بی شمس

ادبی

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

منسون ایزم!!!

یک:

کشته ای خواب مرا از خود ...ولی ...

بیداری ! هنوز تو را ...درخواب می بینم!

دو:

گرفته ای از من امتیاز چشم هایم را ...

باید مال تو باشد ...بیست و چهار ساعتهام!

سه:

خرداد عشق تورا مفت فروختیم ...

حالا تابستان بی عشقی ...باید عرق بریزیم ...

شاید!

پاییز ...

خدا باران رحمتش را ریخت!...

چهار:

نکته اینجاست که من عاشق دستان توام ...

ولی حتی یکبار نصیبم نشده ..." دست توام "!!!

پنج:

کلاسم را فروختند به لیلی که ازدواج کند ...

رفته ام بیابان و با هیچ ... عاشق لیلایم هنوز!

شش:

مزار شش گوشه ات یا حسین(ع) تیرها ...

از قلب ما گذشت بیائیم ...آمدیم!

هفت:

وقلب مریض عجب قلبی ست ...خداوند یک رگ را می بندد و نفس نداریم ...دیگر تلمبه و چی و چی می زنند تا باز شود  و چربی بهانه است که نخور و جواب که پس چی بخوریم دردوران بیماری ...بیشتر عاشق غذاهای مضر هستیم و یکهو قلبمان می ایستد و حضرت عزرائیل با کمال میل برمان می دارد که ای بی خود!و بی تربیتی نباشد...گامبو!دراین صد سال مزخرف زندگی بی توجه به قلبت با خودت چه کرده ای؟!

...

وخداوند قلب های مریض را قلب های مشکوک ...فضول ووسواسی می داند ... که شیطان عین آب خوردن وارد و خارجش می شود و یک کانال می زند به ذهن طرف که هی فکر بد بیاید و برود ...چه فکرهائی !

چه قتل ها و چه مرگ ها که اتفاق نیفتاده از همین فکر بد!که مرده شور هرچی قلب سیاه است ببرند ... اگر مداوا نشود!

...

وبه چه دردی می خورد قلب ...اگر عاشق نباشد ... اگر هرجور مریضی داشته باشی ...بالاخره عشق مداوایش می کند ... عاشق شدن به ساق پای بانوان!خودش مریضی است نه؟!

...

آن جا که عشق باعث می شود کیسه ی بوکس بخری ...آن قدر بزنی تا یادت برود کجا بود که قلبت شکست!آن جا که می روی توی بوستان یاس نبوی فریاد می زنی بعد دراز می کشی و به هیکل بی قواره ی شهر تهران نگاه می کنی که هیهات ... دنیا ارزش ندارد ... آم جا که یک گربه توی چشم هایت انسانیت می بیند و می آید جلویت دراز می کشد تا نوازشش کنی !آن جا که تمام دسته گل های بانوی گلفروش چهارراه استانبول را می خری و می بری تا تهران پارس تا مادران فراموش شده ی سالمندان را خوشحال کنی ...

کجائی ؟

همه اش توی رنگ موهای فرانسوی و لب های پرتز شده و ناخن های هفت رنگ و دست های تپل؟!توی دنیای ورم کرده ی اندام هایی که پشت شان پول های نمی دانم کجا ... قلبت را تا مرز مردن ...آن هم کامل بکشد؟!توی دنیاهای موازی امروزی یکجا برای خودت بخر ... بیچاره قلبت!

...

تو هم ای نازنین!

رسما دزدی!یک شب آمدی قلبمان را بردی ...فردا شب هم آمدی حالمان را بپرسی دیدی اه!یک قلب داریم سال هاست که می آئی و می دزدی ....فردایش شگفت زده می شوی که یکی دیگر هست!...عزیزم!ما مزرعه ی قلب داریم!مثل دم مارمولک!اصل کاریش را هم برده ایم گذاشته ایم بانک سوئیس یکی!...داریم سودش را می خوریم!

این را هم اینجا نوشتم که بدانی البته که دزدیکار خوبی نیست ولی مادرهارا باز گذاشته ایم که امثال تورا با قلب ...اینورو آنور بکشیم ... انشالله خدا یارت باشد که دست از این کارها برداری ... و توبه کنی!که البته برای ما فرقی ندارد!

بدبختی!قلب هائی هم که دزددیدی قابل پیوند و فروش و کاسبی نبودند!دوزار از ما به تو نرسید!و نه از تو به ما!

که دور باطل سرقت جنابعالی!درکتاب گینس رکورددارشد!گفتیم اینجا را اگر بخوانی !بنگاریم که دیگر درکار تو به طفلک و حیوانکی و جوجوئی بدبخت!رسیده ایم!

ازما گفتن!

slm

iهشت:

ترومپ!

ازدواج بانوان خانواده ی شما مبارک!

ما بچه بودیم !نبودیم! الان می فهمیم!

نه:

مامان بنز:

ببین لیلاند جون!آقا کوماتسو درسته دومتره قدشون ولی فکرشون بچه گونه ست!

عمه لیلاند:

وا؟چی شد بنزی جون یه دفه قد و قواره ی کوماتسو رو پیش کشیدی؟

مامان بنز:

آره می دونی از لخاظ شعور!درمقایسه با پژو برادرت...

عمع لیلاند:

نمی دونم شاید!شاید پشت قضیه ی به نام کردن شرکت به اسم من!و واگذاری برج لیلاند تو زاپن!به من و ریختن چند میلیون دلار به اسمم تو تهران یه قضیه ای باشه ... تو میگی راجع به کوماتسو بیشتر فکر کنم؟!

بابا پژو:

خواهر!بنزی رو جدی نگیر!درمرحله شروع آلزایمره!توی سال 2019 فکر می کنه 1960 تازه شروع شده!

پراید:

عمع رو هههههههههههههههههههه



ده:

رهبرم ...

با فکر و تصمیم شما موافقیم ...

صد سال دشمنان فتنه گر ...خیال کنند ...

یازده:

داشتم فکر می کردم!که دوره زمونه چقد عوض شده ...توی دوره قاجار که هنوز نفت پیداش نشده بود و درآمد دولت فقط مالیات بود چقدر ایران از پیداشدن مشتری و اعطای امتیاز به کشورهای دیگه یدون درنظر گرفتن اهداف استعماریشون استقبال می کرد ...

درست برعکس امروز ایران که دنیای دیگه ...امتیاز فروش نفت ایران رو از بین برده و حاضر به اعطای هزار امتیاز دیگه و برگردوندن ایران به گذشته است ..." دوران امتیازات" تا ایران بتونه خودش رو بگردونه "مثلا"ولی ایران حاضر به دان هیچ امتیازی نیست که هیچ از گرفتن خیلیلاشونم نمی ترسه!

اگه ما این روزهارو یک روز فقط یک روز یا یک ماه درتاریخ کشورمون تجربه کنیم می تونیم توی تاریخ کشورمون بعدها به یاد بیاریم که علیرغم سختی ها خیلی از امتیازات رو نادیده گرفتیم ....و ...

دوازده:

وای توی فضا دیگه از دست تلفن راحت شدیم ...هی شماره بگیر هی دردسترس نبود ... هی بوق بوق اشغال!

الان اینجا یه مورچه ام پیداس!صدای همه چی ام می شنویم!آقامون امیرخان لباس فضانوردی پوشیده الهی قربونش برم دم درفضا پیما نشسته سیاره ها و ستاره هارو داره رصد می کنه!تا می گیم امیرخان بدو بیا !میاد تو می گه جانم چی شده!لیست خرید می دیم دستش می ره شعبه افق کوروش اونجا یک چهارم قیمت همه چی می خره می آد!خودمونم اینجا از بالا کاملا نظارت داریم!

وای فخری خانم جون!نمی دونی چه حالی داریم!کاش شمام خونه تونو از بهجت آباد بفروشید بیائید فضا!از سوراخ دماغمون اکسیژن خالص رد می شه بیا ببین! انشالله!...

سیزده:

تهدید می کنی که مراخاک می کنی ...

خاکم کنی ... بازهم ... کله ی قبر من ... پیداست!

چهارده:

هنرمند محبوب کشورمون آقای حامد بهداد عزیز ...

انتخاب شما به عنوان هنرپیشه برتر دریکی از افتخار آفرین ترین جشنواره های هنری را تبریک می گم ...

پانزده:

بله!


۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ازچشم من احساس مرا چو بخوانی ...


 

 
 
 
ترانه از مهراد ...تقدیمی به دوستداران اینجاو بلاگ بیان
 
 
 

۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گرمن به غم عشق تو نسپارم دل...دل را چه کنم بهر چه می دارم دل!

یک:

طلبکار بودم ...قلب تورا از خودت!

ندادی و جایش ... کفش هایت را قلم کردم!

دو:

می آمدی کنار پنجره ...محض چه کار آخر؟

ما بد اندیش نبودیم هیچ... جز عشق فرض نکردیم!

سه:

گاهی قلم کار می دهد دست قلب ...

صد سال می نویسی و بی قلب عاشقی!

چهار:

معتاد بوی تو بودم ... کنار دست خودم!

می رفتی و ثانیه ها ... من به خویش پیچیده!

پنج:

انکار تو تمام عمر ... شغل محترمت بود ...

می گفتند چه کاره ای؟ می گفتی : خورشید!

شش:

مزار شش گوشه ات را کفن به تن می آیم ...

خیال بد نکنند ...من... دیوانه ی مرگ توام!


هفت:

هیهات که منتظری عشق از تو حمایت کند و دریغ که از جائی  به بعد یاد می گیری که خودت باید مواظب خودت باشی ... حمایت عشق همین است که به خودکفائی برسی!...

...

دست های پدر و مادر نوی دست های ما ...آب می شوند هم چنان که زمان می گذرد و می آموزیم که استقلال از عشق بالاتر است که " من" " خودم" جای عشق فریاد می زنم که ولم کنید دوست دارم از تمام خیابان ها و بیابان ها و خطرات بگذرم و دریغ که عشق همیشه درونش آشوب است که از مرگ و غم ما می هراسد که نباشد که غم بخوریم و کاش مثل همیشه شاداب و شاد از همهی ماجراها بگذریم که بعید و محال به نظر می رسد ...

...

گاهی شیرین ترین خاطره برای دختری که زیر باران پائیزی خیس شده کت مردانه ی عشق اش است که روی دوشش می افتد تا به منزل برسد ... و دست ها درجنون عشق چه معنائی دارند ؟ که لرزان و سرد دست های گرم دیگری را می طلبند ...جائی که هیچ ریالی و دلاری بینشان نیست ...جز لذت داشتن حمایت که" من هستم" ...

گاهی چشم باز می کنی و می بینی روی تخت بیمارستان چشم های نگران و صورت بهم ریخته اش منتظر تنها یک لبخند توست .. زنده می مانی همین حمایت است که از هر احیا دیگری بالاتر است ...

...

تو هم ای نازنین!

زمان گذشت و ندانستی مارا چطور می کشی؟ تحریم مان کردی؟ از عشق و دیدار دیگران که کوفتمان می شد اگر لحظه ای با دوستان خویش می خندیدیم !!!که باید همیشه با تو وکنار تو می بودیم!

که غلط نکنم دیوانه ای از ما ساختی که نگو!اگر بنای حمایت و عاشقی بود دیگر به صندلی و دیوار اداره تان خسادت می کردیم که ای خدا تکیه یار چرا؟که عاقبت غم باد گرفتیم و درجوانی محروم از لذت چشیدن شیرینی!با کام تلخ مرگ را درنوردیدیم!...

انتهای داستان این بود که جنابعالی را کس جز ما نپسندیده بود !ودریغ اخلاق نیکوی جنابعالی درو دیوار و صندلی لب به شکایت که" بهترین یارت دیوانه ات"!!!

حالا روز نیست که جهت غلبه بر حس دیوانه وار حمایت!چند قرص بالا نیندازیم و از شیوه های مصاحبه یاد گرفته ایم بپرسیم کیان و چیان دورو برت هستند تا توی هوا بزنیم و پرپرشان کنیم!

دیگران که حال مارا می پرسند همیشه بدیم!خیالتان راحت!که دیگر آب خوش از گلوی ما پائین نمی رود!!!

دوستدارتان:slm!

هشت:

ترومپ!

صبح آمد و جهان درخشید و اسمان آبی ...

تو صد لحاف انداخته ای روی خودت ... شب بخیر جنابعالی!

نه:

مامان بنز:

کی گفته من دختر بودم خواستگار نداشتم ؟ از آلمان اومدم ایران خواستگاری بابا پژو؟

همه سکوت ناگهان پراید:

مامان !دوتا بچه و چهارتا نوه داری !هنوز به خواستگاراو دوران مجردیت می نازی؟!!!

مامان بنز:

بیا این عکس قدیمی خواستگارم رولز رویس!اگه باهاش ازدواج کرده بودم تو الان فورد بودی!

بوگاتی:

وا مامان جون!من و ننه خاور چن روز پیش داشتیم می گفتیم مامان بنز به این خوشگلی چطور بابا پژو رو انتخاب کرد فقط همین !چطور به گوش شما رسید؟

مامان بنز:

من تو دیوار موش دارم!موشم گوش داره!

بابا پژو:

ببین بنزی!رولز رویس هنوز مجرده!از دخترای شهر بپرسی خواستگار همه شون بوده!ولی من نمی گم چه شکلی بودم ...طوری بودم که دخترا می اومدن خواستگاری!

لامبورگینی و پورشه:

کاش مام به بابابزرگ شبیه باشیم!

پراید:

آره!واسه ی شما دوتا دختر از آفریقا می خوائیم بگیریم!

بوگاتی:

پراید؟ بیشعور!!!

ده:

رهبرم ...

فریب فریبکاران را نمی خوریم و زرنگیم ...

بگذار بسوزند از سیاست پیر ایرانی ...!



یازده:

اتفاق شیرین هفته گرفتن تخفیف از یک کتابفروش کوچه نشین بود ... که به خاطر یک کتاب هدیه ای به من داد و ده هزار تومن به من بخشید ... درست یک کتابفروشی شیک روبروی مان بود ولی کتاب رو از ایشان خریدم و از قیمت کتاب تخفیف دادند ... دمشان گرم!ممنون!

دوازده:

وای ما تو فضا دلمون تنگ میشه می ریم پیاده روی فضائی!چقد بی فرهنگ بودیم روی زمین می رفتیم طرف خونه ی بهجت خانم ایتا پاساژببینیم!الان توی سیاهی و سکوت مطلق توی بی وزنی راه می ریم!یه ذره بریم سمت چپ زحل و اینا دیده میشه!هزینه ی لباسامونو آقامون میگه قد ده تای همون پاساژا داده!گفتم آقامون امیرخان عکس بندازه بفرسته برا فامیل!مخصوصا بهجت خانم!خیلی دلم براش تنگ شده!

نه!حالا فک نکنن داریم پز می دیم!دیگه همینه دیگه!

سیزده:

قدرت چشمان تو بی بازگشت بود ...

زد به تخم چشم های من و ... همان جا سازمان کرد!

چهارده:

برای دوستانم آرزوی ساعات خوش و روزهای خوبی دارم!

ممنون که گاهی حالم را می پرسند و جویای احوال منند ... از دنیای واقعی تا مجازی ...




۰۲ تیر ۹۸ ، ۱۶:۱۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی