بی شمس

ادبی

۱۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

تسلیت وفات




۱۰ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

از آمار الکسا هیچی از آمار بیان ....بیاو ببین!

یک»

به پرسش از چشمان شما آمده بودیم ...

پاسخی جز اشک برای ما ... صفر بود!

دو:

شاید دیگر نویسنده ها پولدار نباشند ...

یا توی خانه هایشان ... طلا کجا بود؟

ولی ایده هایشان برای دزدیدن ...هنوز جاذبه دارد ...

سه:

مردن توی تابلوی چشم تو ابد دارد ...

می میرم!تا ابد بگیرم از ...چشم های تو!

چهار:

می آئی بالاخره...حتی با دستهای بسته ...برای مجازات!

مثل تابلوی نقد و نسیه ... می نشینم تا که ... نگات کنم!

پنج:

پوره سیب زمینی ... نان تست ...کمی پنیر ویلی ...

خوراک انسان نیست !دربرابر پیتزای بوقلمون!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر به جان بخرم ...

خریده ام دوجهان را به قیمت ...هیچ چی!



هفت:

ولو رفتن انتهای داستان ها از ابتدا جالب بوده است ... همیشه انتهای رمان های عشقی را می خواندیم تا همان ابتدای کار آخرش دستمان بیاید !

توی داستان ربه کا برعکس آخرش اولش بود!اولش خانه ی بزرگ و قشنگ داستان زیر شع له های وزان آتش پودر و خاکستر می شد و بعد داستان با برگشت به خیلی دورتر از فساد و ته نشین شدن اخلاق صاحب داستان ربه کا تا صفرشدن قهرمان های دیگرش پیش می رفت!

...

همهی ما می دانیم که انتهای رمان های عشقش چیست...ولی می دانیم چون بین الحوادث برای ما مهم است ...انتها یا رسیدن است وهپی اند یا مرگ است و جدائیو غمگین اند !و یا بدتر رسوائی هائی ست که نگویم بهتر است ...

دردنیای پیشرفته امروزی دنبال رسوائی نگردیم عاقلیم ... چون هرگز نمی توان داستان ها را به سرعت ثانیه فهمید ...انقدر زمان هست که بشود پایانش را با ازدواج و هپی اند یا مرگ و غمگین اند تمام کرد ...

...

این وسط خبرچینان و فضول ها!چه دنیائی که ندارند ... دنبال پنجره های باز اسپیکرهای بیدار و پرده های کناررفته و صدای بلند دیگران چه ... نمی دوند!وبعضی ها چه هزینه ها درپی دانستن قضایا نمی کنند درهمین فضای مجازی چند سال پیش وسایل شنیداری برای چنین کسانی زیر 200 هزار توان هم نمی شد!ولی زیادخنده دار نیست که بدانیم بعضی از ایم هزینه ها هزینه کرد نها از گلوی خانواده صرف وسواسی می شود که دیگران را بهتر تر بشناسیم ...دیگرانی که گاه همسر نا آگاه!یا دیگران ناآگاهی بودند .... ولی تف سر بالا ...

آخرش که چه ...

...

این داستان توهم ای نازنین دارد ولی جوری دیگر ...

تو ای نازنین انقدر مارا خواندی که سرعت بالا رفتن فشار خون مارا از خودمان بهتر می دانستی ...ولی چه فایده؟!

آن دست مهربان بعد از خدای که بالا سرمان بود و هست از تو کمین اش بالا تر بود ... نعوذ بالله فرشته ی مرگ تازه ازخانه به جهت ما بیرون زده بود که به دادمان رسید ...

بیهوده آخر داستان !که چه بشود یا میمیریم ... یا میمیری!!!!

slm

ترومپ!

منتظریم شام بیا ...

با ایوانکا خانم بیا!...بله!

نه:

مامان بنز:

میگم پراید اون خانمه بود مو فرفری وووسبزه بود ...می دونستی خانم مددیه؟!

پراید:

خوب که چی؟انگار خود خانم مددی کیه؟!

مامان بنز:

بابا!تو جلسه!یه چیزی گفت داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!

پراید:

چی؟!

مامان بنز:

گفت داداش خانم مددی تاکسیه!

پراید:

کی/!تاکسی خودمون؟!خوب قبل از اینکه منو سین جیم کنی تاکسی رو می کردی!

مامان بنز:

کردم ...ولی!

بوگاتی:

مامان تو همه اش دنبال نسبت های فامیلی هستی !نه که خودت و من از دوتا فامیل بزرگ هستیم همه اش فکر میکنی همه باهم فامیل ان!یادته خدا بیامزر پیکان رو به پدر من تو ناپل نسبت می دادی می گفتی هووی مامانم بوده!؟

پراید:

آره بابا!معلم بچه ها مددی!نویسنده کتاب مددی!شاعر مددی!مشاور فیامنامه نویسی مددی!کلوچه پز سرکوچه مددی!نگهبان و سریدار باغ سفارت انگلیس مددی!دندانپزشک مددی!از همه مهمتر نونوائی بربری سرکوچه هم مددی!

مامان بنز:

وا؟!!!

ده:

رهبرم ...

دور از ما ...فکرهای سیاه و شیطانی ...

درعبادت خدائیم ... که نداشته باشیم ...


یازده:

بهبه!دمت گرم چلو کبابی!که اومدی توی منوی رستوران یکی از غذاهای اصلی رو اب دوغ خیار گذاشتی ....بدین ترتیب مثلا وارد رساوران پرستاره می شیم بعد درحالی که باد به غبغب مون انداختیم دستور یک پرس مشدی مشدی اب دوغ خیار می دیم!اونم چی؟ با گردو و کشمش ...به به!

چیه اون چرب و چیل کبابتون!

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که یهو تماس اومد که چه نشسته ای لیلا خانم که فرح خانم جون ملینا خانم جون و آتنا خانم جون دارن میان دیدنتون!

وای!من یه سال بود حباب روی سرمو نشسته بودم...فرح خانمم وسواسی!بدو بدو حباب روی سرمو ...دستگاه تنفس ام رو !دستگاه های متصله رو از بالا تا پائین شستم ...گفام فردا دیگه آبروم می ره!

یهو دیدم پیام اومد اون لیلا خانمی که فرح خانم جون و بچه هاش رفتن پیششون یه لیلا خانم دیگه بوده !وا حسرتا!از خواب بعد از ظهر فضائی که از دست رفت ...بهرحال اظهار تاسف کردیم و برگشتیم ...اتاقک فضائی مون داره برق میزنه!انشالله دیدار فامیل!

سیزده:

برای مرگ تو ای مرگ آرزو نکردیم ...

درطول زندگی مان ...خودت مردی!

چهارده:

اوکی!بله!

پانزده:

جوجوئی فضای مجازی وووووی !ما پیسی ها ...مردیم دیگه!


شهر تاریخی و توریستی " اراک " با جاذبه های گردشگری


دریافت

ترانه ترکی " سنی دئیلر " را از دریافت بش نوید:با عشق

۱۰ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مایع دستشوئی کرمی اوه!یا چگونه دست هائی سفید و نرم داشته باشیم!

یک:

اردوی عشق مزه داد... تمام تابستان شما!

از کنارهم نرفتیم ... زمستان هم گذشت ...

دو:

دیوانه خودت بودی با پیراهن آبی ...

نامت که آسمان بود ...

میان بارن ها ... می خزیدی!

سه:

درون مرا ایکس ری ...به تو نشان نداد ولی ...

گذشت زمان ثابتم کرد...:عاشق!


چهار:
گلوله توی مغز من کاشتی و سبز شد ...
بلوک مغز من ...آماده ی درخت شدن ...
(این بار قدیمی ... تبر لطفا)!
پنج:
پوشش سیاه مرا ...طلا گرفت یار قدیمی ...
گفت از بس سیاه مرا پوشیده ای ..." وفاداری"!
شش:
مزار شش گوشه ات را بسته اند به عشق ...
تمام عاشقان نفس نفس بریده اند به عشق!


هفت:
رفتم و گوشه ای نشستم ...
انگار هیچم نشده بود ...قشنگ داشتم مردنم را می دیدم ...وقتی که دست تو توی دست کسی دیگر بود ... می دانستم که دیگر عصر حمایت مردانه گذشته است ودوران غیرت زنانه آمده ...می دانستم طلا بگیرند ...دیگر دستانت برای من حمایت نمی شوند ...ولی نشستم!حتی می دانستم بردباری هم حدودی دارد ولیک ...
...
مباد که دستی به الوده شدن به دستی دیگر عادت کند ...نه اینکه مصافحه کردن اشکال دارد که نه بخواهی بقبولانی به دیگری دستش را می گیری که از روی پل بگذرانی که هر پلی باشد یعنی چراغ سبز ...
که ای دریغ!(ببخشید)خرهائی که از روی پل بگذرند!
ولی دریغ برای چشم های درحال انتظار ...خراب شدن هر پلی ست که دیگر باید با شما رد شوند ...
...
دیدم که دستهایت ...به رعایت آداب بی حرمتی عادت کرده اند ...
می روند و بر می گردند و می خندند که نه!دست تو دیگر برای من دست نمی شود!
که فریاد زدم:ای خدای!و بفریادم رسید:یدالله فوق ایدیهم!که اگر یادش داشته باشیم ...همه جا هست!
...
باز گشتی بی دست!نه قطع شده!ونه پیوند شده با هیچ دست دیگری!که ان حمایت قشنگ قشنگ ...آن دستی که کبریت شود و جنگل محبت را بسوزاند درتو نبود ...
دهانت به محبت که باز می شد قاشق قاشق شربت دفع خریت (ببخشید)توی حلقت می ریختیم که یاد آوری کنیم ...برای ما که بودی ...
آرام آرام دستهایت سبز شد .... طوریکه بازهم مستعد شده بودی که بروی و گناهکار برگردی که خدای کرد که نشد ...
...
...
تو هم ای نازنین!
دست هایت را که دیدیم عاشق دست هایت شدیم ...روز اول صبورانه دست روی دست وبا انگشتر عقیق چقدر آرامش بخش بودی ...
دستهایت بوی وضو می دادو رعایت ...
کرد خدای که ماهم دیوانه شدیم!کرد خدای که ماهم زدیم به رد ...!
ولی دست های تو حمایت از ما نگرفت ورعایت آدابی که به آن عادت کرده بود از سر نینداخت ...
چه!دستهای خطاکارمان!...
هستند هنوز دست هائی که می گیرید و می برید و می آرید که پذیرفته ایم دست مردانه ی شما ...دست قوت است مه دست ذلت و خواری ...
خدا قوت :سیده لیلا مددی




هشت:
ترومپ!
اش شیرازی نخوردی ...اش زنجان را چرا؟
تو همش استیک خوردی... طعم آش ایرانی کجا؟

نه:
زینگ زینگ زینگ
مامان بنز:
وا؟ننه خاور این سه تا خانم کی ان پشت در؟من که نمی شناسمشون!
ننه خاور:
بذار عینکمو بذارم!این آیفون شمام که خرابه!کورشده!نه منم نمی شناسمشون از خانمای جلسه نیستن!؟
بوگاتی:
وای مامان!دروباز نکنی ها!میگن اینا زیر لباساشون اسلحه دارن!
ناگهان سه تاخانم با صدای بلند از پشت آیفون:
بازکنید:پراید و پزو بیائید بیرون!خونه تونو پیدا کردیم !آشغالای کثافت !یالله بیائید بیرون!خرجی این ماه بچه هاتونو بدید!
بوگاتی:
(غش)!
مامان بنزبا لرزش دست و صدا:
ننه خاور چیکار کنم؟انگار پژووپراید بند و به آب دادن!
ناگهان بابا پژو و پراید:
ما که خودمون اینجائیم!بذار ببینیم اینا کدومان؟نه!اینا با ما کار ندارن!سر کوچه با براید وانتی و پزو پارسی کاردارن!
ناگهان پراید پشت آیفون:
سلام خواهرا!اینجا منزل پژو بنزی و پراید پورشه ایه!اون ایی که دنبالشید سرکوچه پژو پارسیو پراید وانتی!
سه تا خانم با خوشحالی:
اللهی خیر ببینید!مرسی ...متشکریم ...هلاک شدیم تو گرما!
مامان بنزبا ضعف!:
خدالعنت کنه هرچی مرده!گورتونوگم کنید برید بیرون!


ده:
رهبرم ...
خراب شد فکرهای اهریمنی که می کردند ...
آن دشمنان که سال هاست می خواهند ...دوست شوند!
یازده:
یعنی دیروز رفتیم مانتو فروشی !ای دریغ!من فکر می کنم جز اینکه توی این مملکت پارچه هدربره کاردیگه ای نیست!مانتو درس کردن خانم قدش دومتره میپوشه میشه نیم متر!دورسینه مانتو با الگو و اتود غلط 42 دراومده که سایز مانتواه!دورباسنش 54!حتی زیر نور ماه!می تونی حدس بزنی طرف از زیر چی پوشیده!"که شده سوژه آقایون درو همسایه"!
سر کوچه می بینی ده تا زورو واستادن!خودشون سرکوچه ان ...دم مانتوشون ته کوچه!باد هم وزان!بعضی خانما با اینکه اززیر ماتو هاشون تیشرت و لباسای دیگه پوشیدن درست مثل مرتاضا دست به سینه دارن تو خیابون راه می رن مبادا جلوشون باز شه!خوب خواهرمن!یه چیزی بپوش راحت تو جامعه ترددکن!این چه وضعشه؟!

دوازده:
نشسته بودیم توی فضا یهوئی یکی فریاد کشید بلند شید گفتیم چی شده ؟گفتن پلیس فضائی اومده!همه باید آزمایش خون بدن!ازخنده مردیم!بابا معیارهای زندگی تو فضا بازمین فرق میکنه اینجا دیگه اعتیاد و ایدز معنا نداره!یه روز عمرت صدسال محسوب می شه تو زمین!نه!مفهوم داشت!یعنی ما نمی دونستیم ...بعدا معلوم شد از هرده نفرمون 5 نفر به خرطومک تنفسی فضائی مون عادت کرده بودیم که بردنشون شور آباد فضا!
حالا بگذریم !الحمدالله ما استعدادشو نداشتیم ...تماس گرفتیم بازمین با بهجت خانم جون که اگه یه وقت با هابل 2 فضارو دیدن!یا گزارشی خوندن یه وقت درمورد ما فکر بد نکنن!ما تو اونا نبودیم!صحیح و سلامت سرجامون نشستیم ...آه!آه!
"الحمدالله...انشالله"!

سیزده:
ببرندت...بشورندت...بخوابانندت...
بوی رز!
از تنت جدا نخواهدشد ...
چون ...هستی!

چهارده:
بله!
پانزده:
اللهی!جوجوئی ...فضای مجازی... ماپیسی یا پس چی بخوریم جز جیگر تو!







۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

پشت دریاها شهری ست ... قایقی خواهم ساخت ...

یک:

درخواب مردنم آرزوست ...

چنانکه هیچ نبینم ...چشمان شاد تورا ...

وقت جان دادنم به ...خدای!

دو:

می سازی از من نی ... تا بنوازمت ...

دردنیست که من ...

از شادی تو ... می نالم!

سه:

روی من حساب نکن ... وقت درد کشیدن هات!

من بسیار صبور تر از آنم ...که شریک دردهای تو!(...)

چهار:

مرگ خویش را باور نمی کنی...

هرشب می روی بالای ماه می خوابی ...

لابه لای شاخه های درختان هی ...هو می کشی ...

توی رودخانه سنگ هارا بهم می زنی ...

روی پنجره ی خشک ...شیشه های سرد ...ناخن می کشی ...

من باورکرده ام!

روح جنگجویت از جسم ات بالاتر است ...

ولی چه فایده؟!

پنج:

می کشیدی هم چنانکه پای خویش را از زندگی من بیرون ...

دل من می رفت پی پاهایت ... با کفش خدا!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر به من بفروشند چه می رسد؟

یک گوشه از بهشت ...اندازه ی رویاهام!


هفت:

امروز حرف زیادی برای گفتن ندارم جز ده واحد:

(1)

برای بیرون انداختن عشق سطل زباله لازم نیست !کیسه ی زباله هم لازم نیست ...می توان با ادبیات!حسابی انداختشبیرون!حالا یابا ادبیات بازاری یا ادبیات بی ادبانه!

(2)

حال عشق را بعد انداختنش بیرون حالا از هرجائی که هستی چطور رویت می شود بپرسی؟!بهرحال اگر تیر خلاص می خواهی بزنی...دیگر زده ای!

(3)

بعضی ها بعدا با اموال عشق خود حال می کنند ...اصلا می اندازنش بیرون که همین کاررا بکنند از شلوارهایش بگیر تا ادبیاتش !

(4)

بیرون انداختن عشق از زندگی کار حالا حالا کسی نیست!معمولا کسانی این کاررا می کنند که اموخته اند چند باره یا یکجا با هم عاشق چند نفر باشند!

(5)

موقع انداختن عشق به بیرون مواظب باشید زیاد توی سرش نزنید بعدا برای دستیابی به عشق حالا یا همان یا دیگران مجبورید چند برابر هزینه کنید!

(6)

بعد از انداختن عشق به بیرون دیگر به شما چه مربوط که عشقتان به کجا می رود و چه کار می کند؟اگر برایتان مهم بود نگاهش می داشتید ...

(7)

تفکر زباله بودن عشق ...همیشه همراه بعضی هاست ...پیشنهاد می کنم جهت رفع مشکل به مشاوریا روان درمانگر مراجعه کنید ...

(8)

این که عشق از کوچه آمده یا خیابان یا فضای مجازی یا فضا!یا خارج از کشور یا شهرستان دلیل نمی شود که جزو زباله های زندگی شما به حساب بیاید !

(9)

رایانه ی شما زباله دان عشقی شما نیست؟!درحالی که به این سئوال پاسخ می دهید بفرمائید چند بار خودتان زباله عشقی رایانه ای دیگران بوده اید؟!

(10)

و درانتهامحال است که رفتار دیگران روی شما تاثیر نداشته باشد بهتر است باور کنید بسیاری از زباله ها و آشغال ها دوست داشتنی اند و می شود با کمی فکرو درایت باز یافتشان کرد این فکر دور انداختن کلا بیماری غریبی ست که فقط از انسان بر می آید ... زباله ساز بزرگ!


هشت:

ترومپ!

کنار سال ها کنار ماندنمان

...می آموزیم ...کنارماندن ها!

نه:

تاکسی:

مامان بنز:

پراید و بابا پژو امروز به من 50 تومن دادن که من نگم دوتائی کجا می رن ولی من وجدان!دارم می گم ...رفتن لواسون پارتی!

مامان بنز:

آخه تاکسی جون کی اوندوتارو پارتی اونم تو لواسون راه میده!خواستن جهت فکری تورو عوض کنن!من خودم می دونم اونا کجا  رفتن!

بابا بیوک:

مثلا کجا؟!

مامان بنز:

رفتن باغ کرج "ماموت"اینا!شنا!بذار دلشون خوش باشه!

بوگاتی:

یه وقت پراید هپاتیت نگیره بیاد!

مامان بنز:

بی خود!قبلا بردمشون واکسن زدن!ماهی یه دفه هم تست ایدز!تو ام تاکسی دنبالشون می رفتی 500 تومن نصیبت می شد ...نه 50 تومن!

تاکسی :

500 تومن که نمی دن!

مامان بنز:

اونا نمیدن!من که می دم!

ننه خاور:

اه؟!

یازده:

درسته که مردم مرفه شدن و خوش بختانه با این تفکر رستوران ها زیاد شدن و دردسر خانم های خونه دار کم شده ولی این باور به این معنی نیست که هرچی دستشون اومد بکنن توغذا یا بهداشت رو رعایت نکنن...

هفته پیش تو یه رستوران مشهور به طور اتفاقی دیدم که چطور ظرفارو می شستن ...خوش بختانه من هیچی ولی بدبختانه همراهانم حسابی دلی از عزا در آورده بودن ... خدایا خودت کمک کن!

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که نسیم خانم جون گفت بریم یه دور منظریه ی فضارو بگردیم ...گفتم مثلا کجا؟گفت کره ی ماه!من گفتم ولش کن بابا اونجا گرونه چیزی ام نداره گفت نه!که نه!بریم ...

حالا رفتیم دیدیم اینورش پرچم اونورش پرچم خلاصه به نسیم جون گفتیم نسیم جون مگه اولش اینجا فقط مال یواس نبوده گفت نه بابا!کی گفته "یه ماهه!مال همه اس"! خلاصه یه دورزدیم که بیائیم دیدیم یه سفینه ی قراضه گذاشتن اونجا !از تعجب شاخ دراوردیم از بس قدیمی بود بعد گفتن این ماشین دودی ایه که باهاش قبلا می اومدن ماه!مال خدابیامرز نیل آرمسترانگه!حالا چطوری خود نیل آقا جونبرگشته زمین و یا اینکه چطوری اصلا با این قراضه اومده رو ولش کن ...فقط این که نیل جون چطوری اینور بوده دوربین اونور بوده تم ولش کن!...تماس گرفتم با بهجت خانم جون با فامیالشون تو ناسا تماس بگیره اگه بشه بچه های مدرسه رو یهوئی با اتوبوس فضائی با نیم قیمت بیارن ماشین دودی فضائی رو ببینن!اللهی!

انشالله!




۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نقش گربه های ایرانی درشناخت ایران!یا " میو" میوز" میولار"!

یک:

بی صبرانه منتظر سقوطشان هستم ...

آن اشک هائی که موقع رفتن ام ... می ریزی!

دو:

نمی گذارم بمیری!

نگه ات می دارم لا به لای کتاب ها ...

با برگه های کاهی ...

که میراث داران ...

دانه دانه حرف هایشان را با چسب ...

تا ابد ...

نگه دارند ...

سه:

می پیچم میان جمله های تو ...که عاقبت ...

می رسد به شادی دیارمان ..." کجائی"!؟



چهار:

خوردم از نگاه تو کتک آنقدر که پای رفتنم نبود ...

رفتی و نشسته می مردم ...از آنچه نام آن خواستن...نبود!

پنج:

زرشک پلو ...نثارپلو ...قیمه پلو ...هیچ کدام ...

برای شام عزای من ...

به اندازه ی باقالی پلو ...اهمیت نداشت ...مرسی!

شش:

مزار شش گوشه ات را وقت بوسیدنم ...می میرم!

که روح من ...آزاد است دردشت های ...کربلا!




هفت:

وجاده ها درعشق ... چه معانی که ندارند ... وچه فرقی می کند درکدام پایانه ایستاده باشی ...قطار ...هواپیما ...اتوبوس یا کشتی ...

...

رفتنی رفتنی است که وقت رفتن ...اشک ها نمی توانند ...دل سنگش می خواهد که برود آن سوی دنیا که نمی دانم حالا کجای دنیا باشد ...انگار خلق الله ایستاده اند تا استقبالش کنند و دریچه ای جدید از زندگی برایش بگشایند   ...وعده روی وعده که می رود وتوهم باید بروی ...دوطرف قضیه درجدائی ها باید مرد باشند ...وگرنه حیف که دیگر بعد  آن رابطه ...را بطه نیست ...

...

مویت به تنت سیخ می شود   برای خدا حافظی ...آمده است وحالا دارد می رود ...دوباره این جگرت دوپاره می شود  و یکیش را باید بدهی با خودش ببرد ...

لامصب فرودگاه شیک و زیبائی است ولی چه فایده که می تواند برای بعضی مثل من غمناک ترین جای دنیا باشد تازه نصف مسافرین وی   آی پی اش را ندیده اند!جائی که انگار دارند جدائی را می فروشند ...جائی که انگار می خواهند   خودت را از خودت با تمام زیبائی و قشنگی     جدا کنند ...وقتی که حالت خراب می شود و می رود    برای چند سال آینده!

...

برای خیلی ها دیگر روابط احساسی خنده دار است ....خواهر و برادری قدیم ...مادر و فرزندی قدیم ...پدرو فرزندی قدیم ...کلا احساس مسخره است ...اینکه می روند جائی که پولشان 14000 برابر پول ماست وما داریم پشت سرشان گریه می کنیم ...مسخره است ...ولی نه ...برای خودمان مسخره نیست ...جدا شدن درجداشدن از عزیزی است که نمی توان گفت ...

...

....

ای عشق مراقب باش درسفر گرفتار نشوی ...

که هیچ قانونی بالاتر از قانون جدائی دردناک نیست ...

چطور بتوانم؟

آنقدر درفراق دعا ووالله خیر حافظا و ارحم الراحمین می خوانم که نگو ...

خدایت هرجا که هستی پشت و پناهت که دردعشق روی دردفراق و دردفراق روی دردعشق سوار می شود و می شکند کمر صبر را که خدای تا می تواند اعطا بفرماید ...

می دانم که بوی عشق از تمام تنم از سلول هایم جدا نخواهد شد ووفاداری از من نخواهد رفت ...

می مانم چشم به راحت تا بگردی و بازهم دنیا  همان شود که بود ...

سیده لیلا مددی



هشت:

ترومپ!

جایت خالی !هتل بزرگ تهران ...

انشالله بعدی واشنگتن شما ...!!!

نه:

مامان بنز:

پسرم از تاکسی یاد بگیر هرچی دستمزد گرفته بود فرستاده برای مادرش شهرستان!

پراید:

آره!خوش به حالش!جای مجانی بالای شهر!ناهار شام درحد هتلینگ!با مخلفات!تخت چوب گردو...بله!

بوگاتی:

راستی پراید چرا تو هیچ کاری برای مامان جون نمی کنی؟خجالت بکش!

پراید:

مامان قسم خورده بودم تا زنده ام نگم!ولی می گم!:یادته کلیه هات از کار افتاد!یادته دکتر گفت باید پیوند شی؟من بدون اینکه به کسی بگم کلیه ی چپم رو بهت بخشیدم!

مامان بنز:

تو چیکار کردی؟

پراید:

اندازه ی 200 میلیون تومن !یهوئی چسبوندم بهت!

مامان بنز:

پراید...( با گریه)چرا تا به حال به من نگفته بودی؟

ناگهان بابا پژو:

پراید بیا بریم سونو ببینم کلیه ی چپ من نیست یا تو؟!

مامان بنز:

پژو!پسرم می فهمی ..پیرم !نه تو!من ترجیح می دم کلیه پسرم باشه نه کلیه تو!

بابا پژو:

باشه عزیزم!" تبعیضی نازی آلمانی"!




ده:

رهبرم ...

آینده ثابت می کند که ما چه کرده ایم ...

باعشق ساخته ایم ...میهنمان ایران را ...


یازده:

پیشنهاد می کنم سفر کوتاهی به استان زنجان ودرمیانه ی راه به استان قزوین داشته باشید ...می تونید با هزینه ی کم لذت فراوانی از خنکی شبانگاهی هردو استان ببرید و از تفریح گاه های هردو استان استفاده کنید ...مراکز استان زنجان و قزوین مراکز تفریحی و گردشگری فراوانی دارند که وقت   سفر کوتاه شمارا پر می کنند ...


دوازده:

تو فضا نشسته بودیم داشتیم تو اتاقک مون پسته شور می خوردیم ...بعد طبقه ی پائین مون عروسی داشتن!جرات نمی کردیم دروباز کنیم ...می ترسیدیم همسایه ها با پوشش نامناسب از جلو مون دربیان!

یهو دیدیم ارتباط مون بازمین برقرار شد حالا ناهید جون الان گریه نکن کی گریه کن!بابا ناهید جون چی شده؟گفت دادگاه مطبوعات مجله مونوبسته!حالا ناهید جون گریه ما خنده!

گفتیم بابا ناهید جون بی خیال انقدر فال گرفتی داستان زندگی مردمو از دادگاه دزدیدی قورمه سبزی چینی و قیمه ی فرانسوی یاد دادی هنر پیشه آوردی بردی چی شد؟

بابا یا بیا بالا یا خودتو بچه ها تو را حت کن بشین خونه!که ناهید جون قهر کرد ارتباطشو قطع کرد ...

بعدشم پائینیها یه ظرف میوه و شیرینی آوردن دم اتاقک مون!یهوام صداشون قطع شد!نمی دونم ها فکر کنم از 110 فضا اومده بودن جهت تذکر!

انشالله!


سیزده:

بله!

چهاره:

جوجوئی فضای مجازی جون ...ما پیسی ها ارادت داریم!

پانزده:

بله!



دریافت

یک ترانه ترکی تقدیم ازدریافت بگیرید



خدائیش بدون درنظر گرفتن عکاس! عکس ها زیبا نیستند ...سایت فلانی من عکس هارا از گوگل گرفتم وهمگی پوستر جشنواره های گذشته بودند...بازهم اگر می خواهید بردارید بروید ...


۰۵ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۵ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

اخراجی ها به بهشت نمی روند!"عنوان فیلمی که با جیب برها شروع می شد!"

یک:

طلا کاشتم روی موهایم ... تا تو ...

خریدار بی سلیقه ...از تکرار مشکی ... خلاص شی!

دو:

درون سینه ی من ...راز تو ...کلید خورده بود!

کلید راز تو سر رفت از میان اشک های من !

سه:

خریدار تو بودم ..."یوسف"!از میان بازار برده فروشان!

فراموش می کنی گذشته را ...

وقت دریدن پیراهن پوسیده ات!...چرا؟!


چهار:

کلاه روی سرمن گشاد گشاد می رقصید ...

تمام دختران شهر حیران سر کچلم!

پنج:

انگار کن که سال هاشت مرا ندیده ای ...

یکبار که می رسی...

آغوش باز کن !

شش:

مزار شش گوشه ات ...حج ام!

خدای کعبه ی من است ... کنار تو حاجی یا حسین(ع)...




هفت:

وراز داری درعشق ...بد داستانی ست ...چه کسی می داند که شگفتی داستان ها به کجا می انجامد؟که گفته اند خدای آخرو عاقبت همه ی مارا ختم به خیذ بگرداند ...

...

رازها عمیق اند و بعضی هایشان را علیرغم سادگی نمی توان فراموش کرد ...

خاطرم هست که مادربزرگم که خدایش بیامرزد تا کنارش می نشستی یک راز از قدیم می گفت :مثلا من می دانستم کدام دختر مو طلائی و سپید فامیل برای پدرم نامه می نوشته ...بدون اینکه مادرم بداند!

یا می دانسام پدرم که عاشق مادرم بوده چطور از سد خواستگاران مادرم گذشته ولی پدرم نمی دانست!حتی چون فرزند کوچک خانواده بودم می دانستم برادرانم!تا چه حد خانم هائی را که بعد با ایشان ازدواج کردند دوست داشتند و...

چه شیرین اند رازها ...بدانی که نباید به زبان بیاوری!

...

عشق راز است...

گفتمش دیوانه شد وووپرنده شد ...پرید روی شانه ی کس دیگری که نمی شناختمش نشست ...آمدم بگیرمش پرید رفت روی شاخه های بلند درخت ... آمدم بگیرمش پرید رفت و با پرندگان مهاجر هم نشین شد ... کاش نمی گفتمش...کاش بال و پر نمی دادمش ...کاش نمی رفتم پی اش ...تا فرصتی که پیدا می کرد به من ... می اندیشید ...کاش عشق راز نبود ...

....

عشق راز است ...

سال هاست می بینم که چشمانش منتظر است ولی نمی گویمش ....دیوانه ی دیوانه ی دیوانه ام ...

حتی به طعم نمک درغذائی که پخته حساسیت دارم که دستهایش دوستم داشته اند که نمک را به اندازه ی دلخواه من بریزن

من حتی باورم نمی شود که خدا!خدای متعال دوستش دارد و من میان رابطه ...کی ام؟

می دوم میان سخت ترین شغل دنیت فاضلاب کثیف شهر!تافردا صبح قبل رسیدن به کارم سپید ترین پیرهن شهرا پوشیده باشم که شسته و اتو کرده ...

من می برم میان کویر و رهایش می کنم تا دنبالم بدود که نرو!ومرا مکیان کویر تنها نگذار !

خدا می داند چقدر دهانم قرص است!به همان عشقی سوگند که راز است که نمی گویمش که نداند!حتی ...

...

با تو ام ای نازنین!

باورش سخت است ولی من رازدار خوبی نیستم!

نگو ندانم!والا شهر خبردار می شودت ...

باورش سخت بود که عشقی میان ما باشد ...

خودم با دست خودم راز را فاش کردم ...که هست!

بین ما اشک بود ورازی که دیگر نبود ...

ماندنی ترین عشق همان عشق است که دیگران بترسند پایشان را وسط بگذارند که دوطرف آتش بشوند و بیفتند به جانشان ...

سوختم ...تا بدانند ...

یاعلی ...لیلا !

هشت:

ترومپ!

جالب است که فیلم آخر دنیا را دیده ایم ...

ولی ...

باورمان نمی شود که آخرش کجا باشد ...

نه:

مامان بنز:

پراید!هی نشستی فیلمای ترکیه ای می بینی ؟!بابا از زن و بچه هات خجالت بکش!اینا چیه می بینی؟اقدس خانم...عشمت خانم!عفت خانم!بیا بوی باران ببین!

پراید:

مامان !من هم مردم!هم بزرگسالم!هم کارگر!

مامان بنز:

یعنی چی؟مرد بزرگسال بی فرهنگی؟!زن و بچه ات رو ببین!

پراید:

مامان بوگاتی الان یه هفته اس با اون دکترای اصل اصل آزادش داره می ره تدریس!لامبورگینی و پورشه ام از صب تا شب تو ویلای لواسون دائی بوگاتی "دون کارلئونه"تو استخرن!من بدبخت چی می بینم؟برم خیابون دوباره خون دماغ می شم!بعد چشمم رو به عنوان مرد متاهل باید ببندم ...تصادف میشه!نرم طرف قهوه خونه!؟خوب نشستم کنارتو دیگه!

بابا پژو:

ولش کن بنزی!دو هفته اس منم زندانی کردی ...می گی می خوای بری آلمان بمونی !چیه؟فهمیدی قهوه خونه رو؟اه!

ناگهان تاکسی:

مادر!من برم برای خونه نون بخرم؟از اونور برم ننه خاور رو از مسجد بیارم؟می خوای بابا بیوک ام سوارکنم یه دوری بزنه؟

مامان بنز:

آفرین پسرم!خیر ببینی!

بابا پژو و پراید باهم:

ای خودشیرین!بدبخت!عجب نعمتی یه این تاکسی!

یازده:

دکلره مو بعد از دوبار موهارو خراب می کنه و از اونجائی که می دونم آقایون هم دیگه دارن انجامش می دن تذکر میدم که موها به حدی بعد از دکلره خراب می شن که نگو !بعدش حتما کراتینه لازمه!آخرشم به اونجائی می رسی که موهای خودت قشنگتره!تا می تونید از مواد شیمیائی روی سر پرهیز کنید ...

بعدا نگید توی فضای مجازی کسی به ما نگفت!

...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم داشتیم تخمه می خوردیم و سریال خانه ی سبز تماشا می کردیم که دیدیم یهو برقا رفت!نیم ساعت برق اضطراری داشتیم تا بدوئیم برقارو درست کنیم توی این گیرو دار خبر رسید که یه موجود ناشناخته هم داره ازسمت مریخ میاد طرفمون!برقکارمون سریع با تماسی که با مرکز داشت برقارو درست کرد ...

ولی موجود همین طور داشت به همون نزدیک می شد ...ما داشتیم زهره ترک می شدیم که بهجت خانم جون تماس گرفت ...گفت: نترسید نترسید ...فامیلامون دارن از سفر تفریحی برمی گردن!چیزی نمی خوائید براما بفرستید؟!

هیچی دیگه سریالمون از دست رفت ...تخمه ها دیگه معلوم نیست کجاان!"درفضا معلق"چی شد ...خودمم مجبور شدم برای همه ی فامیل سوغاتی بفرستم ...حالا تو فضا چی هست؟همون چیز!

فقط خداکنه حرف درنیارن که توزمینم همین چیزا هست!

انشالله!

سیزده:

آخرش معلوم شد تن به عشق که ....سپرده بودی ....نسیم ...

تن به تن پرده ها می رفتند کنار ...با خبر شدم!

چهارده:

به به فضای مجازی!جوجوئی خودمون ....ماپیسی تو جوجوئی!

پانزده:

بله!







۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی