یک:

صبح چشمان تورا دیدن ... زندگی می خواهد ...

من که دیشب چشم تو ... از عشق مردم ...(چه کنم؟!!!)

دو:

رود فریاد می کشد ...سیلی می خورد سنگ!

ایستادن یکجا!گاهی نتیجه ی عکس دارد!

سه:

برده ای مرا توی قبر چشم خود ... از بس که مرده ام !

مردن برای تو ... مراسم کفن و دفن نمی خواهد!

چهار:

بوی تورا توی کیف چرم ...

توی عطر قدیمی " جووان"!

توی کت سپید دامادی ...

پیدا می کنم ...

حسود!

دربرخی مکان ها نیستی ...

وخوش بختی یعنی همین!...

که می شود با یادگارها ...

زندگی کرد!

پنج:

آئینه توی دستت شکست و خون می ریخت ...

تکه های آینه ...سرخ رنگ ... همه اش تو بودی...

شش:

مزار شش گوشه ات را ندای بهشتی همیشه هست ...

که یا حسین(ع)... با کیاان عشق ورزی می کنی...

هفت:

گذشته و آیده پر است از عطر و اگر اینجا خودم را می نویسم ... از تاثیر عطرها خواهم گفت...

...

چشم باز کردم و یک روز آفتابی بود ...مرتب و اتو کرده حتی یادم هست که داشتند مجسمه ی موزه ی هنر های معاصر را جایش نصب می کردند ...!!!عجیب بوی چمن می آمد!پدرم دو لا شد و توی چشمهایم نگاه کرد و چیزی گفت مثلا مثل اینکه دودقیقه همین جا بایست ... و من ایستادم!دو دقیقه چقدر می شد نمی دانستم بوی چمن همچنان می آمد هنوز که ... پیرمردمر تبی با راننده اش جلوی من ظاهر شد " آه ای کوچولو مامان و بابایت کو؟" راستی بابا یم کو؟ دو دقیقه نشد؟گریه کردم و طعم گریه با چمن پارک لاله قاطی شد ... بابا نبود!پیرمرد مهربان داشت دستهایم را نگاه می کرد و می گفت کوچولو نترس!می برمت خانه که ناگاه پدرم ظاهر شد!آن موقع ها مایع دستشوئی نبودکه اینجا بنگارم آن لحظه به خصوص دستهایش چه بوئی می داد !لابد بوی صابون عروس!دعوایم نکرد!رنگش کاملاسپید شده بود و حتما به عکس العمل مادرم فکر می کرد ...که دو دقیقه یعنی درذهن بچه ی چهارساله چقدر ... بهرحال!....

...

توی خردسالی برادر بزگترم پسر جذابی بود ... ادوکلن " برووت " می زد و ماشین " آریا " داشت که تصورش برای جوان های امروزی کمی غریب است ... با برادرم که می رفتیم بیرون عباس اباد توی صف " بار انداز" ساندویچ و ژامبون می خوردیم ...

....

شاید به عطرهای تند عادت داشتیم ..." یا خیر!" عطر چیز خوبی نبود!دههی شصت بوی عرق نه اینکه چیز خوبی باشد ولی نشان دهنده ی این بود که عطر و ادو کلن نداشته ای!آخرهایش داشتیم نوجوانی را به جوانی سپری می کردیم و چقدر خوب مخصوصا برای " بعضی ها" " عطر بازها" که "بعضی ها" را راحت فراموش کردیم!!!هیچ خاطره ی عطری ای !نه خوب نه بد!توی یاد من نمانده!و اگر کنجکاوید باید بگویم عشق تقریبا طبقه اول بود و من باید از طبقه ی چهارم رصدش می کردم!دیگر چه بوئی!البته این را بگویم که برادرم از ترکیه عطر " دیور " می آورد که یاس خالص بود و ما گاهی از آن استفاده می کردیم ..من مادرم را بابوی یاس به خاطر می آورم ... هم چنین خانم هاشمی نژاد معلم دینی مان که عطر خالص یاس می زد بدون الکل ...

راستی الان دیور مدهست؟!

....

یواش یواش نه خیلی سریع بوها تغییر کرد ...بوی بنزین به گاز !عطر برووت به جووان و عطرهای دیگر وبعدترها ...

امروز عطرهائی که می شناسم ...عطر درختان اند!

انگار داری توی جنگل راه می روی ...مخلوطی از سرو و کاج!" وود"!و جل الخالق که خانه ی ما بوی سوئد می دهد ... شاید هم آمازون یا آلپ!!!

....

پدرم دیگر نیست ولی ... صابون های قدیمی چرا!بوی دستهای وضو گرفته اش که دست روی سرم می کشید و بوسم می کرد ...

عشق ولی ای نازنین بوهای دیگر هم دارد . باور میکنی حتی بوی سیر!: تو اگر مرا دوست داشتی میرزا قاسمی می پختی ...بوی میرزا قاسمی یعنی عشق وقتی که دررا باز می کند و می اید تو ...حالا تو عطر یاس بزن ...

عشق یعنی اگر مرا دوست داری اصلا عطر نزن!حساسیت دارم ...عطر تو پر از الکل است ...جل الخالق می توان برای تو " وود" بخرم ولی برای خودم عطر دوازده تومنی می خرم ...

...

به خاطر جگر عشق مایع دستشوئی پیدا کرده ام ... " ورت وورت" دارم توی بوهای مایع های دستشوئی سرچ می کنم " اوه" یا " اکتیو" وووو توی مایع های دستشوئی هم ...چنین!خسته نشدم از حافظه عطری " حالا دیگر توی تاکسی و آژانس بعضی ها رعایت نمی کنند و قول می دهم قبلا خبری از گاز معده بوده از بس که عطر تند می زنند و من از آزادی تا زمزم دارم از آلرژی اشک می ریزم و عطسه می کنم ...وهمه فکر می کنند با کتک آوردنم بیرون!

....

می شناسم بوهای دیگری که برای بچه های شهر زیادآشنا نیست ... بوی شالیزار ... بوی بهار نارنج ... عطر شیر تازه گرفته شده ... عطر تنور و نان ... عطر دستهای کشاورز ... بوی موهای دختران روستائی ... وحتی عطر گاوها و گوسفندها!....خوش به حال هرکه بیشتر و بیشتر عطر طبیعی توی ذهنش دارد ...از قدیم ها و جدید ...بوی باران ... بوی برف!....عطر عسل و گل های طبیعی ...

...

تو هم ای نازنین!

چه خوب که عطر تو شبیه به عطر پدرم می ماند ...

شباهت دستهای وضو گرفته ات به پدرم ...

چه خوب است که پیراهن هایت بوی یاس می دهند ...

بوی عشق ...

دست بوس جنابعالی : لیلی ...

 

هشت:

ترومپ!

جولی خانم بیا دردت به جوونم ...

شب مهتاب برات آوازمی خونوم ...

جولی جونم یار جونم بیا دردت به جوونم ...

از طرف: شوارتزنگر!

نه:

دکتر:

گوش کن پراید جان اون صداهائی که می شنوی صداهای کیاآن؟ زنن یا مرد؟

پراید:

اونا چهارتا از شعرای معاصرن!خفن ان!

دکتر:

دستور می دن؟ میگن کسی رو زیر بگیر !خودتو بزن به دیوار؟

پراید:

نه!عاشق من ان!میگن پراید پراید ... تازه من بهشون دستورم می دم ...

دکتر:

خانواده ات قبلا سابقه داشتن؟ مثلا مادر...پدر...پدربزرگ ... عمه...نظرشون چیه؟

پراید:

اونا که بروز نمی دن!شاید صد برابر از من بدتر باشن ...مادرم می گه:انگار جوونی داری با رفیقات پشت تلفن حرف می زنی!بابا پژوم میگه:دعا بنویسیم درست میشی ...بوگاتی میگه:باهاشون حرف بزن مخصوصا یغماشون!لامبورگینی و پورشه ام میزنن تو سرم بلگه ام شاعرا واقعی باشن بیان بیرون!

دکتر:

اشکالی نداره با قرصهائی که بهت می دم صداها کم میشن ولی متاسفانه از بین نمی رن!تا آخر عمر باید دووم بیاری!

ناگهان ننه خاور:

پراید!چی کار می کنی بیا بیرون از دستشوئی!قرص فروزماید خوردم دارم می ترکم!بیشعور !اونجا با خودت چی می گی؟!

پراید:

اومدم!اومدم!داشتم تمرین اسکیزو می کردم!اومدم!

ده:

رهبرم ...

فدای خاک ایران اگر شویم ...عشق است ...

عشق است عشق آل علی (ع)و ایران ...

یازده:

ذهن پاکیزه نه اینکه خدای نکرده از مخ تعطیل باشیم بلکه سعی کنیم درنظر اول درمواردی که برامون پیش می آد افکار منفی نداشته باشیم ...

افکار منفی به ذاته چیزبدی نیست خیلی مثبت اندیشی هم خوب نیست ...

ولی افکار منفی پدر قلب رو در می اره و مارو از تو می پوکونه ... بخاطر خودمون ...قلبمون روباید نجات بدیم ...

 

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم ...یه شهاب سنگ داره به طرف ما می آد...

آقا یه چیزی ام روش نوشته بود مثل شهروحشت ...danger cityانقدر ترسیدیم همین که به مارسید یکی از فضانوردا ی دیگه یه شاسی زد سنگه از هم پوکید نگاکردیم ببینیم طرف کیه مثل فوتبالیستا پیرهنش روزد بالا روش نوشته بود" ع.ش" یعنی عین اش رو نفمیدیم ولی شیرازیش رو فهمیدیم ....جان خودم هرکی بود از بلاگفا اومده بود!ما هورا کشیدیم و نجات پیداکردیم ...

ادامه دارباشی...عش....انشالله!

سیزده:

فضای مجازی از اینکه به من فضا می دی که رشد کنم و به خود ببالم ...ممنونم ...یه دفه دیدی پر درآوردم پریدم ....حالا کدوم وری ...خدا میدونه!!!

 

دیگه ببخشید دیگه ...ما همین طوری بلدیم ...