" دراین پست ضمن همدردی با مصیبت دیدگان سیل اخیر از تکرار صحنه های تکرار شده درفضای مجازی خودداری شده"

یک:

قارون عشق تو اگر بوده ام چه گنج...

به باد داده ام ...خریده ام ...دوچشم تو!

دو:

آمد سیل اشک و برد آبروی من ...

درد تو ... درد من!

سه:

ما نمی دانستیم داستان های قدیمی ...

از اسمان بی معرفت!

از ابرهای گلایه مند بهاری ...

از رودهای خروشان قدیمی ...

چقدر دل داده بودیم به ..." افسانه ی سارای " ...

چقدر مویه های " ترک" زنده بودند ...

غریبه هائی که با ...

"روشنائی آب  " می رفتند تا به دریایشان برسند ...

چهار:

یوسف !

دستم غلط به پیراهن تو گیر کرده است ...

ایا نمی شود که تو باور کنی " عشق " در من است؟



روی لینک کلیک کنید ...

پنج:

برای نیاوردن ایمان به عشق من ...

ای کافر!

تمام آیه های من!

بازهم کم است!

شش:

مزار شش گوشه ات را به" گوشه ی چشمی " فروختی!!!

گفتم رقیه جان(س) ...گفتی بیا تمام!!!


هفت :

رک و راست بگویم که خیلی ها دل دوست داشتن دارند و خیلی ها دل تنفر ! همین جا پرانتز باز میکنم که رفتن تا مرز دو عشقی در تعهد تفاوت دارد با دوست داشتن و لعنت به من اگر اینجا طعم این بدهد که ایها الناس بشتابید که دو عشقی شوید و چند عشقی ! ...

...

سال ها بود که بین خودم و بسیاری دیگران دیوار کلفتی کشیده بودم ، انگار کن که دیوار چین و برلین نازک تر از ان باشد ...

به معنای بی تفاوتی ، بی درکی و سردی ...

که کجا جایش بود ؟! جایی که مادر نبودم و مادری میرسید و کمک میخواست و از درد فرزند میگفت ، که پاسخم چه بود ؟...

به من چه ؟

انگاه که داشتند زندگی دو نفره ی زیبایشان را به سر میرساندند ، چرا به فکر دارو ی بچه شان نبودند؟درک نداشتم ، صدای دعوای زن و شوهر همسایه مرا به حنده وادار میکرد که ای جان! بکوبید! حقتان همین ست ! ...

دیشب و پریشب از صدای خنده ی بی پروایتان تا به صبح نخوابیدیم ...

جهنم از شکستن دلها و شیشه ها ! ...

سرد بودم انقدر که اگر کسی از عشق میگفت ، در اعماق دلم ، توهین بزرگی خوابیده بود که نهایتا میخواهی به چه برسی ؟ ...

....

گذشت ... دیدم دست هایی امدند و مرا از چاه درآوردند که ای وای میشود مگر یوسف بود ؟...

گذشت ... دیدم مادرم دست هایی امدند و مرا از چاه درآورند که ای وای مگر میشود یعقوب بود؟...

گذشت ... دیدم عاشقم ! دست هایی امدند مرا از چاه دراوردند که ای وای مگر میشود زلیخا بود؟...

آه که این داستان ها ، بیا ها و برو ها برای انسان ست ...

به دوستی رسیدم که عاشق همه ی دنیا بود ،

اگر یک ریال داشت ان مادر را باور میکرد ...

اگر قلبی داشت ، اهدا میکرد ...

و اگر توانی داشت ، میساخت ...

گفتم : من هم !

دوست نداشتم مثل آن رفیق باشم که تیغ در دست روی خودرو قشنگ دیگران خط میکشید ...

دوست نداشتم مثل ان رفیق باشم که تیغ در دست ، زندگی دیگران را از هم میپاشید ...

دوست نداشتم مثل ان رفیق که تیغ در دست ، تار و پود های عشق را از هم می درید ...

.....

آری که عشق چقدر زیبا بود ، ممنونم دوست ، ممنونم !

که نمیتوانم دیگر درک نکنم ...

ممنونم که دیگر تمام زیبایی های جهان برای من ست ...

که اگر هدیه ای داشته باشم ، آن هدیه درون خودم محبتی ست که به دنیا دارم ...

صفایی ست که از نیکویی میبرم ...

و قدرتی ست که خداوند در من نهاده بود و تا دیروز نمیدانستم ...

......

تو هم ای نازنین ...

سیل و سیلاب ، زلزله و ویرانی ، سالگرد تولد و ازدواج ، روز عشق ، یک بهانه ست ...

اگر فکر میکنی که چشم من ، در بخشایش توست اشتباه کرده ای . تو نگاه کن که کجا عاشق تری و کجا بیشتر خودت هستی ...

انجا که در مادرانه ترین اغوش پدری ات فرزندت را میبوسی ، و درک عشق انقدر بالاست که میخواهی دنیا لذت تو را بفهمد و ببخشی تا کیف تو را بدانند که کجای کاری ؟...

آنجایی که در داشتن بهترین هدیه های دنیا انقدر دلت لرزیده که میخواهی دنیا بفهمد ان لذت درون تو به کجا رسیده که میخواهی ...

"نگران نباش دوست من !

در بخشایش ما منتی نیست ، تو هم هزاران بار در عشق جای ما خواهی بود ، اگر بخواهی ...

آینده طولانی ست ..."


متصل ست او

رو ی لینک کلیک کنید ...


هشت :

ترومپ !

گلاب به رویتان ...

حس خوبی داریم از گفتن یو اس و دگر و اینها ...!


نه :

مامان بنز :

ای وای ! پارکینگ ما چررررررا اینجووووریه ؟

نکردن یه خوووورده از سطح زمین بالاتر باشه ؟ سیل بیاد چیییی ؟

پراید :

مامان جان ! باز شما یه دو روز از ما بیشتر عمر کردید ، ما جووونا رو بگو که با چشم خودمون باید روزی صد بار تنمون بلرزه ...!

ننه خاور :

این چه فکر ضعیفیه که تو داری !؟ من غرق بشم تو به عنوان مادربزرگ ، نمیخوای منو نجات بدی ؟

زحمت شنا کردن به خودت نمیخوای بدی ؟

بوگاتی :

وااااااااا این چه حرفیه ننه جون ؟ کو حالا سیل ؟

بابا پژو :

اینجاست که باید تصمیم بگیرید ادم یا خودرو ؟! اگه ادم باشید ، میان با نفر بر نجاتتون میدن اما اگه خودرو باشید ، میان بیمه تونو میدن میره ...

لامبورگینی و پورشه :

بابا بزرگ ! بابابزرگ ! ما ادم شدیم ما ادم شدیم ! دیگه نمیریم ایتالیا ! دیگه نمیریم دبی ! باور کن ...


ده :

رهبرم ...

به عشق آل علی (ع) خاسته ایم بر پا ...

آنجا که بحران ها ، یا علی (ع) خواسته اند ...

.....



یازده :

دیشب رفته بودیم جائی یک قهوه ترک بخوریم دیدیم یک لیوان کوچک یخ دار گذاشته اند کنارش ای جل الخالق یک قلپ خورده بودیم که لب به لیوان زذیم ...شربت!

بابا جان!عزیزان من!می شود داخل هر چیزی که گوارایش می کنید زرتی قند و شکر نریزید!

این چه رسمی ست که در جامعه ی ما مرسوم است!" قند ریزان"!

طرف قندش 400 بوده فکر کرده اند ترسیده و هول کرده لیوان قند را طوری به خوردش داده اند که قبل از درک حتدثه جان به جان آفرین تسلیم کرده!درعروسی آب قند در عزا آب قند!درحوادث مترقبه و غیر مترقبه اب قند!عزیزان من دنیا فهمیده دیگر مشکلات را نمی توان با یک لیوان آب و 400 عدد قند حل کرد ...نکنید بابا!

...

دوازده:

ای عزیزم!هموطن!جاری مثل خون دررگم مهرتو ...

شادیت شادیم ... غمت غمم...کنارت هستم...

سیزده:

لعنت به تلفن موبایل دار!و تلفن دوربین موبایل دار!و تلفن کامپیوتر موبایل دار!ماکه بالخره نفهمیدیم فرمان تلفن دست بعضی هاست یا فرمان بعضی ها دست تلفن!