یک:

ریختی چشم مرا توی قاب آینه ات ...

دیدمش سبز نبود!تیره تر از مهتاب است!

دو:

ان یکی دست تو قدرت زندگی داشت ...

وقتی مرا می زد ...

آنقدر انگیزه داشتم ...تا زنده بمانم و مرگت را ببینم!

سه:

میان پرنده ها مشهور بودم به سادگی!

دانه از دست تو می خوردم و اسارتم معنا نداشت!


چهار:

خریدی مرا از بازار برده فروشان مصر ... به ثمن بخس!

هشدار!که یوسفان دگررا یه چنین قیمت ها ... نمی فروشند ...

پنج:

کفشم را مرتب توی جاکفشی ...

پیراهنم را مرتب توی جالباسی ...

کتابم را مرتب توی کتابخانه ...

بالشم را مرتب توی تختخواب ...

نیستم دیگر!

دنیا باید مرتب باشد ...

تا دیگران بفهمند " تو" چقدر مرا دوست داشتی!....

شش:

مزار شش گوشه ات را به ناله نمی ایم ...

چرا که سوز عشق فریاد می طلبد ... نه ناله!


هفت:

هیچ کدام عین دیگری نخواهدشد ...برای دیگرانی که آلبوم پرستند ...ولی ...برای کسانی که از امثال تو لطمه می بینند " جنس تو" همیشه شبیه یکدیگرند!

...

توی دفترت ...توی مترو ... توی کتابخانه وزین ملی ... توی مطب بین مریض هایت ... توی کارخانه بغل دستگاه پرس!زیر چرخ خیاطی ... توی کلاس درس ...هی ورق ورق ورق می زنی ...هدی از خاطره برای تو فرق دارد!نسرین از آنالی!وازهمه مهمتر شیرین از لیلی ... اپلیکیشن خیلی جوانی و خیلی پیری به کارت می اید ...مگر اینها بعدا می خواهند چکاره شوند که اپلیکیشن پیری جاسوسی هم باشد!از صبح است که داری می خندی ...چقدر دماغ اولی بزرگتر بوده و پیری می شود خاله قزی ...لپ های دومی ...اه شب شد ...ضعیفعه خانه نان خواسته و چه خوب است شهر تهران که نانوائی های شبانه روز دارد ...بالاخره یک لقمه نان بلدب ببری خانه...

...

توی خانه ولی چه خبر است؟

یک گوشه مادرپیر دارد ذکر می گوید یک گوشه دیگر میزدارد با شام و مخلفاتش چشمک می زند ...یک گوشه ی دیگر شده دانشگاه تهران!وگوشه ی دیگر خیاط خانه ی نازیلا!

همین طور که شام م یخوری دست درجیب ات است که خدارا شکر با توجه به وضعیت اقتصادی این مجموعه را داری می چرخانی ...

الحمدالله...

...

آلبوم هارا فیلتر کرده اند ...صد لعنت به شانس که وی پی ان نداری به زور از یک شرکت 6 ماه اش را می خری 50 تومن!اه پس چرا نصف شان با شال و روسری شده اند ...نکند اپلیکیشن جدید باشد!...

اشکال ندارد اپلیکیشن آرایش و مو داری و آم وسط ها که خودت می دانی ...زنگ تفریح مزه می کنی ... آه ناهار با بچه ها دیزی می خوری و آن ور قلیان می فهمی خواهر هوتن همان بود که امروز برایش ای میل دادی!صدایت در نمی اید!...

...

پیر شده ای و کمر بند شلوارت را داری تا زیر گلویت می بندی!

تی شرت های سبز و فسفری می پوشی وریش و سبیلت را ازته زده ای ...یک کت سفید داری که با آن می روی کنسرت!...وبا خواننده ها و هنر پیشه ها عکس می اندازی ...البته از 50 تومن تا 500 هزار تومن به بالا هزینه می کنی ...توی آلبومت گذاشته ای ولی قربان خدا بروم ...جز دانشگاه تهران و خیاط خانه ی نازیلا کسی نمی آید پیام بگذارد که خوش تیپی !!!بعدا می فهمی اگر نبودی که با تو عکس نمی انداختند ...حالا بگیر به فرض 5000000هم بدهی ...!!!

....

بازنشسته توی پارک نشسته ای که بالخره یکی از آلبوم ها تو را می شناسد ...بدو بدو به سمت تو می اید  ...خ.شحال می شوی و خودت را جمع می کنی ...که می بینی شروع کرد بدو بیراه !می گوید تو بد بختش کرده ای ...عاشقش کرده ای و رفته ای !هزینه هم نکرده ای!با سر شکسته برمی گردی خانهو مجبور می شوی بازهم دروغ بگوئی!

: گلدان پیشخوان کافه!از طبقه دوم روی سرت افتاده و الحمدالله چون یک تپه مو داشته ای هیچ چی نشده!!!

خدارا شکر!

...

تو هم ای نازنین!

چه نامه ها که ننگاشتی و چه هزینه ها که نکردی!که دل ما توی اینتزنت و زندگی واقعی ...ببری!

اما زهی خیال باطل!جائی کسی و کاری مارا کاشته بود ...طوری که مثل خیاط خانه ی نازیلا صبح تاشب داشتیم با دانشگاه تهران و ذکر!و اینها زندگی می کردیم ...

و با خصلت مردانه ی زندگی ...می ساختیم ..." مثلا"

راجع به ما چه فکرکر ده ای ؟!درست است که از روستاهای شمیران آمده ایم ولی دیگر نمی توان به آن طرف ها گفت روستائی ساده!خیر!

آنقدر عکس پیرو جوان مارا نشانه کنتا بترکی!همین هست که هست تو زرنگی ماهم انشالله!!!...

لیلی !


هشت:

ترومپ!

رفتیم و برنگشتیم ...هرچه فریاد بزنی ...

رفتیم و برنگشتیم!

نه:

تاکسی:

مامان بنز!تورو خدا نگران نشیا ...پراید روزی 50 تومن از من قرض می گیرعه!

مامان بنزیواشکی:

برای چی می دونی؟

تاکسی:

میده به یه خانواده دیگه ای میگه قبلا خانمه زنش بوده!

مامان بنز:

فقط همین!

تاکسی:

همین!ولی خانمه رو که یادتون می آد الان یه بچه هم داره!

مامان بنز:

هههههههههههیس!هههههههههیس!بیا چقدر تا حالا گرفته؟

تاکسی:

5 میلیون!

ننه خاور با صدای بلند:

هی داش باشان پراید!بیا 5 میلیون!

مامان بنز:

ننه خاور هیس رو می فهمی؟!

ننه خاور:

چه هیس؟!دوباره بدبخت شدیم!!!

ناگهان پراید:

نه انشالله تا شما دو نا زنده اید!!!

ده:

رهبرم ...

پوشیده ایم لباس ولایت ...نمی توانند از ما ...

جانمان را بگیرند ... همه با هم هستیم ...



یازده:

یعنی چار شنبه ای یه بنز دیدم ...فکر می کنم فقط صاحب کارخونه ی بنز و اون یکی دیگه که می خردش می تونه سوارش بشه ... عزیزی تعریف می کرد می گفت رئیسشون توی یه کارخونه ی اروپائی توی یکی از شرکت های معروف می تونسته با حقوق یه ماهش بهترین ماشینارو سوار بشه ولی خودرو اش یه پژو ساده بوده!واقعا فکر می کنید چرا؟

به دلیل نظام دقیق مالیاتی آلمان؟مردم آلمان چشمشون شوره؟

یا روش خط میندازن؟ تواضع بیش ازحد؟ نه!اشتباه می کنید اینکه: نمی خواسته از مردم عادی تفاوت داشته باشه ... به همین سادگی!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یدفعه دیدیم یه گروه جدید دارن می آن فضا به نام گروه صدیقه!پاشدیم اماده نشستیم دیدیم اومدن چه ناله و گریان ؟!!!ای بابا!چی شده؟ گفتن ما ازدست یکی فرار کردیم اومدیم اینجا تورو خدا اینجا راهش ندین!!!گفتیم کی؟گفتن " هپی فیت"!" خوش قدم"!گفتیم هپی فیت کیه؟

گفتن با یکی وصلت کردیم از اون روز تا حالا 600 میلیون نفر از فامیلمون مردن!یا دارن می میرن!از دستش فرار کردیم اومدیم اینجا !

دیگه یک کم خندیدیم بعدشم نشستیم چای و صحبت...طوری که یادشون رفت دلشون برای همون هپی فیت تنگ شد!!!دوباره برگشتن زمین ...خدابداد همهمون برسه ... انشالله...

سیزده:

بله!

یادش بخیر فوتبالیستا...هی روزگار !ما اصلا بچه بودیم؟!


دریافت

دریافت را بشنوید به مناسبت ازدواج آسمانی علی(ع) و فاطمه زهرا(س) ...زوج های جوان پیوندتان مبارک