یک:

می رقصیدم روی یخ قلب تو ... با یک پا ...

پای دگرم توی قلب خودم ... می لنگید!

دو:

کندم !موی سیاه تورا از روی پیشانی خود...

آه از گندم موی تو ... فصل برداشت!

سه:

فروختی دنیا دنیا قلب طلائی ... سه تومن!

سال مرگ شاه... شغلت طلا فروشی بود!

 

چهار:
کبود شد زندگی من ... ولی سیاه نشد!
می شود تا خفگی روی دار رفت ... ولی برگشت!
پنج:
به اعتبار غمت ...تا خدای رفته ام ...سپید ...
این غم که نیست ...
پاکیزگی جسم و جان من!
شش:
مزار شش گوشه ات را می شویم با گلاب ...
بوی عشق ایرانی ... عراق را گرفت ...
 

 
هفت:
وامروز روزی ست که از آموزشگاه عشق بنویسم!
که از آموزشگاه عشق ...چه درس ها که نمی توان گرفت!
...
قدیم بچه بودیم و بازارها ومغازه ها شکل شان با امروز تفاوت داشت ...مادرمان پیراهن و دامن می پوشید و بعد یک چادر گل گلی سرش می کرد و دستمان را می گرفت و می برد ...
دست هایش همین طور که دست هایمان را گرفته بود جیرینگ جیرینگ صدا می داد از بس النگوهای قشنگش اینور و آنور می افتاد ...یکهو می دیدیم توی طلا فروشی هستیم و یکجور ترازوی مخصوص هم آن جاست ...مادرمان مارا گوشه ای می نشاند ...بعد از دست راستش دوتا النگو بیرون می آورد و می فروخت ...
از بازار چه که برمی گشتیم برای مان بستنی زعفرانی نونی می خرید وازمان می پرسید چه می خواهیم؟دلمان عروسک هم می خواست اما نمی گفتیم ...شب که می شد پدرمان خسته که می آمد ...مادرمان از روی طاقچه دسته های اسکناس را به پدرمان می داد...پدرمان ناراحت می شد ولی بعد قبول می کرد ... ما چه می دانستیم ...
...
بعدها کلاس درس دنیا آموخت که عشق یک رابطه دوجانبه است ...که اگر یک طرفش غمگین باشد ...خسته باشد ...طرف دیگرش هم از حال و روز می افتد ...
یاد مان آمد قدیم ... یادمان آمد که وقتی با فرزندمان بیرون می رویم چطور باشیم ...یادمان آمد ...شیرینی چسبیدنی بستنی های زعفرانی ...یادمان آمد که باید گذشت ...کاری می کردیم و می کنیم که همه دریک مجموعه شاد باشیم ... که البته داشتن النگوهای جیرینگ جیرینگی قشنگ است ولی دنیا ی متفاوت عشق هائی داریم که قشنگ تر ...
...
شاید لازم باشد از خیلی چیزها بگذریم تا چرخ پراید یار بچرخد!
شاید لازم باشد قلبمان را بکنیم و بکنبم توی یخ!تا زندگی عزیزمان ادامه دارباشد ...
شاید لازم باشد چشم عزیزمانرا ببخشیم تا زندگی وروحش دردنیای دیگر شاد باشد ...
شاید لازم باشد قاتل مان را ببخشیم تا دیگران توی دنیائی که دیگر متعلق به ما نیست ...راحت باشند ...
کجا و کدام آموزشگاه به ما می آموزد که دست های معلم مان را بفشاریم ....
بگردیم نیست ... گشتم نبود!
...
که عشق آمدنی ست ...آن جا که نفرت قبلا مرده باشد ...از تمام ناکامی هائی که خودمان می خواستیم کام از ایشان بگیریم ...ونشد که ...نشد!
"به جهنم"!
عشق حتی توی ورق های دفترمان هم می تواند باشد ... لا به لای نامه هائی که هرگز خوانده نخواهد شد ...
می تواند توی قلب مان آنقدر باشد که دنیای کثیف دیگران دستش نرسد ...
می تواند توی کیف نه توی النگو ها نه توی خودروهای شخصی بلکه توی چشم هایمان آنقدر بلولد که کرم پروانه ایش پر بکشد و دنیای سیاه خیلی های دورو برمان را رنگی کند ...
....
تو هم ای نازنین!
مارا در آموزشگاه عشق خویش مشروط کردی یعنی معدلمان به قبولی نرسید که نرسید که نرسید ...
استعداد تحصیلی مان را با دروس سخت مورد امتحان قراردادی تا مارا به این نتیجه برسانی که دراین آموزشگاه استعدادهای درخشان قابلیت تحصیل دارند ...نه جاماندگانی مثل ما!
اشکالی ندارد!
رفتیم بیرون و شروع کردیم که به ناگهان دریافتیم که درمدارس خیلی چیزهارا که امتحان می گیرند ...نمی آموزند!دریافتیم که ادیسون و اینشتین و این افراد مشهور که مثل ما جاماندگان تحصیل بودند ...هیچ ما خودمانیم!بلکه توانستیم مشهورتر و بالای شهرت ایشان!به کشف خویش برسیم!که دانه دانه سلول هایمان حرف و سخن از عشق بود ...
شاید هزاران لیلا باشد ولی ما یکی هستیم و آن یکی که از برق مشهورتر و از اتم مهمتر شکافته ایم!
قلب شما که کسی نمی داند ونرفته است و نخوانده است و نمی تواند بخواند و بلد نیست و توانائی اش را ندارد و بیسواد است ... ما سواد داریم و می خوانیم ...!
و صد البته که بگذار مدرک تحصیلی مان دراین راه به هیچ نیارزد !...
با افتخار ...
سین ؛لام؛ میم!
 
 

 
هشت:
ترومپ!
بشکن ...بزن ... برقص و خوش حال باش ...!
استقلال درسی سست که همه ... آموخته ایم!
 
نه:
مامان بنز:
پراید!پراید چشماتو واکن!پراید ببین شربت خاکشیر درست کردم با عسل که دوس داری ... بخورحالت جا می آد!
بوگاتی:
مامان!ببریمش بیمارستان جم!این بازم قاطی کرده!من دوتا بچه دارم !زود باش!
پراید تکه تکه و نالان:
بوگاتی!قرصای منو از داشبورد بده ...خوب می شم!
ننه خاور:
ای دادبی داد!این که خوب بود چش شد؟
باباپژو:
شما همه تون زنید!زیرباد کولر از صب تاشب فقط می شینید غیبت می کنید!می خورید ...تردمیل می زنید!ما مردا جیگرمون تو خیابونای شهر تهرون دراومده!تو گرماو بدبختی!
مامان بنز:
گنده اش نکن!همین 6 ماه پیش میلیون میلیون یورو آوردم!
پراید:
بوگاتی !بدو مردم!
....
بعد از چند دقیقه ومصرف دارو توسط پراید:
بابا!پس من آدمم!غش گرفتم!قند گرفتم!سیاه زخم گرفتم!کلا دردو بلا گرفتم!چون آدمم... مردم ....می فهمی؟!
بابا پژو:
راس می گی ...پراید ...جون من؟!
بابا بیوک:
بابا جای این همه دعوا!کولرتو درست کن!تو شهر بچرخ!بدبخت آب شدی!
 

 
ده:
رهبرم ...
آسمان همه جا یکرنگ است ...
اما آسمان ایران ...
خورشید ولایت دارد ...
 
یازده:
موش بخوره آشغالای تهرانو!چون دیگه گربه هارو لوس کردیم ...اصلا یه طوری وسط خیابونا راه می رن که نگو!چنان قری می دن انگار چه کاره ان!اونوقت به شیر بدببختم می گیم از خانواده گربه سانان!از اون طرف با سگامون عکس میندازیم خودمون انگار جوجوی سگه ایم!اندازه اش سه برابر خودمون شده بعد می گیم من و هاپی ووویهوئی!
دوازده:
وای تو فضا نبودین!مارو بردن ماه پرچم لوئی ارمسترانگ رو از نزدیک ببینیم!یه دفه دیدیم پرچم خودمون اونور زده شده!رئیس فضا پیما گفت این پرچم تا دیروز نبوده!حالا کی و چطوری پرچم روزده معلوم نیس!اومدن بکنننش دیدن با یه ماده ای زدن که نمیشه کند!اومدن منفجرش کنن دیدن پرچم عتیقه لوئی آرمسترانگم منفجر میشه!خلاصه اینور اونور ما پول جمع کردیم!اون یه تیکه یفضارو خریدیم!حالا دیگه نمی گم چمد!ولی قضیه حیثیتی بود ...
الان فخری خانم جان!شیرین خانم جان!بهجت خانم جان!ماه شب چارده رو نگا کنین!زمینیای مارو میبینین!قربون دستتون حتماآ!...چون از حدود مریخ ما خوب نمی تونیم ببینیم می گم!
انشالله به زودی دیدارو دورهمی!
 

 
سزده:
سوختن تو با سوختن من تفاوت داشت ...
من اگر می سوختم ...هوا دلش می سوخت ...
تو اگر می سوختی ...جمع!
چرا؟!
چهارده: بله!