یک:

آواز تو؛ ... مرد ؛ بین زندگان شهر!

هیهات...مرده مرده شد کو...(؟) دم مسیحائی!

دو:

بیرون از کلبه ی من ... آتش درحسرت است!

فریاد فریاد " لیلی" اگر میسوزی ... بیایم تو!

سه:

وقت بیرون انداختن کفش پیر!..... پیراهن نو!

وقت بیرون انداختن پیراهن پیر!..... پیراهن نو!

وقت بیرون انداختن فکر پیر !........ فکر نو!

وقت بیرون انداختن جسد پیر!.... جسد نو!

تو خلاصه کن ...

دفتر زندگی ...

که من از کودکی پیرم ...

ومیان زنان شهر ...

بدون " شانس" می گردم!

 

 

 

 

چهار:

وقت خوردن چای در تراس " هایت چالوس"

باردار...

و خوشحال رو به باغ ها ... تا نمک آبرود ...

پیراهن گرم تورا پوشیده بودم ...

اکنون روی یک صندلی کنار شومینه ...

با دختری که موهایش مشکی ست ...

پیراهن تورا می بویم...

انگار هیچ گاه نبوده ای ...!!!

پنج:

می خورم از زلیخاها کتک ای یوسف کنعانی ام!

یک  نگاهت مال من بود... ای دریغ از زندگی ...!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) حتی بخرند ...

از دل ما چه خریدند؟ حرم ... یا عشقت؟!

 

 

 

هفت:

یک/

داشتم توی یکی از شهرهای قدیمی ایران قدم می زدم و لذت می بردم که " تو را دیدم.آنقدر شبیه " ماکرون " بودی که نگو!

دلم وحشت کرد که بروم به که بگویم که دیدم پیرمردی از بقالی سرش را بیرون آورد و بالهجه ی غلیظ محلی صدایت کرد :

هو مکرون!امشب دیر نکنی ؛ این دیگه شام عروسیه ها؛ مثل اوندفعه نشه عروسی مش قنبر؛ ما آبرو داریم ؛ راستی اومدی درنزن!

( کلید درحیاط را بسویش پرت کرد)

دیدی درم بسته است خودت با بچه ها بیا تو ... زحمت دیگ هارو بکش ! بعدش خودمون میائیم ...

هنوز درحال تعجب بودم که دیدم به سمت من برگشتی و گفتی:

من راننده ی وانتم یا نوکرشون؟ یه دیگ پلو ؛ یه دیگ خورشت؛ انقدر ( که گفت چقدر) پول میدن؟

...

دیدم که بحث دارد طولانی می شود ؛ به راهم ادامه دادم!

دو/

همین پریشب تنها نشسته بودم ؛ هیچ کس نبود...

گفتم تلفن را بردارم و زنگ بزنم تا دلم باز شود؛ زنگ زدم به غریبه ترین فامیل؛ گوشی را برداشت و صحبت کردیم ...یکهو گفت:

چقدر بداست انسان به خودش ظلم کند! تنهائی خوب نیست... هیهات اگر تنها باشی و یار و همسر نداشته باشی؛ نمیدانم چه گفتیم و مکالمه تمام شد ...

ولی می دانم که هیچ کس نمی دانست که من سال هاست تنهایم!و بی یارو همسر دارم زندگی می کنم و غریبم در فامیل!...

فهمیدم این  دیوارها ... از تو از درون درون درون فقط برای من قطور است و آنقدر کلفت است که صدایم بیرون نمی رسد ولی برای دیگران از آن سوی من یا شیشه است یا نازکتر از برگ...

نشستم و به تنهائی ام ادامه دادم؛ دیگر به فامیل غریب زنگ نمی زنم!

چه می دانند دیوار قطور کلفت از داخل یعنی چی؟ و چه می دانند بی یار و همسری!!!

سه/

ای نازنین!

" شک" بد دردیست!که اگر تو" خودتی" یا من " خودم"!

که بارها درمیان کلمات بپرسم " خودتی" و تو بین کلمات بپرسی تو " خودتی"!؟

چرا دیگر "آنی" که بودیم نیستیم ... چرا؟

" شک" می اندازند و مثل هلو می روند پی کارشان ... که چه بشود؟ لابد باید چیزی بشود؟

ای نازنین!

دیگر نمی گویم که تو " خودتی" و تو هم نپرس " تو خودتی" بیا ثابت کنیم از زمان و مکان ... از اولین باورمان به هم چیزی نگذشته ...

هشت:

بایدن!

روح من از اطراف می پلکید ...

بعد از ترومپ من ... بی غم نیستم ... باورکن ...

" ترومپ حسودیش نیاید!"

 

 

 

 

نه:

کاظم خان:

آقای پزو ؛ شما سعی داشتید پسر منو سر کوچه زیر بگیرید ؛ من پلیس آوردم ؛ فیلم دوربین سر کوچه رو هم آوردم!

باباپژو:

عمه!عمه!می بینی همسایه هارو؛ ! من رو که با عجله می فرستی برم کله پاچه بگیرم ؛ تو این کوچه 2 متری اینجوری میشه!بگو ببینم چیکار کنم؟

......

چی؟ ...... جناب کاظم خان!عمه ام می گن... کلا یه پژو 206 تیپ فلان بگیرید برید !

کاظم خان با تعجب:

با سند!؟

بابا پژو:

عمه؟ می پرسن با سند؟ ....

.... بله باسند!

ناگهان پلیس همراه با طعنه:

مبارکه دیگه!

مامان بنز:

سلام کاظم خان! شرمنده ... این عمه ی پژو خان فقط  هفته ای یه بار از لواسون میان تهران خونه ی ما!از دسش دیونه می شیم!

کاظم خان:

نه اختیار دارید!!!

مامان بنز:

دیگه امری ندارید!؟

کاظم خان:

ببخشید ... من صدای عمه خانم پژو خان رو نشنیدم!...اگه ممکنه...

مامان بنز:

از طریق تلفن نامرئی درتماسیم ... شماره لطف می فرمائین؟

کاظم خان:

جل الخالق! .... سندرو کی بگیرم؟

باباپژو:

میام الان بریم محضر ... پلیسم که اینجاست!...

کاظم خان:

دم عمه تون گرم!ممنونم!

ناگهان صدای واقعی واقعی عمه نیسان z:

اوووووووووه!وریس نایس کاظیم!!!

....

ده:

رهبرم...

بردند آبروها که آبروی آل علی(ع)....

از تیغ گذشته بود ... بازم گذرد ... باکی نیست ....                                                                                    

 

 

یازده:

یک/

درترلرهای پلیسی از خارجی تا ایرانی البته اکشن و تیپ و فیت و فیس خیلی مهمه... مثلا یه سریال موفق که دوست داشتم : حامد بهداد و پوریا پورسرخ و پولاد کیمیائی توش با فیت و فیس خیلی خوب ... عمل کردن ولی کلا در جیمز باند های ارائه شده تیپ جیمز باند و کلاسش رو نشونه ی ماموران زحمتکش می دونن که درهرحال کلاس a خودشون رو حفظ می کنن ...

در سریال خانه ی امن هم که یکی از علاقه مندی های منه .... جناب پگاه از تیپ آرامش و خونسردی و کلاس a خودش که واقعا دلنشینه نیفتاده ... البته من سریال و فیلمی از ایشون ندیدم که در تیپ a نباشن...

دو/

این واژه ی " پرده" "پرده نشین" که درادبیات هست دقیقا با واژهای " پرده در" خیلی هماهنگ نیست ...

چه بسا اگر از واژه ی عیب گرفته شده باشه و خداوند " ستار العیوب " باشه ... یعنی اینکه هرکسی اون پرده رو بی دلیل بازکنه اونورش رو ببینه ای دریغ ...

که خداوند هم مرز بندگان و خودش رو جا به جا نمی کنه ...نه اتفاقا از طرف خودش به بندگانش اتفاقا از طرف بندگانش به خودش ...

می فهمید که؟

این دراجتماع ما تا اونجائی پیش می ره و جالبه که ... بهترین پرده فروشی های ایران درخیابان " مولوی" ایه !

جائی که وقتی انسان میره تازه می فهمه چه ارتباط ادبی ظریفی بین اقتصاد و ادبیات می تونه وجود داشته باشه ...

الته درشهری که " کله پاچه " سعدی ... رو بار می گذارند ... این جورنام ها عجب نداره!!!

سه/

خیلی برای دوستان قدیمم دلم تنگه ولی ببخشید ؛ سرم شلوغه مثل شما؛ بلیط گرونه؛ مثل شما؛ و حوصله ام ندارم دقیقا مثل شما؛ و گرنه می اومدم ترکیه از اونجا راحت یه تریپ می اومدم انگیلیس بعدش می اومدم آمریکا ...

حالا ببینیم خدا چی می خواد ...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یعنی تقریبا تو خواب بودیم دیدیم فرمانده چه دادی که نمی زنه؛دویدیم گفتیم چی شده؟ گفترسیدیم آخر فضا!...

گفتیم آخه چطوری ؟ فضا که ته نداره... گفت: یه اتوبان فضائی رو طی کردیم که سرعت فضا پیمای مارو 100 برابر کرده الانم تهشیم!...

دیگه گفتیم گزارش نکنیم بعدشم برگردیم ...مگه کاری داره ...بریم سرجای همون اولمون که بودیم ...

سرتون سالم ! همین کارم کردیم ...

نهایتا عزیزان من ... تنها کسی که دراین ماجرا ... متوجه نشد بهجت خانم جون بود ... که به جون خودم من یکی رو متجعب کرد چه برسه به فرمانده فضا پیما...!!!

 

 

چهارده:

و عده ای از پسران قدیم اعمم از دانشکده و غیره که خواستگاران اینجانب بوده اند در تلاش بوده که حضوری اینجانب را دوباره ملاقات نمایند!و پس از ملاقات اینجانب به شکایت رفته و کتبی و شفاهی امتحان بدهند!که عزیزان اصلا هم اینجوری نیست ...

عزیزان بدون ملاقات و زور زدن هم می شود شکایت برد که اول به مامانتان بوده و هست ...و بفرمائید بکنید ...

و دختران زیبا روی تهران را که سال هاست دنبال " سوپر دختر" شهر تهران می گردند دل شاد نمائید ...

از دوستان هنرمند تا .....

از زمان پدرمان تا الان همین طور خوش خنده بوده ایم ...

" جگران من! این داستان واقعی بوده و شوخی نیست"!!!

 

 

کلا تصاویر تزئینی ست و مربوط می شود به شماره یازده: یک