بی شمس

ادبی

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

هفت صبح و ماجراهای دانش آموزی من!!!

یک:

شب روی سکوت من ...پرده پوشید ...

درمجلس رقص آتش و شعر ...

دو:

باور من برای تو سخت است ...

سخت است باور کنی ...

عاشق منی وعقلت ... مفت نمی ارزد دیگر!

سه:

توی چشمان تو گم شد سه هزار میلیاردم ...

به جهنم!که بهشتم رنگش مشکی ست!...

چهار:

نوی بار انداز ...

توی بارهای تازه رسیده از هندوستان ...

گذشته از اقیانوس ...

بوی خیانت را خفه می کنم !!!

تا از چای هیچ کس ...

بوی دیگری جز تندی عشق هندی!...

برنخیزد!

پنج:

ما توی لب های شما شعر کاشتیم ...

شبها هم رشد می کند ... بدون منت خورشید!

شش:

مزار شش گوشه ات را دست می کشم ...

درمان دست شکسته ام ... آه ...زینب (س) است ...

 

هفت:

انگار یک چیز بین ما داشت میمرد ...یک چیز عجیب که بین مان باید می بود ...

دعا می کردم ...نذر می کردم ...واز خدا می خواستم نمیرد...چه بود؟چه نیروئی و چه توانی ...عشق؟دوست داشتن؟باور؟سلامتی؟جوانی؟

آه زمان قاتل احساس ما شده بود؟

نه!این یک حس زنانه بود !ترس از دست دادن!از کف دادن!نیروی خوش بختی و حسی که زنانه دوست دارد باقی بماند ...حس شکرمندانهاز داشتن آن چه داری ...که یکوقت کم نیاید و کم نشود ... حس لذت بخش ماندگاری لبخندها و رضایت ها ...

...

خوش بختی از حس داشتن خود کار آبی توی کلاس چهارم شروع می شود ...سه سال با مداد نوشتن درد دارد!می خواهی رشد کنی که با خودکار آبی بنویسی و نقطه هایش را قرمز بگذاری ...دوست داری بزرگ شدنت توی دبستان به چشم بیاید و بعد چشم باز می کنی و زندگی همان آبی و قرمز است ...یک مرحله بالا رفتن ...بستگی دارد چطور خوش بختی را دیده باشی ...دست یافتنی یا نایافتنی ...

که اگر دست یافتنی دیده باشی همیشه امیدواری هست ...از دستور پخت کیک ژاپنی گرفته تا اسموتی های اسپانیائی دنیا دست یافتنی ست ...من می خواهم خانه ام همیشه بوی وانیل بدهد ...من می خواهم ان سوی پنجره کبوتری از کنار من نگذشته باشد ...گرسنه!

من خوشبختی را می خواهم ....

...

آه که چشم زخم هم هست ...اینکه چند ماه پیش مرا کنار کشیدی از خاطرم نمی رود ...اینکه از من خواستی دوستانه وعاشقانه!خودم را بدبخت تر از آن چه هستم!نشان دهم!

دنیا پر از نیروهای ناشناخته استاز حسادت ...ترسیدی بازهم بمیرم!چرا باید به نیازمندی کمک می کردم که توقعش از من بالا برود ...چرا باید بوی چائی از لای درز خانه مان بیرون بزند ... چرا باید بخواهم بگویم خوش بختم ...نه!اهریمن حسادت دارد!حس های ناشناخته ای هست که همه باید مرا بدبخت بپندارند !بوسیدمت و یادم می آید که گفتم ...احساس بدبختی بدبختب می آورد ...حس نیکوکاری نیکی ...آن سخن خدای که تو نیکی کن من صد برابر می دهم ...که شکرانه ی یک گندم ...100 گندم است اگر کاشته باشی ...

...

درونم به وجد می آید از دیدار صبح نه اینکه عمرم گذشت که خدای عمر دیدار صبحی دیگر داد که ببینم ...اگر خوش بختم حس خوش بختی را چطور می توانم ...حتی بین پرنده ها تقسیم کنم ...

...

من سیاه می پوشم!ولی دلیل نمی شود درون من هم سیاه باشد ...می خندم ...خدای را دوست دارم و به رحمتش امیدوارم ...نیک است روزگار چون هرچه می رسد از اوست و تو چه می دانی چه روزگاری برمن می گذرد/ تو خنده هایم را ببین که اگر نبینم ...خوشبختی دیگرانرا ...پس کو؟ کجاست؟واز کجا الهام بگیرم برای خوش بختی ...

...

تو ای نازنین!

تنها دلیل خوش بختی من نیستی !مایوست نمی کنم اما.درون من اینکه خوش بختم ...تورا هم خوش بخت می کند ...که گاه فراموش می کنی ...همه چیزو همه کس ...وبعد لبخند من یادت می آورد که یک بانو می تواند لبخند فرزند و همسر را بخرد ...

...

چقدر خوب است که بال یک پروانه روی دریاچه جای دیگر توفان می کند ...اثر پروانه ای را دوست دارم ...منتها از آن جهت که عشق عشق بیاورد و لبخند لبخند ...

...

برای ناهارت صبحانه ات اگر کاری نکنم شام درخدمتم!

آن شکم بزرگ!چربی خون!اگر نباشد یعنی هیچ چی نیست!من مردن می دانم!نبودن هیچ چی دلیل برسلامتی نیست ...بدانم چقدر بیمار توام همانقدر سلامتم!

...

دنیای امروز دنیای قرص هاست ...!!!دم دنیا گرم!که وقتی افسرده ات هم هستم توی بدبخت ترین بیمار ی روی زمین بازهم قرص خوش بختی دارم بخورم!که تورا زیباتر و بهتر بفهمم!

" طفلک عشق من که بدبختب مثل من دارد"!!!

سیده لیلا مددی

 

هشت:

ترومپ!

واقعا دنبال نبرد ایده ها نیستی ...

حتی سلاح هم به درد ... فکر شما نمی خورد ...!

نه:

مامان بنز:

پراید پاشو باقالی قاتق با ماهی دودی درست کردم ...پاشو دیگه ده شبه شام بخوریم ...

بوگاتی:

مامان!نمی دونم چرا پرایدو هرچی صدا می کنم بیدار نمیشه ...نکنه مرده؟!

بابا پژو:

برای تو بهتر!با بچه هات برمی گردی ایتالیا(چشمک)!

ناگهان پراید:

بابا آلرژی گرفتم لورا تادین و فنر آمین رو با هم خوردم ...هردو خواب آورن!من یه ساعت بیشتر بخوابم یهنی مردم؟بچه هارم می بری ایتالیا؟

ننه خاور:

مگه از روی نعش من رد شن!

بابا بیوک:

پاشید شام سرد شد!همه چی رو درحد مرگ بزرگ می کنین!راستی تاکسی کو؟

مامان بنز:

با سوبارو رفته پارک ملت بستنی بخورن!

بابا پژو:

ای جوونی یادت بخیر!

مامان بنز:

کجاشون جوونه؟هرکدومشون چهل سالشونه ...بدبختا وقت نکردن ازدواج کنن!

ننه خاور:

آی آلله!

ده:

رهبرم ...

صورت زیبای ایرانی به نورعلی(ع)آمیخته ست ...

اعتقادات درصورت انسان متجلی ست ..." بلی"

 

یازده:

باورم نمیشه که توی کار خودم دیگه پیر شدم و چن ساعت تقلیل کار گرفتم ...

با این حال اصلا نمی تونم فکرشو بکنم که وقتی بوی اول مهر می آد و بچه ها دارن می رن مدرسه من ...تو خونه باشم ...

مشکلات و درگیریهای مالی همکارا جای خودش ولی دوستانی رو می شناسم که روز اول مهر بااینکه چن سال میشه بازنشسته شدن ...با خرید لوازم التحریرو وسایل ضروری و زیبا بچه های سال های قبل یا جدید رو سورپرایز می کنن ...

می خواهم به یکی شون تبریک بگم که دیگه تو این کار داره رکورد می شکنه ...و فردا روز کلاس اولیا بازم بعد چهل سال می ره مدرسه .... خانم ف.ج. روزت مبارک ...دمت گرم ... همیشه باشی ...

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهودیدیم ...

بچه های سیاره های پائین اومدن بالا طرفمون ...انگار اومده بودن صفا ولی نه ...

درحالی که ما انتظار داشتیم بیان تو فلکه برقصن اونم با آهنگ ساسی ...دیدیم خیلی آروم دور زدن رفتن ...

میگن می رن بالا اونور ما ...یه جائی پیدا می کنن روزبه بمانی گوش می کنن و بلال می خورن ...

میگم فامیل جون:

حکمتش چیه؟

روزمین اینجوری مد شده؟ نکنه بالای فضا از مد بیفته؟چه جوریاست؟مارو باخبرکنیدا...ممنون...

سیزده:

سریال ستایش با یه ترانه یعالی تموم میشه ...شعرو صدارو دوست دارم ...خواننده شهاب مظفری ...

 

جورابای این عکس آخریه رو دوست دارم ....

دانش آموزای امروزی دقت کنن!!!

 

۳۰ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۹ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ما هنوز هم ملکه‌ایم به سعیِ ماه. سوژه‌های او ما را در نگاه او نرم می‌کند. "مگان اورور"

یک:

انگار توی شهر بزگ ذهن تو ...

فقط یک خیابان" لیلی" ...

برای رفت و آمد هست!!!

دو:

دیگر خواب های اشفته نمی بینم!

به بالش " پر" آلرژی داشتم!

واکنون روی بالش الیاف مصنوعی!

خواب پریدن روی ماه را می بینم!...

سه:

لب ات را می خوری قبلا...لواشک خورده ای قبلا!!!

به من تا می رسد طعمش ... شیرین می شود قبلا!!!

چهار:

می اندازی مرا بیرون ...حتی از خانه های جدول ...

بی اشکال نیستم ولی ...غیرتو خانه داری نیست؟!

پنج:

توی قبر من ...انگار لامپ کشیده باشند ...

تا می آئی !

فکر نکن مرده ام ...

انگار دارم با عسل ...چای می خورم!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)رقیه(س) گویان ...

باز می گردم و حاجتم را گرفته ام!....

 

 

هفت:

به من گفته اند تهران یک ابر شهر است ...درست مثل نیویورک!ولی من هیچ کدام را دقیق نگشته ام!

اولی را با این که ساکنش هستم خوب نگشته ام و دومی را توی فیلم ها ...شاید بهتر از اولی شناخته باشم!

آه نه!حرفش را نزنیم...بهتر است!من فوبیای ترس از دریا دارم!و اگر بدانم شهری خیلی نزدیک اقیانوس است به یاد و خاطره فیلم های ابر قهرمانی ...وحشت برم می دارد نکند برود زیر آب ...اصلا ولش کن!

...

هشدار : این فقط یک داستان نیست"!

توی چشم هایم نگاه کردی و گفتی از زندگی من برو بیرون!فرو ریختم!ولی از هم پاشیده نشدم!

می دانستم فقط تقصیر تو نیست!مادرو پدرم هم مقصرند!انقدر دست دست کردند که من تورا از دست دادم...!بی عرضه!چه عرض کنم؟انگشتر ناقابل 2_3 میلیونی را گرفته بودی جلوی چشم هایم ...شایدهم داشتی شوخی می کردی ...نمی دانم!فقط می دانم گرفتمش وخیلی بی سرو صدا آمدم خانه و رفتم توی اتاقم!توی تهران تا کجا اجازه داشتم بروم ...تا کافی شاپ سرکوچه؟...نمی دانستم کوچه برلن کجاست؟نمی دانستم دوراهی قپان کجاست؟نمی دانستم خیابان دماوند را چطور باید بروم؟فقط پدرم برده بودم کلاس کنکور...کنکور...کنکوروبرگشته بودم ...توراهم توی دانشگاه دیده بودم ...برایت جذاب بودم ...نفر سوم کنکور بودم و داشتم یک رشته ی خفن می خواندم ...چطور شد از چشم تو افتادم ...پول محسن را نداشتم ...بیام وی داریوش را نداشتم ...بلد نبودم رفتن خارج از کشور ...توی همان دانشگاه که داشتم لیسانس می گرفتم ...

...

آمدم خانه و پذیرش دانشگاه ایالتی نیویورک را بالا و پائین کردم ...

انگار یک هفته رفته باشم ترکیه!!!تازه پدرو مادرم هم می توانستند خیلی خیلی به من افتخار کنند ...وضعشان هم انقدر بد نبود ...حتما می توانستند ....

...

حالا دانشگاه را مو به مو می شناسم ...کتابخانه دانشگاه نیویورک جای من است ... دارم فوق لیسانس ام را تمام می کنم ... و بی خیال تهیه ی پولم !پدرو مادرم مجبورند حداقل هرسه ماه چند هزار دلار برایم بفرستند که حد کم می شود سالی شصت میلیون!می دانم برای فامیل اصلا مهم نیست من منهتن را بشناسم یا نه؟یا اصلا نام شهردار نیویورک را بدانم ...فقط این مهم است که من دارم آن رشته ی خفن را در نیو یورک می خوانم ...دهانم را بسته ام از دلتنگی ها ...از تمام بوی قیمه ها و قورمه سبزی های مامانم!نباید چیزی بگویم تا مادرم بفهمد ....وبالخره....

...

تو همین دیروز تماس گرفتی ...خلاصه دردهایت این بود که هیچ کس من نمی شود ...و می خواهی هر طوری شده اینجا بمانم تا تو بیائی و با هم زندگی کنیم ...

یک دختر آمریکائی هست به نام ال نور که مرا دوست دارد ولی هنوز برایم جدی نشده ...

اگر بشود یک چند ماهی طول می کشد ولی می توانم برای همیشه اینجا بمانم ...دلم برای تهران تنگ شده می خواهم برگردم و همه جایش را بشناسم ...می دانم برای پدرو مادرم سخت بوده که پول را فراهم کنند ...بهر حال هنوز تصمیم نگرفته ام ...ولی خیالت راحت من بیرون زندگی توام!!!وربطی دیگر به تو ندارم!فعلا با اتم و نوترون و پروتون دارم خوش می گذرانم و اصلا به تو چه که من چه می خوانم و چه کار می کنم و چقدر گریه می کنم یا نه؟ ال نور نمی گذارد ...

تو هم ای نازنین!

من فیلم پلیس آهنی و مرد اهنی را خیلی دوست دارم ...

ونمی گویم تو ...شبیه کدامشان هستی!!!

شایدهم شبیه هردویشان باشی!حالا حالاها باید تهران را بگردم تا بشناسم و برای شناختن نیویورک اگر فرصت نباشد باکی نیست ...

نمی روم چون تو بیرونم نکرده ای ...واگر بکنی بازهم نمی روم و شاید این فرق من با خیلی ها باشد ...جائی می مانم که بوی تو آنجاست ...

شاید یک روز بروم ...ولی برای ....!!!

seyede layla madadi

هشت:

ترومپ!

می ترسم آنقدر دوست داشتنی شوی که نگو!!!

بعد از اینکه نتوانستی ...و نخواستی که بتوانی!!!!

 

 

نه:

مامان بنز:

پراید بی شعور!بچه ی بد!پسر من از دست تو چی کار کنم؟سوئیچ منو ورداشتی کجا رفتی؟

پراید:

مامان!خوب من سوئیچ شمارو بردارم باید با خودتون برم !چرا نرفتم؟!

بابا پژو:

سوئیچ ات دست منه!نمی خواستم بری خونهی خواهرم!می ری بر می گردی دیوونه می شی!

مامان بنز:

برای چی؟برای فرش خونه شون؟یا موقعیت ملک شون؟

ننه خاور:

خیر!به خاطر داشتن بچه هائی به نام سمند و دنا!

مامان بنز:

بی خود!بچه های من پاسپورت خارجی دارن!

ننه خاور:

چه فایده!خودت عاقل فرضشون نمی کنی ...چه برسه به دیگران!

پراید:

مامان بس کن!توهم توطئه زدی!می ذارم می رم دوبی!میشینی گریه میکنی ها!

ده:

رهبرم ...

دوست داشتن شما افتخار تاریخی ست ...

اینک نوبت ماست و ...نسل ها بعد چه ها کنند ...

 

 

یازده:

کار رسانه خیلی سخته!واقعا اونائی که درگیرش هستن می دونن...به خصوص خبر و آنتن!

روز شون هم بی سرو صدا می گذره و احتمالا یه عده شون اصلا جزو هیچ گروهی محسوب نمی شن... که یه روز خاص هم داشته باشن مثلا خبرنگارا...

بهشون خسته نباشید می گم ...بر آورده کردن انتظارات میلیونها نفر خیلی سحته ...اصلا بیان حرفای عادی هم که به هیچ کس و گروهی بر نخوره خیلی سخته ... حدا قوت اصحاب رسانه...

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم ...دیدیم اومدن تست بازیگری بگیرن ...برا چه فیلمی؟جنگ ستارگان!همین طور که داشتم می خندیدم انتخاب شدم براچه نقشی؟جنگ با تاریکی!!!گفتم می ترسم گفتن نترس!همه اش فیلمه!تبلیغ فضاست!از پول بدت می آد؟گفتم با خانمای فامیل مشورت کنم بد نیست:بهجت خانم جون فرح خانم جون فخری خانم جون شیرین خانم جون چی کارکنم؟برم" جدای"رو نجات بدم؟با تاریکی بجنگم؟نجنگم؟چی کارکنم؟

خوش تیپی ایه دیگه!فکر کن با مهتابی قراره شمشیر بازی کنم ...

انشالله!

باتشکر از سایت "ووآرت" که نقاشی های زیبای بانوان جوان ایرانی رو بی منت دراختیار گذاشتن ...البته نقاشی اول از موزه نقاشی مسکو انتخاب شده ولی نقاششون رو نمی شناسم ...ببخشید

۲۹ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۵۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

رازبقا و چطور ماندگاری سیب ها از زمان 60 هزار سال پیش تا حال بدون تغییر ژنتیک!!!

یک:

بردی سوی لبهایت دو انگشتت ...چرا؟

من دلیل آن موزون ترین حرکت نبودم ...هیچ؟

دو:

ریختی درخواب من موی خودت را روی دوش ...

من تمام خواب را دیدم ... طلا کوبی شده!

سه:

بوی بهار می دهد پاییز ...دیگر!

دوستت دارم میان خواب ...می ائی ...

ودرختان نمرده ...

درشکوفه ها غرقند!

چهار:

من توی چای تو ...قاشق قاشق عطرم ...

لاهیجان من ...

بدون شکر ...

همین طور شیرین است ...

دیماه ...

توی تراس بنشین و پتوی چارخانه را خفه کن!

و ...

یاد من باش!

پنج:

انتقام سخت من از تو ...کش رفتن سیب ات بود!

می خواستی " یک راست" زمین بیائی و من ... بهشتی ات کردم!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را رقیه(س) جان و من هردو ...

چقدر بگردیم و بگوئیم ...: بابا ... حسین جان(ع)...

 

هفت:

برای شماهم پیش آمده که تا به حال احساس کرده باشید که طلسم شده اید ...انگار یکی آمده و بختتان را بسته و رفته ...انگار اسمتان توی یک گور با هزار دعا دفن شده و شما هیچ اقبالی ندارید ...درامتحان کنکور علیرغم سال ها تجربه نا موفق ...عمل می کنید ... زیبائید وهیچ خواستگاری ندارید وای دل غافل !درمحل کارهم پیشرفت نمی کنید ...

...

نامه ای به تو عزیز!

عزیزم متاسفم که 6 بار کنکور دادم و قبول نشدم!چون تو فقط شب ها درخواب مرا با پیرهن پزشکی تصور می کردی و هرگاه مایوس می شدم که بلائی سرخودم بیاورم گفتی نه!حتما حکمتی دارد که مرا درپیرهن پزشکی می بینی...رفتیم پیش دعا نویس وایشان دعائی مرحمت فرمودند و نوشتند و گفتند این دعا را کنارت بگذار و شب امتحان راحت بخواب!ولی پدرشما که از قضیه مطلع شده بود به پدرم اس زد که : نه!نشد با تقلب نمی شود!...امسال بخت با من یار شد و من پزشکی یاسوج قبول شدم ودوان دوان به سمت منزل شما آمدم که دیدم دالامب و دیمبول می زنند و پیرزن همسایه شیرینی پخش می کرد ...گفتم چه خبر است گفتند پیر دختر همسایه بالاخره با یک دکتر متخصص ازدواج نموده ودارد می رود خانه بخت ...

آه ای عزیزم!

اللهی خوش بخت شوی که این سال ها منتظرم بودی و اللهی خوشبخت شوی که از من ای آی کیوی ضعیف!دکتر مملکت ساختی !چه بسا من همان سال اول کارمند شرکت بودم و با تو ازدواج می کردم و الان هردومان بدبخت بودیم!!!

ای یار ای یار ...بسیار سلام از مات بسیار خداحافظ!

...

نامه ای به تو عزیز!

توی کلوپ ما شایع شده که یک دعا نویس قهار آمده که می تواند شانس آمار وبلگ مرا سه برابر کند و نامش نیست جز ایلیای کبیر!"آدم یاد پترس کبیر پادشاه روسیه می افتد"!

بهر بی پول که نمی شود باید یک چیزی بهش داد تا بنده ی خدا رایگان کار نکرده باشد ...می گویند آماربهجت خانم جان را به 500 نفر درروز رسانده من که جوانترم و بهترم!انشالله به 10000برسم خوب است!می خواهم این بار آدرس بلاگم را درهمه جا پخش کنم تا خارجی ها بفهمند من کیم!!!(این نکته مهمی ست)وخودم دست به کار شوم وبرای دخترهای کلوپ شوهر پیدا کنم انشالله خیر باشد ولی کمی عذاب وجدان دارم چون زیاد اهل تقلب نیستم!!!!

تو ای یار سال هاست با من حرف نمی زنی!درتصادفی که باهم داشتیم تو از شدت هیجان لال شدی ...می خواهی برای زبان باز شدن تو هم دعا بگیرم یا نه می خواهی آمار من به 10000نفر برسد و تو از شدت هیجان خود به خودت دوباره زبان باز کنی ؟...خودت می دانی ...

من الله خیر!

" حتم دارم دوستان شما فکر می کنید که من این نامه هارا دزدیده ام...خیر ...لا...نو!من اینهارا داوطلبانه گرفته ام تا شما بدانید بعضی ها در بعضی امور چگونه اند..."

تو هم ای نازنین !

غتفلی که چه دعا ها که پشت سرت نمی خوانیم و بلد نیستیم و نبودیم که تورا از خدا بگیریم ...

اقبال دختران جوان بلند باداکه خدا خواهد فرستاد اگر بلد باشیم کی درخانه ی بخت را بگشائیم ....

layla

هشت:

ترومپ!

یادم آید روز دیرین ...گردش یک روز شیرین ...

توی جنگل های ایران ...راستی شما کی؟

نه:

مامان بنز:

پراید قرصای بابات خیلی مهم بود چرا نخریدی؟شب تا صب بیدار می مونه ...دیگه چوبای تختم می جووه!!!اعصاب نداره می فهمی؟

پراید:

مامان نیست!باورکن نیست!پسر عموی بوگاتی امشب داره می آد ایران گفتم بیاره!امشب می رم فرودگاه ازش می گیرم!

ننه خاور:

آخه بنزی چرا پسرمنو دیوانه جلوه می دی؟یه شب آدم قرص نخوره چوب تختخوابو می جووه؟اه!حالا فامیل بوگاتی چی فکر می کنن؟چقدر تو بی سیاستی؟

بوگاتی:

مادربزرگ همه می دونن بعضی داروها تو ایران نیست اشکالی نداره!

بابا بیوک:

عجب ضایعی هستی پژو!یه شب می اومدی با بچه های قدیم و پراید می رفتیم صفا!می شینی چوب می خوری بدبخت؟!

پراید:

والله همین رو بگو!

ده:

رهبرم ....

گوشه گوشه ی ایران ندای یاعلی(ع)...

بلند می شویم و جهان حیرت است و بس...

یازده:

بعضی ها بدون درنظر گرفتن درمان برخی بیمار یها به علت بالا بودن ویزیت برخی پزشکان یا دوره ی درمان " به خصوص پزشکان روان درمان گر"برای برخی بیماران خودو رفع آنی مشکل یا راحت تر دم دستی آن اقدام به خرید مواد مخدر می کنند و بیمارانی که متاسفانه گاه توان یا اختیار عمل از خود ندارند قربانی این نوع اعتیاد و درچالشی جدید قرار می گیرند ...متاسفانه خطر بیشتری در کمین این عده از افراد است و نظام پزشکی باید نگاهی جدید به این مقوله کند و حتی اگر لازم است هشدارهای لازم را بدهد ...تا این عده از مواد مخدر به جای داروی جایگزین استفاده نکنند و آسیب کمتری ببینند...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدم انوره دو بالزاک همسایه مون با بچه هاش دارن همینگوی همسایه دیگه مونو تا می تو نن می زنن!رفتیم جداشون کنیم میگی م بابا شما دونفر مودب چرا دیگه؟آقای انوره دو بالزاک میگن ما تو کانون زمان از آقای همینگوی جلوتریم اونوقت تو صف نون ایشون جلوتر از ما واستاده!!!

آخه چی بگم ما تو فضا دیگه نباید از این دست مسائل داشته باشیم ...صدای خنده فامیلو دارم می شنوم!!!

سیزده:

اگه تمام ستاره ها و اگه تمام سیارات رو با گازها و میعاناتشون خدا طوری قرار داده باشه که زمین با فرم و شکلش به وجود بیاد حتی با گازها و امور شیمیائیش ...دم اون شاعر گرم که میگه...

ابرو باد و مه و خورشید و فلک درکارند ...

تاتو نانی به کف آری و به غفلت نخوری...

 

 

۲۶ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ارشا اقدسی وهفت گوی بلورین ...پراید و سایز دفتر مشق!

یک:

پیروز میدان جنگ من و تو ... هیچ کس است ...

آن کس که برای من و تو ..." هیچ" نبود!

دو:

قرص اگر داشت ... می خوردیم و از عشق هم ...

صدهزاران متر آن ور تر ... نمی مردیم ...(نازنین!)

سه:

این کلاس های بی خود که می روی ...

برای پر کردن تنهائی هات ...

مرا دیوانه کرد ...

می نشینم توی خانه و تو ...

با هزار سئوال بی جواب ... بر می گردی ...!!!

 

چهار:

تفاوت فرهنگی بین ما ... زبانمان نبود؟

من فارسی می نوشتم و تو ... الگوریتم می خواندی؟!!!

پنج:

پول دیدن فیلم ات را دادم ... خوردند ...

بدبخت!

هنرپیشه ی من بودی ...پول مال تو بود!

شش:

مزار شش گوشه ات را می بوسم و بوی رقیه (س) را ...

می آورم به شهر خود " تهران"و فخر می فروشم...

 

 

هفت:

از نظر پزشکی " انگل" داشتن مر بوط می شود به محیط ناسالم!و چیزی نیست جز یک اتفاق بیولوژیک !که انتقال آن اتفاقا ممکن است از یک مستراح خوب " خیلی ببخشید wc" هم (منظور با همه امکانات ) اتفاق بیفتد!

دراین مقال کوتاه مثل همیشه به انگل هائی می پردازیم که تا حدودی به عشق!مر بوط می شده و می شوند ومی دانید که در اصطلاح عامیانه گلاب به رویتان به انگل " کرم به خصوص در پی پی " گفته می شود!

...

دههی شصت بود که عنقریب درتهران شاید 1000 شماره ی تلفن پیدا می شد که عده ای به حرفه ی قشنگ مزاحمت تلفنی مشغول شدند و به این طریق اولین عشق های رسانه های نیمه دی جی تال پی دا شد!یا!خانمان های عده ای به باد فنا رفت!

...

شب بیکار زنگ زده منزل شخصی از اقوام که ...ان دوتا شیر که سرکوچه ی باغ وحش اند " کوچه مهستی سابق نرسیده به پارک وی" کدام زن اند و کدام مرد؟!!!یا فرض بفرمائید نیمه شب تلفن کرده و دراوج شهرت: فریبرز عرب نیا گفته...فربرز عرب نیا هستم بفرمائید:!!!با من کاری نداری؟قربان خدا بروم شنیدیم همکار پدرمان که مجرد بوده در اداره کلی تلفن داشته که بیامن در میدان ونک ببینمت و بعد که رفته با آمبولانس خبرش را از بیمارستان شهدای تجریش گرفته اند چرا؟ چون دیده عمه دوستش با ه برابر سن آمده دیدار جهت خنده!خدائیش اصطلاح انگل یا کرم ریزی که گفتم یک اصطلاح بیولوژیک است و به اینجور جاها نمی خورد ... لعنتی ها نه تنها تمام نشدند بلکه پراکنده شدند و به دههی هفتاد هم رسیدند کم کم داشت تلفن های دیجی تال زیاد می شد و حالت آنا لوگ از بین می رفت ....

...

:خانم جون_اقاجون ...می تونم وقتتون رو بگیرم و معمولا این ها افراد میض از آشناهای خود ادم بودند که مثلا می خواستند آدم را امتحان کنند!!!انگار معلم اخلاقند!!!وحشتناک قضیه ...ضبط اولین صداها بود وقتی خدای نکرده شیطان گولت می زد و سوتی می دادی ...هیچ وقت یادم نمی رود که تهران شش شماره ای بود و البته مادرم که می خواست پیراهن های پدرم را بشوید باید یک دسته از شماره تلفن هائی بهش داده بودند را جدا جدا می گذاشت چون واقعا معلوم نبودکی به کی بود!!!

دراین دهه اصطلاح مزخرف معتاد انگل جامعه شکل گرفت که بعدها معتادین دست به دست شدند و با تلاش و پشتکار بسیار درنشان دادن بی آزاریشاننسبت به خیل عظیمی از همین " انگل ها" راه خودرا جدا نموده و به بیماری رسیدندطوری که هیچ کس نمی تواند اذعان کند " اعتیاد" داشتن انگل است!!!

...

بگذریم موبایل کرمکی هارا به طرز وحشتناکی زیاد کرد ...

درخیابان ...بیابان راحت نبودی و همین الان که الان است هنوز نمی دانی کی برایت دارد منظومه های سوزناک دردناک فحش و یا خیانتنامه و لو کیشن می فرستد ...صداضبط کردن شده کار نوزادان دو ماهه که تازه به خنده افتاده اند و الان نسیم نوه عمه ی دوستم رکورد جهان را شکسته و دارد توی یو تیوب دابسمش می گذارد فقط می خواهم اینجا بنگارم بدلیل از دیاد وسائل " کرم ای" بیائیم کسانی را که گول یا فریب یا حتی فریب عشقی اینهارا می خورند " کرمکی" معرفی کنیم تا بدانیم دسته بندی چه خبر است وگر نه دیگر که اینکارها عکس گرفتن ها و غیره عادی شده و کم کم همه ...

تو هم ای نازنین!

کرمی!ولی کرم توی سیب قلبم!

خوردی نوش جان!

از قدیم نگهش داشته بودم تا یک کرم با حال بخورد و همه می دانند که من یکی با افتخار جز انگل ها و کرمکی ها نبودم ... درست لنگه خودت!!!

خیلی ها هم نبودند ولی ...چه عرض کنم!!!

لیلی

 

هشت:

ترومپ!

یک تلفن می زدی و تمام می شد می رفت ...

بدبختی که تو هم اصلا کرمکی نیستی!!!

 

نه:

پراید:

مامان ...من تازه دارم دارم حس " ارشا اقدسی " رو می فهمم وقتی خودشو آتیش می زنه بعد می آن خاموشش می کنن ...می خوام بشم مریدش می خوام بشم وسیله ی نقلیه اش ...آآآآآآآآه!

مامان بنز:

چته؟چی شده؟آتیش گرفتی؟

پراید:

مامان امروز داغ کردم!مردم دیدن داره دوداز سرم بلند میشه هرکدوم با هروسیله ای که می تونستن اومدن سراغم ....

خانم مددی با پتو ...خانم مددی با سطل آب خانم مددی با کپسول آتش نشانی ...خانم مددی با شربت وای مامان چقد لذت بخشه که مردم درکت می کنن وقتی می سوزی !!!

بوگاتی:

بعد همه شونم خانم مددی ...ملت یعنی خانم مددی آره؟

پراید:

تو فامیلشون اینجوریه ...خانم مددی اول همونیه که می شناسی انقد دوسش دارن هرکاری که میکنه بقیه زنائی که فامیلشون مددی هست می آن ادامه اش می دن ...

بوگاتی:

اه...مافیاآن؟!

مامان بنز:

پاشو!خوبه رنگت سفید نیست!همین نوک مدادی سفارش ات دادیم ...اینطوریه ایه...پاشو ببینم!لوس!تاککسییییییییییی!!!

ده:

رهبرم ...

دیده گان ملت به اشک شوق شساه شد ...

خدای دیده گان ملت ایران نگه دارد ...

 

یازده:

دیگه انقد ملت پشت سر مرده حرف می زنن یا بعضیا رو به زور توی قبر می کنن که از پارسال تا حالا توی ایران ده تا یا بیشتر مرده زنده شدن!!!و ضمن اعلام زنده بودنشون از هرگونه مسئله سیاسی اقتصادی اجتماعی که بهشون زدن اعلام برائت و به عنوان روح پاک دارن به زندگیشون ادامه می دن ...

آقا این چه کاریه؟!!!می ریم عزاداری یارو خودش می آد حلوا می گیره!!!

دوازده:

آقا نشسته بودیم توفضا یهو قرار شد هنر پیشه های فیلم پیشتازان فضا بیان دیدار ...آقا یوری همسایه مون شلوارشو از استرس برعکس پوشیده بود حالا اینجا چه شلواری می پوشیم بماند!!!

شب دیدیم بچه های زمین منظور فامیل از زمین عکس برامون فرستادن همه مون واستادیم نفهمیدیم بعد بهجت خانم جون زیر عکس نوشتن ...شما ...آقایوری و فلانی ها یهوئی ...

ماچیکار کنیم تو چشم نباشیم هان؟!!!

خدایا ...انشالله ووو

سیزده:

من از بیگانگان هرگز ننالم ...ننالم ...ننالم ...

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد!!!!

بله!

۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

johnny ...finglish or ...how mr bean...johnny english

یک:

روی دفتر قلبم دیگر نام تو نیست ...

نام قصه ای ست که دیگر تو ...از آن رفته ای ...

دو:

مدال شجاعت از جنگ چشم ها ... مال تو ...

برده ای هوش شهری ... که درخیال چشم های توست ...

سه:

خم شد از کمر زلیخا و تو هنوز چون سرو ...

درزمستان رابطه ها ...چه قدم ها که ... نمی زنی !

چهار:

فروخته ای مرا به عنوان برده و پول ...

اساسا عشق یعنی چقدر من می ارزم!

پنج:

روی دستم عکس دست توست ...اما دست تو ...

دستبند از عشق دست دیگری دارد که دست من ... هیچ!

شش:

مزار شش گوشه ات را به روز حادثه ها ...

به یاد زینت عبادت کنندگان سجاد(ع)...آمده ام ...

 

 

هفت:

فقردارم ...و فقرم علیرغم اینکه فقر ندارم ... به زبان خیلی ها می آید ...

دکتر متخصص می گوید : فقر آهن دارم !باید انسولین مصرف کنم ...فقر دارم ...نمی دانم توی چی چی چی چی مغزم ...استرس نبایدداشته باشم ...و درانتها بدون اینکه کسی بداند و علیرغم اینکه ظاهر موجهی دارم فقر دارم !!!

...

اوایلش قبولش نداشتم و مقاومت می کردم ولی دیدم فقر خیلی چیزها واقعی است و قربان خدا بروم اگر مقاومت کنم یا بزنمشان یک جای دیگر را می کوبم و تاکید می کنم یک جای مهم دیگر ...به فقری که اسمش را می گذارم چماق ... " فقر فرهنگی"!!!

...

قبول همین فقر توی عشق سخت تر است ...فکرش را بکن از نظر روحی وابستگی پیدا می کنی و یکی که اصلا مایل نیست به تو کنار یکی دیگر صاف صاف جلوی چشمهایت رژه می رود ...لجت در نمی آید ؟بدبخت ترین فقرعالم همین است که هزار لطمه به خود درپی دارد...به اسید فکر می کنی به ربودنش فکر می کنی به هزار و یک نقشه فکر می کنی و درانتها می بینی ای دل غافل ...نداریش!و شده ای همان مجنون معروف !یا سر از کلانتری ها و دادگاه ها در می آوری و یا توی خانه با سیگارها هم کلام می شوی ... می شوی دود...هیهات!

...

باور کنیم همه فقیریم!باورکنیم از آن کله تا پائین بالاخره یک چیزی هست که نداریم و می خواهیم داشته باشیم و نمی شود!..."باور کنیم" بهتر است و توی عشق باور کنیم می شود راحت زندگی کرد به جای اینکه خودمان را بزنیم ...برویم توی کلیت قضیه ...دردمان درمان دارد ...نباید از فقر بترسیم ...تلاش کنیم بالاخره یک طوری می شود که از هیچ چی بهتر است!نه اینکه یک عمر درسراب دنبال رویا بگردیم و هیچ نصیبمان نشود ...

...

سوراخ فقر توی دل بعضی ها روزبه روز گشادتر می شود اگر تلاشی نکنند... از این نظر باید داشته هارا قوی کنیم ...می شود داستان یوسف و زلیخا !زن ثروتمندی که فقط یوسف نداشت و مرد فقیری که هیچ جز خدا نداشت ...نهایتا توی بدترین شرایط مقاومت کرد و خودتان دیگر بهتر می دانید ...

...

تو هم ای نازنین!

حالا می فهمم بی تو چقدر فقیرم!

روزا روز از بی توئی که نباشی که سایه ات نباشد از هرترسی بالاتر ...می ترسم!

می خواهم هر دقیقه بشود هزار ثانیه درکنار تو ...

خلوتت را با خودم بهم نمی زنم حتی دورا دور ...حواسم پی تو هست چون نمی خواهم آب هم توی دلت تکان بخورد ...

این چه فقری ست نمی دانم ...ولی می دانم هزار امکان هست که در این دایره مینائیمن نباشم تو نباشی ...ولی بارها برگشته ام به خود ودیده ام فقط و فقط باید از لحظه ها لذت برد حتی اگر لازم باشد در آن لحظه ها ی تو ... من نباشم ...

درانتها دعا می کنم که این گونه فقرها که همه داریم رو نیاید!پیش نیاید!وهمه همدیگر را و عشقشان را داشته باشند ... انشالله

سیده لیلا مددی

 

هشت:

ترومپ!

اولین قدم...برای رفع دیوانگی ...

عزیز من!

باور داشتن است که ... هستی !

نه:

پراید:

مامان بیا وصیت نامه ی منو بگیر!یه چن روز ه که چیز دارم!" روغن روی" می گن از علائیم سرطان خودروهاست!

مامان بنز:

این چرت و پرتها چیه می گی؟کی اینارو کرده توی مغزت؟من از بدو تولد تا حالا دارم!پاشو جمع کن برو مکانیک!

پراید:

مادرمن!تو اگه سپرم نداشته باشی ... مارکم نداشته باشی ... می شناسنت!تواصلا مرگ نداری!من بدبخت باتو فرق دارم!آخه چطور شد حاصل ازدواج شما ...من از آب در اومدم؟لعنت!

بابا پژو:

حالا رو کن وصیتت رو یه چن روزیه نخندیدیم!

پراید:

بابا من کاملا جدیم!

بابا پژو :

بذار خودم بخونم...به نام خدا ...فلان فلان فلان چی؟ تو باغ شمال داری پراید؟یه بارم مارو نبردی!می خوای ببخشی به پورشه و لامبورگینی؟...فلان فلان فلان چی؟خونه ی دوبی به بوگاتی؟ای بابا!فلان فلان فلان چی؟پولات رو به ننه خاور و بابا بیوک می بخشی؟ مگه چقد داری؟ فلان فلان فلان چی؟" جسدم به پدرو مادرم" آخه دیوانه ما با جسدت چی کار کنیم؟..ای خدا!....فلان فلان فلان چی؟بوق و پرچم تیم استقلال به تاکسی؟سر این یکی پراید می کشمت!

پراید با ترس:

بابا حالا که نمیمیرم...شاید ...اگه سرطان خودرو باشه....

ننه خاور:

اینروزا دیگه کسی از سرطان نمیمیره ...تو از دهه ی هفتاد داری مارو می کشی !

...

ده:

رهبرم ...

عشق آل علی (ع)و شما روشن کرد ...

راهی که به تاریکی شب می رفتیم ...

 

 

یازده:

راستش رو بخواهید مدتها بود که را جه به یک مطلب مهم می خواستم صحبت کنم ...

چون من اینجا به چیزی ربطش نمی دم از شماهم می خوام که قضاوت نکنید و به چیزی ربطش ندید!

بعد از مدتها کار کوچولو درزمینه تدریس جامعه شناسی کوچولو بین نو جوانان ...فهمیدیم که یک نکته اهمیت داره و اون اهیت خود فرده ...اینکه اگه من و من ها نباشن اصلا دیگه جامعه ای نمی مونه ...به عبارت صحیح تر بحث شیرین " خود ایمنی"!!!که ما تا حدی داریم تو آموزش و پرورش کار می کنیم ولی کافی نیست ...

مثلا: تو هرشغلی حتی ساده ترین شغل اصطلاح اول ایمنی بعد کار وجود داره ...ولی تو شغل زندگی که همه مشغول به اون هستیم چی؟ و از همه مهتر بچه ها و نوجون ها مون ....

چقدر کار کردیم روی نوجون ها و بچه ها مون که خودشون خودشون رو از مشکلات و درد سرها ...اصلا از مرگ دور کنن...؟

چقد کار کردیم روی نوجون ها و بچه ها که وقتی کیف قشنگ لباس مرتب یا حتی موقعیت یکی دیگه رو می بینن دچار هیجان نشن ...ناخن هاشونو نجوون ....لبهاشونو نخورن و به خودشون و دیگران صدمه نزنن؟...اصلا راحت ترین کار...غصه نخورن...چقدر ارزش ها ی واقعی زندگی رو براشون جدی کردیم ...بزرگ کردیم تا داشتن خونه ماشین محله ی دیگران براشون تبدیل به عذاب نشه ...چقد گفتیم اینا فقط وسیله ان و معیار یه زندگی خوب یا آدمای خوب ...نیستن ...

همیشه تفاوت ها هست اگر کمم بشه بازم به یک درصدم برسه به صد درصد رفع نابربری نمی رسیم چون نمی تونیم معیارهارو برداریم ...چقد ما رو بچه ها مون کار می کنیم که تو این بلبشو دزداز آب در نیان؟ایمانشونو حفظ کنن و به ارزشها رو بیارن ...

جواب این سئوال جواب خیلی از مرگ های خود خواسته نوجوانان هم هست...

یکیش رسانه ای میشه ولی روزی 100 تا با انواع و اقسام راه ها اتفاق میفته و هرکدوم یه دلیلی داره ...دیگه حتی به خاطر دوست پسر یا دختر خوشگل یا سگ قشنگ فلانی اتفاق بیفته خوبه؟!تقصیر ما قشر تحصیلکرده است که راجع به این قضیه با اطرافیانمون خوب حرف نمی زنیم و همه اش داریم تفاوت های خودمون و دیگران رو به رخ جوونا می کشیم ...گناهشون چیه؟...

من الله توفیق ...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو از دفتر انتقام جویان زمین ...دفتر کار "تونی "خدابیامرز نامه رسید که چه نشسته اید ...زمین درمعرض خطره!

اینور اونور ...نشستیم اول برای کل فامیل از بهجت خانم جون بگیر تا فرح خانم جون گریه کردیم بعد برای نجات زمین مشغول شدیم ...

معذرت می خوام متن نامه و کل کارهائی که ما می کنیم " سکرته" یعنی" محرمانه"است ...ببخشید ...

از خدا خواهیم ...

سیزده:

با این که گذشت ولی ...

السلام و علیک یا سید الساجدین (ع)...

وفات تسلیت ...

 

۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

از مردم گمراه جهان راه مجویید/نزدیک‌ترین راه به الله حسین است...

یک:

بوی حسین(ع) می فروشند و دکان ها باز ...

حتی نیمه شب ... می توان شنید بوی حق حسین(ع)...

دو:

ایکاش چشم من طاقت دیدن آن صحنه ها داشت ...

ولی ترس!میگذاشت روی دو پای خود ...بایستم؟!

سه:

کسی پرسیده از من تا چه حد شیعه ای ...

آن قدر که دوشیزه رقیه (س) بشود سرپرست من...

چهار:

انگار دریا خشک بود و آب قحط بود ...

من درکنار حسین(ع) تشنه بودم و ...عباس (س) گفتنم ...

 

پنج:

ظالم خواهد مرد ...

دقیقاهمان طور که مظلوم می میرد ...

ویک گور از دنیا به هر کدام خواهد رسید ...

ولی ...قدرت تشخیص آدم ها نخواهد گذاشت ...

داستان ها .... یکسان تمام شوند ....

شش:

مزار شش گوشه ات ...روز کربلا ... روز عشق ... عاشورا ....

قیامت است و هرکس آمده است ...

تا حق عشق را بگذارند کف دستش ...برود....

 

هفت:

اندوه که عشق درد دارد ... ورشد هم!نمی شود که بی درد عشق ورزی کرد ...نمی شود که بی درد هم بالید و رشد کرد ...

...

توی داستان های آخر زمانی غرب و هالیوود می رسیم به ته ته ذهن ...به تله پات به قدرت شگفت انگیز زمان ...می رسیم به حق!که البته شاید بیان حق از زبان خودشان مهر بخورد ولی دراصل ماجرا ذات فی نفسه انسان ...حق جوئی ...برگشت به دوران طلائی انسان و برقراری حقوق الهی اصل ماجراست ....که دریغ!ما رسیده ایم !!!

...

ما به ذهن شهید ی که از زندگی خویش می گذرد رسیده ایم ...رسیده ایم به دورانی که حق باید به حق دار برسد ...رسیده ایم و بالاتر ووالاتر به احترام ببه آن شرایط و حق وحقوق هم رسیده ایم ...

ما حتی به قدرت ژنتیک هم رسیده ایم به اولاد پیغمبرهم رسیده ایم که البته برای برخی قابل باور نیست ...ولی برای ما هست ...

...

از نظر علم امروز شیعه یعنی تلفیق یک مذهب با علم و شک نکنیم که این واقعیت بالاخره دردنیای پیشرفته پذیرفته خواهد شد و به اثبات خواهد رسید ...چنان که دیدن آثارش روشن است ودیده ی قوی می خواهد و خیلی ها درجهان دارند ...

...

دوست دارم اینجا از مردی حق گو بگویم که گلویش پر از فریاد بود که بود که بود و هست که هست و هست و خواهد بود ...

بقول دکتر الهی قمشه ای : تمام برکت است آن خون ریخته شده تا به حال ...

که اگر دوست اش داریم همان عشقی ست که بین ما و خدا هست ...نمرد و نخواهد مرد بلکه خواهد بود و خواهد بود ...

...

دوستان ...خواهران و برادران بیائید چنان چه لایق است این روزها را بیان کنیم ...حق تعالی یارتان باد ....

هشت:

ترومپ!

کدام کوچه نیست درایران بی نام شهید ...

یعنی ...

هیچ وقت به هدف ... نمی رسی ...

 

 

نه:

پراید:

مامان من امروز دختر عموی خانم مددی رو سوار کردم ...چقدر باهم فرق داشتن؟

مامان بنزبا خنده:

مثلا؟اصلا خودش بود؟لابد مثل فرق من با رولز رویس؟

پراید:

نه!یه جوری که گفتنی نیست ...

باباپژو:

بازم خیالاتی شدید ...تاکسی ...پراید ...خودم!پولای امروزو بردارید دو سه روزه تعطیله...بیارید تقسیم!

تاکسی ...پراید...بابا پژو:

یه میلیون!

مامان بنز:

خاک تو سرتون کنن!سه نفری یه میلیون!؟8 میلیون پول جاتونه شبی ...بفروشیم پارکینگتونو پولشو بذاریم تو بانک حالشو ببریم ...

بابا پژو:

مثلا کی؟

مامان بنز:

من و ننه خاور و بوگاتی!

پراید:

مادرمن!دلت خوشه!با این ترافیک مثلا کی رو سوار می کنیم ...یکیش همین فک و فامیل خانم مددی ...اه!

یازده:

دم جوونای خلاق این شبا گرم ... هندونه های قاچ شده و آش های گرم کوچولو ... املت پزون ...شام و دعوت گرفتن از سالمندان و معلولین ...اهدای قربانی به جاهائی که اصلا نمیشه فکرشم بکنیم ...عیادت از بیماران بیمارستانها و اهدای نذری ...اهدای نذری به همراهان بیماران به خصوص نزدیکی بیمارستان امام خمینی ...بردن و پختن شام در اقامتگاه های ایتام و دلجوئی ... خیلی چیزای دیگه که به چشم میشه دید و کاش می شد گزارشششون کرد و با عکس آورد .... خودشون نمی خوان مخصوصا حمایت کنندگان از همراهان بیماران ...کلا دمشون گرم ....

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهودیدیم بخشنامه اومده باید زباله های فضارو جمع کنیم آقا جون ماچی خوردیم؟چی کار کردیم؟صد سال کثافت کاری رو ماباید جمع کنیم ...

حالا فامیل رو بگو با هابل 2و 3و ...از ما عکس بگیرن میگن رفتن فضا زباله جمع کنی ...راستی اگه بذارن تو صفحاتشون چی؟

جهنم بذارن ...داریم به محیط فضا کمک می کنیم مااصلا روی زمین ام با رامبد جوان اینا کارمون همین بود ...آشغال محیط زیست جمع می کردیم ...

جل الخالق از همه جا طرفدار محیط زیستیم ...

انشالله ... خدا کمک ...

 

 

 

 

۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

حسینی ترین ملت دنیا ...

یک:

روی ماه تورا دیدن عباس (س)... دیگر نمی شود ...

سرت سخت مشغول است ... به امور شهادت ...

دو:

کی روی ماه تو را دیدن دیگر ... رقیه جان(س)...

می روی و مدینه داغدار ماه ها خواهد شد ...

سه:

مرا بگردان روی زمین دنبال خودت که ... نیستی ...

حتی بوی تو ... نشاندار راه من ... تواند شد ...

 

چهار:

حتی غمگین اند خیمه ها ... آتش نگر فته می سوزند ...

فرداست که دیگر حسین(ع) و یارانش ...وداع کنند ...

پنج:

می گذاری من هم با لیاقت عشقی بسوزم و ...

نگاه کنم دنیای حسین(ع) خواهان ... که همین است ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خواهم آمد با دو عشق ...

خودت و عباس (س) ...

که خریدار بهشتم با عشق هردو ...

اگر بفروشند ...

 

هفت:

البته همیشه به ما می گویند عشق موازی خوب نیست ...ولی پیش می اید....

کودکیم ...عشق مامان داریم پس عشق بابا کو؟ برادر کوچکترمان را دوست داریم پس برادر بزرگتر؟دخترخاله امان را دوست داریم ولی یکهو با عشق دختر عمه مان چه کنیم؟

قدیم ها مرتب آمار می گرفتند !مامانت را بیشتر دویت داری یا بابایت ...خواهرت را بیشتر دوست دداری یا برادرت و جوابها غافلگیر کننده بود :

بچه داشتیم که به بزرگترش می گفت: بتو چه!!!ولی اغلب یکهو به این فکر می افتادند که راستی چه فرقی می کند میلیاردها میلیارد بابا و میلیاردها میلیارد مامان ...

...

همین" کودکشو" معیارهارا تغییر داد کودک درحالی که کاملا آگاه بود می زد زیر عشق یکی و بازیرکی می گفت مامان!چون بیشتر مرا می برد پارک!

بد تربیت نشدیم؟!

بابا یمان را می بوسیدیم و شب ها برای طول عمر مادرمان دعا می کردیم ...پول هایمان را جمع می کردیم برای تولد خواهرمان!

...

وسط دهه ی 50 غافلگیر شدیم و چه دغدغه ها که نداشتیم ... عفت خواهران دیگران را دوست داشتیم ...اسلام دین مان را دوست داشتیم ...کمی بعدتر از عشق وطنمان مردیم ...جان دادیم و کمی بعدتر مملکنمان را مثل دسته گل ساختیم ...

...

چه اشکالی داشت که معتقد بودیم ...بلند می شدیم یا علی(ع)... می رفتیم ...یا علی(ع)...اب می خوردیم سلام برحسین(ع)...

اصلا چه اشکالی دارد که هزاران عشق موازی داشته باشیم ...

برویم خارج و برگردیم هنوز کوچه مان یادمان باشد ..برویم خارج و هنوز عزاداری امام حسین(ع)از یادمان نرود!...

به نظر من یک بعدی ها دیوانه می شوند ...همه اش را می ریزند توی یک قالب وزود به پایان می رسند ...دیوانه ها زیر عشق معنوی آدم می زنند و می خواهند نباشند ...فکر می کنند از آدم کم می شود و پیش خارجی ها خجالت می کشند ...انگار سر عشق حقوق می گیرند ...آدم را متحجر می خوانند ...

نه!

قلبم بزرگ است من حتی می توانم به اعتقادات یک بودائی احترام بگذارم و بودا بخوانم و دوست داشته باشم ...می توانم برادر زحمتکش پاکبان خارجی را به یک وعده غذای گرم به نیت امام حسین(ع) دعوت کنم ...می توانم خدارا درهمه ی ابعاد هرجا که هست ببینم و درنهایت توی لونا پارک توی شادترین لحظه های زندگی فریاد بکشم ...یا حسین(ع)....وعشقم را با شادیم تقسیم کنم و شادیم را باعشق ...

...

تو هم ای نازنین

گلو بریده شدی و اینها واقعیتی بود که نتوانستند انکار کنند چه با صد سوار چه هفتادو دو تن و چه میلیون ...

دردما درد بلد بودن تو نیست ...درد این است که اشرف مخلوقات رای گیری بلد نبود دل به دست آوردن بلد نیود آن ور قضیه را که تو باشی که نکردی و ندادی آنقدر بزرگ کرد تا بمیری ...

این روزها اوف باد به روی مخلوقی که خودرا به خدای نسبت داد و درحد حیوان با آزادی بیان مخالفت کرد ...اوف باد به مخلوقی که ادامه دار سعی کرد با آزار کودکان و بانوان به یک هدف ساده یعنی بیعت(انتخاب) برسد ...اوف در دنیای امروز هنوز اوف!

هنوز یا حسین(ع)...هنوز یا عباس(س)هنوز یازینب(س) هنوز یا رقیه(س)...

هشت:

ترومپ!

باورنمی کنی تغییر جهان را از سال گذشته تا به حال ...

وگرنه قبل شما جهان توی سال 70 ایستاده بود!

 

نه:

پراید:

تاکسی جون !تسلیت می گم غم آخرت باشه !ولی دیگه راحت شدی یهوئی نصف فامیل رفتن ...لازم نیست بری مرخصی!

تاکسی:

مرسی ولی برای ازدواج هم؟!

ننه خاور:

خوب مگه ازدواج چیکار داره؟یه غلطی می کردی نشونی چیزی عقدی؟

تاکسی:

چرا کردم ولی باید تصمیم بگیرم یا قلبم رو بیارم تهرون یا برم پیش قلبم!

مامان بنز:

وا!چه رمانتیک!خوب قلبت رو بیار تهرون!

تاکسی:

شما یه جای خالی تو پارکینگ دارین ...قبول کنین سوبارو بیاد اینجا هردو با هم براتون کار کنیم ...

بابا پژو:

تاکسی جون!از اول مستقل باش!خانم من جلو خودش می گم دخالت گره فردا زندگیت خراب نشه!؟

مامان بنز:

ای وای یادم افتاد!یکشنبه برادرم رضوانی هیولا از آمریکا اومده الته شب ها به دعوت زانتیا تو هتل پارسیان می خوابه ...چن شب می خواد بیاد پارکینگ خودمون ...وای شام ...ببخشید!

بابا پژو:

تاکسی جون بیارش تهران براش خونه بگیر ...

بابابیوک:

من یه پارکینگ تو فلاح دارم ...می خوای؟

تاکسی:

فلاح؟

بابا بیوک:

عشق من!نه هتل اسپیناس پالاس!کله ی تهران!

تاکسی:

باشه...ممنون!

ده:

السلام علی الحسین(ع) و علی علی بن الحسین(ع)...

از ما ملت ایران ...حسینی ترین ملت دنیا ....

 

 

یازده:

به اندیشه های هم نخندیم ...

حتی یه بچه وقتی داره درمورد دنیای خودش با ما صحبت می کنه و اندیشه هاش درحد پائین تر از ما به نظر می رسه نخندیم ...این دنیا زمان داره و ادامه داره و بزرگه ...همه چی قابل اثباته یه وق دیدی دنیای ما از حد دنیای همون بچه خیلی پائین تره ...صبرکنیم و گوش بدیم نمی گم برای اندیشه هامون مبارزه نکنیم و همینجور وایسیم ...ولی احترام بذاریم تا احترام ببینیم ...

دوازده:

آقا تو فضا نشسته بودیم ..دیدیم زمگ پشت زنگ گفته بودیم سر جریان دیزی دیگه جواب نمی دیم ولی دیگه انقدر تکرارشد که جواب دادیم ...گفتیم چی شده ؟ بهجت خانم جون گفتن روی زمین دارن 100 متر آپارتمان می دن با یه قبر!اسم ماروهم نوشتن فقط کافیه یه روز بریم زمین مدارکش رو امضا کنیم ...

فکر نکنم فرمانده فضا پیما اجازه بده!اصلا دیگه به چه دردمون می خوره؟ولی اگه فضا یهو نابود شدچی؟ بریم خونه درو فامیل آواره بشیم؟هههوف!چی کار کنم برم زمین باید اندازه ده تا پول خونه تو نارمک خرج کنم برگردم ....نمیدونم حالا شدیم به خاطر قبر رفتم ...بالاخره روزمین دفن بشم می آن یه فاتحه برام می خونن کی؟ همین فامیل!

من الله توفیق!

 

درادامه نوشت:

ممنون از توجهتون .... ممنون از همه

۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۱۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

چگونه پوست خودرا سالم نگه داریم یا دستگاه پوست کن نخرید لطفا!

یک:

می بری مرا به خواب خود که نترسم ...

بیدار می شوم و پر از تنهائی ... توام!

دو:

درون مرا کشتن هدفت بود ولی نشد!

ده سال کشمکش که بیرون بهتر است ...یا درون!

سه:

موی تو را توی جیب کتم فرو می کنم ...

دیگر خلاصم از هرچه موست که می کنند ...توی حلق من!

 

چهار:

دستت رو می شود که هیچ ... پایت هم ...

که دست و پای گرفتار کردنم ... نیستت!

پنج:

تورا خدای نفرستاده بود ... بلکه شیطان هم ...

آنقدر بلد بودی که فقط فریب کاری کنی ...!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) خون ها ...

به پا کرده است و می کند ... " عاشوراست"!

 

 

هفت:

واین اصطلاح مضحک" منتظری تا شاهزاده ای با اسب سپید بیاید" این روزها مرا چقدر می خنداند!!!که اگر آمار درستی از کاربردش گرفته باشم بیشتر بین " برادران" گرامی رواج دارد تا" خواهران"!!!

...

فکر کنید دوران هخامنشیان است و مهربانو پروشات نامی کنار رودخانه نشسته و دارد موهایش را با آب و شانه صاف می کند که خبر می رسد دشمنان ایران زمین از مرزدارند می گذرند و بسوی ایران حمله ور می شوند ...از جایش چنان تکان می خورد که نگو!...دو متر قد دارد و دوربازویش 80 می باشد ...می پرد روی اسب سیاهش " رخشانه" وشمشیر را از بغل کمرش در می آورد و توی هوا می چرخاند و به سوی دشمنان می تازد ...درچنین حالتی جاسوس دشمن می بیندش و به دو به دو می رسد به مرزها که ای ... غلط نکنید که مهربانو شمشیر به دست دارد می اید ولی مگر مهربانو دست بر می دارد تا قلب سرزمسن دشمن پیش رفته و حقشان را کف دستشان می گذارد درحین برگشت همان دشمن کنار رودخانه یک دل نه صد دل عاشقش می شود و اتفا قا اسب سپید هم دارد ... مهر بانو کمی فکر می کند و بدش نمی آید که تشکیل خانواده هم بدهد ...

...

فکر کنید دوران قاجار است ...مهر بانو " شمسی خانم" با دوستانشان دارند از حمام بر می گردند ...سرخاب و سپید اب کرده اندد و ابروهایشان را وسمه کشیده اند ... جمعشان سه نفری 500 کیلوی امروز می شود!طبق این قاعده که بانو باید تپل باشد!طلاهای جینگول مینگول دارند و خیلی متین و آرم دارند از کوچه های بازار تا درخونقاه یا گاه می روند که چهار تا سوار با اسب سپید شان پیدایشان می شود ...

مهر بانو شمسی خانم زیر آن روبندی لبخند می زند و به سخره می گویدشان اگر مردید بیائید پائین ...جوانان بخت برگشته که نیتی جز نشان دادن خود و اسب سپیدشان ندارند می آیند پائین و بعد ...چشمتان روز بد نبیند مهر بانو شمسی خانم و ملازمان با بقچه های حمام آنقدر کتکشان می زنند تا بمیرند هنوز در در خونقاه ضرب المثل است صدای جیرینگ جیرینگ شمسی خانم ...یعنی صدای النگوهای مهربانو شمسی خانم و دوستان که مشغول سرویس کاری بوده اند ...بعدها مهربانو شمسی خانم جان عروس و سوگلی دربار می شود و بچه مبی آورد ...

...

فکر نید همین امروز است ...

جلوی درب آرایشگاه " روبی" پراید سپیدش را معطل کرده تا مهربانو " گلاب خانم" بیاید بیرون و بوق بزند و انشالله سوارش کند و بالاخره حرف دلش را بگوید ...مهربانو " گلاب خانم" از آرایش گاه در می اید بیرون و ایشان شروع می کند به بوق زدن که ناگهان می بیند یک بنز سفید آن طرف خیابان ایستاده چشم هایش چهار تا می شود  و مهربانو گلاب خانم سوئیچ اش را تکان می دهد و می رود تو ...ای دل غافل بابای گلاب جان که تا دیروز پیکان داشت اوه نه!اصلا کی؟آه...باید بگویم امروزه روز اسب سپید هم با اسب سپید تفاوت دارد و دارد که دارد به ماچه ... خرما که از پل گذشت ...!!!

....

و تو هم ای نازنین!

اسب سپید نداشتی و نداری و بارنگ نوک مدادی و نقره ای حال می کنی که بدنیست ...

و نه اینکه ما دنبال اسب سپید بوده ایم که فقط و فقط یک اصطلاح بیشتر نبود ...

بعدا فهمیدیم بخت حتی می تواندبا  مشکی و سیاه همبیاید و خوب باشد!!!

و اصلا مسئله ای نیست ...چه برسد به نقره ای و نوک مدادی ...

بله!

مهر بانو سیده لیلا مددی

" یک نکته را عرض کنم خدمتتان درجلسه ای با بانوی بزرگواری که دکترای ادبیات داشتند ایشان اصرار می کردند که عناوین بانوان مهربانو باشد نه خانم چون خانم خصوصا مغولیست ...ما دراین مقال به احترام هردو را آورده ایم چون به هرحال خانم مصطلح است و انشالله از تاثیر بانوان در دوران مغول بعد ها خواهیم گفت ....با تشکر ...

 

 

هشت:

ترومپ!

دیگر با شما قهر نیستیم ....

عادت کرده ایم دیگر جهنم تو نباشی یکی بدتر!

 

نه:

مامان بنز:

مگه تاکسی ده روزه نرفته بود مرخصی چرا برنمی گرده؟

پراید:

مامان جون سیستم جاسوسی ات مختل شده؟ دوروزه رفته بود برای فوت خالش ...داشت برمی گشت عمه اش مرد!دوروز دیگه موند داشت برمی گشت عموش فوت شد دوروز مونده بود که خبر رسید پسر خاله ی باباش تو فرانسه مرد!خلاصه بگم رفته اونجا همه رو بکشه بیاد !

مامان بنز:

وا!خدارو شکر پا قدمش تو زندگی ما بد نبود!

ننه خاور:

چرا دیگه!یه پسر دائی داشتم از مامانم !!!عاشقم بود می خواستیم با هم ازدواج کنیم همینکه تاکسی اومد وسط خانواده مون ...مرد!

بابا بیوک:

پس چرا نگفتی؟هنوز داشتی اونو می زدی تو سرمن!سرمایه دار هلندی!

بابا پژو با خنده:

وردارین جمش کنین این خرافاتو!دروغ گفته بیشتر خواسته تو شهرستان بمونه ...خبرشو دارم عاشق یه سوبارو شده!

پراید:

سوبارو دیگه چیه؟

باباپژو:

مثل خودش یه مسافرکش قدیمی ....

 

ده:

رهبرم ...

آرامشی که خدای به ملت ایران داد...

صبری بود که دربرابر امثال مغول می کرد ...

 

یازده:

یعنی ما انقدر می خندیم خسته نشدیم ....؟!!!کل تلگرامو گرفتیم با هزاران عنوان جک!کانال داریم تو تلگرام گیز میز از صب تا شب کر کر خنده است ...حالا نگم تو اینستا گرام چی داریم بهتره ...." میلاد خواه" که اگه ببینیدش از خدا می خواهید که همه رو به راه راست هدایت کنه ...اونم هیچی ...بعد آمار می دن بیرون ما دومین ملت افسره ی جهانیم ...راستی می خواهید ایز گم کنید؟!!!غلط کردن گفتن!حالا رقصیدنامونو ندیدن !من آمار بیرون ایرانو ندارم جدی ولی داخل تا می شده رقصیدیم ...من فقط بدونم کی این آمارو داده چشمشو در می ارم!

دوازده:

آقا تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم سبزی خوردن ماست ترشی مخلفات ...دیزی!

آقا دیزی خوردیما!ولی متاسفانه بعدا فهمیدیم که این توطئه فامیل حسود بوده جهت تغییر نقشه ما تو فضا ...

آقا یه تکون خوردیم نیم ساعت بعد زحل بودیم .... بعد دوساعت بعد مشتری و مریخ ... سه ساعت بعد روی ماه داشتیم قل می خوردیم ... آخه گاز معده تو بی وزنی ........

ما تو کهکشان بچرخیم چی به شما می رسه ...

شما پالادیوم می رید ما براتون نقشه می کشیم ...نه؟!

انشالله کمک ...

.............

 

از دوستان گالری سیب که همیشه عکس هاشون دراختیار دوستدارانشون هست ممنونم ...

درضمن حواسم هست هرچه به عزاداریها نزدیک بشیم حال و هوامون حسینی تر انشالله ...

 

۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بوی عطر تو یا چگونه دفتر خاطراتمان را معطر کنیم ؟

یک:

صبح چشمان تورا دیدن ... زندگی می خواهد ...

من که دیشب چشم تو ... از عشق مردم ...(چه کنم؟!!!)

دو:

رود فریاد می کشد ...سیلی می خورد سنگ!

ایستادن یکجا!گاهی نتیجه ی عکس دارد!

سه:

برده ای مرا توی قبر چشم خود ... از بس که مرده ام !

مردن برای تو ... مراسم کفن و دفن نمی خواهد!

چهار:

بوی تورا توی کیف چرم ...

توی عطر قدیمی " جووان"!

توی کت سپید دامادی ...

پیدا می کنم ...

حسود!

دربرخی مکان ها نیستی ...

وخوش بختی یعنی همین!...

که می شود با یادگارها ...

زندگی کرد!

پنج:

آئینه توی دستت شکست و خون می ریخت ...

تکه های آینه ...سرخ رنگ ... همه اش تو بودی...

شش:

مزار شش گوشه ات را ندای بهشتی همیشه هست ...

که یا حسین(ع)... با کیاان عشق ورزی می کنی...

هفت:

گذشته و آیده پر است از عطر و اگر اینجا خودم را می نویسم ... از تاثیر عطرها خواهم گفت...

...

چشم باز کردم و یک روز آفتابی بود ...مرتب و اتو کرده حتی یادم هست که داشتند مجسمه ی موزه ی هنر های معاصر را جایش نصب می کردند ...!!!عجیب بوی چمن می آمد!پدرم دو لا شد و توی چشمهایم نگاه کرد و چیزی گفت مثلا مثل اینکه دودقیقه همین جا بایست ... و من ایستادم!دو دقیقه چقدر می شد نمی دانستم بوی چمن همچنان می آمد هنوز که ... پیرمردمر تبی با راننده اش جلوی من ظاهر شد " آه ای کوچولو مامان و بابایت کو؟" راستی بابا یم کو؟ دو دقیقه نشد؟گریه کردم و طعم گریه با چمن پارک لاله قاطی شد ... بابا نبود!پیرمرد مهربان داشت دستهایم را نگاه می کرد و می گفت کوچولو نترس!می برمت خانه که ناگاه پدرم ظاهر شد!آن موقع ها مایع دستشوئی نبودکه اینجا بنگارم آن لحظه به خصوص دستهایش چه بوئی می داد !لابد بوی صابون عروس!دعوایم نکرد!رنگش کاملاسپید شده بود و حتما به عکس العمل مادرم فکر می کرد ...که دو دقیقه یعنی درذهن بچه ی چهارساله چقدر ... بهرحال!....

...

توی خردسالی برادر بزگترم پسر جذابی بود ... ادوکلن " برووت " می زد و ماشین " آریا " داشت که تصورش برای جوان های امروزی کمی غریب است ... با برادرم که می رفتیم بیرون عباس اباد توی صف " بار انداز" ساندویچ و ژامبون می خوردیم ...

....

شاید به عطرهای تند عادت داشتیم ..." یا خیر!" عطر چیز خوبی نبود!دههی شصت بوی عرق نه اینکه چیز خوبی باشد ولی نشان دهنده ی این بود که عطر و ادو کلن نداشته ای!آخرهایش داشتیم نوجوانی را به جوانی سپری می کردیم و چقدر خوب مخصوصا برای " بعضی ها" " عطر بازها" که "بعضی ها" را راحت فراموش کردیم!!!هیچ خاطره ی عطری ای !نه خوب نه بد!توی یاد من نمانده!و اگر کنجکاوید باید بگویم عشق تقریبا طبقه اول بود و من باید از طبقه ی چهارم رصدش می کردم!دیگر چه بوئی!البته این را بگویم که برادرم از ترکیه عطر " دیور " می آورد که یاس خالص بود و ما گاهی از آن استفاده می کردیم ..من مادرم را بابوی یاس به خاطر می آورم ... هم چنین خانم هاشمی نژاد معلم دینی مان که عطر خالص یاس می زد بدون الکل ...

راستی الان دیور مدهست؟!

....

یواش یواش نه خیلی سریع بوها تغییر کرد ...بوی بنزین به گاز !عطر برووت به جووان و عطرهای دیگر وبعدترها ...

امروز عطرهائی که می شناسم ...عطر درختان اند!

انگار داری توی جنگل راه می روی ...مخلوطی از سرو و کاج!" وود"!و جل الخالق که خانه ی ما بوی سوئد می دهد ... شاید هم آمازون یا آلپ!!!

....

پدرم دیگر نیست ولی ... صابون های قدیمی چرا!بوی دستهای وضو گرفته اش که دست روی سرم می کشید و بوسم می کرد ...

عشق ولی ای نازنین بوهای دیگر هم دارد . باور میکنی حتی بوی سیر!: تو اگر مرا دوست داشتی میرزا قاسمی می پختی ...بوی میرزا قاسمی یعنی عشق وقتی که دررا باز می کند و می اید تو ...حالا تو عطر یاس بزن ...

عشق یعنی اگر مرا دوست داری اصلا عطر نزن!حساسیت دارم ...عطر تو پر از الکل است ...جل الخالق می توان برای تو " وود" بخرم ولی برای خودم عطر دوازده تومنی می خرم ...

...

به خاطر جگر عشق مایع دستشوئی پیدا کرده ام ... " ورت وورت" دارم توی بوهای مایع های دستشوئی سرچ می کنم " اوه" یا " اکتیو" وووو توی مایع های دستشوئی هم ...چنین!خسته نشدم از حافظه عطری " حالا دیگر توی تاکسی و آژانس بعضی ها رعایت نمی کنند و قول می دهم قبلا خبری از گاز معده بوده از بس که عطر تند می زنند و من از آزادی تا زمزم دارم از آلرژی اشک می ریزم و عطسه می کنم ...وهمه فکر می کنند با کتک آوردنم بیرون!

....

می شناسم بوهای دیگری که برای بچه های شهر زیادآشنا نیست ... بوی شالیزار ... بوی بهار نارنج ... عطر شیر تازه گرفته شده ... عطر تنور و نان ... عطر دستهای کشاورز ... بوی موهای دختران روستائی ... وحتی عطر گاوها و گوسفندها!....خوش به حال هرکه بیشتر و بیشتر عطر طبیعی توی ذهنش دارد ...از قدیم ها و جدید ...بوی باران ... بوی برف!....عطر عسل و گل های طبیعی ...

...

تو هم ای نازنین!

چه خوب که عطر تو شبیه به عطر پدرم می ماند ...

شباهت دستهای وضو گرفته ات به پدرم ...

چه خوب است که پیراهن هایت بوی یاس می دهند ...

بوی عشق ...

دست بوس جنابعالی : لیلی ...

 

هشت:

ترومپ!

جولی خانم بیا دردت به جوونم ...

شب مهتاب برات آوازمی خونوم ...

جولی جونم یار جونم بیا دردت به جوونم ...

از طرف: شوارتزنگر!

نه:

دکتر:

گوش کن پراید جان اون صداهائی که می شنوی صداهای کیاآن؟ زنن یا مرد؟

پراید:

اونا چهارتا از شعرای معاصرن!خفن ان!

دکتر:

دستور می دن؟ میگن کسی رو زیر بگیر !خودتو بزن به دیوار؟

پراید:

نه!عاشق من ان!میگن پراید پراید ... تازه من بهشون دستورم می دم ...

دکتر:

خانواده ات قبلا سابقه داشتن؟ مثلا مادر...پدر...پدربزرگ ... عمه...نظرشون چیه؟

پراید:

اونا که بروز نمی دن!شاید صد برابر از من بدتر باشن ...مادرم می گه:انگار جوونی داری با رفیقات پشت تلفن حرف می زنی!بابا پژوم میگه:دعا بنویسیم درست میشی ...بوگاتی میگه:باهاشون حرف بزن مخصوصا یغماشون!لامبورگینی و پورشه ام میزنن تو سرم بلگه ام شاعرا واقعی باشن بیان بیرون!

دکتر:

اشکالی نداره با قرصهائی که بهت می دم صداها کم میشن ولی متاسفانه از بین نمی رن!تا آخر عمر باید دووم بیاری!

ناگهان ننه خاور:

پراید!چی کار می کنی بیا بیرون از دستشوئی!قرص فروزماید خوردم دارم می ترکم!بیشعور !اونجا با خودت چی می گی؟!

پراید:

اومدم!اومدم!داشتم تمرین اسکیزو می کردم!اومدم!

ده:

رهبرم ...

فدای خاک ایران اگر شویم ...عشق است ...

عشق است عشق آل علی (ع)و ایران ...

یازده:

ذهن پاکیزه نه اینکه خدای نکرده از مخ تعطیل باشیم بلکه سعی کنیم درنظر اول درمواردی که برامون پیش می آد افکار منفی نداشته باشیم ...

افکار منفی به ذاته چیزبدی نیست خیلی مثبت اندیشی هم خوب نیست ...

ولی افکار منفی پدر قلب رو در می اره و مارو از تو می پوکونه ... بخاطر خودمون ...قلبمون روباید نجات بدیم ...

 

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم ...یه شهاب سنگ داره به طرف ما می آد...

آقا یه چیزی ام روش نوشته بود مثل شهروحشت ...danger cityانقدر ترسیدیم همین که به مارسید یکی از فضانوردا ی دیگه یه شاسی زد سنگه از هم پوکید نگاکردیم ببینیم طرف کیه مثل فوتبالیستا پیرهنش روزد بالا روش نوشته بود" ع.ش" یعنی عین اش رو نفمیدیم ولی شیرازیش رو فهمیدیم ....جان خودم هرکی بود از بلاگفا اومده بود!ما هورا کشیدیم و نجات پیداکردیم ...

ادامه دارباشی...عش....انشالله!

سیزده:

فضای مجازی از اینکه به من فضا می دی که رشد کنم و به خود ببالم ...ممنونم ...یه دفه دیدی پر درآوردم پریدم ....حالا کدوم وری ...خدا میدونه!!!

 

دیگه ببخشید دیگه ...ما همین طوری بلدیم ...

 

۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

هرگز ای یاران دعایش می کنید ...شب نمازش ذکر یاران من است

یک:

معمولا قربان تو که می رفتم ... می خندیدی ...

امروز برای تو مردم و ... گریه می کردی ...

دو:

هوشیار نبوده ام سال ها پیش ... وقتی که تو عشق فروش بوده ای ...

وگرنه...

هزار سال سود می بردم ... از ارزان خری و گران فروشی ...

سه:

هنوز بوی تهران توی دماغم بود ... رفتم زنجان ... به به !

برگشتم ...

نفس گرفتم ... اراک ... دیگر چه چه !

 

 

چهار:

خورده ام موی تورا از قضا ... توی دو دستم ...

خوردن مویت قضایم شد ... خدایا موپرستم!

پنج:

کلا قطار خیال برگشت نداشت ... صبح که می رفت ...

رفتم!

دوری باعث شد ...خیال غم تو از ذهنم رفت!...

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) نمی بوسم ...

چنان جان آورده ام کنارشما ...که بوسه کارسازش نیست ...

 

هفت:

و" لیلا" توی چه غذاهائی هست که بگویمت و باورت نشود:

یکم:

چهره ات موقع خوردن قورمه سبزی من ..." ملس " است ... می دانم خودم را هم بکشم قورمه سبزی مامانت که تازه از باغچه چیده و فراهم شده بود نمی شود با این حال هزار کلک بلدم!از آقای ریحان سبزی خریده ام و جداجدا شنبلیله ی خشک و گشنیز خشک را به آن اضافه می کنم ...زعفران اب کرده را هم چنان می ریزم که به به شود ... با اینکه جز و اسرار است ولی می گویم سر قورمه سبزی " شاهزاده خانم" را می خوانم تا احساسم میان غذا بجوشد ...

از میبد رب انار آورده ام که گاهی !یک کوچولوی کوچولو توی همه ی غذاها می ریزم ...عادت ندارم قبلا سبزی هارا سرخ کرده و توی فریزر بگذارم همان موقع پختن سرخ می کنم و چون می دانم شما زیاد گوشت نمی خورید گوشتهارا همان طور با چربی (خدا مرا ببخشد) می ریزم توی غذا!اینجا از همه ی همسایگان گرامی جهت بوی قورمه سبزی معذرت می خواهم ولی همین طور از ساعت یازده تا ده شب می جوشد تا جا بیفتد حالا در این بین تا بیا ید ...خدا بزرگ است ...

دوم:

فسنجان!(همین طور که خرد کن هست)دلم نمی اید و مثل مادرم که درظرف مخصوصی با سنگ گردوهارا له می کرد تصمیم می گیرم یکجور مشتی دیگری له شان کنم!

همین طور روغن هایشان که در می اید می گذارمشان روی گاز و بعد مرغ و کمی پیاز را اضافه می کنم ...می دانم کوچو لو می خوری زیاد نیست ولی قیافه ات ملس نیست یک جوری شیرین است ...دست رب انار یزد(میبد اردکان تفت) درد نکند موقع پختنش همایون شجریان می خوانم ... با من صنما دل دل دل دل دل دل دل دل دل دل یک دله کن!

اگر شده باشد سبزی خوردن هم خریده باشم چه عجب!

تقریبا شده ام یانگوم ...نگاه می کنم تا ببینم امپراطور چه می گوید ...

سوم:

مرگ موش!نترسید چون من متولد سال موشم!بلا تشبیه به کوفته تبریزی می گویم!

مدتهاست متوجه شده ام علاوه برسبزی های خوشبو تر خون کلک در کوفته تبریزی معجزه می کند !از دوست قدیمی ام خانم نجفی تشکر می کنم که فوت و فن له نشدن کوفته را به من گفتند که من درایتجا از بیان آن عاجزم!موقع پختن کوفته تبریزی نازی ناز کن را می خوانم تا انرژی من کاملا توی کوفته فرو برود و جماعت بخورند و حالش را ببرند!

چهارم:

ماکارونی با گوشت چرخ کرده و ته دیگ سیب زمینی یا لواش !وای من عاشق چهره ی توام وقت دیدن ته دیگ!مثل اینکه شب ولنتاین داری کادو می گیری!

بلدم!سیب زمینی هارا چنان بسرخانم که باتو حرف بزنند و بگویند : دوستت دارم!

وهمین طور که از گلویت پائین می روند تو حس این ترانه را داشته باشی ...

تو بارون که رفتی ...دلم زیرو رو شد ....آه!

....

وخانم های نازنینبرای من نوشته اند ای مرد ذلیل!ای خانه دار بدبخت!تو چه طور فرهنگی ای هستی ؟ نداری کوفته از سر خیابان بخری؟ باید عرض کنم ...بله!و نمی خرم!و خودم با دستهای خودم با آشپزی همه چیز را می گویم ...فهمید فهمید نفهمید نفهمید!

هروقا عصبانی باشد مرا نقاش غذا تصور می کند و می گوید تر کیبش را رعایت نکرده ای و من می فهمم هنوز مرا دوست دارد که به من با همین علامت ...علامت می دهد !

و آشپز خانه با وسایل گران قیمت امرو زیش الگانس من است ...دوستش دارم و گاه نمی خواهم از دستش بدهم و بروم مدرسه!(ببین تا چه حد)تازه پنجره اش رو به شهر باز می شود و ویو اش را هیچ خانه ای ندارد و ما در روبروی پنجره امان از پائیز تا بهار مرغ دریائی هم داریم ...

والسلام : لیلا!

هشت:

تروپ!

باور نمی کنی که جهان به هم متصل است ...

یک تکه زنجیر رها شد ... دنیا تکه تکه است ...

 

نه:

پراید:

مامان خواب دیدم منو تحریم کردن!مردم منو دیگه نمی خرن دیگه نمی تونم برم ایتالیا!دوبی !بدبخت شدم؟!!!

مامان بنز:

پرایدکم!از الان تا سال 1450 تورو پیش خرید کردن !اونوقت تو تحریمی؟نه عزیزم!تو یه روزگاری از بوگاتی ام گرونتر میشی...

بوگاتی:

مامان جون اون دیگه یه رویاست!من و بچه ها تا ابد میلیاردی می ارزیم ...

ننه خاور:

هه!

باباپژو:

جای این حرفا پاشید دست منو بگیرید ...فک کنم سکته کردم ببریدم دستشوئی!

پراید:

پدرمن!تو کجا سکته کجا؟ بگو کجات سکته کرده وسایل هم اونجاتو بگیریم!از همه مون وسایلت ارزونتره!

ننه خاور:

آره !پرایدی پسرم وسایلش از تو ارزونتره!

بابا بیوک:

خوب حالا!دائی رضوانی هیولا برام نامه الکترونیک نوشته گفته پنجشنبه می آد ایران!

همگی :

چی؟ بریم وسایل بخریم واسه خونه!

بابا بیوک:

بله!وسایل!

...

ده:

رهبرم ...

به امید سر فرازی ایران ... شهادت آرمان ماست ...

نمی میریم ... و... دشمنان از همین می ترسند ...

 

یازده:

رفتیم فیلم نیوکاسل رو دیدیم!

جاتون خالی که ...

آخه چی بگم!بگم بدبختی روزمره!آخه یه بدبختی هست خود سلبریتی ها خودشونو تو فضای بیرون و مجازی و دنیای تصویر جوری خوش بخت نشون می دن که انگار با همه دارن رقابت می کنن!بعد انگار برا دل ما خودشونو بدبخت نشون می دن !بعد می ریم می بینیم باورمون نمیشه اینهمه بدبختی ...جوونا از سر فیلم پاشدن!خوب قبلا گفتم تو سینما رفتن مهمه نه اومدن!نکنید بابا جان!اه!کجا کدو بدبختی؟!این همه ؟!...

دوازده:

اقا تو فضا نشسته بودیم ...یهو دیدیم رئیس ناسا اومد بازدید!ما هول نشدیم؟دست و پاهامونو جمع کردیم!اومد سری تکون داد بعد به ما که رسید گفت: فامیلای بهجت خانم جون؟!ما با ترس گفتیم : بله!گفت به زودی ما اینجا می خواهیم سالن همایش بزنیم شماها که فتمیل بهجت خانم جون هستین اینجا بشید مجری!آقا ما خوشحال نشدیم؟!قسم خوردیم آدم شدیم تو فضا سردیس بهجت خانم جونو جای خودمون همین جا بزنیم ...انشالله!!!

سیزده:

وای حیف که من تو فضای مجازی pcمحسوب می شم!وگرنه اگه جوجوئی بودم تو منو می خوردی ؟!آره؟فضای مجازی با توام؟!آره؟!!!

 

۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی