بی شمس

ادبی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

رابطه ی من درکودکی با ... میشل استروگف!

یک:

بلور عشق تورا برف برف با شیره!

سمت شمشک رویای خود ... می بلعیدم!

دو:

کوارتز...

اوپال!...

درجنوبی ترین آفریقای ذهن من!...

زمین ثروتمند...

بی هیچ تبعیضی...

سپید و سیاه درگیر...

می پرم!

در آسمان من...

فقط ابر باران زا ... مفهوم دارد!

سه:

ای ترانه ساز قدیمی ... بوف!

رنگ چشم های شب چند؟ میان ترانه ها؟

درروز روشن که تو خوابی...

طلا طلا ... ترانه های گنجشک ها ... رایگان است!

 

 

چهار:

شریکم گفت: من درخریدن این زندگی ... بی پولم!

گذاشتم جوانی خودرا مقابلش ... تا ... رفت!!!

پنج:

پیراهنم را پاره کردم ... دستهایم را پنهان ...

تصورم ...

این نبود که بگویند: دوباره یوسف جان؟!

شش:

مزار شش گو شه ات را بوی رقیه (س) پر می کرد ...

گوئی عشق دخترانه اش ... از پدر نگهبان بود ...

 

 

هفت:

یک/

رفتم بیرون و آن قدر می ترسیدم از کرونای لامصب که نگو ...

یا خدا یا خدا رفتم کافه هریک ... طبقه ی بالا زودتر از من نشسته بود ... گفتم: دختر حیا نمی کنی؟! به خاطر تو تا اینجا ... بگیرم مراقب که ندارم دردسر می شودها...

با یک لبخند گول خوردم ... نشستم قهوه و لازانیا خوردم و ... خندیدم و مثل همیشه ... انعام دادم!

ساعت 4 بعد از ظهر بود که زدیم بیرون... گفتم کاش این بغل ... همین بغل ... مستر دیزی ... آبگوشت چرب زده بودیم ...

پیاده آمدیم سرخیابان رفتیم ... تریومف...!

بعد هم رفتیم بالا ... برویم سینما!... هی می خندید!

گفتم: انقدر به ترس های من نخند... من پیرم!... رفتیم فیلم ... خوب بد جلف 2... گند بزند سلیقه اش را ... مجبور شدم دستشوئی هم بروم...

گفت: تاکسی بگیریم برویم شهروند آرزانتین! خرید کنیم ... گفتم: جهنم!

رفتیم خرید کردیم آمدیم بیرون ... دوباره خندید... گفت دوستش که تازه کرونایش خوب شده ... همین دوروبراست ...زنگ بزند مارا ببرد خانه ؟!

زنگ زد...آمد!خندید و گفت: تو که از چند سال پیش وصیت نامه ات را هم نوشتی ... بی خیال!

رسیدیم ... آمدم خانه ... دیدم سال هاست تو ... توی خانه نیستی ... و من ... روی صندلی چرخ دار رو به پارک ... از پنجره آویزانم و دارم دختر همسایه را ... دید می زنم!

 یک لحظه ماسکش را برداشت ... لبخند زد و دست تکان داد... تاکسی سررسید و رفت ...

 درست مثل همیشه!!!

دو/

همین طور نیمه دراز کشیده داشتم می نوشتم که ... یادتو افتادم:

مدت زیادی جوک می نوشتی و برای من می فرستادی ... دو سال تمام ...

بعد رفتی و دوسال تمام دوباره خواندمشان...

بعد رفتی کما ... دوسال توی کما بودی ...

مجبور شدم جوک هارا برایت بخوانم( از شدت غم خودم یا یاد آوری به جنابعالی )!

بعد دوسال طول کشید تا جوک هارا جمع آوری ویرایش و با دردسر چاپ کنم!و بعد دوسال طول کشید تا توی دادگاه ! از هم جدا شده و جنابعالی ثابت کنید ... هیچ چیز به من ربط نداشته ...

همین الان دو سال است داری سعی می کنی برگردی!کور خواندی دیگر نه جوک هایت را می خوانم و نه دیگر می خواهم قیافه ی نحست را ببینم!

البته الان بروی دوسال طول می کشد تا همین دوسال را فراموش کنم ...

زودتر برو!

راستی اگر دوسال دیگر برگشتی یا دوسال دیگر ادامه دادی...

می نشینم این دوسال را از دیدگاه خودم تببین ... نشر و چاپ می کنم ...

آقای " دو"!!!

سه/

ریشه ی افکارم ...دست توست نازنین!

گوئی خوب بلدی ... رسیدگی کنی و نگاهشان داری ...

مریض داری بلدی...

توی ریشه های افکارم حسادت و کینه و این چیزها از هرچه مربوط به توست ... چرا نمی کنی و نمی اندازی بیرون؟

به صرفت نیست ...

نگهم داشته ای با ریشه ی افکار مریض...

انقدر که دستهایت ... برای من که تمام تن خودم تیغ است ... نوازش باشند!!!

کی می شود بدانم چه جور گیاهی ام برای تو...؟

هرچند وقتی نگاهم می کنی ... می فهمم درست مثل خودت ... نازم ... نه؟!

نوشته: لیلی

 

 

هشت:

ترومپ!

ای نامه که می روی به سویش...

از جانب من بگو به اویش...

ای زحمت دنیا که بدوشش..

آنقدر نگو ... " لیلی" کوشش!!!( منظور یعنی کو)

 

نه:

مامان بنز:

همین رو کم داشتیم چیکارکنیم؟

باباپژو:

بریم راستش رو بگیم!

بوگاتی:

آخه چطوری؟

ننه خاور:

" خبربد" روباید یهوئی داد!

بابا بیوک:

یعنی چه؟ سکته می کنه!

لامبورگینی و پورشه:

ما می ترسیم!

ناگهان اردوغان آتا لای:

خانم بنز! خانم بنز! کجائید؟

مامان بنز:

من همین جام تو آشپزخونه... می خوام یه چیزی بگم!

اردوغان آتالای:

آها " خبربد"؟

مامان بنز:

از کجا می دونید؟ بین خودمون بوده؟ اصلا کسی ازش خبر نداره؟

اردوغان آتالای:

هه هه هه!!! چرا؟ دیشب همه فهمیدن روی موبایلتون بوده ..." کوئیک" کوچولو فقط یه فشارداده روش...

بابا پژو:

چی؟

مامان بنز:

واااااای!

بوگاتی:

بدبخت شدیم رفت...

بابا بیوک:

قسمت بوده ... کاریه که شده!

ننه خاور:

به جهنم!

پراید:

ببخشید ارزون شدن بی ام دبلیو ... ربطی به ما نداشت!شد دیگه!

اردغان آتالای:

ممنون از تماستون" فرت"!

 

 

ده:

رهبرم...

چون پروانه سوختن در آتش عشق ...

سوختن در آتش عشق علی (ع(... پروانه وار...

 

 

یازده:

راستش رو بخواهید...

بسیاری از خاطرات قدیم گم شده و کمتر می ایند و می روند ...

مثلا علاقه ام دردوران کودکی به انیمیشن یا کارتون " ووودی وود پکر" که بعدا " دارکوب زبل" یک مدت آمد و رفت ...

ولی عجیب ترینشان که اقریبا عشقی بود بی نظیر ... علاقه ام بود به داستان و بعد سریال " میشل استروگف" داستان عجیب و موسیقی بی نظیر ... از تیتراز تا متن ... سریالی بی همتا که متاسفانه از یادم رفته بود ...

" برادر کوچکم که می دانست من موسیقی فیلم و تیتراز را دوست دارم یک نوار کاست از متن فیلم خریده بود تا مدام بشنوم یا فیلم را برای خودم بازی کنم!!!"

پری شب حین پختن " لوبیا پلو"! چشمم به تلویزیون افتاد ... درتبلیغ روغن غنچه غرق شدم ... هرچه فکر کردم نفهمیدم ...تا اینکه نیمه های شب ... بله از فیلم و داستان میشل استروگف و موسیقی اش استفاده شده بود ...

ممنون

جدا ممنون! به خاطرم آمد ... دوباره رفتم و سریال و تیتراژش را دیدم ...

میشل استروگف خلقتی عجیب از داستان نویس فرانسوی ژول ورن ... دنیای سرد و غریب امپراتوری تزارها درروسیه ... همراه باخشم و موفقیت یک مامور امنیتی به اضافه ی عشق...

انیمیشن این داستان هم درایران پخش شده ... ولی به پای سریال ساخته شده اش در سال 1975 ... نمی رسد!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... یهو دیدیم بادمجون کیلو کیلو از زمین رسید فضا ...

اعتراض کردیم که ما اینجا امکانات برای پخت و پز نداریم ... گفتن: انفجارهای خورشیدی زیاده ... بادمجونارو بگبرید رو به خورشید ... کباب کنید بخورید... گفتیم : چشم!

یعنی واقعا اینجام دارن عین زمین یه جوری طوری که من نمی خوام بگم ... محصولات زمین ننه ی فرمانده رو به ما قالب می کننن؟

بقول بهجت خانم که می فرمایند:

داش باشیزا!

 

 

سیزده:

روزی استاد" دال" درکلاس بعد از خلاص از باد معده به مجنون نگاهی انداخت که ... مجنون را درنظر لیلی خراب کند ...

درهمین حال لیلی ا کلاس بیرون رفت ...

یکی از دانشجووان به استاد " دال" گفت: استادا!خوب است اینجا ها آنقدر شریف نیست و گرنه ... آنتن به آنت تا کانادا می رفت ...

استاد " دال " با خشم گفت: مثلا چی؟

دانشجوو:با خونسردی گفت: عطر بنده! که همین دو دقیقه ی پیش استعمال نمودم!

ناگهان لیلی وارد کلاس شدو با نگرانی رو به استاد " دال" گفت: به بچه ها بگوئید ماسکشان را بزنند دانشجو " بیم" که امروز نیامده ... کرونا داشته ...

مجنون اول همه ماسکش را زد ...

استاد" دال" گفت:

اگر می گویم نزنید به خاطر این است که ببینم خودتان اید که آمده اید سر کلاس یا دراین کارهم تقلب هست و هستند افرادی که جای شما بیایند دانشگاه!

دانشجو " جیم" با صدای ضعیفی گفت:

استادا!ما همه جا می زنیم!فقط اینجا نمی زنیم!اونم به خاطر شما!

ناگهان زنگ خورد و دانشجووان و استاد " دال" رفتند بیرون!

 

چهارده:

نیامدیم دانش آموزان بیچاره را یک سال " ول " کنیم!

آنقدر بدیم که نگو!

توی تلفن هایشان اسمهایمان را که ببینیم باورنمی کنیم... صدرحمت ... بدتر ازهمه کلیپ هائی که از ما می سازند و بین خودشان پخش و تا می توانند می خندند!

یعنی می توانیم دبیر فیزیک داشته باشیم" جرج جوج"! یا معلم ادبیات" استفن دورچین"!یا دبیر جامعه شناسی" نازی بالا" یا دبیر ورزش " نون فین"؟

وای خدای من جل الخالق!

البته هنوز دنیا به پایان نرسیده و همگی دورهم ... انشالله ادامه دcoolاریم ...laugh

 

۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

میان دردها ... حس زاییدن!از اینکه بمیری ... تا تولد دیگری از خودت ... شروع شود!

یک:

مسیر بوی تورا ... گند زد فضای سیاه!

در حال آمدنم... عشق!... ته نشین می شد!

دو:

اگر توی سبزها ... یکی غلط ! مشکی ست...

پس خوش به حال من که " آبی ام توی لیست"!

سه:

عشق را درون سبوی تازه می خورم ... تابستان!

درحس " مولوی" غرق خنک ... تابستان!

آن جا که دست هایم سمت شعر مست مست ... تابستان!

و تنهاترین عشقم ... گم در دنیای من ... تابستان!

دیگر" هیچ" بلد نبودمش ... اندازه ای که نگهدارمش ... تابستان!

و درون لباس هایم ... تنم را به مرگ بسپارم ... تابستان!

نوشت .. نوشت ... نوشت ... روی برگ های زندگی ام ... تابستان!

باور نمی کنند ... نکردند ... نخواهند کرد... " هیچ کس"... تابستان!

و می روم به سمت غرق دردریا ... تابستان!

 

 

چهار:

تونل ...

بالای سرم می رفت تا...

داشتم غرق می شدم ... ولی ...

باورم نبود که خودروها هم ... شانس بیشتری داشته اند!

پنج:

از کف دستم ... کولی عشق خواند نام تورا ...

چشمکی زد ...گفت: زلیخا!... عجب اسمی!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین( ع) گم کردم!

شبش ... نگاه من به دستهایم ... نورشد! " عباسم"!.

 

 

هفت:

یک/

دیروز همه ی پول هائی را که سه روز پیش دزدیده بودم ... بخشیدم!

مطمئنا درزمان وقوع سرقت به نگاه خداوند ... به عقوبتم ؛ زندان؛ و بدنامی از شهرتی که روی من مانده بود ... فکر نمی کردم!

" لذت" " لذت از غفلت" برای من همه چی بود!وقتی داشتم میلیارد میلیارد پول را می دزدیدم ... و تو ... خواب بودی!

اما داستان بخشایشم جالب است ... درسیرا لئون درهتل ... کف اتاق دراز کشیده بودم ؛ ناگهان هوس کردم ... بروم استخر ...هوابسیار مطبوع و اتاق من طبقه ی بیست و دو واقع بود ... استخر شیشه ای رو به پارک جنگلی و نمائی داشت از داستان پرقدرت " شیر شاه" ...

هنگام شنا تمایلی به نوشیدن " آب انبه " درمن پیدا شد ... پس زنگ زدم تا از کافه ی هتل بیاورند ...

تا دراتاق باز شد ... دهانم از تعجب بازماند ...

عمویم که سال ها پیش گم شده بود ؛ درحالی که نام واقعیش را روی سینه اش زده بودند ... با لیوان تزئین شده ی " آب انبه" وارد شد!... از شباهت عجیب و غریب خودم با عمویم وحشت کردم!

زننده تر این که ؛ مثلا اول اسم من با " ب" شروع می شد و ایشان " پ" !

هرچه گفتم و از خدمتکار یعنی عمویم خواستم دو دقیقه کنارمن بنشیند ... ننشست!گفت: کاردارد و باید برود ... 6 تا بچه دارد ودرکشورش!بدبخت است!

یاد مادربزرگم افتادم که چقدر نگران عمویم بود ... دستش را فشردم بعد درگاوصندوق اتاق را باز کردم و کارت بانکی ام را که اسم نداشت ... با هوووووف تومن درونش پول با اضافه رمز ... گذاشتم توی جیب لباس فرمش ... وبعد گفتم: امیدوارم از انعامی که گرفتید راضی باشید...

عمویم بی تفاوت گذاشت و رفت ... نمی دانم اصلا با کارت چه کرده باشد ولی ... همین امروز سه برابر دزدی قبلی نصیبم شد!!!

شد دیگر!

" یکی مثل جیسون استتهام"!

دو/

روی روسری  تو ... پر پروانه بود!

انگار سرت آسمان باسد ... به آن سری که نمی دانستم تویش چه خبر است ... حسودیم شد!

به پروانه ها حسودیم شد ... به آسمان ... حسودیم شد ...

بعد رو کردو به صورتت که آن قدر چین و چروک داشت و آن قدر غمزده بود ... گفتم: می گذاری روسری ات را ببوسم؟

خندید!

گفت:نه! حسودی کردی ؟ به پروانه ها؟

اشک از چشمانم غلتید ... گفتم: نه! یعنی بله!من حسودم می دانی که؟

بعد رفت روسری جدیدش را از کشو در آورد و گفت: این را سرم بگذارم از حسودی میمیری! خودم نقاشی رویش را مثل آن یکی ... با قدرت عشق انجام داده ام ... نگاه کن... پراست از ماهی ... ماهی ... ماهی ...

بعد گفت: مال تو!

تعجب کردم ... یعنی انقدر بخشنده؟بعد سال ها؟

سرم را کشیدم جلو ... روسری را بست ... بعد مرا بوسید و گفت: عروسکم!من میمیرم!و تو زنده می مانی ... دیگر چقدر می خواهی حسودی کنی؟!

سه/

در برون رفت از " بحران سرمایه داری خودم" وارد شرکت شدم ...

" کاریزما"ی من حرف نداشت ... همه اشان دست به سینه ایستاده بودند ...حتی " لولوی بدبخت"!

شروع کردم " گفتمان اقتصادی" از صرفه جوئی در هزینه ها تا حقوق ماهیانه!

بعد یک بشکن زدم ... یعنی قهوه ام را بیاورید!

" سوکس بیچاره" دوید سمت آبدارخانه ... تقریبا فریادزدم ... " با کیک خامه ای لطفا"!

بعد نگاهی پراز خشم و نفرت به " اورانگاتون خسته" مدیر بخش فناوری کردم تا بفهمد قبل دیگران باید برود پشت کار...

همین طور پشت سرش رفتند " میمون عجائب" " طوطی الاغ" و " خوک کثیف" و درهمین حین منشی ام " ترازوی شب" وارد شد و فریاد زد ...: واااای سهام شرکتمون توبورس زد بالا!!!

چنان اخمی کردم که حساب کار دستش آمد ... بعد درحالی که کفش های پاشنه سی سانتی ام را به کف چوبی شرکت می کوبیدم و به سمت میزم می رفتم گفتم:

" مریض خونه " ( همسرم) بیا!

همسرم شجاعانه پا پیش گذاشت و بازو به بازوی هم رفتیم تا....

چهار/

می رفتی ولی نمی دانستی ... توی دلم چه خبراست... ای نازنین...

می رفتی ولی نمی گفتی مثل سبزی فروشی ها ... سوپر مارکت ها ... مرغ و گوشت و ماهی فروشی ها ... درعدالت خانه ها هم باز است ... دروکیل خانه ها هم باز است ...

می رفتی و لی نمی دانستی توی دلم چه خبر است ... ای نازنین ...

برمی گشتی ...همه چیز مرتب بود ... پتوها ... آشپزخانه ... لباس ها ... همه چیز سرجایش بود .... حتی گلدان ها و برگ هایشان یکی یکی ... هیچ کدام کم و زیاد نمی شد ...

می رفتی و نمی دانستی ... توی دلم ... چه خببر است ... ای نازنین ...

یکروز آمدی و دیدی کتاب روی کتاب است که .... شعر روی شعر است که دارم ...

ای وای! تو که می رفتی ... کتاب خانه ها ... کتابفروشی ها ... چاپخانه ها ... هم باز بودند؟

و از کجا می دانستی ... من شاعرم؟

lililiano... liliy!

 

 

هشت:

ترومپ!

از رابطه ی ما کسی خبر نداشت ...

فامیل دور؟... کلاه قرمزی ؟... خاله پسر؟ .... یا ببعی!!!

 

نه:

مامان بنز:

اووووه ! خسته شدم ... از بس تو خونه موندم ... اگه این " کوئیک" نبود از غصه میمردم!

بوگاتی:

مامان خدا خواست تو خیانت بابا پژو رو فراموش کنی ...

مامان بنز با حرص:

نه!خصلت مردونه ی فرانسویش رو!اون حالت مانکنی!دماغ!شانزلیزه رفتنای جوونیش رو که شبیه " ژو" بود!...

ننه خاور:

با حرص حرف نزن ... دیگه مخ برای پژو مونده؟!با این تعریفا میرم دهات خودم براش دختر می گیرم!

بابا پزو با افسردگی:

آماده باشید ... دکتر روانشناسم خانوم " نون مددی " دارن تشریف میارن!

مامان بنز:

خب این خانوم مددی ... برادری به نام دکتر مددی ندارن ... حتما خواهرشون....

ناگهان خانوم نون مددی:

اوه! های( منظور خانم سلام)!

همگی دردلشون: چقد با خود خانوم مددی فرق داره!!!!

ادامه ی خانوم مددی:

اوه!طبق نظریات پرافسور " وین دایر"!... مستر پجو! باید خودشو آزاد کنه!...

مامان بنز با خنده:

خانوم دیگه از چی آزاد کنه؟ این از همون اول از هفتا دولت آزاد بود .... اصلا شما از کجا اومدین ؟ ...

بابابیوک:

راست میگه ... وقتشه پژو خودشو آزاد کنه...

ناگهان پزو با ترس:

ای بابا! من صد دفعه خودمو آزاد کزدم...

خانوم دکتر نون مددی:

اوه! یس!... ولی کافی نبود!باید ول بدی!باید ول بدی خودتد پجو!یعنی منظورم اینه که ... درقید این دنیائی که برای خودت ساختی نباشی... (زشت)... نیستی!...(پیر)... نیستی!(بی پول) نیستی!

وقتی رها شدی ... تازه آدمای دورو برتو میبینی...

مامان بنز:

آخ ... راحت شدم ... خیالم راحت شد ... راست میگن روانشناسای انگلیسی...

پراید:

من مردم؟(منظورش مرگ)

بوگاتی:

حالاکوتاتو بمیری؟ اصلا قضیه چه ربطی به تو  داشت آخه؟ این وسط...

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جاودان عشق ... عشق آل علی(ع)...

در پوسته ی تن نمی گنجد ... روحمان علی(ع)....

 

یازده:

استاد" دال" بازیرکی به لیلی در حضور شاگردان:

یا لیلی!

بگو که چطور می توانی بگوئی این دنیا و موازیش ... فضا و قضا و قدر و بایولوزی و کوانتوم و اینهارا... درپنج خط!

لیلی نگاهی به مجنون و تمسخر شاگردان استاد" دال"!:

استاد آیا این دنیا به کتاب نمی ماند؟این ورجلدش این دنیا و آن ور جلدش موازی!تویش اصلن همه چی که شما بفرمائید... نویسنده اش اصلن همان که شما بفرمائید... ولی قدرتی خدا تا بایولوژی و اینها بفهمید کدام هورمون نویسنده برکدام و کدام عشقش بر کدام و کدام فضا بر کدام غلبه کرده ... میلیون ها سال گذشته نیست؟

تازه چقدر بگذرد که بفهمید معنی کتاب ...وچقدر بگذرد که بفمید ارزش کتاب و چه قدر بگذرد که بفهمید ...

استاد " دال" با عصبانیت:

هی مجنون! برو آبدارخانه و برای لیلی خانم جان لیوانی آب خنک بیاور!

مجنون با سرعت می رود ...

استاد" دال" با زیرکی درحضور شاگردان:

رفت! ولی... نمره ی شما خانوم 5 از 100 چرا؟چون قادر به اثبات ترازوی من... برای نمره نیستید!

ناگهان شاگردی زرنگ از بین شاگردان استاد" دال":

خب استاد ما دیگه به سئوالات شما جواب نمی دیم!

خودتون باترازو تون معادل بگیرید چشممون کوردندمونم نرم ... اومدیم دانشگاه ... شماره کارتتونو بنویسید!!!

الان معلوم شد... دنیای موازی و اینا و اینا تون یعنی چی!!!

درکلاس همهمه می شود و مجنون با لیوان آب خنک می رسد ... ولیلی دستش را به سمت مجنون دراز می کند!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اووووف چه خبره؟

برنامه بفرمائید شام ایرانی یعنی همون که 4 تا هنرپیشه می رن خونه ی هم اومدن فضا...

هی گفتیم خدایا!یعنی اینجا خونه ی کدوم یکیشون می تونه باشه ...

یهو دیدیم اون سه تای دیگه گفتن ... اومدیم خونه ی آقای محمد زاده...گفتیم : وا؟ ایشون که این شکلی نیستن؟

بعد معلوم شد... درفضا... ایشون اصلا کچل و کلا دارای ریش و سیبیل نیستن... همین!

هم بغل دستی خودمون هم بودن...جناب آقای نون...میم!

واقعا ناراحت شدیم...که ایشونرو نمی شناختیم... خلاصه کمک کردیم ... من باقالاقاتق برای شام و دسر شوله زرد و پیش غذا سالاد تن ماهی درست کردم و ضبط شد و همکاراشون رفتن ...

تمومشد...

بهجت خانوم جون پیام دادن: نویدمون اینجاست!داره سن ایچ تبلیغ میکنه... یه وقت گول مول نخورده باشین؟

که گفتیم:نه!ایشون رفت و آمدی دارن با عالم بالا ... نگران نباشین...

سیزده:

هنوزم باورم نداری؟... هنوزم باورم نمی کنی؟ هنوزم داری چرند میگی؟...

باباول کن قدیم رو ...

اون قدیم چشم نبود ... گوش نبود ... همینطور دهن بود که یه ریزحرف می زد ...

الان چشم هست ... گوش هست ... بعد اونوقت تو باور نمی کنی؟

نکنه قدیمی هستی؟!

 

 

 

نقاشی های انتخابی مربوط می شن به :شهر بیروت و لبنان...

من این نقاشی هارو از دید کسانی انتخاب کردم که حتی ویرانه های یک شهر اگر چه شهر خودشون هم نبوده ... براشون زیبا و احساسی بوده ...

خواستن زیبائی هارو نشون بدن...

مسلما درد هیچ زیبائی ای نداره ولی ... مقاومت دربرابردرد چرا ... اینکه درمان میشی یا مرگ رو در آغوش می کشی ...

مهم زیبائی مقاومت توست ...

به کسانی که این روزها درد رو تجربه کردن ... به مقاوم ترین ها ... " ما هم همین طور"

 

 

 

۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۹ ۲ نظر
سیده لیلا مددی

تبریک عید غدیر خم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باسلام

ضمن عرض تبریک به مناسبت عید غدیر خم:

انشالله سلامتی ... تندرستی و عافیت ...

زیر سایه علی (ع) و و لایت امام علی...

دعاگویتان هستم

سیده لیلا مددی

 

۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وای عزیزم ... حس " امپاتیم " گل کرده!!!

یک:

بوی شعرم را از دهانت شستی... وقت باران!

دروغ با گلاب نمی سازد ... حتما میمیری!

دو:

زیر مرگ کبوتر ... اسمان چرخید!

زمین ایستاد...

اما...

جوجه ترین جوجه اش ... یکروز زودتر ...پرید!

سه:

از لبت ... لب را گرفتم تا نگوئی راز من!

راز من توی دلت ... لب داشت ... داشتش می گفت ... راز!

 

 

چهار:

میان دردهای دنیای کثیف...

درد سینه مثل بازکردن در بود برای ... فرشته مرگ!

سوخت از بس ... رفت و آمدشد...

درنهایت امر...

جهنم... مرگ!

پنج:

جناب حضرت عشق ... بفرمائید شام ...:

کباب دل که پر از عاشقی ست ... با سس اشک!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) آمده ام ...

چونان که چشم ندارند ... ببینند ... دنیا دنیا!

 

هفت:

یک/

در ادامه ی سفرهایم بین دو دنیای موازی ... با جان کیوساک ...اشنا شدم...

من کلا بسیار خشنم!

و عین سریال های کره ای دیدنم برای زیر هجده سال مناسب نیست!

درنهایت درسوئد نشسته بودیم و داشتیم جائی را نگاه می کردیم ... ایشان گفت:

لیلا خانم! یکبار قورمه سبزی بپزید ... ما مردیم از بس تعریف شنیدیم ...

با خشم به چهره ی ایشان برگشتم گفتم:مرد حسابی ... چند نفرخانم پیدا می شوند مثل من روزی چند بار بروند این دنیا و آن دنیا ... بعدهم بیایند سخت ترین غذاهای عالم را بپزند ...

فست فود که نیست ... حداقل شش ساعت می خواهد جا بیفتد!

بعد که چهره اش ماسید گفتم: عیبی ندارد ... فرداشب!

خوب می دانید من آشپز فوق العاده ای هستم ... قورمه سبزی را طوری پختم که ... ایشان برود برای همکارانش در هالیوود تعریف کند!

جل الخالق به خودم!

دو/

در فرانسه نشسته بودم یک جائی و بدلیلی که نگفتنی ست داشتم گریه می کردم!

که دیدم یک دختر خانم آمدند بطرف من... بعد گفتند:خانم کمکی از دست من بر می آید؟

با گریه و حالت غم شدید گفتم:

خیر عزیزم!حالم خوب می شود و می روم ... که دیدم از کیفش یک دستبند در آورد و گفت:خوب! می توانم شمارا به جرم توهین به خودم دستگیر کنم و اگر جائی ندارید می توانید چند وقتی درزندان مرکزی بمانید!!!

درهمین حین ... آلن دلون رسید و درحالی که از من عذر خواهی می کرد گفت:

متشکرم دخترم... این خانم نویسنده شرح حال من است ... حالش بدشد ...و آمد اینجا نشست!!!

بعد دختر خانم یک عکس با ما گرفت ...امضا هم گرفت ... و بعد درحالیکه به من چشمک می زد... دورشد...

اوووووف!

سه/

خیلی زودتر از زود فهمیدم ... همسایه بالائی مان ... گورکن است!

متاسفانه دوران وحشتناک بازنشستگی خودرا با کشیدن ناخن روی سنگهای خانه و بیل و کلنگ زدن روی سقف ما می گذراند ...

متاسفانه ملک جدید را بشدت گران و درمحله ای با کلاس! خریده بودیم ...

هفته ی پیش قرار بود چاه باغ پدری را پر کنیم ...

بهمین دلیل پیشنهاد جالبی را برای گورکن بالائی مطرح کردیم ... ایشان پذیرفت و رفت ...

خوش بختانه همسایه ی باغ از کار ایشان دیدن و برای گورستان قدیمی آنجا از ایشان دعوت به کار کرد ...

کلا ... ایول کمر!

چهار/

اووه!لاو عزیزم... مدیوم!

آه وقتی صبح می شود روح بقالی قدیمی مان می رود توی جسم تو ... چشمک می زنی و می پرسی:گوگولی از مغازه چی می خوای؟

و من لوس می شوم و می گویم: پتت!( یعنی پفک)

وقتی عصر می شود ...

اوه ...لاو عزیزم ... مدیوم!

روح مادربزرگ از سمت پدر می آید ... قشنگ درجهت خشم و نفرت و صدائی عجیب با لهجه ی ترکی توی جسم تو ... می پرسی:

شام چی شد؟و من مثلا ترسیده باشم می گویم:قورمه سبزی...

بعد شام وقت سریال دیدن از شبکه یک...

اوه لاو ... عزیزم ... روح مرحوم عزت الله انتظامی می رود توی جسمت و بعد می پرسی:

پس بچه کو؟می گویم:اووووف ما اجاره نشین نیستیم ؟

بچه؟!!!

شاید هم رفته دانشگاه چه می دانم!

و درنهایت اوه لاو عزیزم ...

موقع تمرگیدنمان که می شود ... روح مادر فولاد زره می آید توی جسمت و می گوئی:

صدا نکنی آ.. بذار قشنگ بخوابم ... هروقت سفت شد خوابم ...بیا بخواب!

تووووه ...لاو .... عزیزم ... مدیوم!دوستت دارم

شب بخیر!

نوشته: شون صدتا لیلی!

 

 

هشت:

ترومپ!

دعاکن درس پزشکی من تمام شود ...

شروع می کنم به ساختن واکسن ... به جون خودم!

 

نه:

بی ام دبلیو(یک):

ببین عزیزم ...ما تا حالا خونه ی بنزی نیومدیم ... الانم که اومدیم با این وضع کرونا ... بیچاره مارو پذیرفته ... بیا از این پولائی که دزدیدیم به شوهرش بدیم ...

بی ام دبلیو(دو):

غلط کردی!این پئلا شماره داره! شوهرش تازگیا خل شده ور می داره باهاش می ره تفریح ... میان می رسن به ما!

بی ام دبلیو(سه):

آخه دوتا از دیوونه های فامیل اومدین اینجا چیکار؟سرم رفت...از صدای گریه ی بچه دیوونه شدم!اینا کی بچه دارشدن؟

ناگهان پراید:

ببخشید آقایون ... تشریف می آرید جهت صرف شام؟

بی ام دبیلو(یک):

پراید !وقتی دیدمت هم قد همین نوزاد " کوئیک" بودی... باورم نشد ... ازدواج ایتالیائی کرده با شی و دوتا بچه ی خوشگل ام داشته باشی...

پراید:

ماشالله ماشالله هیچ کدومتون تکون نخوردید... بوتاکس کردید؟

بی ام دبلیو(دو):

ماشالله رو به بابات بگو!تو این دوره زمونه شده عین پارسا پیروزفر... خوشگل ... جوون یه بچه ام...

پراید:

ببینم سرقت کردین اومدین اینجا؟

بی ام دبلیو(سه)ک

آره ! ولی تواز کجا فهمیدی مگه خنگ نیستی؟

پراید:

بچه های قهوه خونه گفتن!... بهتون یه تقلب می رسونم ... بابا بزرگم بفهمه زنگ می زنه 110!

بی ام دبلیو ( یک(:

خوب تو نذار!

ناگهان بابا بیوک:

همین جا تشریف داشته باشید ... اینجا زندون ننه خاور از زندون آلکاتراز بدتره...

بی ام دبلیو(سه):

حاجی...بعد صدسال اومدیم خونه ی دخترخاله مون ...

ناگهان ننه خاور:

اوووووکی!دستکش و ماسک داریم دونهای با ویروس کرونا ... یک قرون!دستکش و ماسک داریم بدون ویروس کرونا 18 میلیارد!اومدین بیرون صرفه تونو نگا کنین!

ناگهان بی ام دبلیو(سه):

حاج خانم حالا چرا عصبانی میشی؟بیا آه 18 میلیارد ...خیرش رو ببینی ... برا سه تامون ...

ناگهان پراید:

واوووو... چی دزدیدین؟

مامان بنز:

تو فامیل منو نمی شناسی... معلومه دیگه ... تکنولوژی جدید سرعت از ... کره!

 

 

یازده:

کلا آدم سیریشی نیستم ...

داشتن من رو سال ها پیش از یه جائی بیرون می کردن....

بعد ...

معلوم شد من یه جوریم ... تعرف از خود نباشه(خودشیفته)یه جورائی خاصم!

می تونم با انرژی بدی که از یکنفر درکودکی و بیماری دریافت کردم ... نمیرم!

بدینوسیله متاسفانه و علیرغم دعاهای فراوان و نفرینات.... وصلم به کائنات و به این سادگی ها .... نمیشه

" توضیحات این جانب بصورت مکتوب برای گول زدن مردن"!!!!

......................................................................................

یکبار یک دکتر سرشناس روانپزشک با تجویز داروی اشتباه ... بخشی از مغز این جانب رو از کار انداخته و بخشی رو بیش فعال نمودند!!!

بنده چندین روز دربخش بیش فعال ذهن خود دچار " فوبیای مرگ" شدم...

بلافاصله بعد از سه روز مردن از ترس مردن!با تجویز داروی جدید ...درمان شدم!

بعد از آن 72 ساعت طلائی  اضطراب برای مرگ را فراموش نمی کنم...

برای خودم درشرایط خاص توضیح می دهم که لیلا خانم شما هم یک پدیده بیولوزیکی و درعین سختی و جوون دوستی ... ممکنه بمیری...

خیلی راحت...

پس ترس را می گذارم کنار... وبه زندگی خوب و افسانه ای خودم ادامه می دهم ...

شعار:بابا مردیمم مردیم دیگه...اه!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا... یهو دیدیم اون پسر کره ایه ... خوشگله!نمی دونم چی چی یون ... اومد!حالا چرا... بین دوکره البته نه شمالی و جنوبی... دوتا کره ی موازی یعنی پادشاهی و جمهوری اشتباهی دروازه ی فضارو باز کرده بود ... با اسبش ماکسیمیلیوس !

انقدر خندیدیم که نگو مخصوصا به لباساش ...

فکر می کرد ما پادشاهی کره ایم ... می گفت داره می ره جمهوری کره " ته اول جونش " رو ببینه ...

ناگهان بهجت خانم جان پیام دادن:

ایشون درشخصیت امپراتور فرو رفتن یه تگر تول اگه دارید به ایشون بدید ... ایشون خود به خود تنظیم و برمی گردن زمین...

جل الخالق... گیس سفیدای فامیل عجب چیزائی می فهمن!!!

سیزده:

خیلی از اطرافیانم عزیزانشون رو ازدست دادن...

مژگان جون به یاد ایام قدیم ... دوستی هامون ...

تسلیت می گم ... خیلی از دوستانم غم شون رو دیر به من می گن چون می دونن من جدا ناراحت می شم و تعادل خودمو از دست می دم ...

مدتهاست این شعر " نبسته ام به کس دل" رو زمزمه می کنم تا ملکه ذهنم بشه حتی دیگه کمتر تو چشمم از وابسگی ها ...

ولی نمی تونم احساساتم رو نسبت به درگذشت انسان های اطرافم پنهان کنم ...

دیشب داشتم از یک استاد فیزیک انگلیسی درمورد علم و دعا می شنیدم :

که ایشون می گفتن علم بالاتر از احساس ماست ... با سلح علم می تونیم بردنیا غلبه کنیم چنانکه تا به حال کرده ایم ...

البته...

ولی اگر اعتقاد به علمی ورای شعور انسان ورای علوم دیگه داشته باشیم ... اون علم حتما دست خداست ...

هرکی بتونه بهش برسه ... دانشمندیه که با خدا معامله کرده ... نه با هیچ موجود و نه هیچ کس دیگه ای...

پس توکل کنیم ... توکلت علی اله ...

ما به معجزه اعتقاد داریم...

چهارده:

درروایات و داستان های مذهبی از نامیرا بودن بعضی پیامبران ... از جداشدن روح از بدنشون و کشیده شدنشون سمت آسمان ... از عمر طولانی بعضی و جالبتر اینکه از نژاد و نسل حضرت ابراهیم صحبت شده و حتی بد رفتاری هائی که منجر به فرستادن عذاب بین مردم شده...

چطور ممکنه اون علم و زمان ومکانی که خداوند فرموده رو بشناسیم ...

اگر بعضی فرشتگان خدا زنده اند ... من مطمئنم انسان هائی هم هستند که زنده اند!

یکروز غافلگیر می شیم و به یک باور بزرگ می رسیم ...

روزی که مشخص میشه " مرگ برای بعضی ها" مردن نبوده ونیست!یا بهتر بگم ممکنه سال های سال درقسمتی از دنیای ما ... خیلی ها نامیرا بوده باشن ...

از حالا بشینید فکر کنید چطور ممکنه و اونا کی میتونن باشن!!!!

 

پانزده:

دهه ی ولایت مبارک

 

 

۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مردادها گذشت ... بی تو! در تولد درون خفته ی خویش سا لهاست ... اگر مرده باشی !!!

یک:

فرود امدم ... تا کوتاهی اندیشه های تو ...

آنقدر که مرگ من ... تنها ..." کوچ " بود!

دو:

می شنیدم صدایت را " لیلی" درون قبر!

سوزان سوزان که:

بیدارشو!

خنده دارترین رابطه وقتی ... " تعهدی" نیست"!

مرگ!

چشم سوم است؟!

برای انتظار متوقعانه ات ... مثل همیشه!!!

سه:

من مالک خیال تو بودم ... " هنگام ظهرها"!

می خوابیدی و با وضو... " نور" می دیدی!

 

چهار:

مثل کرم دندان ... به هیچ دردی نمی خوری...

نه پروانه می شوی...

نه ... احساس " گیلاس" بودن به آدمی می دهی ...

فقط حس بد " مته" داری...

توی عصب های بدبخت ....

و می خواهی تمام شرینی هایی را که خورده ام ..." کوفت" کنی!!!

پنج:

پی ات می دویدم درراهروهای بی انتهای زمان" پدر"...

نمی رسیدمت ... چون... با قدرت تمام ... از من ..." بزرگتر" بودی!

شش:

مزار شش گو شه ات را نفروش ... یا حسین(ع)...

من از حسادت میلیون ها نفر... چقدر بمیرم ... ای خدا!

 

 

هفت:

یک/

پدرم بعد از یکروز کاری با پاکت های خوشمزه می امد خانه ...

یکروز مادرم درپاکتی را باز کرد و گفت: از اینها می خوری؟!

یکجور نان شیرینی بود که رویش پدرقند پاشیده بودند و میانش نوعی کرم مخصوص بود ...

طعم فوالعاده ای داشت ... احساس می کردم ... هنوز گرم بود!

از پدرم پرسیدم : بابا از کجا خریدی؟... پدرم گفت: از قنادی" گواهی"!

......

اعتراف می کنم از آن پس تا زمانی که بیماری قند گرفتم ... خانه ام یک کیلومتر یا کمتر از آنجا فاصله نداشت!!!

بعد بیماری قند نرفتم!

اشکم در می آمد ... تازگی ها یواش یواش ... فقط از آنجا رد می شوم!!!

دو/

دریکی از خوش ترین خاطراتم... داشتم احساس می کردم که یکنفر دارد صدای " قلم" مرا می شنود!

بهمین دلیل برداشتم نوشتم: دوستت دارم!!! ... گفتم حالا که تا این حد دیوانگی می کنم ... بگذار اثر گذاریش را بیشتر کنم ...

با " خط نستعلیق" نوشتم: اگر تو نبودی... دیگر که را دوست می داشتم؟

فردایش دیدم یکنفر برایم از واتس اپ پیام فرستاده: هرچند که من " خر" نمی شوم ...ولی شما ... سعیت را بکن!!!

جل الخالق!!!

سه/

همین چندروز پیش داشتم از داشته هایم آمار می گرفتم... خنده ام آمد به لقب بابا طاهر عریان... گفتم:

نشد که بفهمیم طرف که بود ... شاید در آزمونی نابرابر بخواهند مارا  با " هیچ چی" آزمایش کنند ...

وشاید " رقبایی" دربیایند ملت را بخرند و از این القاب درست کنند که مارا درذهن یار بشکنند...

ای داد اگر... مورد سومی باشد که درمحضر خداوند ... لحاف کرسی هم روی خودمان بکشیم ... بازهم عریانیم ...

و یاشاید کسانی باشند که مارا واقعی می بینند و نداریم که اضافه تر بگوئیم ...

ای وای اگر مردم مارا عریان ببینند بالاخره یک رخت و لباس ... باید داشته باشیم؟!

جل الخالق!!!

چهار/

نمی دانم دراین جادوی تصویر چه نهفته که همه دوست داریم یک ربطی به مشاهیر ان داشته باشیم ...

سال گذشته تابستان ... درخواب دیدم که " خانم مریل استریپ" درجستجوئی غریب مرا که دختر گمشده اشان هستم ... پیدا کرده ... بعد می دانید که احساس درخواب چند برابر بیداری قویست...

دوباره چند وقت پیش دیدم کوچکم تقریبا 4 ساله!و با " خانم نیکی کریمی" رفتیم پارک ملت...

تا به من گفت: مامان جون ناهار چی می خوری؟ گفتم: استانبولی و از خواب پریدم!

دهه ی هفتادهم یکبار بی ادبی نباشد خواب دیدم که یک خانم هنرپیشه ی قدیمی دارد به زور مرا از پدرو مادرم جدا می کند ببرد آمریکا!انقدر گریه کردم و تا گفت: لیلا جان از خواب پریدم ...

البته انسان عاقل کسی ست که خوابش را برای کسی تعریف نکند ولی ... این حجم " مامان " درخواب ! با وجود اینکه خودم مادر خوشگل و تعریفی ای دارم عجیب نیست؟!

دکتر اولی : از بس به خورد شما بچه ها درقدیم کارتون های بی پدرمادرانه نشان داده اند

دکتر دومی:با این قرص ها تو اصلا نباید خواب ببینی !!!

درکل خاک توسر " هاچ " درون بدبختم بکنند!!!

پنج/

ای نازنین!

تورا می خواهند بکنند و ببرند ... انگار مثلا تو مجسمه ای!

یا مثلا توی قلب من با چی چسبیده ای ...

یا نشان چی هستی...

اگر بکنند و ببرند ... توی آن دنیای دیگر من ... یک دقیقه هم باشی ... همان یک دقیقه ای هستی که ازخدا هدیه گرفتم ...

نفروختمت و نگهداشتمت و بیرون نینداختمت ... اگر هرسه برای خودم اتفاق نیفتاده باشد ...

این روزها کلمه ی" دوست " داشتن ... لعنتی ست ...

ان لعنت و نفرین که مرا گرفت ... بیست سال از زمان حال خیلی ها ... جلوتر بود!!!

 

" لولان بانو"

 

هشت:

ترومپ!

موی توی ماست پیدا کردن ... البته!

شانس آن کس است که ... وسواس ... دارد!

 

نه:

مامان بنز:

نمی دونم با محبت این بچه ..." کوئیک" چیکار کنم؟! اصلا بچه های خودمو انقدر دوست نداشتم ... بین خودمون بمونه ... پژو!

بابا پژو:

تو منو از سطح" سوربون" کشیدی قیطیه!بعدم چسبوندی با این سن و سال به خودت ... زن من کی بود؟!

ننه خاور:

پژو حرف اضافه نزن!مغزمونو خوردی!بیا این عکسات ... سال مرگ بابابزرگ خانم مددی ازدواج کردی ... ببین کی؟! با همین بنزی خانم!

بوگاتی:

ننه جان! چرا این پسرت بخودتون نرفت؟!به اون بابا بزرگ بیوک!

مامان بنز:

پژو؟یه مدتی ایه که فهمیدم داری فیلم بازی میکنی ... یعنی خودتو زدی به اون راه ... درخواست طلاق دادم تا کارشناس دادگاه معاینه ات کنه ... نظرت چیه؟!

ناگهان بابا پژو:

از چه لحاظ؟بین خودمون حرف نزنیم؟ میخوای آبروی " کالجی" منو " لیسانس" منو تو اروپا ببری؟!تعداد فالوئرای منو تو اینستا دیدی؟ پسر زیبای ایران پژو؟

مامان بنز:

بیا نظریه ی کارشناس دادگستری خانم مددی رو باورکنیم ... سالمی! هیچ چیت ام نیست ...

بابا پژو:

چطوری؟ کجا منو معاینه کرد؟

مامان بنز:

همه چی تو!راحت باش!... میخوای" کوئیک" رو ببریم پارک یه جیگری ام بزنیم؟

بابا پژو:

آره!

ننه خاور:

اووووف! خاک توسرم بااین استرسم سر پیری!

بابا بیوک:

ول کن ...................

 

 

ده:

رهبرم ...

دعای عالمان و عاشقان برای نجات ...

تمام عمر ... بس است ... اگر عشق آل علی(ع) باشد ...

 

 

یازده:

سئوال امتحان:

ساعت: 8تا 10

توجه داشته باشید این امتحان بطورعلنی جهت نمره دادن به شماست!پس صادقانه واضح و هرچی! دلتان خواست بنویسید!:(پس : ورقه خای یعنی چی؟ یعنی من نمره نمی خوام...اعتراضم نداریم)

1عزیزان: عمه کیست؟

2عزیزان:اگر عمه بمیرد و ارثی که به پدر می رسد به مادر برسد بیتر است یا خاله؟

3عزیزان:اگر عمه بیمه عمر داشته باشد و پدرشمارا لحاظ کرده باشد و ازدنیا برود و شما معتاد باشید بهتر است یا خیر؟

4عزیزان:

دختر عمه خوشگل تراست یا خاله ... توضیح مطابق آمار:

5عزیزان:از نظر حقوقی ؛ گم شدن عمه اهمیت بیشتری دارد یا خاله؟

6عزیزان:اگر عمه ی شما کارمند بوده و بتواند از لحاظ اقتصادی ضامن وام شما شود ولی تلفن شمارا پاسخ نداده و شما نتوانید وام بگیرید ... احساس خودرا دردوخط بیان کنید:

7عزیزان:مشتری شما عمع باشد بیشتر راست می گوئید یا خاله؟

8عزیزان:بدون درنظر گرفتن برابری واژه ی عمه و خاله درزبان فاخر انگلیسی بفرمائید عمع درزبان متعالی ترکی با عمه های گفته شده درزبان های دیگر چه تفاوتی دارد؟

9عزیزان:عمه سوغاتی آورد... را به زبان فرانسه ... چینی و فنلاندی ترجمه کنید:

10عزیزان:عمه را از لحاظ حقوقی دریک تاکسی سرویس با عمه را دریک کشتی تفریحی بابیمه و بدون بیمه تصور و تفاوت این دو موقعیت را برای من بنویسید:

با تشکر استاد عمه لوئی از دانشگاه ... هارورد

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یهودیدیم ... اووووووووه زمین صاف شده عین اینه...قبلنا پدرمون در می اومد بدون چشم مسلح زمین رو ببینیم ...

این اتفاق رو استاد کی جی ... نسبت دادن به کرونا ...

درحال تاسف خوردن بودیم که پیام از بهجت خانم جون رسید که:

کشتی نشستگانیم ... ای باد شرطه برخیز

شاید که باز بینیم ...............دیدار آشنارا!!!

 

 

سیزده:

تقریبا هشتاد درصد فیلمایدنیادرگذشته با شعار " کمک صنعت وماشین " به انسان ساخته می شد ...

ولی این روزها ... هشتاد درصد فیلمها باشعار" افزایش مهارتها و توانائی های انسانی و فردی" ساخته میشه

" درون من مسعود فراستی"

چهارده:

ماه مرداد ماه تولد پدرو مادرمه ... پدرم با نام اسد الله ... لقب حضرت علی علیه السلام مرد دوست داشتنی و مومنی بود ...

نوشته های امروز تقدیم به پدرم ...

و همه مردادماهی های عزیز که اینجارو دوست دارند و سال هاست که من رو در هرموقعیت مجازی دنبال می کنند ...

تولدشون مبارک ...

زندگی شون پراز سلامت و سعات باشه ...

مثل زندگی مادرو پدرم با عشق و قدرت ...

 

چهارده:

رندی از لیلی پرسید:لیلی ... چقدر از جنون مجنون آگاهی؟

لیلی صادقانه گفت:" هیچ" ندانم!شما چه تحلیلی از جنون ایشان دارید ... چون امکان وراثت جنون 80 درصد و امکان عوامل بیرونی دیگر 20 درصد می باشد ...

رند لبخند تلخی زد و گفت:

آه!که این روزها رقم مرگ بالا رفته و مجنونان ماسک نمی زنند ...

لیلی صادقانه گفت: ای استاد ... " هیچ " ندانم ولی اگر جنون از عشق باشد ... می زنند چون الکی هم شده باشد امیدوارند که آن روز برسد!

رند دندان هایش را بهم فشرد ... راهش را کشید و درافق ... محو شد!

پانزده:

حتی بعضی بی تربیت هاهم این روزها ترانه الکی خوشی و شادمانی نمی  سازند ... چون هنر مردمی یکجا باید بگوید : شاید غم !

 

 

۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی