یک:

برده ام بازی چشمت را با "پلک".....

فروبستم وبه در بسته خورده است ...

                                             تیر چشمانت!

دو:

بین دو مردن زندگی ...یعنی تو ...

تولدم هیچ دیگرو مرگم ...هیچ!

سه:

مراقب باش!

                                                            مثل شکوفه های بهار نارنج...خوردنی نشوی!

عرق...شربت...مربا!

                                 محصول بهاریت نباشد!

چهار:

کلاه عشق تورا خود به سر گذاشته ام ...

وگرنه تا به حال ...امده بودند و برده بودند...." عشق"!



پنج:
بوی چشمت ...بوی اشکت ...مخصوص ترین بوی اشک بود ...
چون گل محمدی ...می جوشید و دو آتشه...(بود)....
شش:
مزار شش گوشه ات را بهار آمده بودم ...
به زیارت دوباره بهار خواهم آمد ...یا حسین(ع)...




هفت:
داشتم از بالا نگاهت می کردم ...بین ناهار و شام بود ...
یک وقتی که آنقدر گرسنه بودی که نگو!سفارش لازانیا داده بودی و زیر یک پایه ی چوبی یک ظرف چینی جوشان پراز لازانیا گذاشته بودند ...مقابلت!
چقدر پیر شده بودی !دستانت می لرزید که واقعا نفهمیدم از گرسنگی بود یا پیری!...
دیدم آنقدر وقت دارم که زمان بگیرم که چند دقیقه می شود خوردنت!یاور نمی کنی!آن غذای داغ شوزان از تو ی فردر آمده را درکمتر از ده دقیقه خوردی و با توجه به شیک بودن محل!60 هزار تومان پرداخت کردی!
...
آه که باز دلم را شکستی!و بازهم دنبالت نیامدم ...!
یاد قورمه سبزی هائی افتادم که برایت می پختم!بشور خردکن سرخ کن!بعد می آمدی سر سفره یک لقمه می خوردی و بهانه می کردی که چرا لباس هایت بو گرفته!شنبلیله اش کم بود ...گوشت را چرا از شهروند نخریده ام واز قاسم اقا خریده ام!
یاد ماکارونی هائی که برایت می پختم ...اب کش کن دم بگذار...گوشت چرخ کرده مخصوص بریز رب خانگی درست کن!بعد می امدی سر سفره که چرا نادر دارد ماکارونی را بادستش می خورد!مادرکه نبودم !نامادری بودم!وبچه ها هیچ کدام تربیت نداشتند!
...
یک لحظه دیروز از خدا نپرسیدم که چرا یکهو سرغذا خوردنت مرا فرستاده بالای سرت!که خودم فهمیدم چه حکمتی!نه بچه ها بودند و نه من!از کافه صدای نرانه ی هتل کالیفرنیا می امد و جنابعالی چنان مشغول که نگو!
...
اسمت را چه بگذارم که خوانندگان اینجا به شائبه نیفتند ...بگذار اسمت بابای نادر باشد که پدر مرا در اورده ای و حالا خودت داری لذت می بری!کاش از اول تورا شناخته بودم ...
همان طور که بچه ها شناخته بودند و تنها آمده بودی رستوران!
...
آخر می ایم بدجنس شوم ...مثل تو باشم می بینم نیستم!دلم سوخت !کاش دیروز غذایت را پخته بودم ...باقالی پلو با مرغ!زرشک پلو با مرغ!خلاصه یک چیزی که تویش مرغ بود و تو دوست داشتی !واز سرسفره وقتی داشتی سبزی خوردن ورمی چیدی...بلند صدایم می کردی ..."..."...قربونت برم"بترکه چشم حسود که هم چین زنی دارم!
حیف1حیف!مرده ام!خیلی حیف!....


روی لینک کلیک کنید ...




امام


هشت :
ترومپ !
داریم میجنگیم و تو باورت نیست !
نه جنگ را و نه مقاومت ما را !...

نه :
مامان بنز :
پراید !!! امروز مهمون کله گنده داریم . پاشو برو چند تا نون باگت بخر بیا !
پراید با خمیازه :
باز مثلا کی ؟!
مامان بنز :
کامبیر دیرباز ، حمید فرخ نژاد ، بابک حمیدیان و اقای مددی !
پراید ناگهان با تعجب :
اع مامان ! مگه پسری ؟! اصلا به تو چه اینا رو دعوت کردیییی ؟ عجب مامانی داریماااا !
ننه خاور :
من دعوت شون کردم ! میان با اقای کارگردان محترم "اقای مددی" لوکیشن ببینن !!!
پراید :
اع اع اع ! میبرید ، میدوزید ، اخرشم پراید برو نون باگت بخر ! خالا ناهرا ، چی داریم که نون باگت لازمه داشته باشیم ؟
مامان بنز :
دنر کباب ، فسنجون ، با مثل همه مهمونیام باقالی قاتوق !
بابا پژو :
تقریبا همه چی تموم شده ، فقط میان جهت امضای قرارداد ...
پراید :
اوهوم ! پراید بدبخت پشت کوهی ... نه ؟!!!!!‍
مامان بنز :
نه ! پراید خوشبخت مامان بنزی !
پراید :
ارررررررره !

ده :
رهبرم ...
سیه پوش میخواهند ما را دشمنانی که نمیدانند ...
نشان قدرت ما ، دماوند سپید پوش است ...

رهبرم



یازده :
تعریفی نباشه ، به دلتون نیافته ، تو یه رستوران ، داشتیم دیزی میخوریم دیدیم دو ، سه تا خانواده دارن با بچه هاشون کیف میکنن . اقاااا بچه ی دو ساله دیزی ! بچه هفت ساله دیزی ! بچه ی
نه ساله دیزی ! اینجور پدر مادرا تو این دوران جایزه دارن ! چرا ؟ از دست بچه های فست فود خور ! چنان چیزایی بلدن بخورن که اخرش ، در اروپا رسیده به سوسک بالدار با پنیر اضافه ...
بابا جان نخورید ! فست فود نخورید ! روغن نخورید ! health food بخورید !
فردا نگید اینجا از "غذای سالم" هیچی نگفیدا !

دوازده :
 شما در انتخاب پیرو تان دقت بالا دارید ...
مهدی جان (ع) !
اگر غلامی و کنیزی هم باشد ، ما مفتخریم ...






سیزده :
خیالتان راحت دیگر اینجا را کسی نمیخواند ...
جز یک نفر الی دو نفر ...
که یکیش خودمم و اون یکی ...