یک:
بریده ای به قد و قامت من ...رخت عشق ات را ..."عزیز"...
چگونه نپوشم ؟...رخت اهدایی!!!
دو:
به مردن کسی نباید راضی بودن ...
فقدان یک مورچه هم "گاهی"عدالت می آورد ...دم در!
سه:
مقابل آینه دیدی که چندان "هم"زیبا نیستی!....
ولی چه سود !باورنداشتی که عشق "او"به"تو"...قشنگی روحت بود!!!
چهار:
این دنیا پراست از فیلسوف ...به خصوص که دردنیای جدید همه مان درحد یک مهندس کامپیوتر و لیسانس زبان خارجی داریم می فهمیم!!!
سیاست فقط این نیست که سیاستمدارباشیم!
گرداندن یک مجموعه از دوستان ...خانواده هم می تواند بخشی ازسیاست باشد ...
دوراز جان همه ...بعضی ها چیزی دارند به نام "سیاست لگد "و می گویند درشکم مادرشان هم که بوده اند این کاررا می کردند وحلا هم.
ولی شرط این است که میان بقیه بچرخی ...نه اینکه کاری کنی که ازچرخ بیندازندت بیرون...
سیاست لگد همه جا جواب نمی دهد دورازجون مگر همه را "خ"و "ر"فرض کنیم که دردنیای کنونی محال است ودر روستا ها هم!دیگر پیدا نمی شود ...
"خوددانید ...نگو نگفتی "!!!
پنج:
پنجره باز بود که گربه آمد و نشست ...
آن قدر جیغ کشیدیم ...تا پسر همسایه آمد و بغلش کرد و برد ...کوچه!...
شش:
مزار شش گوشه ات...اذان ظهر بود ...
یادم آمد روضه ای که تورا توصیف می کرد ...حسین بن علی (ع)...نماز ظهر ...
هفت:
بوسیده امت هزاران بار حافظ ...
چون فال من همیشه همان یوسف کنعان رسیده است ...
هشت:
گل توی جیب پیراهنت سرک کشیده بود ...
من دیدمش که روی قلب تو روئیده است ...شخص دیگری !!!
نه:
بنزو پراید می رفتند و بوق می زدند و عروس و داماد ...
206 را پسندیده بودند ...با گل و روبان و اینه !!!
ده :
تو بعضی بیمارستانا هتل ساختن که همراه بیمار راحت باشه ...
یا همراه بیمارا کنارتخت بیمارشون هستن و لی هتلینگ می دن ...
بعضی جاها برخود بیمار جا نیست !و همراهشون سرپا اینور و اونور ند ...خلاصه با مریض بدحال و اندکی پول ...
ثواب همیشه اونیه که دل خلق رو شاد کنی ...یه خلاقیت نشون بده و چنین هموطنایی رو خوشحال کن ...انقدر انرژی مثبت ازخدا و کائنات می گیری که نگو!امتحان کن!
یازده :
مهدی جان(ع)دل مان تنگ است اگر گله کردیم و غریبی کردیم ...
ورنه درمملکت انتظارتو ...غریب نیست کسی !!!
دوازده:
25 سال پیش!!!
استاد رو صدا کردن بیرون در...آقاهمین که رفت تمام جزوه هاشو یکی از بچه ها جابه جا کرد ...
صفحه ی 40 با 60 ...همین طور الی آخر.
استاد برگشت ...صفحه ی 35 بود شروع کرد 75 رو خوندن .اصلا نفهمید ...!چون جزوه اش رو فقط می خوند و می رفت جلو و بچه ها باید می نوشتن ...
یکی از بچه ها دیگه از کوره دررفت ...به استاد گفت.استاد خندیدو ادامه داد :آها شوخی دانشجویی!!!...عیبی نداره حالا صفحه ی 36رو بنویسید !!!
"عزیزم دنیا عوض شده ...باورکن!"....
سیزده:
اگر عاشق استادمان شدیم ...حقیقت داشت ...!
گل های علم بویی چون ورق های "مثنوی "دارند!!!
چهارده:
دوستت داشتم ...کنار جوی آب می نشستم و تو مثل جوی زلال بودی ...
هنوزهم هستی ...حتی اگر انتخاب تو ...دست های من نبود ...
که به زلالی تو ...دردادگاه جوی اعتراف می کردند ....
پانزده :
ممنون!........................................
از آمپول و سرم نترسید ...از آنژو کت چینی بترسید!!!!
نه ازاونم نترسید!!!ازخدا بترسید !!!که قراره یه هم چین جاهایی صداش کنید ...
"یه دفه یه پرستار با قد دو متر می اد جلو تون ...آستینتون رو بالا میزنه و می گه :خجالت بکش ترسو!!!"