یک:
بسته بودم ...دولبت را ...به لواشک شیرین !
ولبم پرشده بود ازحافظ ...جمع و پر اب لبم ...
وقتی از شاخه نبات ...می گذشتم باتو!!!
دو:
اندوه فراوانم ...گذشتن ات از "خودم "بود ...
دیدم بلد نبودی "خود ...یارخود "نگهداری!!!
سه:
حیف ...خاطره هامان  که ...زیر پا می رفت ...
سوزانده بودم ...آن را برآب جوی کوچه ...




چهار:
آقای ف دویست کارتن سیب زمینی مارک پی خریده بود و شناسه هایشان را کنده بود و فرستاده بود شرکت جهت قرعه کشی و برنده شدن یک باب مغازه ...
شب داشت سیب زمینی سرخ شده می خورد که یاد کودکیش افتاد ...سیب زمینی آب پز!
رفت تراس و یک سیگار روشن کرد و لگد محکمی به یکی از جعبه های سیب زمینی زد که گذاشته بود کنار تراس ...
تلفن را ازجیب زیر شلواریش در آورد و به همسایه بغلی زنگ زد و گفت:زود بیا !آقای ن آمد "درحای که از تعجب شاخ در آورده بود "...همه جای خانه سیب زمینی بود و جعبه های له شده ی روی هم .
آقای ف گفت...باید همین امشب از شر همه اشان راحت شود ...آقای ن خندید...
.................................................................................
آقای ن سیب زمینی هارابرد محلهی قدیمی شان و از هر جعبه 20 کیلویی ...2کیلو 2 کیلو به خانه ها سیب زمینی داد و قضیه تا صبح تمام شد ...
فردا صبح خانه ی آقای ف از سیب زمینی خالی شده بود ...
زنگ زد تا خانم و بچه هایش برگردند ...همین که خانواده اش آمدند ...آقای ن تلفن کرد :سلام آقای ف.اتفاق عجیبی افتاده است ...همسایه قدیمی مان درهمان محله ی قدیمی ...داشته مغازه ی تازه اش را به شرکت پی که شما سیب زمینی ها را از آن خریده بودید می فروخته و قرار بوده آن مغازه جایزه شما باشد ...دی شب آقای ط سکته می کند و الان دربیمارستان است ...ایشان می گوید مغازه اش را به شما می بخشد و خانه اش را می فروشد جهت نگهداری خودش به شرط آن که انسانی چون شما به جای نگهداری سیب زمینی ها از ایشان نگهداری کند تا همسرشان از دیدار بچه ها "خارج ازکشور"برگردد ...ایا مایلید؟...
آقای ف خندید چون صاحب خانه به خاطر این ریسک جوابش کرده بود و کسی نمی دانست ...
فورا پاسخ داد:بله ...اصلا لازم نیست منزل را بفروشند مادر منزل خودشان از ایشان نگهداری می کنیم ...
به این ترتیب برنده ی خوشبخت آقای ف به همه معرفی شد ...
پنج:
پشت گوش تو پراز کلمات من است ...
صداهایی که هرگز نمی میرند ولی ...تو نمی شنوی ...
شش:
مزار شش گوشه ات را بسته ام به قلب ...
هرجا که عشقم است می برمش ...سرورم حسین(ع)...


هفت:
کلوچه ها گرمند و تو نمی خوری ؟!
چه شیرین ! قند داری ؟تویشان مرگ موش بود؟!
هشت:
باران زیر اشک های تو داغ دیده بود ...
گرمای ابر سرد می شد و داغ قلب تو گرمتر!
نه:
پراید نمی خام ...جهیزیه!!!
برایم لطفا بخرید سمند !!!مادرشوهر حساب ببرد !!!
ده:
گاهی باید خوشحال کنیم و این به پولداربودن و نبودن ادم ها نیست ...یعنی آدم های پولدار دل ندارند؟خدا ندارند؟چه اشکالی دارد ...بعضی هایشان آن قدر بدبختند که شعارشان این است "با پول همه چی رو میشه خرید ...قبول دارید ؟"
یازده:
شربتت را من بنوشم ای اللهی عشق من ...
تا که بعد از خوردنش ...سرفه نیاید سوی من....
دوازده :
دلم تنگ است برای بچگی ها یت ...که نمی دانستی ...عشق شوخی نیست ...
حالاکه دیگر بزرگ شده ای و فهمیده ای با بزرگترها !...نباد شوخی می کردی !!!!


سیزده:
ویران بکن و...رزومه ات را خراب کن ....
هی بولدوزر بران ....به جای خانه های قدیم ...جدید همسایه !!!
چهارده :
ممنون!...
بعضی خواننده ها ثابتن...وبعضی ها جدید ولی خیلی ا شون لطف می کنن ودرهر شرایطی می آن .
اللهی که زنده باشن ...شاید من مردم !!!و...
نه بابا ...زندگی ادامه داره ...