این پست با احترام به شهدای مناوعکس ها ولی نوشته ها هم چنان دل نوشته  اند:

یک:

حقه زد چشم تو و باز مرا خواب گرفت ...

خواب مصنوعی من ... غرق شدن توی صدات!...

دو:

افکار من ...

مخلوطی اند از ندانسته های من ...

آن چه نمی دانستم ...

وذهنم داشت دانه دانه می ساخت ...

از تمام صداهای شنیده شده و انتخابی ...

وقتی فهمیدم که ...هیچ کدام واقعی نیست ...

که مجبور بودم دانه دانه قرص هائی که تو می دادی را ...ببلعم ...

وواقعیت ... همین بود ...

سه:

توی تنگ ماهی دانه دانه آب ...

ریخته بود روی سرم ...

می رقصیدم یک کنج ...

با صدای ترانه ... " بله برون و عروسی..."...بود

 

چهار:

چشم تو آلوده شدبا عشق ...یوسف وار رفت ...

آن زندان خوابی که ... زلیخا آرزویش بود!...

پنج:

مرغ سحر کباب شد و سینه اش خوراک ...

طعم آزادی یعنی همین ... خوراک مرغ سحر!...

شش:

مزار شش گوشه ات را نسیم عشق وزید ...

درآن خنک همه بوی توشد ... امام حسین(ع)...

 

هفت:

یک جای کار اشکال دارد ...آن جا که منطق تو با منطق دیگران جور در نمی اید ...ویا برعکس منطق دیگران با منطق تو جور در نمی اید ...

آن جائی که دو دو تا چهار تا یت به چهاری می رسد که برای دیگران پنج است!یا برعکس برای تو می شود شش و نیم و برای دیگران هنوز چهار مانده است ...

چطور می شود که یکی بر یکی دیگر غالب می شود ؟ چطور ممکن است قبول کردنش که شکستن واقعیتی که ذهنمان ساخته ...مشکل ترین کار دنیاست ...

وخدای نکند تو یا دیگران به این نتیجه برسید ... " دیوانگی "!!!

...

دیوانه می شوی و من این روزها دارم فکر می کنم دنیای جدید دیوانه بیتر دارد یا قدیم؟

...

درست با فاصله ی کمی تلویزیون و فضا دو دستاورد بشر منطق جهان را چنان بهم ریخت که نگو ...

آی از اولی که نسوان قدیم ایرانی به دستور پدر مقابلش چادر به سر می کردند که باورشان چطور می توانست دو دو تا چهار تا شود   که نمی شد یک مرد در آن واحد دو جا یاشد!یا به فرض چطور ممکن بود یک مرد قاعده ی چاذبه را بشکند وروی کره ی ماه به آن زشتی که سال ها مظهر زیائی بود یه لنگه پا ...قوانین فیزیک را به سخره بگیرد...هیهات!

...

توی عشق هم همین طور است و بدبختانه قبل از هرکس دیگر خود ذهن دست به مقایسه می زند ...وای چطور می شود دل من برای فلانی انقدر می تپد ...مگر فلان (نمونه)است موی فلان قدفلان وروی فلان دارد و میبینی خیر منطقی درکار نیست و قشنگ زده ای و چشم بازار را کور کرده ای ...و شاید بچه هایت زشت ترین بچه های روی زمین باشند ولی آخ دلت گیر است ...

ممکن است منطق حتی با دیگران درگیر شود ...تورا دیوانه خطاب کنند و مجنون که منظور جنون آنی و لحظه ای ست که می گذرد ...منظور عشق ات است که می خواهند باورش نکنی ...

واین تعارض  تورا به لجی می کشد که یک عمر دیوانگی را به جان می خری ...بی خیال دو دو تا چهار تای خودت و بقیه ...

اینجا مثال ات می زنند و اگر زمان بگذرد با عشاق بزرگ تنه به تنه پیش می روی ...

...

تو هم ای نازنین!

برای من باور بودی که واقعیت نداشت ولی وسط ماجرا نه اولش ...جائی که منطق من با منطق دیگران و منطق دیگران با منطق تو ...جور نیامد!

ریختی عالم را به هم و یک واقعیت دیگر ساختی ...

حالا من آن دیوانه ام که دیگر منطقم با منطق دیگران جور نمی آید ...مرا بخ باوری رسانده ای که متعلق به زمین نیست ...

دوستت دارم ولی هیچ جایگاهی بالاتر از جایگاه " دیوانگی" کو کجاست؟ که هم زنم و هم بی منطق!

:لیلی!

هشت:

ترومپ!

دریده شدتمام پرده های حیا ولی ...

هنوز پرده های دیگر حیا ... توی دست ماست!!!

 

نه:

مامان بنز:

به حق چیزای ندیده و نشنیده ... مهناز خانم می گفت 47 سال پیش یه بچه عین خانم مددی از یه خانواده سلطنتی گم شده ...

پراید:

لابد اونم خانم مددی بوده!!!مثلا میدن به باباش تا بچه با فقر و فلاکت تا آخر عمرش بزرگ شه!!!

مامان بنز:

نه!حالا اون دقیق که ...

پراید:

مامان احیانا مهناز خانم شب قبلش فیلم شاهزاده و گدا یا کارتونش رو ندیده بوده؟!!!

مامان بنز:

بابا اصلا طرفی که من درموردش می خوام صحبت کنم ...که گدانیست ... شبه بدبختاست ...شبه بیچاره هاست ...

بابا پژو:

زیاد خودتو دلداری نده ...یه وقتم دیدی ...یهو مهناز خانم راست می گفت ...یه ننه بابائی پیداشد ...

بوگاتی:

به نظر من راست میگه ... قدرزر زرگر شناسد قدرگوهر گوهری ...

پراید:

خوبه حالا توام بااون لهجه ی ایتالیائیت ...

مامان بنز:

وا؟!!!

بابا پژو:

والللا!!!

 

ده:

رهبرم ...

عبادت است هرلحظه شهادتمان روی خاک سرزمینمان ...

شهادت آرزوی یکایک ماست ... انشاالله ...

یازده:

می روی و دشت با تو همراه است ...فرقی نمی کند چه موقعی از سال ... یاد امام حسین (ع) رهایت نمی کند ...

قطعه قطعه می شوی مثل کوه روبرو و بالا می روی ...ان بالا روی کوه یاد هردو می افتی ... نه ...یاد هرسه که چهارمی شیطان است ...!!!

سه تن رها شده از تن ...تنها روبه صحرای عرفات ...ابراهیم اسماعیل و دیگری حسین علیه السلام ....چه اشکالی دارد زمان زمان است تو هم آن بالائی ...لعنت به تمام دروغ های دنیا که به خودت می گوئی بعنت به چهره های فریبکار ... نه توانستند ابراهیم و نه توانستند اسماعیل ونه توانستند امام حسین علیه السلام را فریب دهند ...

سقف آسمان نزدیک زمین ...چقدر خدا خوب است ...چقدر خدا نزدیک است ...ای دل ...ای عرفه!ای روز اشنائی ...

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم اسنپ فود فضائی اومد چند بسته غذا آورد ...قورمه سبزی ...قیمه ...فسنجون ...داشتیم از تعجب شاخ در می اوردیم که کی می تونه این همه مهربون باشه که یاد ننه قمر فامیل افتادیم ...یادش بخیر با سلیقه خوشگل مهربون!دیدیم روی غذا نوشته تقدیم با عشق!....

آه داشتیم تو فضای مهربونی و عشق و اینها رو فراموش می کردیم ...دمت گرم ننه قمر فامیل!

سیزده:

قربان رفتنم را پسندیدی ...که قربانت برم ...

من به قربان تو ای قربان پسند روزگار!

چهارده:

عیدتون مبارک ...

دلم می خواد این عید سعید رو به فعالان فضای مجازی به خصوص زحمت کش ترین ها تبریک بگم ...

اینجا توی فضای مجازی بلاگ بیان یکی شون هست ...آقای علی قدیری که سال هاست من دارم به ایشون زحمت می دم ...امید وارم ایشون ...خانواده و بیان سلامت و موفق باشن ... آقای قدیری بسیار دعا پشت شما هست ...

پانزده:

یه نفر آدم ...چن تا گوسفند می ارزه؟!!!دقیقا؟!

شانزده:

پستای شاد عید بمونه برا بعد ...این روزا براون دیگه باشهادت هموطنانمون درهم آمیخته ...

خدا بیامرزدشون