یک:

بیرون کشتی چشمان تو ... نوح ام به اذن الهی ...

بایدم جمع کنم جهانی ... درون چشم های تو ...

دو:

تکلیف مرا روشن کردی و دیگر خاموشی ام چرا؟

می گویمت از تلاطم خودم" دریا " و " موجهاش"!

سه:

بدون فکر مرا سوزانده ای میان عکس ها ...

حالا  میان تصاویر گذشته ... دنبال من بگرد!

چهار:

فراموشم شد دستهایت از بس هوا گرم است ...

دستان سرد من ... با دست های تو دیگر چه کارها!

 

پنج:

لبهایت ...

تا فروبسته شد ... دنیا کلید شد ...

حرف نمی زنی ومن ...

میان قفل ها ... ایستاده ام!

شش:

مزار شش گوشه ات را همین که ببینم از نزدیک ...

روح خویش را بیفکنم درون آراکگاه تو ....

 

هفت:

وخواب و بیداری چطور می تواند به عشق مربوط باشد ؟...که البته می توان دراین دنیا ...هرچیز را به چیز دیگری ربط داد ... اگر بلد باشی ...!

...

وسالیان بود که بخت ما خواب بود...!آهان یعنی چطور بگویم معنیش اینکه کسی نمی خواست زندگیش را با ما قمت کند ...!

هیهات که دراین فقره همچون پلیس های قهار عمل کرده بودیم!و وانمد کرده بودیم که ما نمی خواهیم!صدو پنجاه نفر خواستگارداشتیم و همه از کورو کچل های شهر بودند و ما نمی خواستیم ...که نگو آن ها هم نمی خواستند!

به هرحال آخرش نمی شد ولی این آمار برای یک دختر خانم بالای بیست و پنج و اصلا بیسا خوب است!که حالا خانم ها " بیشتر منظور دوشیزگان" آمار خویش را در اینستا گرام واینها بالی میلیان !

می رسانند ...دم از این آمار زدن باعث خجالت است ...بهرحال زمان مهم است و بگویمتان مثلا بیست و پنج سال پیش باورتان می شود؟

...

زد و بختمان بیدارشد و تازه فهمیدیم که باید عاشقی کنیم ..." یعنی بگذریم تا ازما بگذرند"!

خیلی وقت ها گفتیم خوب شد بیدارشد... وخیلی وقت ها گفتیم چقدر بدبختیم می گذاشتیم صدسال دیگر می خوابید...دیگر جهنم وضرر!بیدارشد و دیگر کاریش هم نمی شد کرد ولی حسادت حسودان بخت خواب هم چیز دیگری بود!از یکطرف نمی توانستیم خودمان را لو بدهیم که ای بابا ما که بختمان بیدارشده چه شکری خورده ایم و از طرف دیگر آن ها که خودشان را می کشتند یختشان مثل بخت ما باز شود!بدبخت تر از بدبخت آن هائی که تازه بخت مارا می خواستند!بازبان بی زبانی از ما می پرسیدند آیا دنبال جادو و جنبل کار رفته ایم؟آِا دعا و اینها داریم؟آیا اگر موفق هستیم گربه را دم حجله کشته ایم!!!

که خنده امان می آمد نه تنها بخت خوابیده اشان بلکه ... به فکری که پشت بختشان خوابیده ولا لا طوری که حالا حالاها بیدار نمی توان شد!

...

بعضی ها هم دنبال برگرداندن بخت خودشان و دیگران اند و عمری صرف می کنند تا بخت رفته را برگردانند یا بخت بخت شان را برگردانند که الهی ... " یا دوباره بخوابانند یا طوری بیدار کنند که جل الخالق!"

...

باید بگویمتان بخت بیدار نصیب کسی می شود که خودش هم همت کند ...داشتن رزومه 300 خواستگار به بالا به چه دردی می خورد؟من آلبوم عکس را می خواهم کجای قبرم بگذارم ...بعدش اگر بلد نیتم بختم را که بیدار شده نگه دارم چرا می گویم تاریخ مصرف دارد...مثلا 5 سال به بالا برایش انقضا می گذارم ...شاید 5 سال بعد بختم بازهم خوابید؟!

...

تو هم ای نازنین!

هم چنان که تورا دیدم بختم بیدار شد ...طوری که دیگر نخوابید ...

دیگر با قرص خواب!و دعاو جادو جنبل نخوابید تا همین الان!

ممکن است دیگران بگویند تو هم با آن بختت!!!...بگویند به جهنم!

نه اینکه خودم هم تلاشی نکرده باشم دریغ!از تلاش های من!که شیرین هم نکرد!

بوس ...بوس ...

که چسبیده ام به بختم وولش نمی کنم ...ولش نمی کنم تا .....نسوزید!

لیلی!

هشت:

ترومپ!

آئینه کار باید بیاورم برای برج هایتان!

برخی عمارت های ایرانی ... میلیاردها دلار می ارزند ...

نه:

مامان بنز:

کجاست پراید؟تا شکمش رو پاره کنم...کجاست این پسره نادان؟

بوگاتی:

چی شده مامان؟بگو طاقتشو دارم!

مامان بنز:

پراید؟رفتی برای من نامه نوشتی که بری کانادا...چی کار؟ همین ام مونده تو کلاهبردار از آب دربیای!

پراید:

من اینجام!هرکی رفت کانادا کلاهبرداره؟بابا من می خواستم برم کانادا عمل انجام بدم همین!

مامان بنز:

شکر خوردی!عمل چی؟مگه تو مملکت ما عمل انجام نمیشه؟

پراید:

سکرته!مخفیه نمی تونم بگم!

بوگاتی:

پراید؟

پراید:

خیل خوب!تو این همه آدم روی زمین فقط گروه خونی من به نخست وزیر کانادا می خوره ...پول گرفتم یه کلیه ام رو بهش بفروشم!

بوگاتی با گریه:

چقدر؟

پراید:

ده میلیون دلار!

بابا پژو:

من مگه بابات نیستم!بقول فرانسویها غریب گیر آوردن!بگیر بشین سرجات ببینم!خودم می رم!

ننه خاور:

بشینید بیوک می ره!دیگه کلیه به چه دردش می خورره؟

بیوک:

نه!خودت برو پراید جان ...آفرین!آفرین!

 

ده:

رهبرم ... عشق درمان درد هاست ولی ...

دردی اگر داریم !!!درد عشق آل علی (ع) ست ...

 

یازده:

یعنی جاتون خالی!رفتیم یه جائی یه شهر بازی ای ...بعد یکی می خواست " فریز بی " سوار شه گفت من می ترسم!تو ام بیا!چشم تون روز بد نبینه!مارو جو گرفت گفتیم برو ماهم می آئیم!...دیگه چطوری روی صندلی نشستیم چند کیلو ئیم و چند سالمونه ...بماند!فقط اینو بگم گذشت!خوب شد شما اونجا نبودید!تجربه سقوط آزاد و اینها و جوانی ...

وقتی آمدیم که برگردیم!تا یکساعت به عملکرد جوانگرایانه ی خویش صلوات می فرستادیم ...نوشتم اینجا یه وقت مرام نذارید خودتونو با جوونا ..جوونی کنید و به دردسر بیندازید .... دردسرها ... بله!

" دمت گرم جوانگرائی"!!!

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم ...اومدن گفتن برقا تونو می خواهیم قطع کنیم مام چه می دونیم روبه خورشید نشسته بودیم ... گفتیم چن ساعت؟!گفتن 3 دقیقه!!!یادمون اومد روزمین ساعت ها برقمون می رفت 3 دقیقه که چیزی نیست!

چشم تون روز بد نبینه رو به خورشید تو همون سه دقیقه کباب شدیم رفت!

حالا قربو نشون میگن 3 دقیقه یعنی همون 3 دقیقه!!!

حالا زنگ زدیم زمین فرح خانم جون یک برا هر کدوممون از بازار یه پنکه بخره!فرح خانم جون دو از خارج کرم سوختگی بفرستن  بیاد فضا!اگه این جور باشه لااقل یک کم...آره...انشالله!!!

سیزده:

مخلصتون ...ایده آلیست کهنه کار!...وبلاگ نویس بیکار ..." مدیر وبلاگ" ...منشی الممالک ...مستقل الجهات... دبیر الدبرا!

مددی کوچک!

دیگه نمی شه ترانه گذاشت ... هییییییییییییییییی روزگار!