یک:

روئیده ام ؛ میان بهار زمستان؛ پنجاه و یک ...

شبی که از اول ؛ امید بهاری ... نیست!

دو:

فردا که می پذیری ام خاک؛ زیاد خوشحال نباش...

غم ها می ریزند بیرون ...

ولبی نیست که مثل قبل ها ؛ بخندد!

مجبور می شوی درذهن بیولوژیک خودت ؛ انتخاب کنی ...

که بالای سرم ؛ لاله؛ لاله؛ لاله؛ برویانی ...

یا ...

از زهره خر... گیاه!!!

سه:

غم توراکه میبینم از شادی درون ؛ چه کار دیگرم...

که بی اجازه بگیرم درآغوش ؛

آغوش مهربان تو ...

چهار:

چشمت را فروختم ؛ انگار تحفه بود!

چشمی که جای چشم من ؛ غریبه پسند بود .......

پنج:

سردم است؛ ...

و تو دروغگو از آب در آمده ای ...

و شب یلداست!

و تنهایم!

سبزی پلو و ماهی سرخ کرده می خورم ...

و موبایلم بسته است!

و قرص هایم را می شمرم ...

و قول می دهم قول می دهم ... توی خودم بمانم ...

عجیب قول هائی می دهم ... محکم!

آنقدر که توی دروغگو ...

به من ...می گفتی ...!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) نور می بینم ...

رقیه(س)...و زینب(س) به دست بوس ...حسین(ع)...

 

 

هفت:

یک/

دوران بدی شده است و بنائی نمی شود کرد...

متاسفم برای همسایه ی وسواسی پائینی که از خود من بدشانس تر است .

یک شکاف قبلا دربدترین جای دستشوئی بالای سرش خورده بود که فکر می کرد بنائی نمی کنیم ؛ قبل همین کرونا سال قبل... گفتیم اشکال ندارد و اتفاقا با نظر خودش بنارا آوردیم ... هی رفت و آمد بالاخره درست شد بعد از پائین متوجه شد که سیفون توالت فرنگی می باشد ... بنای محترم که تابستان گذشته درییلاقات طالقان به سر می برد شاگرد فرزش را فرستاد که نیم ساعته قال قضیه را بکند و برود ؛ متاسفانه سیستم طوری غلط بود که نه تعویض؛ نه هیچ راهی جز تعمیر نبود ؛ بنابراین وقتی عملکرد مثبتش تمام شد و رفت ... ما بعد از گلاب به رویتان ؛ تازه متوجه شدیم که چی شده!صدای سیفون؛ بعد از عملکرد گلاب به رویتان صدای هواپیمای دوموتوره بود!آن هم جنگ جهانی دوم به نحوی که سعی می کردیم نصف شب ها مزاحم همسایه ی پائینی نشویم ...وگرنه همسایه ی بالائی که بسیار با کلاس تر از این حرف ها بود!

خلاصه دیشب تازه کلی بحث مان شد سر عکس جدید توالت پائینی در تلگرام ساختمان!

درست از زیر روشوئی ما بالای سرشان جر خورده و آب می ریزد ؛ اگر بنای؛ آوردن بنای پارسالی باشد ؛ که این دفعه بازهم اتفاق تازه ای رقم می خورد؛ حالا دوراز ایام کرونائی که هیچ؛ موقع باز کردن شیر آب دستشوئی صدای کنکورد در بیاید ؛ مردم فکر می کنند عذر می خواهم ما توی دستشوئی فرودگاه داریم !

نه به جان خودم؛ همن کارهائی ست که همه می کنند ؛ گلاب به رویتان و دستشوئی!

حالا بشود که درست بشود و برود پی کارش ؛

ملت می روید خانه بخرید یا بگیرید قشنگ سقفش را مطالعه کنید ... بروید بالا رئدربایستی هم نکنید درهمسایه را بزنید و بگوئید یکبار سیفونش را بکشد تا بعدا اختلاف نظر سر شکم درد ساعت 2/5 شب باهم پیدا نکنید که برود گلاب به رویتان یا نرود!!!

دو/

چند سال پیش درساختمان قبلی قبلی قبلی طبقه سوم بودیم که طبقه دومی شکایت کرد که گوشه ی خانه اش نم داده و تصورش این بود که ما با فکر وسواسی خانه را می شوئیم!

خیلی تعجب کردیم !آن وقت ها بود که تقریبا از هفت روز هفته سه روزش را خانه نبودیم بقیه را هم عین آدم زندگی نمی کردیم؛ باز هم خودشان رفتند کارشناس اوردند متوجه شدند که یک جائی لوله ای چیزی روی پشت بام بوده ؛ مثل ناودانی چیزی ؛ باران آمده از طبقه ی ششم نپاشیده ؛ عدل از سقف طبقه ی دوم پاشیده ؛ هیچی صاحبخانه خودش خسارت را داد و تمام شد رفت پی کارش!

همسایه طبقه ی دوم طوری به من نگاه می کرد انگار من علی کریمی ام که داور وسط را به خاطر پرسپولیس خریده!!!

جل الخالق...

سه/

ای نازنین؛ گلاب به رویت؛ این سیفون این هم زندگی ... نمی کشیم نمی کشیم نمی کشیم ؛ که مردم نفهمند ؛ بویش در می آید ... می فهمند ... می کشیم ؛ صدایش!

قبلا ها می رفتیم هردو کاررا جای دیگر می کردیم ؛ نگو بدتر بود تابلو تر بود...

عزیزان من؛ بی خیال!گلاب به رویتان است است دیگر!می آید ...

مال شما می آید؛ مال مامی آید؛ مال همه می آید ...

چطور است که بو و عطر و صدای بعضی ها با بعضی ها انقدر فرق دارد ؟

اصلا فرق ندارد...

اصل کار سیفون است که سیفون باید درست باشد ... ما تجربه کردیم ...

به امید روزهای بهتر ...

خود لیلی ...

 

" تصویر بالا گلشید خانم "

 

هشت:

بایدن!

زمان که تغییر می کند ... دستهای ما عامل است ...

بشوئیم و بهداشت را رعایت کنیم ...

" ترومپ! حسودیش نشود"

 

 

نه:

پراید:

سکوت!

مامان بنز:

خدا بیامرزدش!این پسرم ندیدتش ... این 8 میلیارد تومنی که فرمودید؛ رضایت بفرمائید تا روح اون مرحوم قرین رحمت و آؤامش باشه ...

خانم(؟):

ممنون؛ فکر نکنید ما وجود اون نازنین رو با پول شما معاوضه کردیم!نه!ما فقط می خواستیم شما متوجه بشید که مقصرید و تقصیر آقا پسر تون بوده ... تکرارنمیشه دیگه ...

پارسال که اون یکی بچه رفت زیر(/) طرف فرار کرد و پیداش هم نکردیم ...

باباپژو:

انشالله دیگه چنین اتفاقاتی بین شما نیفته ؛ نمیشه که سالی یه بار چنین اتفاقاتی بیفته ...

ناگهان مادربزرگ خانواده:

باند محسن(؟) این عروس من چن تا از نوه هام رو انداخته زیر ماشین ؛ تازه یکی پیدا شده پول خون یکی شون رو بده!

خانم(؟):

ببخشید!ایشون همیشه به من سو ظن دارند!

ننه خاور:

نگران نباشد ! از روزی که خواهر شوهر من عمه نیسان zبچه ها از خارج اومده از این اتفاقات داریم ... خدا فرزند شمارو بیامرزه ...بچه ها بریم !

پراید:

خانم(؟) به بچه ها تون بگین فحش خانوادگی دیگه به کسی ندن!همیشه از این 8 میلیاردا بعد فحش نمیدن!

مامان بنز:

ساکت شو!

خانم(؟):

من که دیگه ازدواج کردم دارم از این خانواده می رم ... کلا همین خانم مسن می مونه ... مادر بزرگشونه که خودش می دونه ...

بابا بیوک:

اااااااااااااای دنیا!

ده:

رهبرم ...

آنقدر شب تیره دیده ایم ...

که از چشم ما گذشت ...

رسید صبح روشنی که ...آل علی (ع) وعده داده بود ...

 

 

یازده:

یک/

روز پرستار رو به بهترین پرستاری که می شناسم سرکار خانم کاظمی از بیمارستان جم تبریک می گم ...

البته هستند بسیاری از پزشکان و پرستاران و کادر درمان؛ ولی سرکارخانم تخصصی خاص درپانسمان زخم های دیابتی دارند که واقعا وحشنتناکن...

برای من تلخی بخشی از خاطراتم اینه ؛ که دوره ی کوتاهی که نمی تونستم بدلایلی حرکت کنم ؛ دچار زخم دیابتی بدی شدم که برای خودم به هیچ وجه قابل باور نبود...

یادم هست با سختی می رفتیم ؛ بیمارستان جم و سرکار خانم کاظمی که دربخش آنژو بودند درفاصله ی بین کاری من رو پانسمان می کردند ...

صبر و بردباری ایشون بسیار بود و زحمت زیادی کشیدند تا دریک بازه زمانی چهار ماهه ؛ زخم من خوب شد؛ ... از ایشن و جناب دکتر بهلولی که ایشون رو به ما معرفی کردند ... ممنونم...

دو/

واقعیت اینه که درمورد حضرت زینب (س) داستان و روایات زیادهست اما...شما نمی دونید بین طایفه ای که دشمنه و همه ی اعضای خانواده رو کشته و اسیر کرده چه باید بکنیدو چی باید بگید ...

همذات پنداری با ایشون سخته ...

وخیلی ها از این موضوع فرار می کنن و می گن ممکنه اصلا اتفاق نیفته .... ولی ایشون انقدر عزیزن و عزت دارن که بسیاری از دنیارفتن تا حرمت حرم ایشون حفظ بشه و حرمشون دست غیر نیفته ...

چنین بانوانی درتاریخ ستایش میشن ...

مرحبا ...

سه/

وقت بررسی کلاس آنلاین و حضوری یاد " سرکار خانم ثریا کرباسی" معروف می افتم که ما کلاس درس اقتصادمون رو با ایشون دردبیرستان محمودزاده بین سال های تحصیلی 66 تا 69 می گذروندیم ...

ایشون زمان شاه خبرنگار مجله ی سپید و سیاه و هم چنین مدتی مدیر دبیرستان پسرانه ی رهنما نبش میدان منیریه بودند ...

اگر زنده اند که سلام بر ایشون و اگر از دنیا رفته اند که روحشون قرین آرامش و نور...

غرض ؛ ایشون معلمی بودند که خواب راحت رو از ما ربوده بودند ووقتی وارد کلاس می شدند تا نمی نشستند ما حق نشستن و کاردیگه ای نداشتیم ...

هرجلسه پرسش داشتیم کتابهاروجمع آوری می کردند و می شمردند تااز کلاس دیگری کتاب نگرفته باشیم ...

سر صحبت دانشور و عطائی ته کلاس یکی از کتب هارو شوت کردن و ما تازه فهمیدیم ؛ شوت یعنی چی...

حالا بگذریم خودمون شدیم دبیر؛ درفضای مجاز ی... دیگه خودتدن بهتر می دونید این جور خاطرات چرا یاد آدم می آد ...

دوازده:

نشسته بودیم درفضا که یکهو یاد دختر عمه جانمان افتادیم ..ورداشتیم زنگ زدیم که ای فلانی چه خبر؟

که ایشون با غمی که درصدای زیباشون نهفته بود گفتند: می خواد چه خبر باشه ...تو که شوهر نکردی ... نه باون مجریه... نه بااون پولداره... نه با اون موداره ... نه با اون سیاستمداره ... نه بااون نمایشگاهیه... نه با اون کاریکاتوریسته... نه با اون همکلاسیهات... نه بااون...

عاقبتم سوار فضا پیماشدی مثل اون میمون بدبخت رفتی در اوج ... بیچاره خانوادت که فکر می کنن تو با " ماهواره" ازدواج کردی ...و بچه داری ...

اوهو اوهو ...

هیچی دیگه درحالی که به غلط کردن افتاده بودیم ... گفتیم: صد رحمت به بهجت خانم جون ... با عرض اطلاعاتش اقلا آدم رو دق نمیاره!

سیزده:

اطلاعیه شماره سه استاد" دال":

اینجانب من شماره هارا دارم از آن دانشجوئی که زنگ می زند نصفه های شب و صدای موج در می آورد شکایت کرده و می سپمارش دست پلیس فتا ...

همین کارهارا می کنید می رویم معلم بچه های انگلیس میشویم دیگر ...

بدبخت بازی درنیاورید...

دددددددددددددال!

چهارده:

تنها دل خوشی من این روزها جوجو ها هستند که از روسیه آمده اند ...

صبح ها ...و غروب ها که می روند ...

نمی گویم کجای تهران چنین جوجو هائی دارد ...

آنقدر دوستشان دارم ...

خدارو شکر...

امسال دوستانم از اول دی شروع کرده اند تبریک تولدم ...

ممنونم از همه شان ...

دستشان درد نکند که پیشواز هم رفته اند و باشب یلدا یکیش هم کرده اند ...

عزیزان دوستتان دارم ...

از کسانی که از راه دور و نزدیک با علاقه به زبان فارسی می آیند اینجا و دوستانه منتقد بنده هم هستند ممنونم

 

باتشکر از بیان