یک:

درون خسته ی من ؛ می دوید تا مرگم ...

ولی زمان مرگ من نمی رسید ؛ ... جوان بودم!

دو:

یوسفا!

درون چاه فهمیدمت!

از رسالت سکوتت...

بین برادرانی که می خندیدند... کو اقبال؟

میان بیابان های فرسوده ی قدیم ... کدام خدا؟

کجا بود مادری که یکی زائید و مادری که ده؟...

آینده فقط ماه بود!...

که نگاه می کرد ...

و پشت اشک های تو ...

می خندید...

سه:

کشیدمت به بردگی میان شعرهای خود ...

صدسال؛ درجنون پی لیلی ... با " پاهای زخم"!

 

 

چهار:

ایستادن درمردن؛ کارهرکسی نیست ...

خودخواهانه اتفاق می افتد ...

میان تفاوت های فردی درجوامع متمدن!...

و درون خیلی ها ...

زندگی گذر واژه است ...

انگار هر صبح پشت pc ...

در خودنمائی های فردی ... تا شب زندگی می کنند ...

ایستادن درمردن کار هرکسی نیست ...

واقعیت این است که بزرگورانه میان عده ای ...

بخشایشی... اتفاق می افتد ... روزاروز!

پنج:

می خواهمت بین دو دنیا قبل تعویض ...

دررهائی از یکی و بستگی به دیگری ...

در پرسش  بی جواب از اولی ...

بیچاره ذهن مریض مریض مریض....!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع) قدر ندانستند ...

این دستهای پرکشیده روی ضریح تو ...

 

 

هفت:

یک/

پایم را می خارانم و منتظرم که تو بخوابی...

یکهو پا می شوی و صورتم را می بوسی و بعد عطسه می کنی توی صورتم ... بلافاصله دوتا سرفه...

هم خسته ام از تب دیشب تو و هم کسل از نخوابیدن ...

می گویم : بچه جان نمی شود که ؛... دیگر بزرگ شده ای ؛ چه بشود که تو مریضی ... من هم مریض شوم بیفتم گوشه ی خانه ...چقدر مرخصیبگیرم!

می گوئی:چه چه اشکتای دارد ؟ دوتائی با هم خانه باشیم ؟

استرس می آید سراغم ... چطور زنگ بزنم و بگویم نمی آیم و اگر مریض شوم چطور پاشوم ... سوپ و غذا برای خودمان و دیگران بپزم ...

بعد می گویند : از نامادری بدتری!... کجائی خود خواهی!

دو/

دستگیرم کرده اند و انداخته ام اند اوی بازداشتکاه ... آنقدر خوابم می آید که نگو!... سرم را می گذارم روی دو دستم و می خوابم ...

یکنفر لمسم می کند و می بینم عده ای دورو برم دارند یک چیزهائی می گویند که من نمی فهمم ... دلم هم نمی خواهد بفهمم ...

حدس می زنم که می گویند ؛ طرف کرو لال است و از سرو وضعم حتما فکر می کنند که خلاف کلاس بالایم!آنقدر خسته ام که دوباره می خوابم ...

یکنفر لمسم می کند ... چشم هایم را باز می کنم ؛ اشاره می کند برویم بیرون و می رویم ...خنده دارست به زبان خودشان هی سئوال می کنند و می گویند؛ این طرف از کجا آمده و یکیشان می گوید... تا حالا ندیده دراین مملکت چنین لباس ها و کفش هائی پوشیده شده باشد... می گوید درون کیف ضبط شده من پر از طلا بوده و ادامه می دهد که بهتر است مرا رها کنند و خودشان بروند دنبال کارشان ...

ناگهان در اتاق باز می شود و خورشید عالم و چه می دانم چند عالم ناصرالدین شاه می آید تو ... و شروع می کند انگلیسی حرف زدن و آن ها می فهمند من مال کدام کشورم ... ناصرالدین شاه یک خاکبر سرت به من می گوید و بعد فحش مخصوص خودش را می دهد که یعنی چرا انگلیسی حرف نزدی ؛ پاسخ می دهم قبله ی عالم فدایت گردم چه بگویم که نگویند چه کاره ام و این همه پول و طلا ها چه می شود ...

آمده بودیم مثلا فلان چیزرا بخریم و برگردیم ...

قبله ی عالم آهی می کشند و می گویند : جهنم!اول و آخر پول را می گرفتند و فلان چیز را نمی دادند! بهتر شد که این ها بگیرند و خودشان پیگیری ها بکنند ...

می گویم:... این همه آمده ایم ... مگر نذر داشتیم!

می زند پس گردنم و می گوید:تو دیگر حرف نزن! دیشبت را کجا بودی که از اینجا سر در آوردی؟ خوب است که آن مملکت عین این مملکت قانون ندارد ... وگرنه سیبیل مبارک جنابعالی تا حالا به باد می رفت ...

از خاطرات چیزالدوله و برگرفته از فیلم خوب ... متری شیش و نیم!

سه/

ای نازنین!

بگذار کرونا خوب شود... قول می دهم من هم خوب شوم!و ... زرت وزرت از تو پول نگیرم و بروم پاساژ!

قول می دهم دیگر خیلی هوس آلوچه و لواشک و آت و آشغال نکنم که حساب کنی الان می شود ... روزی بیست تومن!

قول می دهم ادم بشوم!و بروم سرکار و خودم کمک خرج شوم!

اصلا قول می دهم همین دوروز دیگر ولنتاین دیگر خرس نخرم تا موقع اسباب کشی سرسال؛ هی فحش بارم کنی...

دلم خیلی گرفته!

از جگرهائی که می رفتیم میدان بهمن و در پرسپولیس می خوردیم ...

از کلا ساندویچ های کثیف...

و رخت و لباس کثیف ...

و فرش های کثیف!

چه روزگاری بود ... با یک عدد پودر لباسشوئی چند ماه زندگی می کردیم ...

سوسیس بندری 5 تومنی می خوردیم و سر فلافل مامان جون شرط می بستیم ...

یعنی می شود بازهم آیا؟

می شود با دست نشسته بروی دستشوئی میان راهی بعد بیائی بیرون و توی سرما سیب زمینی سرخ کرده با سس گوجه فرنگی بخوری؟

البته الان می توانی با چند قطره الکل دنیایت را بخری نه؟

می شود نانوائی بروی و با دستهای خوبت ... لذت ببری؟

اصلا چه دورانی بود که من و تو عزیزم با ویروس ها نداشتیم ؟

ای روزگار غریب!!!!

 

هشت:

بایدن ! سلامت می کنم ... از شوق نگاهت می کنم ...

ای وای از حال دلم ... بازهم نگاهت می کنم ...

( بدون درنظر گرفتن حسادت ترومپ!)

 

 

نه:

مامان بنز:

کلا همین رو کم داشتیم ...

پراید:

من نمی دونم شماها چطور می ائین ایران شوهر پیدا می کنین آخه ؟

بهرحال باید نقشه بکشیم ... یواش یواش دارم یه بوهائی می شنوفم!

ناگهان بوگاتی وارد می شود:

بچه ها بدبخت شدیم! بابای منم داره از ایتالیا می اد خواستگاریش ...

پراید:

خیلی دهن لقی بوگاتی! اصلا به توچه عمه ما کیه آخه؟

مامان بنز:

ببین آدم توپیری حساس ترم میشه! الان ننه خاور سکته کنه یه وری بیفته من چه خاکی تو سرم کنم؟

بوگاتی:

بابام اینجا نمی آد که ... می خواد بشینه تو اسپیناس پالاس چن دقیقه ببیندش بعد خواستگاریش کنه...لطفا!

ناگهان بابابیوک:

مرده باشم بابای نو از ایتالیا بیاد واسه ی خواهر جهانی من نقشه بکشه ... دادمش شوهر!

مامان بنز:

بابائی ! یه روزه ؟ به کی؟

بابا بیوک:

 دادمش خواستگار اولش که می خواست باهاش زندگی کنه!...

ننه خاور:

اصلا خواهرای تو با اون اخلاقشون خواستگار داشتن؟تو اون دهاتی که بودین ... الانم با این دک و پوز پیرمرد بد بخت بیچاره کیه؟

بابا بیوک:

خوشگلترین پسر دنیا !

مامان بنز:

می خندونی؟ مگه تواین دنیا چنین موجودی هستش؟

ناگهان خود عمه نیسان z:

چرا نیست؟پسر عموی مامانمون " کا"!

همگی با هم:

ووووووووووواااااااااا؟

 

ده:

رهبرم ...

نگاهمان نکنید هم بازما ... عاشق ولایتیم ...

ان روز کو که ما درپی نگاه شما ؛ نمرده باشیم ؟!

 

یازده:

یک/

در کشورهای اسیب پذیر دردوران جدید که دچار گسست اجتماعی هم شده اند و مشکلات فراوانی دارند و اتفاقا حال دموکراتیک هم در آن ها دیده می شود؛ چه اشکالی دارد که سال های انتخاب افراد ؛ از 4 به 6 سال تغییر کند یا برعکس اگر به سرعت زمان اعتقاد داریم دربساری از کشورها که هزار کیلومتررا در نیم ساعت می شود رفت و طی کرد چرا انتخاب به 2 سال تغییر نکند ؟ این برای دموکراسی و ادعایش بسیار خوب است که بازمان پیش برود دیگر دردوران سقراط نیستیم و داریم پیش می رویم ...

از نظر من این مقوله ایست که از دید کنشگران سیاسی دور مانده و دررشته ی خودم یک پیشنهاد می باشد و ارزش دیگری ندارد!

دو/

در دوره ی کارشناسی وقتی جزو دروس اختیاری درس چین را انتخاب می کردم چه می دانستم که دکتر شاهنده چطور استادی می تواند باشد ؟

بهرحال ماکه خودمان نرفتیم ببینیم ولی جدیدا کنجکاوترم و بادقت بیشتری سریال ها ی آسیای جنوب شرقی را می بینم و لذت می برم ...

همین دیشب بین 17 تا 19 شب فیلمی از شبکه نمایش پخش شد که برایم جال بود " جنگل زیبا؛ زمستان؛ بهار"

مردم منطقه ای درکشور ژاپن برای صرفه جوئی درداده های گران انرزی علیرغم بارش فراوان برف و سرمای شدید ؛ یخچال نداشتند و با تلویزیون روزگار نمی گذراندند همین نمونه را دریکی ار سریال های پر طرفدار کره ای هم اخیرا دیده بودم ...

راستی اگر شما به تنهائی و دریک منطقه کشاورزی با توجه به شرایط بخواهید پول برق و آب را پس انداز کنید چه کار می کنید؟ سرگرمی تان چه می شود؟ جوان هستید و مادر و پدرتان از دست شما فرار کرده اند به شهر ! و نمی آیند حالتان را بپرسند ... بیائید یک کم هم از این فیلم ها نگاه کنید ...

سه/

راستش را بخواهید مبهوتم که یک عده ای که زیادهم قیافه و پول و امکانات و سواد و ادب و خانواده و فرهنگ ندارند دراین دنیا چطور مشهور می شوند...و رسالتشان هم این است که دوسه نفر آدم پولدار با امکانات و سواد و دکترا با ادب و خانواه دار با فرهنگ را به معذرت می خواهم پی پی خودشان بکشند!

یا اولی درعقلم با عقل من جور در نمی آید یا دومی!!!

چهار/

چرا چیزی را که نیستم باید براثر تلقین به خودم باور کنم ؟

رستمم؟ معلم نمونه ی کشوری ام؟ فرانکی ام؟قهرمان پرش المپیک ام؟ دیوید کاپرفیلدم؟ رئیس جمهورم؟آشپز بین الملل رستوران هیلتونم؟ کثافت خوشگل اینستا گرامم؟ فولاد جنسم؟پرنده ی خوش اقبال بخت طرفم؟ مریل استریپم؟کبابی محلم؟ مدیر امکانات شهری ام؟ قهرمان اسکی زنان تهرانم؟ شوماخرم؟ ایندلای خوش صدای فرانسوی ام؟...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اقا یک عده ای دارن میریزن بیان فضا حالا باچی؟.... یک دستگاه فضا پیمای اتوبوسی... من که گفتم بیخیال بذار بیان!دو دقیقه بیشتر دووم نمی آرن ... ولی فرمانده تا اینو دید به خودش بمب فضائی بست رفت نشست تو اتوبان فضائی گفت: اگه اینا بیان فضا و خودشو و فضاپیمارو منفجر می کنه ...

حالا ما چیکار می کردیم ... می خندیدیم!

ناگهان پیامک از بهجت خانم جون رسید: لیلی جون فرار کن بیا زمین!

منم گفتم:بهجت خانم جونبه مامانم نگیدا!ولی من بیدی نیستم که با این بادا بلرزم!!!laughangel

 

 

سیزده:

استاد " دال" مریض شده و درخانه استراحت می کند که ناگهان موبایلش به صدا در می آید ... دانشجوئی پشت خط است ...

...سلام استاد!

... سلام دخترم!

... استاد شما گفته بودین پروژع بدیم ... پروژه رو بدیم خودتون؟

... خوب ببخشید پروژه رو می خواین به کی بدین مثلا؟

... خوب اول و آخر به خودتون!

...خوب یعنی چی؟

... استاد ما اون یکی پروژه رو دادیم به اون استاد مطابق سلیقه ی خودشون نوشتن خودشونم از خودشون بیست گرفتن!

... که چی؟ به جای شما عمل کنم؟

... خوب میشه استادما کار داریم ولی شما الحودالله بیکارید الانم که ایرانید مشهورم که هستید نون اضافه با پیتزاتون نمی خواید؟...

... چه پررو؟ قطع کن ببینم بی شعور!

فردا استاد " دال" دربستر مرض دوباره تلفن ...

... بفرمائید!

... من همون دیروزی اما!

... چه افتخاری قطع می کنم!

... نه نکنید ! من الان همسایه تونم!

... چیکارکنم؟

... براتون پرستارو سوپ و غذا بفرستم؟

... نه خنگول!نه! بامرام!نه!فیلسوف ! نه!پولدار...نه! اجازه بگیر! نه!... دیوانه ی مزاحم ! نه!

... پس قطع نکن من مدیر ساختمونم شدم! شارژ یه سال که رفته بودین اینگلیس درس بدین ...مونده عرضم به خدمتتون تقریبا چهار میلیون ...

... گروکشی میکنی؟ به جهنم درس نخون!اصلا تو چه نیازی داری به درس خوندن؟!

... ازدواج خوب!

... خوب اونم بخر!

... نباید حداقل لیسانس باشم؟!

... خیل خوب نمره می خوای؟ باید از فردا زندگینامه ی منو بنویسی؟

... آخ جون چشم استاد!

... یعنی چی؟ چه راحت گرفتی؟

...خوب استاد چیکار کنیم؟ از رو ویکی پدیا دتون بنویسیم ...چند خط میشه؟

حالا خیلی حساسید روی وانس آپ ویس بذارید ما از طریق نرم افزار بدیم بیرون چاپش کنن!

... جای دانشگاه بودم پول تویکی پولداررو میگرفتم رفع مزاحمت می کردم!

... انشالله!

... ای پرروی کثافت! مگه نبینمتون! ای ( بیب بیب بیب)!ای خاک توسرم مثلامریضم!

درپایان ممنونم از شما سروران گرامی در مدتها خواندن اینجا از دوستان جدی و بسیار جدی منتقدان و نزدیکانی که اتفاقا می گویند ننویس!