخصوص افراد تپل و چاق عبارت بد " ترکیدن" را به کار می بریم.

با این حال شعور بدن هرکس به خودش مربوط است و ما هم خوب به " عدالت خوردن" حساسیم ...

ای نازنین! ام...

غصه نخور " بقول خودت پسته بخور" غم نخور؛ اشک نخور؛ من به عدالت خوردن و هرچه عدالت است اعتقاد دارم!

حساسم روی تو .....

نخور...

لیلیانو توپولوفسکی!

 

 

هشت:

بایدن!

قول مرد؛ قول است اگر میدانی...

پس کو؟ قول جنابعالی که خود میدانی!

" ترومپ؛ نیا"!

 

نه:

مامان بنز:

من خیلی نگرانم!اصلابیرون نمیرم ؛ سیستم جدید ضد عفونی کننده نصب کردم ولی میدونم ؛ درتصور مردم تغییری ایجاد نمیکنه؛ من ویروس سیارم!

پراید:

مادرمن... تو دوتا خانم کارخونه داررو می بری اداره میاری... اتوبوس و مترو که نیستی که میترسی؛ دوتا سوسول ان که چهارتا ماسکم روی دماغشونه!

بابابیوک:

خانم مددی رو دوسال اه که ما ندیدیم از خونه بیاد بیرون ؛ فکر میکردیم مرده!

بوگاتی:

بابا جان الان این جمله شما چه ربطی داشت به جملات پراید؟

باباپژو:

عزیزم!پدرم منظورش اینه که مردم معمولی میترسن بیان بیرون؛ ولی برخی جهت فعالیت های اقتصادی مجبورن ...حالا بابنز میلیاردی یا وسیله نقلیه عمومی...

پراید:

حالا مثلا اتوبوس چشه؟من بدبخت هزار ساله روز روشن خیابون ولیعصررو ندیدم؛ از تجریش همین طور قل می خورن میان تا راه آهن!

ننه خاور:

میدونی مردن یعنی دیگه نبودن؛ از نظر روانی برای خیلی ها تعریف شده نیست؛ مخصوصا جوونترها؛ برای خودمون هم نیست چون نمیمیریم!ولی برای مردم دردناکه ؛ عزیزشون رو ازدست میدن؛ حامی شون ؛ نون آورشون ...

لامبورگینی و پورشه:

نگو مامان بزرگ ؛ مانسل جدید بدبختیم؛ شاید شماها هم مردید ... اوخو اوهو" گریه می کنند"

بوگاتی:

زبونتون رو گاز بگیرید؛ بی ادبا!

باباپژو:

بی خیال؛ رعایت کنیم ؛ درآینده همه چی درست میشه...

پراید:

آره!من دارم میرم قهوه خونه ببینم چه خبره... کاری ندارید؟

همگی:

سکوت!!!

 

 

ده:

رهبرم...

به دعای آل علی(ع) محتاجیم

کم نیست غم هایمان ...

ولی امیدبه دعای آل علی (ع) داریم

یازده:

یک/

درمورد دریانوردی وقتی صحبت از حریم ساحلی می شود؛ برای منی که برای فلان درس تحصیلی ام ساعتها این جورقوانین را خوانده ام سئوال پیش می آید که درعصر حاضر و این دوران ؛ آیا بالای جو ؛ مقصود مسیرو جایگاه ماهواره هاست ما چنین حریمی داریم؟ و آیا چنین حریمی برای دانشجویان تعریف دارد؟

کلی جغرافی خوانده ایم و تدریس هم میکنیم ولی بطور واقعی آن بالا چه خبر است؟

یکی از سئوالات من درمورد حرکت وضعی زمین ثبات آلودگی یک محل و چرخش کره زمین است به عبارتی اگر درمحلی درکالیفرنیا آتش سوزی می شود این شایعه خبری صحت دارد که بعد از حرکت وضعی مردم چین دچار آلودگی زیست محیطی می شوند؟

دو/

کلا بحث های جغرافی با ابهام تمام می شودبطور مثال : هرچقدر تابش آفتاب بیشتر باشد درنقاطی که خورشید عمود می تابد ؛ روی خط استوا؛ بارش بیشتر است ؛ بعد سئوال پیش می آید این همه آب کو؟

نکته دیگر اینکه آنقدر که کشورهای جزیره ای و شبه جزیره ای باید بترسند که یخ های قطب آب می شوند و شهرها درده سال آینده می روند زیر آب ما چرا می ترسیم؟

درعین حال خدا هیچ گاه قسمتمان نکرد که برویم قطب آن هم به آن سردی ؛ خوب اصلا قطب باشد یا نباشد به ماچه؟

یخ هایش که آب شد یک قاره ی جدید به وجود می آید بعد مردم می روند در آن قاره و برای خودشان کیف و حال می کنند؛ لابد شهرهای لاکچری درفضای خنک .... خوب چرا من دغدغه دارم؟

بعد نمی توانیم با یک پمپ قوی آبهای زیر زمینی کشورهای دیگر را قرض بگیریم که خیلی هم دارای بارش فراوانند ؛ بعد چطور بنشینیم و شاید و باید کنیم که کاردرست نمی شود!

می دانید که من زیاد هم فرد باهوشی نیستم ولی خوب اینها پاسخ هائی ست که درمورد بعضی سئوالات جغرافی خودم به ذهنم می رسد.

سه/

دنیای آینده دارد با چالش بزرگی بین سیاستمداران و دنیای علم آغاز می شود

تجارت علم و پزشکی که می رفت داستان های عجیب آلوین تافلررا به فراموشی بسپارد دوباره زنده شد؛سالها دنبال کسانی که از فضا به زمین می آیند بودیم ؛ زهی خیال باطل که هستند کسانی که روزهاست در فضایندو وقتی باز می گردند ؛ جزوی از امپراتوری فضا محسوب می شوند!

داستان های تخیلی را که دیده ایم باورمان می شود که دنیا کلی پیشگو داشته ولی این طور نیست؛ دنیا را عده ای با تخیلشان نوشته اند و خیلی جدی علم با پیگیری شبانه روزی ادامه داده است ...

هشدار که علم از جهل سو استفاده نکند؛ همه ی ما دانشمند علوم خودمانیم؛ اما کدام بردیگری می تواند اثر گذارتر باشد؛ نکته اینکه درمورد بعضی از این علوم سالهاست که پول های فراوانی خرج شده و می شود .... های دنیای جدید!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم که... چند تا فضا پیما اومدن کنار ما قرار گرفتن ...

می گفتن اومدن چن روزی بمونن؛ ولی انگار نظر شون بود که بیشتر باشه ؛ همکارم گفت : واسه ی اینا فضا چالش نیست سفره!گفتم: پس برای ما چیه؟ با تعجب گفت: راستی نمیدونی؟ برای ما دیگه زندگیه ؛ باوجود شرایط سخت میدونی چند وقته اینجائیم؟

درحالیکه نعجب می کردم که اصلا راجع به این موضوع فکر نکرده بودم ...دیدم پیامی از بهجت خانم جون رسیده ؛ بازش کردم:عمر می گذرد؛ همچون باد... سال گذشته... سه سال از سه سال های فضا رفتنت بود ... مبارک!

وااااای؛ جل الخالق اینجور باشه من اصلا روی زمین مردم!... باورم نمیشه!

 

سیزده:

استاد" دال" غنگین است. دانشجوی مورد علاقه اش فوت کرده؛ همسایه خوبش از دنیا رفته؛ درقرنطینه گیر کرده ؛ مادرش را برده اند دهات تابیشتر از او محافظت کنند و متاسفانه اینترنت هم آنجا ضعیف است.بردرش رفته ماموریت کاری ؛ یکی از نزدیکترین دوستانش رفته تست بدهد؛ خودش مانده دریک مملکت دوربا دوتا از دانشج..ان اش که آنچه بنظر می رسد نیستند...

استاد" دال":

پاشید اقلا فرش های خونه رو ببرید حیاط بشورید!

/:

استاد چقدر دیگه؟البته من میبرم بشورم دوتا فرش یه متری ابریشمی که نیستن!

...:

استاد ؛ من فکر می کنم شما باید دیدگاهتون رو نسبت به زندگی عوض کنید!

/:

راست میگه استاد!اقلا وارد فضای مجازیبشید و نظریات ناب و درجه یکتون رو با دوستان ما به اشتراک بگذارید....

...:

آره استاد ؛ اون نظر تون بود " پاره گی" ما می خندیدیم!بعد می گفتین پاره گی درلایه اوزون؛ پاره گی درسقینه؛ پاره گی درشلوار؛ پاره گی درکلام؛ پاره گی درادبیات؛ بعد می خواستید ما مقایسه کنیم ...همون روبسط و نشر بدید؛ خودتونم سرگرم میشید!

/:

اصلا من میگم استاد نظریه مخفی شون رو به همه بیان کنن؛ اون نظریه بود که می گفت: سارق ناز است!درجرم شناسی ... اون رو همه دوست دارن من مطمئنم!

...:

ولی من دارم به یه مورد خاص تر که به رشته ی خودمون هم نزدیکه؛ اینجا تواین کشور فکر می کنم؛ اگه قراره انگلیسی صحبت کنن بهترین نظریه " آمبولانس عددی" هستش که مورد توجه قرار میگیره!

استاد" دال" زبانش باز می شود:

خوب که چی؛ یه کاره ورداریم تواینستا حرف بزنیم ؛ اینجا که دانشکده خودمون نیست ؛ توکار دیگرون وارد بشیم ؛ می خندن بهمون ...

/:

نه استاد!ما نظریه " آمبولانس عددی" که می گفتین اعداد همیشه به کمک هم میآن رو گسترشششش میدیم ... اصلا یادتون میآد؟

استاد" دال":

کاش لیلی جونم نمیمرد!داغون شدم!... کنسرت آنلاین غم انگیز سراغ دارین؟برم گریه کنم؟

/:

اه اه اه الان میرم گیتارم رو می آرم ؛ چرا یادمون نبود؟

استاد" دال":

من چه بدونم تو گیتارداری!من تو این خونه گیتار ندیدم...تورم میشناسم اهل گیتاری؟

/:

استاد فرامشتون شده ها ؛ ما چطور دانشجوئی هستیم!

... :

استاد راستش ما تو خونه ی شما جاساز داریم!

استاد" دال":

دیگه چی بگم!برو بیارش؛ لابد توانیاره دیگه؟

/:

استاد نه... تو اتاق کارتونه؛ بعضی وقتا نبودین ... پشت میزتون آنلاین میرفتیم!

استاد" دال":

حالم دیگه داره ازخودم بهم می خوره؛ بروازهرجائی که قایمش کردی ورش داربیارش؛ یه دوتا مازیار بخووون...

/:

چشم استاد!ازحالا حس غم گرفتیم !

...:

اون اتاق رفتیا؛ باصدای فرهاد برگرد!

استاد"دال:

ای وای من!خودم الان گریه ام گرفت ... ای لیللی؛ ای للیلی جانم للیلی جانم ....اوهو اوهو اوهو!

 

 

چهارده:

آنقدر که پدر مرد؛ هربار حس کردم داغ پدرم

آن قدر که فراق افتاد؛ هربار حس کردم هرچه فراق دیدم

آن قدر گیجی . مبهوتی ؛ هربار حس کردم خودم

آن قدر که دست ها خالی شد؛ هربار حس کردم تهیدستی خودم

دیدم چه روزهائی بود که اگر کسی مرا تسلی داد و بامن درغم شریک شد

دیدم چه روزهائی بود اگر کسی بامن و شرایط من حتی بقدر چند لحظه همراهی کرد و آرامشم داد

آن قدر که می توانستم همراه شدم ...

کاش توانم بیستر بود ...

بیشتر از برخی مهربانان درزندگی خودم...

پانزده:

زبان بد عزیز من ؛ بده!

توی هردهنی که باشه ...آدم تاعمرداره فراموش نمیکنه

اطرافیانم فراموشش نمی کنن ؛ دنیاهم

تو این چرخه ؛ لااقل زبونت رو نگهدار...

اگه از دستت کاری برنمیآد!

 

 

 

 

۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی