یک:

چند می فروشی قبر خودت را ...توی شعر من!

هزار مشتری آماده اند ... که بخوابند ...جای تو!

دو:

تاج!

نام تو نبود روی سرمن!

عشقی بود که مخفیانه ...درون من ... رشد می کرد!

سه:

مرا بردی بیرون شهر ...تا گریه های من ...

کسی نشیده باشد ... الا!کل شهر!

چهار:

درتنهائی نوشتم نام تورا توی دفترم!

فردا کنار خیابان فریاد می زدند:

...عشقش ...دفترش!

پنج:

گلاب به رویتان!تصور من از عشق شما!

انگار!

دیدن شما توی دستشوئی بود!

شش:

مزار شش گوشه ات ...اگر نمی طلبید مرا ...

می رفتم خانه ی خدا شکایت ...!...یا حسین(ع)...


هفت:

دراندرون من خسته ... ندانم کیست ...

که من خموشم واو درفغان و درغوغاست ...

...

باور کنید که نمی خواهم حرف بزنم!نمی خواهم توی تاکسی ...آزانس ...وخودروهای مجازی!که نشسته ام داستان بشنوم ...اما داستان های مردانه زیبایند!

از دهانی که بیرون می آیند ...آه شکایت:...هوا چقدر گرم است ...کولر ماشینمان خحراب شده است ببخشید و سیصد و پنجاه هزار تومان خرج دارد ... ای الله اکبر از داماد بد! خانم من از کمر به پائین فلج است درخانه تنهاست و کسی نیست به موقع انسولین اش را بزند ... من قبل مهندس بودم ...من قبلا خلبان بودم! من قبلا دبیر بازنشسته بودم ... برای اکثرشان که مرا می شناسند خانم معلمم که جائی بین منطقه 17و 18 و 19 کار می کنم ....دریغ بچه هایشان همان بچه هائی هستند که چند سال بعد دکتر و مهندس می شوند ...ووقتی بینمان سکوت هست ...رادیو وچه داستان هائی!

...

فکر کنم هیچکدامشان خودخواه نیستند ...هیچ کدامشان از خانه فراری نیستند ... هیچکدامشان برای کار خسته نیستند ....وازهمه مهمتر یک جای قلبشان به بزرگی یک گلوله پراز عشق است ...

از آن همسر پر توقعی که می گویند تا فرزند دانشگاه آزادیشان ...عرق وتابستان دارد فشار خونشان را می برد فضا ...ولی پشت فرمان ...زندگی را رها نمی کنند...دریغ که خودروهایشان گاه تلق تلوق تلق تلوق با آدم هزاران حرف دارد... می گوید از جیبت ده تومن که می دهی نه تومنش وسایل مورد نیاز کار است ...بعد می شنوی که عشق دارد همین طور لا به لای چرخ دنده های خودرویشان قلچ قلچ قلنج هایش را می شکند ... درهمین خودروها دیده ام دکترها هم دارند با عشقشان صفا می کنند ...دوره می گردند و خرجی کار و ایها همه اش یک جائی توی زندگی می رسد به عشقی که باورش نیست   آدم دارد نهایت سعی اش را می کند ...

که خوش حالی و خوش بختی را بیاورد و بریزد میان خانواده ...

.....

توی گرمای 40 درجه دقت می کنم به رانندگان ایستگاهی و پارکینگ ها که دارند هین جور می جوشند و منتظرند ...برای خیلی هایشان 1300 تومن نفری مشکلی را حل نمی کند ...وبرای خیلی هایشان چرا ...

...

تو هم ای نازنین ...

فرمان دست تو باشد بهتر است ...خوب رانده ای که عاشق دست فرمانت شده ایم ...

حداقل اینکه خدارا شکر تا به حال مارا به کشتن نداده ای!

می بریمان به کوه و دشت و شهر و خیابان که ... دیدن مردم ...

که خدا می داند رهایت بکنیم ...می دانیم که عشق ملت هم داری ...

بران توی اتوبان های خالی فکرهای ملت!وماراهم ببر!کم کم جریان می سازی از حرکت ...

که عشق دارد تورا مثل خورشید آب می کند ...ولی دریغ که دانستن ما ... !

چی بگم:

همون لیلا!


هشت:

ترومپ!

بیداریم و سال هاست که نخوابیده ایم ...

فرقی نمی کند برویم نیکره جنوبی یا شمالی باشم !

نه:

مامان بنز:

تاکسی جون ...پژو یه خورده دیر کرده ...می ری سرکوچه خیابون یه نگاهی بندازی به من یه زنگی بزنی ...خیلی دلم شور می زنه!

پراید:

مادر!من تاکسی رو آوردم جهت کار!نه جهت امر شخصی جنابعالی!شنیدم دم به دقیقه ازش می پرسی ما تو قهوه خونه ایم یا نه!

مامان بنز:

دیگه آوردی دیگه!خودشم پسر خوبیه!موقعیتش رو فهمیده!خیلی به من کمک می کنه طوری که می خوام بگم:از پسرم بهتره!

پراید:

تاکسی نرو!من الان زنگ می زنم!

ناگهان بابا پژو با ناله:

بنزی...تخت منو آماده کن!گرمازده شدم ...دکتر کلی دارو سرم بهم داده ...

مامان بنز:

وا؟!خدا مرگم بده!

تاکسی:

نگران نباشین!من دوره های پرستاری و پسا پرستاری رو سال ها پیش دیدم ...بریم تو اون اتاق سرمتون رو وصل کنم!

پراید:

چه نعمتی هستی تو ...تاکسی!


ده:
رهبرم ...
باور نمی کنند غریبه ها که بین ما عشق هست ...
عشق بود ...اززمان قدیمتر از فکرشان!


یازده:
یعنی خوش حالم توی این عالم تو این چن ساله نه کسی منو دیده و نه منو شناخته!ونه می دنه من نویسنده ام " مثلا" راحتم به خدا!
فک کن زنده بودم!بعد به خاطر قدردانی از من یه خیابونم به نامم بود!بعد سوار تاکسی می شدم راننده تاکسی می گفت :خانم مددی می رید خیابون مددی!
بعد بهش چی می گفتم؟می گفتم: مسخره نکن برادر!حالا دارم توی جامعه به طور ناشناس وخیلی ناشناس !زندگی می کنم!...یعنی جل الخالق!


دوازده:
ما توی فضا باید روزی نیم ساعت پیاده روی کنیم می گم نیم ساعت یعنی نیم ساعت فضائی شاید توی زمین نیم ساعت مابشه ده ساعت!حالا بگذریم !بهجت خانم جون تماس گرفتن چه خبره انقد توفضا قدم می زنین !برگشتم می گم بهجت خانم جون...فضائی گفتن زمینی گفتن آخه چطور ممکنه ؟مردم فیلم ساختن طرف نیم ساعت فضا بوده برگشته دیده دختر دوساله اش شده صدو ده ساله!بعد شما از ائنجا مارو نگا می کنین ...قربون خدا برم آبم از آب تکون نخورده...
بهجت خانم می گن :گذشت ائن دورونی که اینشتین هرچی می گفت ملت قبول می کردن!الان دوره ی هاوکینگم گذشته ...ما سیا ه نمی شیم!
خوب من چی بگم!
خدا قوت!

سیزده:
کورم!
میان چراغ های روشن چشم تو ...
عصایم دست تو باشد بهتر است ...
مرا تا چشمه های سیراب ... از لب هایت ببر...
چهارده:
یعنی فک کن توی قطب دعوت باشی ...بعد مجبور باشی روی خط استوا بشینی که چن تا میمون برات نارگیل پرت کنن...اونم کی تابستون!
پانزده:
بله!


................................................

نقاشی های قهوخانه ی ...نمادی از هنر شیعی ...
.....