یک:
ستاره های عشق در  آسمان ...در آغوش هم ...شادی ...
رسول خدا(ص)... به بعثت رسیده بود ... الله اکبر ...
دو:
می ترسید چنانکه پیچیده درردای خویش بود ...
" پیامبر به پای خیز که دنیا دراتظار توست" ...
                                                          خدای گفت:...
سه:
افزوده ام قلب و زبان و دل خویش را به دین تو ...
اینجاست یوسفا!که تو به عشق من ...ایمان بیاوری!
چهار:
می ترسیدم از تمام شکنجه های گرم قریش!
برده ای بیش نبودم به نام بلال!
چنان بریده از بت های سخت چسبیده!
رها شدم به صوت خدای خودو ..." اذان" گفتم!
 
پنج:
تبریک به مومنین و مومنات ...چنین روزی که عید مبعث است و شادی انشا الله از برکات چنین روزی...
قلب ما که پیوسته به عنایات خاصه ایشان است به شادی گرائیده و مشکلات حل شود ...
به لطف خدا انشاالله
 
 
شش:
مزار شش گوشه اش امروز نور در نور است ...
بوی رسول خدا(ص) می دهد زمین کربلا ...(یا مهدی(عج))
 
 
 
هفت:
جهت عرض تبریک آمدم !
آن قدرها هم که فکر می کنید کودک نیستم!
برای شادیتان صلوات ...
ادامه دار باشید چه باشم چه نباشم....
 
 
 
 

ه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

 

 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

 

" با خجالت باید عرض کنم ... که آمد و آمدو آمد و این شعر به من حقیر رسید ... از همه شرمنده"

 

 

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند