یک:

روی ماه تورا دیدن عباس (س)... دیگر نمی شود ...

سرت سخت مشغول است ... به امور شهادت ...

دو:

کی روی ماه تو را دیدن دیگر ... رقیه جان(س)...

می روی و مدینه داغدار ماه ها خواهد شد ...

سه:

مرا بگردان روی زمین دنبال خودت که ... نیستی ...

حتی بوی تو ... نشاندار راه من ... تواند شد ...

 

چهار:

حتی غمگین اند خیمه ها ... آتش نگر فته می سوزند ...

فرداست که دیگر حسین(ع) و یارانش ...وداع کنند ...

پنج:

می گذاری من هم با لیاقت عشقی بسوزم و ...

نگاه کنم دنیای حسین(ع) خواهان ... که همین است ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خواهم آمد با دو عشق ...

خودت و عباس (س) ...

که خریدار بهشتم با عشق هردو ...

اگر بفروشند ...

 

هفت:

البته همیشه به ما می گویند عشق موازی خوب نیست ...ولی پیش می اید....

کودکیم ...عشق مامان داریم پس عشق بابا کو؟ برادر کوچکترمان را دوست داریم پس برادر بزرگتر؟دخترخاله امان را دوست داریم ولی یکهو با عشق دختر عمه مان چه کنیم؟

قدیم ها مرتب آمار می گرفتند !مامانت را بیشتر دویت داری یا بابایت ...خواهرت را بیشتر دوست دداری یا برادرت و جوابها غافلگیر کننده بود :

بچه داشتیم که به بزرگترش می گفت: بتو چه!!!ولی اغلب یکهو به این فکر می افتادند که راستی چه فرقی می کند میلیاردها میلیارد بابا و میلیاردها میلیارد مامان ...

...

همین" کودکشو" معیارهارا تغییر داد کودک درحالی که کاملا آگاه بود می زد زیر عشق یکی و بازیرکی می گفت مامان!چون بیشتر مرا می برد پارک!

بد تربیت نشدیم؟!

بابا یمان را می بوسیدیم و شب ها برای طول عمر مادرمان دعا می کردیم ...پول هایمان را جمع می کردیم برای تولد خواهرمان!

...

وسط دهه ی 50 غافلگیر شدیم و چه دغدغه ها که نداشتیم ... عفت خواهران دیگران را دوست داشتیم ...اسلام دین مان را دوست داشتیم ...کمی بعدتر از عشق وطنمان مردیم ...جان دادیم و کمی بعدتر مملکنمان را مثل دسته گل ساختیم ...

...

چه اشکالی داشت که معتقد بودیم ...بلند می شدیم یا علی(ع)... می رفتیم ...یا علی(ع)...اب می خوردیم سلام برحسین(ع)...

اصلا چه اشکالی دارد که هزاران عشق موازی داشته باشیم ...

برویم خارج و برگردیم هنوز کوچه مان یادمان باشد ..برویم خارج و هنوز عزاداری امام حسین(ع)از یادمان نرود!...

به نظر من یک بعدی ها دیوانه می شوند ...همه اش را می ریزند توی یک قالب وزود به پایان می رسند ...دیوانه ها زیر عشق معنوی آدم می زنند و می خواهند نباشند ...فکر می کنند از آدم کم می شود و پیش خارجی ها خجالت می کشند ...انگار سر عشق حقوق می گیرند ...آدم را متحجر می خوانند ...

نه!

قلبم بزرگ است من حتی می توانم به اعتقادات یک بودائی احترام بگذارم و بودا بخوانم و دوست داشته باشم ...می توانم برادر زحمتکش پاکبان خارجی را به یک وعده غذای گرم به نیت امام حسین(ع) دعوت کنم ...می توانم خدارا درهمه ی ابعاد هرجا که هست ببینم و درنهایت توی لونا پارک توی شادترین لحظه های زندگی فریاد بکشم ...یا حسین(ع)....وعشقم را با شادیم تقسیم کنم و شادیم را باعشق ...

...

تو هم ای نازنین

گلو بریده شدی و اینها واقعیتی بود که نتوانستند انکار کنند چه با صد سوار چه هفتادو دو تن و چه میلیون ...

دردما درد بلد بودن تو نیست ...درد این است که اشرف مخلوقات رای گیری بلد نبود دل به دست آوردن بلد نیود آن ور قضیه را که تو باشی که نکردی و ندادی آنقدر بزرگ کرد تا بمیری ...

این روزها اوف باد به روی مخلوقی که خودرا به خدای نسبت داد و درحد حیوان با آزادی بیان مخالفت کرد ...اوف باد به مخلوقی که ادامه دار سعی کرد با آزار کودکان و بانوان به یک هدف ساده یعنی بیعت(انتخاب) برسد ...اوف در دنیای امروز هنوز اوف!

هنوز یا حسین(ع)...هنوز یا عباس(س)هنوز یازینب(س) هنوز یا رقیه(س)...

هشت:

ترومپ!

باورنمی کنی تغییر جهان را از سال گذشته تا به حال ...

وگرنه قبل شما جهان توی سال 70 ایستاده بود!

 

نه:

پراید:

تاکسی جون !تسلیت می گم غم آخرت باشه !ولی دیگه راحت شدی یهوئی نصف فامیل رفتن ...لازم نیست بری مرخصی!

تاکسی:

مرسی ولی برای ازدواج هم؟!

ننه خاور:

خوب مگه ازدواج چیکار داره؟یه غلطی می کردی نشونی چیزی عقدی؟

تاکسی:

چرا کردم ولی باید تصمیم بگیرم یا قلبم رو بیارم تهرون یا برم پیش قلبم!

مامان بنز:

وا!چه رمانتیک!خوب قلبت رو بیار تهرون!

تاکسی:

شما یه جای خالی تو پارکینگ دارین ...قبول کنین سوبارو بیاد اینجا هردو با هم براتون کار کنیم ...

بابا پژو:

تاکسی جون!از اول مستقل باش!خانم من جلو خودش می گم دخالت گره فردا زندگیت خراب نشه!؟

مامان بنز:

ای وای یادم افتاد!یکشنبه برادرم رضوانی هیولا از آمریکا اومده الته شب ها به دعوت زانتیا تو هتل پارسیان می خوابه ...چن شب می خواد بیاد پارکینگ خودمون ...وای شام ...ببخشید!

بابا پژو:

تاکسی جون بیارش تهران براش خونه بگیر ...

بابابیوک:

من یه پارکینگ تو فلاح دارم ...می خوای؟

تاکسی:

فلاح؟

بابا بیوک:

عشق من!نه هتل اسپیناس پالاس!کله ی تهران!

تاکسی:

باشه...ممنون!

ده:

السلام علی الحسین(ع) و علی علی بن الحسین(ع)...

از ما ملت ایران ...حسینی ترین ملت دنیا ....

 

 

یازده:

به اندیشه های هم نخندیم ...

حتی یه بچه وقتی داره درمورد دنیای خودش با ما صحبت می کنه و اندیشه هاش درحد پائین تر از ما به نظر می رسه نخندیم ...این دنیا زمان داره و ادامه داره و بزرگه ...همه چی قابل اثباته یه وق دیدی دنیای ما از حد دنیای همون بچه خیلی پائین تره ...صبرکنیم و گوش بدیم نمی گم برای اندیشه هامون مبارزه نکنیم و همینجور وایسیم ...ولی احترام بذاریم تا احترام ببینیم ...

دوازده:

آقا تو فضا نشسته بودیم ..دیدیم زمگ پشت زنگ گفته بودیم سر جریان دیزی دیگه جواب نمی دیم ولی دیگه انقدر تکرارشد که جواب دادیم ...گفتیم چی شده ؟ بهجت خانم جون گفتن روی زمین دارن 100 متر آپارتمان می دن با یه قبر!اسم ماروهم نوشتن فقط کافیه یه روز بریم زمین مدارکش رو امضا کنیم ...

فکر نکنم فرمانده فضا پیما اجازه بده!اصلا دیگه به چه دردمون می خوره؟ولی اگه فضا یهو نابود شدچی؟ بریم خونه درو فامیل آواره بشیم؟هههوف!چی کار کنم برم زمین باید اندازه ده تا پول خونه تو نارمک خرج کنم برگردم ....نمیدونم حالا شدیم به خاطر قبر رفتم ...بالاخره روزمین دفن بشم می آن یه فاتحه برام می خونن کی؟ همین فامیل!

من الله توفیق!

 

درادامه نوشت:

ممنون از توجهتون .... ممنون از همه