بی شمس

ادبی

۱۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

دیگه انقد اومدی ...ارومیه فهمید ...اصفهانم فهمید ... .ولی من نمی فهمم!!!

یک:

دیوانه هارا درشهر دیگر نمی گیرند ...

دانسته اند حقیقت!...

"عشق"

             دنیا گیر شد!

دو:

اعشار نام شما از عدد اسم ما بیتر است ...

خدا ی کند که برعکس ... بخوانید و التفات کنید!...

سه:

کشته ای زیر باران های تازه!

                            نفس هایم را که می کشیدم!

                                                                   " یواشکی"!

از ترس خانواده که اعتیادم را به هوا ...

                                           مخفی بود!

دریغ!

ای سکوت کشنده ی هیچ!

                           تقدیر!

دستم زمانی به تو خواهد رسید ....

                             که جزوی از طبیعت بی رحم!....

می روم!



چهار:

دوراهی عشق تورا با دست خود تقسیم نمودم ...

همه اش قسمت من شد ... غم و شادی با هم!

پنج:

آغوش دریا جای خوبی نبود ...مرا بسپاری ...مادر!

رفتم!

چون تو می خواستیم با ... دریا!

شش:

مزار شش گوشه ات را زیر سیلاب عشق باید رفت ...

رفتیم و یا حسین(ع) گفتیم و برخاستیم و... جان دادیم!


هفت:

" گاها برای چیزهائی که می نویسم و برای دیگران خنده داراست ... ساعت ها گریه کرده ام"!!!

و مختصر بنویسم اینجا که بعضی جریمه ها گران تمام می شود و نه اینکه توان پرداختش را نداشته باشی ...که از قضا داری!!!!"

...

برخی انواع: نوع اول:

سیم برق را کشیده!سیم تلفن را کشیده!سیم اتصال خودمان را با کائنات کشیده !نشستیم بعد 5 دقیقه آمدید که د لامصب!جواب بده!سراغت را از خدا گرفتیم انشالله که زنده بودی که فرمودیم به شما ارتباطی نداشت سیم هارا کشیدیم که دیدیم جریمه را از پیش ابتیاع فرمده بودند ....لامصب انگشتر نگین دار که در تاریکی خانه برق می زد!که فهمیدیم لاو ترکاندیم و جریمه را گرفتیم و بخشیدم.

...

نوع دوم:

از نوع قجریات است و شما نکنید که دعا و اینها خوب نیست!ولی می توان با صفا و دعا کاری کرد که یک جریمه ی کلی داشته باشید به نام دل وا پسی!حالا می خواهد این دلواپسی از بسته شدن در اتاق کاریا استراحتتان باشد یا از رفتن اتاق به مهمانی درواقع با یک شیوه ی قجری یک کبوتر جلد خودکار جریمه پرداز سر خود دارید!که مرتب می خواهد جریمه بنگارد!نامه های جگر سوز ش را با کلمات و جملاتی از قبیل:منو می بخشی؟ بیام دنبالت!؟این وقت شب؟!کیفت سنگین نیست؟!هول نکنی یه وقت؟!واز این جور الفاظ ضعیفه پر می کند ...!!!

....

نوع سوم:

عجیبا و غریبا که برای انواع خاص است و ما متوسط های روبه ضعیف کمتر می بینیم!بطور مثال جریمه حافظ شیرازی به شاخه نبات!جریمه مولوی به شمس تبریزی و غیره که دلسوز نامه است که نگاشته می شود ...

دراین مرحله موجودی به نام شاعر یا نقاش را خدای به سلطنت می رساند تا خودش مرید و بنده ی خدای دیگری شود ...بدبختانهعوام این دسته را گاه سر کاری می دانند و گاه خاک بر سر ی نباشد ذلیل!چرا که هزاران ده هزاران و بلکه میلیو نها خط و نقطه را به هم می رسانند ولی به دلایلی به عشقشان نمی رسند!این نوع جریمه خدائیش خیلی سخت است!

وتازگی ها ناز باشی ها می خرندش و به عشقشان هدیه می دهند"جل الخالق"!

نوع چهارم:

این است که طرف مقابل با هزینه ی فراوان قائل به خریدن عشق است طوری که با یکبار جریمه قضیه کلا تمام شود:

بنزم رو می خوای؟خونهی نیاورانم رو بدم؟ کلاهم رو می خوای؟ چشمم رو می خوای؟ کلیه ام بدنیست می خوای؟ واز همه مهمتر " نفسم" رو می خوای؟ که درمدل آخرشاید دیگر طرف بعد جریمه اصلا زنده نباشد!تا شادی روح خودش ووصال خویش را ببیند!

شماهم که ایمیل مرا می دانید می توانید انواع ذکر نشده ی دیگر را بنگارید و جایزه بگیرید:

اینجا مسابقه گذاشته ایم که فردا نگوئید نگذاشت!

یادداشت بفرمائید:

مربوط به مسابقه ی جریمه ی عشقی چگونه پرداخت می شود ؟

" لاو داشته باشید"!

....

هشت:

ترومپ!

باهم قهر باشیم بهتر است!

جهنم!قهر قهر قهر تا روز قیامت!...

نه:

مامان بنز:

پراید!من گفتم می میری!چطور جرات کردی رفتی مناطق سیلزده؟با این جونی که داری؟

پراید:

مامان نمی دونی؟!چقد خوش گذشت!چادر گرفتم!اب گرفتم!سبد کالا گرفتم!بعد کانکس گرفتم!جونم برات بگه فرشم گرفتم!

بابا پژو:

پسرجان تو خودروئی!باز جلوی بچه ها لاف آدمیت زدی؟ اینائی که گرفتی به چه دردت می خوره؟ مگه تو اینجا زندگی نمی کنی؟

پراید:

بابا گرفتم چون تو بی عرضه ای!می خواستم یه بارم شده به خانواده نشون بدم که یه همچین چیزائی حقیقت داره!همه رو پس بدم دوتا پتوئی رو که گرفتم نمی دم!گفته باشم!

مامان بنز:

ببین!واسه ات شناسنامه گرفتم اسمتو گذاشتم سعید!متولد 1320!ببین از کی متولد شدی انقد سودجوئی؟!

لامبورگینی و پورشه:

سعید؟!بابا سعید!شنارو از کی یاد گرفتی؟

ننه خاور:

از نجات غریقش!که داشته از گل در می آوردتش بیرون!برید بخوابید ببینم!بدوئید!از دست تو بنزی با این بچه بزرگ کردنت!



ده:

رهبرم...

قلبم کنار قلب شماست اما دورازهم ...

بگذار زندگی کنم از زندگی و عشق شما ...

یازده:

یعنی از زمان پست نظر خواهی تاالان شمردیم 500 نفر تقریبی با سیستم روبوت تکتس اینجا وارد شدن لابد می خواستن همین جوری نظری که دخترم گذاشته بود رو ببینن !بهرحال عیب نداره!اتفاقاتی توی خودمون افتاد که ...

فعلا اینجا می نویسم ولی به این نکته اشاره می کنم بدلیل ناحقی هائی که درحق من میشه ...خلاصه!بزودی می شنوید که یک خانه ی مستقل دارم و برای خودم خریده ام از زمان شاه تا حالا گفتن: صابخونه ی بد آدمو صابخونه می کنه!به خدا!...

دوستون دارم!














دامن کشان،
ساقی می خواران،
از کنار یاران،
مست و گیسو افشان،
می‌گریزد.

در جام می،
از شرنگ دوری،
وز غم مهجوری،
چون شرابی جوشان،
می بریزد.

دارم دلی لرزان به رهش،
دیده شد نگران.
ساقی می خواران،
از کنار یاران،
مست و گیسو افشان،
می‌گریزد.

دارم چشمی گریان به رهش،
روز و شب بشمارم،
تا بیاید.

آزرده‌دل
از جفای یاری،
بی وفا دلداری،
ماه افسونکاری،
شب نخفتم.

با یادش تا
دامن از کف دادم،
شد جهان از یادم،
راز عشقش در دل
تا نهفتم.

ز چشمانش ریزد به دلم
شور عشق و امید.
دامن از کف دادم،
شد جهان از یادم،
راز عشقش در دل
تا نهفتم.

دارم چشمی گریان به رهش.
روز و شب بشمارم
تا بیاید
۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عید مبعث مبارک...

یک:
ستاره های عشق در  آسمان ...در آغوش هم ...شادی ...
رسول خدا(ص)... به بعثت رسیده بود ... الله اکبر ...
دو:
می ترسید چنانکه پیچیده درردای خویش بود ...
" پیامبر به پای خیز که دنیا دراتظار توست" ...
                                                          خدای گفت:...
سه:
افزوده ام قلب و زبان و دل خویش را به دین تو ...
اینجاست یوسفا!که تو به عشق من ...ایمان بیاوری!
چهار:
می ترسیدم از تمام شکنجه های گرم قریش!
برده ای بیش نبودم به نام بلال!
چنان بریده از بت های سخت چسبیده!
رها شدم به صوت خدای خودو ..." اذان" گفتم!
 
پنج:
تبریک به مومنین و مومنات ...چنین روزی که عید مبعث است و شادی انشا الله از برکات چنین روزی...
قلب ما که پیوسته به عنایات خاصه ایشان است به شادی گرائیده و مشکلات حل شود ...
به لطف خدا انشاالله
 
 
شش:
مزار شش گوشه اش امروز نور در نور است ...
بوی رسول خدا(ص) می دهد زمین کربلا ...(یا مهدی(عج))
 
 
 
هفت:
جهت عرض تبریک آمدم !
آن قدرها هم که فکر می کنید کودک نیستم!
برای شادیتان صلوات ...
ادامه دار باشید چه باشم چه نباشم....
 
 
 
 

ه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

 

 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

 

" با خجالت باید عرض کنم ... که آمد و آمدو آمد و این شعر به من حقیر رسید ... از همه شرمنده"

 

 

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

 

 

 
۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۱۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نظرخواهی

دوستان محترم سلام ...

متاسفانه بنا به بعضی دلایل شخصی از نوشتن درفضاهای مجازی معذورم و به حد کافی (حدود ده سالی ) می شود که مشغول نوشتن در این جور فضاها هستم ...چون نمی خواهم تصمیم آنی گرفته باشم از شما درخواست دارم کمکم کنید تا : کماکان ادامه دهم یا بروم دنبال کار خودم ...اگر حتی یک خواننده لطف کند و برایم بنویسد که بمانم می مانم وگرنه دوستان اضافه نوشتن وقت شما و خود تلف کردن است ...شمارا به خیر و مارا به سلامت ...

(راستش از خقی که در پرشین بلاگ ضایع شد و نا حقی هائی که در تدوین نوشتن مطالب وویرایش آن عینا و حقیقتا فقط در حق این جانب می شود نگرانم)...

اراد تمند سیده لیلا مددی

این مطلب و پاسخ شما تا 24 ساعت اعتبار دارد!

بوس

این پست شما بنده را یاد اولین کتاب تالیفیم انداخت که زندگی یک سید بزرگوار و مرجع عالیقدر دینی جهان اسلام و تشیع است
ان شالله قلمتان پایدار باشد سرکار خانم مددی
التماس دعا
یک وبلاگ نویس سیزده ساله


....
برای رفتن برخی کامنت های قدیمی هم هست که آدم را امید.ار می کند ... اتفاقا نه به ماندن که رفتن بیشتر که گل هائی که می نوشتند و می نویسند بسیارند ...
اما درون خودم هم هست ...
جائی که مدرس بزرگ را گفتند تو در مجلس رای نداری؟گفت پس آن یک رایم چه شد ؟ بخش تدوین و ویرایشم هم بی صدا درست شد ...
توی این سیل و بدبختی بیا لیلا را بگیر را نشنیده بودیم ... آن هم کی؟ خدایا توبه!

۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۰۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

با ما منشین وگرنه بدنام شوی ...

یک:

بستی دهان شعر مرا با لبان خود ...

گفتم تا شیرینی دنیا ... تلخی به جهنم!

دو:

گلوبند عشق تورا بسته ام به خود ...

تا طبیببان عشق ...بفهمند ...غم باد گرفته ام!

سه:

ای کاش وقت شنیدن عاشقیت مرده بود" من"!

وقتی به مرگ رسیدم که مرگ من!...فقط مرگ بود!

چهار:

حباب گلوی ماهی را هم معنی کرده بود ...

می گفت می گوید: هوای تو کرده ام ..."هوا" هوایم کو؟

پنج:

یوسف میان پیرهنش شهرت " خدائی" داشت ...

وگرنه شهرت جهانی " زلیخا "بودو" زندان هاش"!

شش:

مزار شش گوشه ات مرا تسلیم عشق کرده است ...

خدای میان من و ال علی(ع)وصل انداخت ...

 

هفت:

وشمردم تا زمانی که خودم به مرگ طبیعی بمیرم...مرا با هفتصد و هفتادو دو آلت قتل کشتی!و به طور متوسط درکل روز هفتاد بار ارزوی مرگم را می کردی!!!

...

وهمان ابتدای گل و بلبل و زندگانی بود که امر ملوکانه فرمودید :

اگر مرا دوست داشتی!چرا خودت را باسیم برق نکشتی؟ که گفتیم یا قجر!مگر درهمه ی پای تخت برق وصل شده که ما خودرا باسیم برق برای شما بکشیم که فرمدید عاشق اگر عاشق باشد می رود پیدایش می کند که دارالخلافه!(تهران)پر است از این جور آلات قتاله عشقی!...نکردیم گذشت ...

...

درمیان ابتداهای بعدی بود که داشتیم برایتان ضعف می کردیم که فرمودید:

اگر مرا دوست داری چرا خودت را جلوی اتول (اتو مبیل) نمی اندازی که گفتیم یا شاه!مگر درهمه ی تهران اتو مبیل هست که ما خودرا وربداریم بیندازیم جلویش که حالا اگر نمردیم خدای نکرده شل و پل شویم و نمیریم و عاجز شویم که فرمدید:

عاشق اگر عاشق باشد می رود اتولش را و خیابانش را پیدا می کند و ریق رحمت را سر می کشد ...تهران پراست از این جور آلات عشقی !

نکردیم ...گذشت!

...

وسط های حال و هول خودمان بودیم و داشتیم صفا می کردیم که عصبانی آمدی منزل و دادو بی داد که...اگر مرا دوست داری چرا مرا نمی کشی؟که گفتیم یا عشق با چی و برای چی؟ گفتی: برو از مردم بپرس روی صورت های عشق شان چطور اسید می پاشند؟ از فرط تعجب به برق وصل شدیم انگار که ادامه فرمودید حیف من؟ از داریوش بدترم؟ عاشق اگر عاشق باشد پیدایش می کند که تهرون تاکید می کنم تهرون پراست از اسید!...

بالاخره نکردیم گذشت!...

یک روز یک کاره از اداره به منزل تشریف فرما شده بودید با اسکورت!

زدید لامپ دم در را شکستید و طوری وارد شدید که انگار عالم برسرمان خراب شد فریاد پشت فریاد که اگر تو عاشق بودی تا حالا مرا کشته بودی...گفتیم جانم اصلا بفهم که تورا نمی خواهیم بکشیم خودمان هم نمی خواهیم بمیریم...دوستت داریم و سرورمان هستی ...داد و بی داد که ببین بمب روی بمب است که دارد ملت را می کشد تو چطور بلد نیستی تو چطور نمی توانی آخر عاشقی مثل تو نوبر است ...شهر تهران پر است از آلات عشقی!

نکردیم ...گذشت!...

...

آه که امروز سرقبرم که آمده بودی چقدر خنده دار بودی ...داد داد هوار هوار ملت ملت که هزار بار بهش گفتم مرا بکش!...آنقدر نکشت که آخر یک شب بالش را گذاشتم روی دهنش و بصورت کاملا عشقی !" وقتی که ماه کامل بود" کشتمش!...

آی می خندیدم که عشق فرار از دست دیوانه هائی مثل تو نیست!عشق زندگی کردن با لحظه ها ئی ست که می توان با دیوانه هائی مثل تو داشت!!!

بسوز ...من کردم!

....

 
 
 
 
 
 
 
 
 
هشت :
ترومپ !
به به به به به ! هوای عالی تهران ...
به به به به به ! نداریم در یو . اس چنین هوایی !
 
نه :
مامان بنز :
الان ، از سر سال 98 تا حالا چهارصد و پنجاااه میلیون تومن کاسبی کردم !
پراید :
چه خبره مامان ؟! کلا مملکت با روزی سی میلیون میچرخه 
بابا پژو :
تو حرف نزن !!! بیمه در روز فقط چند میلیارد به امثال تو خسارت میده !
ننه خاور :
بنزی جووون ماشالله ! بالا رو اجاره دادی ؟ یه فیلمم با سمیر گرکان رفتی ، ماشالله ! ماشالله ! ماشالله ! صد قل هو الله !!!
بوگاتی ( با خنده ) :
ننه خاوررر ، تا اخر سال ، فقط پول کوفته های شما در اومد همین !
 
ده :
رهبرم ...
تشنه ام ، کلام شما آب بر اتش است ...
قلب و گوش و چشم من و امثال من ...
تشنه ی شماست ‍...
 
یازده :
خداست دیگر !
رحمتش حساب و کتاب ندارد ...
یک روز در مکه دیدم ، که چطور بارید و غرق رحمت شدیم ...
امروز میبینیم که در ایران ، زاینده رود زنده شد ...
ارومیه جان گرفت ...
تاسف بار ، زندگی هایی که شکل خود را از دست داد ...
هزاران بار ساخته ایم ، باز هم میسازیم ...
دوستتان داریم ...
دوستت داریم ایران و ایرانی ...
از همه ی اقوام ، همه و همه عشقیم و عشقید ...
"تبارک الله احسن الخالقین"
 
 
 
۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

...گفتند بگو ،به قصد قربت گفتم...سید علی الحسینی الخامنه ای ...

یک:

برده ام بازی چشمت را با "پلک".....

فروبستم وبه در بسته خورده است ...

                                             تیر چشمانت!

دو:

بین دو مردن زندگی ...یعنی تو ...

تولدم هیچ دیگرو مرگم ...هیچ!

سه:

مراقب باش!

                                                            مثل شکوفه های بهار نارنج...خوردنی نشوی!

عرق...شربت...مربا!

                                 محصول بهاریت نباشد!

چهار:

کلاه عشق تورا خود به سر گذاشته ام ...

وگرنه تا به حال ...امده بودند و برده بودند...." عشق"!



پنج:
بوی چشمت ...بوی اشکت ...مخصوص ترین بوی اشک بود ...
چون گل محمدی ...می جوشید و دو آتشه...(بود)....
شش:
مزار شش گوشه ات را بهار آمده بودم ...
به زیارت دوباره بهار خواهم آمد ...یا حسین(ع)...




هفت:
داشتم از بالا نگاهت می کردم ...بین ناهار و شام بود ...
یک وقتی که آنقدر گرسنه بودی که نگو!سفارش لازانیا داده بودی و زیر یک پایه ی چوبی یک ظرف چینی جوشان پراز لازانیا گذاشته بودند ...مقابلت!
چقدر پیر شده بودی !دستانت می لرزید که واقعا نفهمیدم از گرسنگی بود یا پیری!...
دیدم آنقدر وقت دارم که زمان بگیرم که چند دقیقه می شود خوردنت!یاور نمی کنی!آن غذای داغ شوزان از تو ی فردر آمده را درکمتر از ده دقیقه خوردی و با توجه به شیک بودن محل!60 هزار تومان پرداخت کردی!
...
آه که باز دلم را شکستی!و بازهم دنبالت نیامدم ...!
یاد قورمه سبزی هائی افتادم که برایت می پختم!بشور خردکن سرخ کن!بعد می آمدی سر سفره یک لقمه می خوردی و بهانه می کردی که چرا لباس هایت بو گرفته!شنبلیله اش کم بود ...گوشت را چرا از شهروند نخریده ام واز قاسم اقا خریده ام!
یاد ماکارونی هائی که برایت می پختم ...اب کش کن دم بگذار...گوشت چرخ کرده مخصوص بریز رب خانگی درست کن!بعد می امدی سر سفره که چرا نادر دارد ماکارونی را بادستش می خورد!مادرکه نبودم !نامادری بودم!وبچه ها هیچ کدام تربیت نداشتند!
...
یک لحظه دیروز از خدا نپرسیدم که چرا یکهو سرغذا خوردنت مرا فرستاده بالای سرت!که خودم فهمیدم چه حکمتی!نه بچه ها بودند و نه من!از کافه صدای نرانه ی هتل کالیفرنیا می امد و جنابعالی چنان مشغول که نگو!
...
اسمت را چه بگذارم که خوانندگان اینجا به شائبه نیفتند ...بگذار اسمت بابای نادر باشد که پدر مرا در اورده ای و حالا خودت داری لذت می بری!کاش از اول تورا شناخته بودم ...
همان طور که بچه ها شناخته بودند و تنها آمده بودی رستوران!
...
آخر می ایم بدجنس شوم ...مثل تو باشم می بینم نیستم!دلم سوخت !کاش دیروز غذایت را پخته بودم ...باقالی پلو با مرغ!زرشک پلو با مرغ!خلاصه یک چیزی که تویش مرغ بود و تو دوست داشتی !واز سرسفره وقتی داشتی سبزی خوردن ورمی چیدی...بلند صدایم می کردی ..."..."...قربونت برم"بترکه چشم حسود که هم چین زنی دارم!
حیف1حیف!مرده ام!خیلی حیف!....


روی لینک کلیک کنید ...




امام


هشت :
ترومپ !
داریم میجنگیم و تو باورت نیست !
نه جنگ را و نه مقاومت ما را !...

نه :
مامان بنز :
پراید !!! امروز مهمون کله گنده داریم . پاشو برو چند تا نون باگت بخر بیا !
پراید با خمیازه :
باز مثلا کی ؟!
مامان بنز :
کامبیر دیرباز ، حمید فرخ نژاد ، بابک حمیدیان و اقای مددی !
پراید ناگهان با تعجب :
اع مامان ! مگه پسری ؟! اصلا به تو چه اینا رو دعوت کردیییی ؟ عجب مامانی داریماااا !
ننه خاور :
من دعوت شون کردم ! میان با اقای کارگردان محترم "اقای مددی" لوکیشن ببینن !!!
پراید :
اع اع اع ! میبرید ، میدوزید ، اخرشم پراید برو نون باگت بخر ! خالا ناهرا ، چی داریم که نون باگت لازمه داشته باشیم ؟
مامان بنز :
دنر کباب ، فسنجون ، با مثل همه مهمونیام باقالی قاتوق !
بابا پژو :
تقریبا همه چی تموم شده ، فقط میان جهت امضای قرارداد ...
پراید :
اوهوم ! پراید بدبخت پشت کوهی ... نه ؟!!!!!‍
مامان بنز :
نه ! پراید خوشبخت مامان بنزی !
پراید :
ارررررررره !

ده :
رهبرم ...
سیه پوش میخواهند ما را دشمنانی که نمیدانند ...
نشان قدرت ما ، دماوند سپید پوش است ...

رهبرم



یازده :
تعریفی نباشه ، به دلتون نیافته ، تو یه رستوران ، داشتیم دیزی میخوریم دیدیم دو ، سه تا خانواده دارن با بچه هاشون کیف میکنن . اقاااا بچه ی دو ساله دیزی ! بچه هفت ساله دیزی ! بچه ی
نه ساله دیزی ! اینجور پدر مادرا تو این دوران جایزه دارن ! چرا ؟ از دست بچه های فست فود خور ! چنان چیزایی بلدن بخورن که اخرش ، در اروپا رسیده به سوسک بالدار با پنیر اضافه ...
بابا جان نخورید ! فست فود نخورید ! روغن نخورید ! health food بخورید !
فردا نگید اینجا از "غذای سالم" هیچی نگفیدا !

دوازده :
 شما در انتخاب پیرو تان دقت بالا دارید ...
مهدی جان (ع) !
اگر غلامی و کنیزی هم باشد ، ما مفتخریم ...






سیزده :
خیالتان راحت دیگر اینجا را کسی نمیخواند ...
جز یک نفر الی دو نفر ...
که یکیش خودمم و اون یکی ...








۱۰ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ویژه زاپاتا ! یا چگونه در شرایط بحرانی زنده بمانیم!!!

" دراین پست ضمن همدردی با مصیبت دیدگان سیل اخیر از تکرار صحنه های تکرار شده درفضای مجازی خودداری شده"

یک:

قارون عشق تو اگر بوده ام چه گنج...

به باد داده ام ...خریده ام ...دوچشم تو!

دو:

آمد سیل اشک و برد آبروی من ...

درد تو ... درد من!

سه:

ما نمی دانستیم داستان های قدیمی ...

از اسمان بی معرفت!

از ابرهای گلایه مند بهاری ...

از رودهای خروشان قدیمی ...

چقدر دل داده بودیم به ..." افسانه ی سارای " ...

چقدر مویه های " ترک" زنده بودند ...

غریبه هائی که با ...

"روشنائی آب  " می رفتند تا به دریایشان برسند ...

چهار:

یوسف !

دستم غلط به پیراهن تو گیر کرده است ...

ایا نمی شود که تو باور کنی " عشق " در من است؟



روی لینک کلیک کنید ...

پنج:

برای نیاوردن ایمان به عشق من ...

ای کافر!

تمام آیه های من!

بازهم کم است!

شش:

مزار شش گوشه ات را به" گوشه ی چشمی " فروختی!!!

گفتم رقیه جان(س) ...گفتی بیا تمام!!!


هفت :

رک و راست بگویم که خیلی ها دل دوست داشتن دارند و خیلی ها دل تنفر ! همین جا پرانتز باز میکنم که رفتن تا مرز دو عشقی در تعهد تفاوت دارد با دوست داشتن و لعنت به من اگر اینجا طعم این بدهد که ایها الناس بشتابید که دو عشقی شوید و چند عشقی ! ...

...

سال ها بود که بین خودم و بسیاری دیگران دیوار کلفتی کشیده بودم ، انگار کن که دیوار چین و برلین نازک تر از ان باشد ...

به معنای بی تفاوتی ، بی درکی و سردی ...

که کجا جایش بود ؟! جایی که مادر نبودم و مادری میرسید و کمک میخواست و از درد فرزند میگفت ، که پاسخم چه بود ؟...

به من چه ؟

انگاه که داشتند زندگی دو نفره ی زیبایشان را به سر میرساندند ، چرا به فکر دارو ی بچه شان نبودند؟درک نداشتم ، صدای دعوای زن و شوهر همسایه مرا به حنده وادار میکرد که ای جان! بکوبید! حقتان همین ست ! ...

دیشب و پریشب از صدای خنده ی بی پروایتان تا به صبح نخوابیدیم ...

جهنم از شکستن دلها و شیشه ها ! ...

سرد بودم انقدر که اگر کسی از عشق میگفت ، در اعماق دلم ، توهین بزرگی خوابیده بود که نهایتا میخواهی به چه برسی ؟ ...

....

گذشت ... دیدم دست هایی امدند و مرا از چاه درآوردند که ای وای میشود مگر یوسف بود ؟...

گذشت ... دیدم مادرم دست هایی امدند و مرا از چاه درآورند که ای وای مگر میشود یعقوب بود؟...

گذشت ... دیدم عاشقم ! دست هایی امدند مرا از چاه دراوردند که ای وای مگر میشود زلیخا بود؟...

آه که این داستان ها ، بیا ها و برو ها برای انسان ست ...

به دوستی رسیدم که عاشق همه ی دنیا بود ،

اگر یک ریال داشت ان مادر را باور میکرد ...

اگر قلبی داشت ، اهدا میکرد ...

و اگر توانی داشت ، میساخت ...

گفتم : من هم !

دوست نداشتم مثل آن رفیق باشم که تیغ در دست روی خودرو قشنگ دیگران خط میکشید ...

دوست نداشتم مثل ان رفیق باشم که تیغ در دست ، زندگی دیگران را از هم میپاشید ...

دوست نداشتم مثل ان رفیق که تیغ در دست ، تار و پود های عشق را از هم می درید ...

.....

آری که عشق چقدر زیبا بود ، ممنونم دوست ، ممنونم !

که نمیتوانم دیگر درک نکنم ...

ممنونم که دیگر تمام زیبایی های جهان برای من ست ...

که اگر هدیه ای داشته باشم ، آن هدیه درون خودم محبتی ست که به دنیا دارم ...

صفایی ست که از نیکویی میبرم ...

و قدرتی ست که خداوند در من نهاده بود و تا دیروز نمیدانستم ...

......

تو هم ای نازنین ...

سیل و سیلاب ، زلزله و ویرانی ، سالگرد تولد و ازدواج ، روز عشق ، یک بهانه ست ...

اگر فکر میکنی که چشم من ، در بخشایش توست اشتباه کرده ای . تو نگاه کن که کجا عاشق تری و کجا بیشتر خودت هستی ...

انجا که در مادرانه ترین اغوش پدری ات فرزندت را میبوسی ، و درک عشق انقدر بالاست که میخواهی دنیا لذت تو را بفهمد و ببخشی تا کیف تو را بدانند که کجای کاری ؟...

آنجایی که در داشتن بهترین هدیه های دنیا انقدر دلت لرزیده که میخواهی دنیا بفهمد ان لذت درون تو به کجا رسیده که میخواهی ...

"نگران نباش دوست من !

در بخشایش ما منتی نیست ، تو هم هزاران بار در عشق جای ما خواهی بود ، اگر بخواهی ...

آینده طولانی ست ..."


متصل ست او

رو ی لینک کلیک کنید ...


هشت :

ترومپ !

گلاب به رویتان ...

حس خوبی داریم از گفتن یو اس و دگر و اینها ...!


نه :

مامان بنز :

ای وای ! پارکینگ ما چررررررا اینجووووریه ؟

نکردن یه خوووورده از سطح زمین بالاتر باشه ؟ سیل بیاد چیییی ؟

پراید :

مامان جان ! باز شما یه دو روز از ما بیشتر عمر کردید ، ما جووونا رو بگو که با چشم خودمون باید روزی صد بار تنمون بلرزه ...!

ننه خاور :

این چه فکر ضعیفیه که تو داری !؟ من غرق بشم تو به عنوان مادربزرگ ، نمیخوای منو نجات بدی ؟

زحمت شنا کردن به خودت نمیخوای بدی ؟

بوگاتی :

وااااااااا این چه حرفیه ننه جون ؟ کو حالا سیل ؟

بابا پژو :

اینجاست که باید تصمیم بگیرید ادم یا خودرو ؟! اگه ادم باشید ، میان با نفر بر نجاتتون میدن اما اگه خودرو باشید ، میان بیمه تونو میدن میره ...

لامبورگینی و پورشه :

بابا بزرگ ! بابابزرگ ! ما ادم شدیم ما ادم شدیم ! دیگه نمیریم ایتالیا ! دیگه نمیریم دبی ! باور کن ...


ده :

رهبرم ...

به عشق آل علی (ع) خاسته ایم بر پا ...

آنجا که بحران ها ، یا علی (ع) خواسته اند ...

.....



یازده :

دیشب رفته بودیم جائی یک قهوه ترک بخوریم دیدیم یک لیوان کوچک یخ دار گذاشته اند کنارش ای جل الخالق یک قلپ خورده بودیم که لب به لیوان زذیم ...شربت!

بابا جان!عزیزان من!می شود داخل هر چیزی که گوارایش می کنید زرتی قند و شکر نریزید!

این چه رسمی ست که در جامعه ی ما مرسوم است!" قند ریزان"!

طرف قندش 400 بوده فکر کرده اند ترسیده و هول کرده لیوان قند را طوری به خوردش داده اند که قبل از درک حتدثه جان به جان آفرین تسلیم کرده!درعروسی آب قند در عزا آب قند!درحوادث مترقبه و غیر مترقبه اب قند!عزیزان من دنیا فهمیده دیگر مشکلات را نمی توان با یک لیوان آب و 400 عدد قند حل کرد ...نکنید بابا!

...

دوازده:

ای عزیزم!هموطن!جاری مثل خون دررگم مهرتو ...

شادیت شادیم ... غمت غمم...کنارت هستم...

سیزده:

لعنت به تلفن موبایل دار!و تلفن دوربین موبایل دار!و تلفن کامپیوتر موبایل دار!ماکه بالخره نفهمیدیم فرمان تلفن دست بعضی هاست یا فرمان بعضی ها دست تلفن!







۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بوسه های فرانسوی

دریافت

لطفا روی دریافت کلیک کنید تا من برگردم!

یک:

بیداری مرا لطفا خواب فرض کن ...

تا ندانم که درد خیانت یعنی چه؟!

دو:

اگر مرا کشته ای چرا هنوز...

وقت راه رفتن ات روی زمین ...

                                        با خدا قهرم؟!

سه:

احتمال حسادت خورشید به من 100 درصد است ...

چون من زیر نورماه شب ها هم عبادت می کنم ...

چهار:

بیرون ام کن از مزار برف با مشت و لگد ...

بهار نیستی اگر صد دسته گل به آب ندهی ...

پنج:

رهایم کن!

به التماس من برای زندانی شدن ...توجه کن ...

تافقر همشه پول نیست !

گاهی عقل هم به باد رفت ...یعنی فقر!

شش:

مزار شش گوشه ات کمین فرشته هاست ...

تا اگر من منم ...هزار بار بیایم که ببینند ...



هفت:

رفته بودم تا دوباره هدیه ای بیاورم که دیدم رفتی ...

که این اصل مسخره" مراداری می خری" را بکنم توی حلقه ی چشمت که آری از بس خریده ام ات از من خسته شدی؟

...

بی گمان هدیه الفت قلب می آورد و دل ها را هم به هم نزدیک می کند وچه بسا که هرکس به توان وسع خود .و ارزش طرف مقبل درچشمش اهدا می کند که حیف داستان دیگری پیش می آید که خود دوشعبه می شود اگر می توانی طلا بخری ماشین بخر !یا ای خدا کسی را به من برسان که قدر مرا بداند بجای ماشین برای من خانه بخرد !

توقعات!

درکمین بوسه ها ست که هیهات دربدر شوند کودکانی که پفک می خوردند و صورت هم را می بوسیدند که نوقع !نخوردن پفک شان بود توسط طرف مقابل!که درورای کودکی عقده ها گاه اعداد و ارقامی می شوند که عاشق بدبخت باید درقبال عشق بپردازد از سنگینی مهریه تا فروش کبد و طحال و کلیه!...

این طرف و آن طرف زن و مرد هم ندارد افسوس زمانی که با 7 میلیون میشد برایشان پراید خرید و دلی شاد کرد ...اکنون با 700 میلیون میتوان پراید و خانه و بچه خرید؟!

بیائیم آن هائی که دلشان درگرو ماست رنج ندهیم که افسوس رایگانی محبت زبان به زبان می چرخد تا جائی که می شود ...هرزه گی!

...

سال ها بود جوانی تیره درمقابل خانه ای می خوابید از خاندانی کهن که داستانش را می دانستیم تا پیری!لقمه نانی گدائی می کرد وروی کارتنی می خوابید !عاقبت کسی از غیب پیداشد و دلش را خرید و برد که افشوس آن سال ها ! که گذشت!

...دردا که چشم و هم چشمی روزگار عشقی مارا به گند کشید از یخچال ساید بای ساید تا خودروهای دایلا غون بزرگ درشهر که جز ترافیک کلان ...چیزی برای ما نداشت ... اندوه!

...

تو هم ای نازنین!

تا مرز شایعات رایگانی نوشتارما دراین مکان پیش رو!که کس ندانست جز خدای که مهر خودرا به چند دراین دنیای چند موازی می فروشی!...

آن قدر بدان که خریدار نیستیم از کسان و کس و دیگران و دیگر!

بگذار آینده بخنده بیفتد از معامله ی من با عشق که بیلانش پایان هرسال سر به میلیاردها می کشد و تو دریغ ریالی اگر دراین بیلان بیارزی!

درخانه جگر و قلوه بسیار است که نگاه داشته ایم که از بوی جگر دیگران بیشتر خوشیم!

حلاصه!

قلدریم درعشق میلیارد به بالا!

می خواهی بسوزی بسوز!" لامبورگینی پسند گران قیمت ................فقیر!"

هشت:

ترومپ!

جمع کن باهم پاشیم بریم سینما!

من سعید آقاخانی و تو جالوسی بزرگ!

نه:

مامان بنز:

ننه خاور نمی دونی آلمان این دفه چقد خوش گذشت ...برای یه شیپور خریدم اسمش فک کنم " وزولا"ست!که هروقت بازی تراکتورسازی رو دیدی یه دونه بزنی دنیا خبردارشه!

پراید:

خوب مامان برا من و بابا چی خریدی؟

مامان بنز:

برای لامبورگینی و پورشه روکش جدید خریدم با طرح جنیفر!برای بوگاتی روغن موتور!برای پژو یورو آوردم تا هرچی خواست بخره ...برای تو هیچی!

پراید:

مامان داری انتقام میگیری؟ نمیدونستم انقد بچه ای؟

مامان بنز:

نهعزیزم!اصلا توی سایز تو هیچی نیس!توی این دنیا از نظر بین المللی نه روکش!نه روغن!ببین حتی ضبط صوت !

پراید با بغض:

خوب پس یعنی هیچی؟

مامان بنز:

چرا؟می خواستم حالتو بگیرم!بیا این پوستر منو سمیر گرکان!دادم زیرشم اما کرده!ببر بچسبون بالای سرت تو اتاق خواب!

پراید:

مممممماممممممممممممممان!

ده:

رهبرم...

درون قلب ما اگر عشق خاندان علی(ع) ست ....

به گفته ی خدا...ولایت مان ولایت علی(ع) ست ...


نوروز - همایون شجریان

برای دیدن موزیک ویدیو کلیک کنید ...

سال نو مبارک ...


یازده:

متاسفم از وقوع سیلاب در مناطق مختلف کشور عزیزمون به فرموده رهبر در خدمتشون جهت خدمت رسانی هستیم انشالله پیش نیاد هرچند هم اکنون شیراز هم دچار شده ...می خواستم از فیلم رحمان 1400 بنویسم بماند چون غم با خنده نمی اید ...

" ان الله بصیر "



سارانی سلرر

ترانه ی قدیمی ترکی تقدیم به شما

امیدوارم لذت ببرید


98/1/6














۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

منطقه 12 باغ موزه نگارستان یا ببخشید آقای علی ضیا که شمارا نمی شناسیم!!!

غریبه ای که اشنا بشود با صدای قلب من ...

شگفت زده خواهدشد!از شنیدن شعرهای حافظ گون!

دو:

بیرون شهر همه چادر زده اند ...

                                        رنگارنگ!

کباب کباب ...دل جوجه های شهر تهران!...

               مزه نمی دهد خواب تعطیلات نوروزی...

                                                  اضطراب برای کاری که ..." تفریح مردم"است!!!





سه:

رویای مرا می خواستی بکشی .......نامرد!

خودش مرد!

درطبیعی ترین وضعیت سنی ...پیرسالی!

چهار:

همه شهر دنبال عشق من ...بیهوده درتلاش ...

زیر انگشتر عقیق دست چپم!نام امام رضا(ع) ست!!!

پنج:

کلید گم شدو مردم خیال گم شدن خویش نکردند ...

درکعبه خدا اگر گم می شد ... کلید چرا؟!!



شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) خریدارم ...

به نعمت جان خویش...امیدوارم برنگردانی!



هفت:

متاسفم!

...

گاه سرت را بر می گردانی می روی تا دم یخچال می روی سمت کتابخانه و هیهات اگر یادت بیاید کسی صدایت کرده و یا برای چه زحمت نقل و انتقال خویش کشیده ای ...

از بدترین فیلم دنیا خوشت می اید ..رنگ های جیغ می پوشی و لا به لای ماشین های قشنگ سوئیچ خودروات را درهوا می چرخانی ...

بوی انواع عطرها را می دهی که نامشان را نمی دانی ...مارک و برند برایت مهم نیست و درخیابان های تهران می شناسندت از بس که می چرخی ...

سرگردان درجزیره شهر درگام های بالا و پائین خانه ...خیره به تابلوی آویزان هال ...درگریه دارترین سریال ها ...خنده ...اه که چه چیزی ...آن چه بود که فراموشش کرده ای؟ خواهر؟مادر؟ برادر؟ دوست؟ خنده؟افسردگی؟ای وای تنهائی؟...خیر و خیرو خیر که هرچه می گردی پیدایش نمی کنی ...

ساعت ها وقت می گذاری تا از شرق تهران به غرب و غرب به شرق و جنوب به شمال و شمال به جنوب تا دکترهای روانشناس تورا بهتر از خودت بشناسند : آلزایمر داری؟خیر و خیر و خیر!

...

یکهو درخلوت ترین شلوغی عروسی دختر خاله ی عروس مامانت !یادت می افتد ای وای عشقت کو؟کجاست؟دیوانه وار بین دیوارها و آدم ها می گردی ودادو بیداد که سال ها پیش سر کوچه ی خانه ی قدیمی پدری جایش گذاشته ای و رفته ای...!!!

دوان می دوی و می روی که ببینی هنوز چیزی مانده!آه که چه ها نمی بینی!می بینی رفته و کوچه را به اسمش کرده اند ...رفته و درخارجه دارد گوگولی هایش را بزرگ می کند ...رفته و رفته تا رفته باشد ...وای چه دردی ست فراموشی که مقطعی گرفته ای و حواست هم نبوده!

دوان دوان دیگر تا کجا می خواهی برس که حواس پرتی بد دردی ست!

...

تو هم ای عزیز!داوینچی نقاش معروف و مشهور ایتالیائی را با لبخند ژکوند ...تمسخر نکن!

گاهی غیرت بین خارجی ها هم هست!

می بینی ازدواج فراموششان شده ...نشسته اند نیش خند یک زن به یک عمر زندگی را عمری چنان ترسیم کرده اند که شتهکار کرده باشند ...

درکل خلائق هرچه لایق!" درحد فراموشی"!!!

...

هشت:

نشسته ای نشسته ای به پیداکردن تپه ها ...

ای بابا!عزیز من !دست شوئی؟!



نه:

مامان بنز:

پراید چمدون منو بیار ...بابات کمرش درد میکنه!

پراید:

من کمرندارم؟دورکمر بابا تو دنیا مشهوره!من بدبخت 50 کیلو لاغر نشدم؟!

بابا بیوک:

بنزی جان!چمدوناتو من گذاشتم تو تاکسی!پولشم حساب کردم ...خیر پیش!

مامان بنز:

شما چرا؟ من خودم دوتا مرد دارم!

ننه خاور:

خوب خودتم عروس مائی دیگه!بعد سال ها خواستیم کاری بکنیم!

پراید:

مامان راضی نیستم تو بری!شرکت بی ام و غلط کرده !شرکت بنز غلط کرده!اصلا به ماچه؟سریال کبری 11 به من چه؟سمیر گرکان به من چه؟راستشو بخوای بی پولی تو به من چه؟بشین تو این مملکت حالشو ببر!چقدر می خوای بری کارتو غربت!تو سریال های تصادفی!

بوگاتی:

پراید حرف نزن!همین مامانت حالا فک میکنه تو حسودیشو میکنی صد دفه تو بزرگ راه های آلمان خورده به گارد ریل ...برگشته ایران!تو جراتشو داری؟

پراید:

من؟ من؟ من خاکیم!زیر پای ملت صب تا شب کار می کنم!ادعامم نمیشه!

مامان بنز:

می رم قراره با یورو بر گردم!بعدا جوابتو می دم!داره دیرم میشه !ولی میدونی چیه؟ فک کردم دلت مثل پسرای مردم برام تنگ میشهنگو همون خودروئی بودی که ...هستی!بی معرفت!

ده:

رهبرم ...

بوسیدن یار طعم عشق چشیدن چه لذتی ...

درحضور شما می چشیم ... بالبان بسته و چشمان خاموش (یا علی)




د.ازده:

می دانیم که جامعه شناسی و ارتباطات دو برادر قلویند و جدائی ناپذیر و از همه مهمتر رسانه دردنیای امروز چه جایگاهی که ندارد ...داشتیم با بچه ها سر رسانه حرف می زدیم( جسارت به بزرگان نباشد)که هردو طرف متوجه شدیم اشکالی درکار است!خیلی از بچه ها سال ها بود که دیگر تلویزیون نمی دیدند!و متاسفانه جالب است بگویم دریک مطالعه سر انگشتی از بین یکصد و بیست نفرشان برایمان روشن شد که فقط سه نفر آن هم به خاطر انجام فعالیت درسی حاضرشده اند آقای علی ضیارا درتلویزیون دنبال کنند و بشناسند!

...

شناختن جامعه ی یو اس و غیره که می رویم ماهواره می خریم حالا نزدیکتر ترکیه به چه درد ما می خورد اگر قرار است درایران با فرهنگ ایران زندگی کنیم !خیلی از نوجوانان ما دارند از فرهنگ حجاب ...احترام به والدین ورعایت شئونات اسلامی دور می شوند و آن وقت درحالی که همین رسانه با همه ی محودیت ها سعی دارد مردم را به هم نزدیک و با فرهنگ های محل ها و دیدنی های ایران مارا آشنا کند تبر به کمرش می زنیم و تحریمش می کنیم ...که چه بشود؟

جوانان امروز نزده می رقصند!و برقصند چه اشکالی دارد فقط فردا ننشینند درمهمانی ها بدبخت ها را بگذارند جلویشان و بگویند که حتی پاهایشان راهم جلوی بزرگترهایشان دراز نمی کردند!

وفتی دیگر کسی نیست که با فرهنگ و تاریخ ایران اشنا باشد سریال های ترکیه ای با آن همه اشکال و غلط غلوط جذابند بلهولی مگر ما داریم درترکیه زندگی می کنیم دقیقا مثل آن ها که درایران زندگی نمی کنند!خیلی باشد یک ماه درسال برویم تفریح!اصلا هم لازم نیست انقدر بدانیم که مب دانیم!

دست به دست هم بدهیم و با فکرو ذهن روشن جامعه پذیری دانش آموزان و نوجوانان کشور را برایشان راحت تر کنیم نه سخت!

" من الله توفیق"



دوازده:

قراربود دیروز جائی باشیم رفتیم جائی بعد رفتیم جائی دیگر!

وکلا این را بگویم که بین دوجا رفتیم جائی !

" باغ موزه نگارستان زیر نظر دانشگاه تهران"

منطقه 12

حیف که تهران شهر بزرگی شت و پر ترافیک !ولی ایام عید این حیف را ندارد و شما بابلیط نفری 6000ت.مان می توانید با نقاشان دوره ی قاجاریه و تابلو هایشان تا دوره پهلوی دوم اشنا شوید ؛دراتاق صف فتحعلی شاه قاجار بایستید و بزرگمردانی را که کنارش بودند بشناسید ؛با دانشسرای عالی شهر تهران قدیم آشنا شوید و کلاس درس بزرگان همچون کمال الملک حتی تخته سیاه ایشان را لمس کنید و لذت ببرید ...

حیاط بیرونی و رستوران شیک هم بسیار جالب است و چون ساختمان دوره قجری ست شما فکر می کنید درباغ فین کاشان هستید ...

می توانید خرید هم بکنید ...

این هم معرفی یک جای باحال برای تعطیلات نوروزی ...دفه بعد عکس هائی را که گرفته ایم برایتان می گذارم اگر بشود!




سیزده:

مژه ایدل که مسیحا نفسی می اید

که زانفاس خوشش ...بوی کسی می اید ...

این هم فالتان که امروز از حافظ گرفتم!

چهارده:

مخلصیم و اردت به همه خصوصا آنهائی که فراموشم نکردند و نمی کنند مثل خودم!



برنامه مورد علاقه مادرم " کودک شو"






















۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بیخیال بابا!یا چگونه پاسخ" چطوری ایرانی " را بدهیم!!!

نایستد قلب من زینب(س) که کاروان شما ایست ندارد ...

تاریخ نمی ایستد درمقابل ایستگاه ...یزیدیان...

دو:

شیرم ...درون پوست تنم ...بی هیچ سلاحی ...

غلط کنند که بخواهند ...خیال حریم عشق کنند...

سه:

سخن بگو که تا به حال کس شنیده نباشد ...

ای شیر زن ...یزید را درون قصر خود ... دفن کن ...

چهار:

شنیده ام که یوسف(ع)...هزار پیراهن داشت ...

اما قدر هیچ کدام به اندازه ی پیراهن دریده شده ... نمی دانست!!!

پنج:

بریده باشد اگر سر برادرم حسین(ع)...

زبان حق(تعالی)همیشه سبز است ...اگر من ...زینبم...

شش:

مزار شش گوشه ات را به یاد زینب کبری (س) ...

زیارت آمده ام ...قبول کن ...یا حسین(ع)...



هفت:

وعشق زبان های گوناگون دارد که "یکیش " دفاع" است...

از کودکی چه عشق ها که درزندگی ما آمده و نیامده است که مردانه بایستیم و دفاع کنیم ...

از دختر همسایه بگیر تا تیم محبوب فوتبال ...

که آموختیم درهمین جامعه همه باهم که عشق وطن و بالاتر عشق الهی مظهرش جانفشانی است ...

سال هاست که داریم تمرین می کنیم ...بعضی سال هاست داریم سیاه مشق می نویسیم و بعضی همان بار اول چنان نو شته ایم که یاد گار بماند ...

....

نه اینکه داستان آل علی (ع) برای ما غریبه باشد که علی(ع) دستمان را گرفت و در مساوات بی طرفانه تلاشمان برای احیای حکومت ایرانی_اسلامی آغاز شد ...

قدر می دانیم که یک عشق همین بود که به انسان بودنمان درسایه ی یک دین که خود انتخاب کرده بودیم ...ادامه دهیم ...

...

سال ها می گذرد که اهمیت داستان عشقی مان هنوز کم نشده ...بها می دهیم چون زیر همین ولایت از زیر بار مغول بیرون آمدیم ...آه که حریم آل علی(ع)خود بارگاهی ست که دست نامحرم به غلط تصور ویرانی اش را داشت وچه افتخاری که مدافعش باشیم که بر می گردد به تمام عشق هائی که داشته ایم و داریم و احترام به عشق ایرانی...

...

که البته باید دشمنانمان وقتی به توهین می خندند بقول هنرمند گرامی باید حال مارا بپرسند که چطوری ایرانی؟!که خود می دانند جوان ایرانی که به سن نیست همیشه پاسخی برای این سئوال دیوانه ها دارد : ...خوبم!فلانی!بفرمائید!

....




هشت:

ترومپ!

دیدمت خرم و خندان قدح باده بدست!

می دویدی که تو شاید به " ایران " برسی!


نه:

پراید:

ول کنید من هیچیم نیس!فقط یه کم عصبیم!

مامان بنز:

پسرم!تو سال 97 ...50 کیلو لاغر شدی!این طور ادامه بدی دیگه به جای پهباد باید بفروشنت!

پراید:

ول کنید بابا!جرات ندارین منو با فراری مقایسه کنین!شما دوتا که پدرو مادرم باشین به من می گین بیش فعال!

ننه خاور:

خدا بگم تورم رو چیکارکنه!از صب تا شبم می دوی 300 هزار تومنم در می اری به کجا میرسه؟!کلاسای لامبورگینی و پورشه!

بوگاتی:

جهنم!!!خدا تنت رو سالم کنه پرایدی عزیزم!





ده:

رهبرم ...

وفات عشق آل علی(ع) هرگز نیامده است ...

امروز عروج عشق علی(ع) تا خدای هست ...

یازده:

می دونم فردا شب وفاته!




دوازده:

به ما آموزش دادن توی ضمن خدمت که هرچقدر بچه ها به ما علاقه مند شدن ما سعی کنیم اصلا بهشون ابراز علاقه نکنیم !!!چونکه ممکنه ازبین شون بریم البته نه خدای نکرده بمیریم که البته مرگ هم حقه و امکتنش هست بلکه از مدرسه ای به مدرسه ی دیگه ای جا به جا بشیم و بچه ها دچار مشکل احساسی بشن!نه اینکه جسارت باشه من بخوام جایگاه خودم رو با سایر همکاران و یا حتی بالاتر از خودم مقایسه کنم ولی بعدها متوجه شدم جا به جائی خود حسن بزرگیه ...

...

تو بعضی جاها راحت رفتن یعنی بابا من چشم به اون صندلی مزایا موقعیت پول دم و دستگاه ندارم و خیلی جاها خودشون کارمنداشونو به این وضعیت میندازن مثل بانک ولی درهر دو صورت حتی توی مدرسه ها هم آدمائی هستن که هزار ساله یه جا هستن !جسارت نباشه دوست خودمن 22 ساله توی یه مدرسه است و توی یه مقطعه ولی الان من 21 ساله توی همه ی مقاطع و حتی توی اداره هم بودم!

کما اینکه درمهاجرت گشایشی هست طبق گفته ی خدا که نگو ...

حالا رسانه بیاد با حال ما فرق کنه مسائل اداری شم فرق کنه ...آدمی که بتونه از یه میز یه صندلی یه دوربین و یه نویسنده یه برند 25 ساله بسازه بره بورکینا فاسو بازم میتونه ...چون نشون داده که می تونه اینکه ما زار بزنیم بنظرتون این طور نیست که پیر شده . دیگه نمی تونه؟!یا بهش شک داریم؟!

می تونه چون با وجود همه ی مزایای فراوان خارجی ...یه چیزی تو داخل هست بنام بیننده ی ایرانی عاشق ...پس اجازه بدیم خودش مثل 25...30 سال پیش تصمیم بگیره و همه چی رو شاید دوباره از نو بسازه ...

" مدیونید فکر کنید عادل فردوسی پورو می گم ...اه یعنی چه ...من که اسم نبردم"!!!







" شهدای مدافع حرم روجشون شاد و یاد شون گرامی"





سیزده:

امروز ساعت شانزده و سی فیلم به وقت شام شبکه یک سیما

" پخش این  فیلم به ساعت 22 موکول شد به جای سریال شبانه لذت ببرید "


صحنه ای از فیلم به وقت شام به کارگردانی هنرمند محبوب آقای ابراهیم حاتمی کیا






۰۱ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۴۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی