یک:

درویش یا علی (ع)...گویم وندارم برای خویش. ..

دنیای پربرق وزر  ..ولی...علی (ع) رادارم...

دو:

میان خاک هانمی شود دفن جسم من...

وطن بزرگ است. ..ومن برای خاک وطن...کشته بودم خودرا. ...

سه:

بیرون چشم تو...صدسال زندگی. ..

من...ان انی زنده ام. ..که میان دیده ی توام. ..

چهار:

عباس(ع)بگویم وابوالفضل بخوانمت. ..

ان عقل که گفت. ..برو حسین از تن تواست. ..

پنج:

اقای دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: ماده ی فلان فلانیم...خون خانم پایین امده باید گوجه فرنگی وموز بخورن. ..لطف کنید باسرم!گفتم:اشکالی نداره حالااینجاخوابیده ایم. ..تزریق کنید!...

دیدم یکهو یک سرم اوردند به اندازه وقامت بچه ی دوساله! ...صدایم درامد ببخشبد این چیه؟...گفتند:هیچی!...فلان فلانیم خون شما کم است...این همه اش باید تا دوساعت دیگر وارد خون شماشود....

من به دکتر ایمان داشتم....خوش سیما. ...جوان وقدبلندبود...ومدارکش رابا مهر فرانسه دریافت کرده بود...بعداز کنکاش دررگ من. ..ماده فلان فلانیم واردرگ هایم شدکه چشم تان روزبد نبیند....فکرکردم دیگر دست ندارم ویکی دارد باتبر رگ وریشه های دستم رامی زند...شاسی زنگ پرستاررازدم...خانم امد:بله...من:وای ...نصف شب این چیه به من وصل کردی؟خانم:ماده ی فلانیم!من:عزیزم یک کاریش بکن. ..خانم:نه!...ودرد ادامه یافت تادوساعت بعد....دوباره زنگ زدم وخانم دیگری امد. ...من:بابا...این چیه وصل کردین...به دکترزنگ بزنین...خانم:می بریمش باسرم قاطی می کنیم و می اییم...ولی الاوبالا بایدوصل شه ...داستان ادامه داشت تاپرستارشب امد:اه....ببینم!خوب اندازه شده....ورفت فرداصبح. ..

دکتر امد...

به به خانم مددی!فلانیم دریافت کردی؟...

بن کل دیگه نمک وگوشت روکنار میذاری...وحرفای منوگوش می کنی...لاغرمیشی وبعد...یکصدوبیست سال باهم دوستی می کنیم!دندان های سپیدوردیفش راانداخته بودبیرون...گفتم:البته. ..مرسی! کم مانده بود فرانسوی هم جوابش رابدهم که رفت...

دی شب که هبرگروپفک!رایک جاباهم خورده بودم !ان هم بعدانسولین وبعدش قرص فلان وفلان....یادش افتادم و خندیدم!...

صدوبیست سال اون هم باچنین رفیقی!!!هیهات!

شش:

مزار شش گوشه ات...برای من خاطره نیست!...

جزوان قسمت ذهن است که می بینم ومی بینمش درلحظه ها...

هفت:

بوی تو عطریاس بود...وضوگرفته بودی ومرا بوسیدی. ..

پدر!بهشت منتظرت بود...کنارمن...لیاقتش بود؟...

هشت:

درهای بهشت یکیش ازخانه ی ماست...

ایران وطنی ست...که بوی زهرا(س)دارد. ..

نه:

پرایدداشت می رفت که تنه خوردازپژو...

جیلی...خودش را کشت که حق با پراید نیست!

 ده:

یکی از سنت های خوب ما. ..حضوردرمراسم ویادبود درگذشتگان است. ..که دوستشان داریم وبدرقه اشان می کنیم تاخانه ابدی...نه اینکه درسنن دیگرنیست. ..ولی ابرازهمدردی وحضورما تفاوت دارد...بعضی غربی هاکه مرتب مارامی کوبند...حرف هادرمی اورند...گوش نکنید. ..ماکسی راکه دوست داریم. ..تابهشت خدای همراهی می کنیم. ..واین یعنی خوش به حالمان. ..

یازده:

عشق رابلعید ماهی...نام ان یونس نبود؟...

پس گرفت باریتعالی. ..جای عشق اش نور شد!!!

دوازده:

کشته ام خودرا برای تو...جوابمراگرفتم ازخدای...

ان که میمیرد برای تو...شهیداست ای وطن...اماده باش! !!

سیزده:

دست هایت راپنهان کردی که...دست به هم ندهیم...

هیچ انگار دست هایم را...بدرد لمس دست هایت نخورد!!!

چهارده:

خدایشان بیامرزدرفتگان را...

وممنون. ..که همیشه حضوردارید...غلط املایی رامی اندازم گردن موبایل. ..