یک:
بوسه هایم را برای تو خرج می کنم ...
لذت نگاه تو می کشد مرا ...
وقتی دست درجیب می کنم ...
دو:
درانتظار برق نگاهت ... درد تاریکی ...
کشیدن هزار سیم است ... از توی چشم هایم ...
سه:
کیف احساس من از طعم توت فرنگی پرشد ...
بوته های سرخ رگ های من ... تقدیمی!
 

چهار:
انگار دیر امده باشی ...
نفس نفس زنان ...
من درانتهای راهرو ...توی قاب ...
هنوز می خندیدم ...
که ...
آه کشیدی ...
سالها فرصت باقی بود ...
برای باهم خندیدن!
پنج:
درون کلاه شعبده بازیت ...
مثل قدیم ...
خرگوش و کبوتر نیست ...
تصویر عشق های جدیدت معجزه می کند ...
من ...
طوری غیب می شوم !که سال ها می گذرد ...
تا خودت ...
مرا پیدا کنی !
شش:
مزار شش گوشه ات را قبل امام رضا(ع)...
زیارتش که می کنم ... طعم خدا ... خدا ... چشیدن است ...
 

هفت:
اسباب بازی درعشق مفهوم دیگری دارد و کلا بازی درمعادله ی دوتائی رابطه گاه دردناک تر از سینه ای ست که در برابر گلوله باید تاوان سخت ایستادن بپردازد!
...
شاید قدیم ها جمعیت کمتر بود یا اینکه دورزدن و محاسبه کمتر ...داستان های عشقی کلا یک خطی و معادله های آن دو وجه بیشتر نداشت ...بازی های عاشقی با جوانمردی و نشستن پای سفره دیزی تمام می شد ولی ...هرچه گذشت معادلات عشقی پیچیده تر شد و چند وجهی....
...
پای مثلث و مربع و مستطیل و لوزی و ذوزنقه وهرشکلی که فکرش را بکنی ـمد وسط ...برای بعضی ها هرچند زشت و بی منطق ...بازی عشق به لذتی بی انتها تبدیل شد و درون نامرد بعضی ها تمایل به اسباب بازی قشنگی پیدا کرد که بدون درنظر گرفتن جنسیت ...اسباب بازی عشقی نامیده می شد ...
...
فرهنگ بعضی ها ...تکنولوژی مدرن روز را دراختیار بیمارانی گذشت که کودم درون لذت جوی خویش را آرام کنند ... تلفن ...پست ...وبعدترها کامپیوتر ...چه بازیها ی عشقی را که زیان بار تر از دخانیات بودند به بار نیاورد و چه اسباب بازی های عشقی و عشق های مثلثی و مکعبی را که روی سرمردم خراب نکرد ...
...
دنیا پراست از شعبده!
تصوراینکه عاشقی به معشوق خود برای اولین بار آینه اهدا کرد دوراز ذهن است ...وسیله ای که ندیده بود ...روبروی صورتش گرفت و خودش را دید ...دید چقدرزیباست چقدر ...آن قدر که عاشق چنین هدیه ای را که هیچ جای دنیا نبوده است ...آورده تا ثابت کند قلب بی صاحب مانده اش ...چرا دارد از جا کنده می شود ...
چه دنیای غریبی است ...دنیای امروز !با هزار و یک ترفند می شود عاشق را شنود کرد ...
عاشق سابق نیست ...
درو دیوار پر است از میکروفن و دوربین از توی آیینه روبروی دست شوئی گرفته تا بالای سقف!تا ثابت شود دروغ و راست کجاست؟آه و اندوه از مدارکی که درهیچ دادگاهی قابل اثبات نیست!جزتوی قلب خود آدم که مگر می شود دیگر چارچوبی برای با عشق زندگی کردن پیدا کرد ...
توی این دوران آدم یاد دوران جنگ سرد می افتد که حتی یک کلمه هم می توانست خشم یکی از ابرقدرت هارا درپی داشته باشد ...
...
کجائیم؟
کاش توی کتاب حافظ شاخه نبات بودیم ...تمام گناهانمان را عشق پاک می کرد و انگار تازه از مادر با هویت جدیدی متولد می شدیم ...
کاش توی کتاب مولوی شمس بودیم ...که بدون هیچ دلیلی که برای دیگران منطقی باشد میلیون میلیون بیت برایمان سروده می شد تا از خجالت این همه عشق ...برویم ...گم شویم ...بمیریم!
...
به دوزخ بروند شعبده هائی که کارا ازهم جدا می کنند ومیان جمع رسوا ...
به دوزخ بروند تکنولوژی هائی که درد اسباب بازی بودن را بی درمان می کنند ...
به دوزخ بروند بازی های عشقی که وقتی درگیرشان می شوی تا می آئی عشقت را بغل کنی دوسه تا سیبیل کلفت دیگر هم ان وسط منتظرند ...!
...
تو هم ای نازنین!
نمی گویمت از کجا ولی خوب مرا می شناسی!سالها میان دم و دستگاه های دیگران نایستاده بودی تا دربازی های عشقی از شخصیت مادموازل مددی خسته شوی !
خدای را شکر که دم و دستگاه بعضی ها هم کمکی به رابطه های ما نکرد!
ما آتاری بلد بودیم ...ماریو براس بلد بودیم ...فوتبال بلد بودیم ولی قرار دادن عشق مان میان سه چهار شش!بلد نبودیم!!که ذاتمان به کواچ فوتبال نمی آمد!که مگر عشق و دنیای عشق میلیاردها برابر از زمین فوتبال بزرگتر نیست!
کامپیوتر به خوردمان دادند به جهنم!
را بطه هایمان به آتش کشیده شد ولی خاکستر نشد !و چون ققنوس سر در آورد ...نمی گویم که الحمد الله باکی نیست که سابقهی دروغ گوئی را این روزها از راستگوئی بهتر می شود در آورد ....
روز به روز دمبیلی دستگاه های رابطه های معیوب دارد بیشتر و بیتر می شود واندوه که عده ای بیشتر قربانی بازی چه شدن و اسباب بازی شدن می شوند ...
....
"شوخی"
شاید ما ذاتمان کارا گاه گجت بود!
از توی کلاهمان چتر نجات بیرون می آمد و از توی کفشمان تشک نجات!دست آخرهم برادرزاده مان که مارا تعقیب می کرد دشمنانمان را پدر....
نمی دانم ...
سین سارا ...لام ...لیلا ...میم ...مامان!
 

 
هشت:
ترومپ!
می مانی!به زور توی رابطه های بزرگ شده ...
ولی ...دنیا دیگر دنیای سابق ...نیست!
 
نه:
تاکسی:
سلام!ببخشید مادر!یه تیکه نون بربری با کمی پنبر به من می دید...من دیرم شده برم سرکار!
ننه خاور:
نن جون!از کوفته ی شب می خای؟!یه لقمه برات بگیرم ضعف نکنی ؟!
مامان بنز:
اصلا!چرا نون و پنیر!؟برات ماکارونی پختم...چایم تو فلاسک گذاشتم!
تاکسی:
ممنون...خداحافظ!
بابا پژو:
خانم چهل ساله داری بامن زندگی می کنی یه بار نشد برای سرکار من لقمه بذاری ...بعد برای این پسره !ناهار آماده می کنی !؟
مامان بنز:
این پسره غریبه است!آبرمون بین تاکسی های شهر میره!بفهم!
پراید:
آفرین مامان!سیاست که نداری!ملکه ای!
بوگاتی:
بیا!لقمه ی دیشب روببر!ساندویچ نخوری بازم اسهال بگیری!
پراید:
از تو این ادب بعیده ...بوگاتی !
 

ده:
رهبرم ...
مبارک است میلاد پر برکت رضا(ع)...
قلب تک تکمان شاد ... شیعه ایم ...
 
یازده:
نگران نباش!
هرچی...یه موقعی داره ...
تولد ...عروسی ... زدن ...رقصیدن ...حتی مرگ!
ایول!
 
 
دوازده:
ما توی فضا نشسته بودیم از طریق ذهن داشتیم باهم حرف می زدیم ...بعد من یادم افتاد زمین چقدچاق بودم!اصلا یکی از دلایلی که من الان توی فضام همینه!بی وزنی!
بعد حرف افتاد از زمینیا!یاد تپلای زمین افتادیم از اون بالا رصد کردیم دیدیم ای دادبیداد تمام تپلای زمین گوشت شون ریخته ...لاغرشدن ...
من گفتمخداکنه به خاطر قرص و لیپو ساکشن و اینا نباشه!یهو "ریتا" جون دوستم گفت: نه بابا!نصفشون از حسودی ما لاغرشدن!
" وا استغفرالله"!
گفتم اگه بشه جابه جا بشیم ...والله فضا بودن حسودی نداره!گفتن فعلا نمیشه ...
البته من ذات بهجت خانم جون!لاله خانم جون ...شیرین خانم جون و فخری خانم جونو می شناسم ...
انشالله دیگه ...
سیزده:
من...کبوتر تو باشم ؟....نه؟!
من دورتو بگردم ؟...نه؟
من عاشق تو باشم؟...نه؟
من....
رضا(ع)دیوانه ات ...توی خانه ات ... کنار پنجره ها ...پابرهنه ... گریزان شده از دنیا ...بی هیچ!
تو ...
اغوش ترین شاهخزاده ی دنیائی برای من ...
فقیر ترین بی پناه ...
توئی....
چهارده:
بله!
پانزده:
خودتون می دونین ...صفا آوردین!!!