یک:

روز زنده شدن! ... تمام شد!

و... شاید شب!

دیگر زمان ... بیداری ست...درزندگی تو ... یا حسین(ع)...

دو:

درون مرگ... عباس(ع) ... سال هاست زنده ای ...

از بس که مرگ برای تو دوست بود تا ... دشمن!

سه:

دیگر داستان ها خواهند نوشت و ... شعرها خواهند سرود...

آغوش مرگ انگار آغوش عشق بود و اغوش عشق ... انگار مرگ!

 

 

چهار:

رفتیم ولی تا که رسیدیم ... دیر بود ...

بردند تا به عرش خداحسین(ع) و ما نرسیدیم...

پنج:

بین هزار عباس(ع)... هنوز تو آن یکی هستی ...

که هیچ با گذشته ی خود ... فرق نکردی...

برادرانه ؛ بی بال و پر... غرق در خون ...

درقاب بیت علی(ع)... شهادت پرست ... عین حسین (ع) هستی ...

شش:

مزار شش گو شه ات را یا حسین(ع)... یک امروز

که عاشورا باشد ... نیامدم!

میان جمع قطره قطره دریا ... تا اربعین تو ... خواهم رسید انشالله...

 

 

 

هفت:

یک/

رسیده ام به کربلا که انگار دارد جانم بالا می آید ...

تقریبا شش سالی می شود که از آن روز می گذرد ... نماز خواندنم یادم هست ... خلوت کردن و رسیدن ... یادم هست و نفس هایم ... ولی درعجیب ترین حالت ... یادم نمی آید از کدام در و چگونه از زیارت عباس(ع) به امام حسین(ع) رسیده باشم !!!

همراهانم می گویند ... و حتی می گویند چطور اما من کوچکترین خاطره ای ندارم ... یعنی چقدر زمان من از خویش رها بودم ؟

برایم عجیب است ... خواستم دوباره برگردم و دوباره ببینم ... نشد... انشالله می ایم اینبار باچشم باز !

دو/

بعضی جاها مظلوم اند و بعضی جاها عجیب ...

صبح هنوز همراهانم خواب بودند که تاکسی گرفتم و رفتم کلیسای وانک...

وارد شدن همان و احساس غریب همان ...

طبقه ی دوم ... پر بود از عجایبی که نمی دانستم ... جوانانی بودند که می خواستند مراقب همه چیز باشند ...

جوانی گوشه ای ایستاده بود ... تابلوئی نظرم را جلب کرد آرام پرسیدم : ببخشید می دانید عیسی علیه السلام زمانیکه به سوی خدا باز می گشتند ... مادرشان مریم که درود خدا بر ایشان باد ... زنده بودند یا خیر؟!

جوان با اشتیاق رو به من کرد و گفت: چرا پرسیدید؟ با این حال زنده بودند و روایت هست در بی قراری ایشان ...

لرزیدم از نپرسیدن ها ... توقف در آن چه برای ما تمام می کنند و آن سویش داستانی می تواند باشد ...

خوب پس ادامه اش چه بود؟ برای این داستان هم پرکشیدن و رفتن چه طور می توانست باشد ؟

همیشه مادری هست که گریه کند ... اشک بریزد ... و باور داشته باشد به آن سوی ماجرا ... قدرت خدای تا زمان مرگ خودش ...

ای هیهات!

 

سه/

ای نازنین!

تو می روی و من می دانم اعتقاد تو چیست ...

لب فرو می بندم و می سپارمت به خدای و از خدای می خواهم که تو بازگردی ...

می دانم که خودخواهی مرا پایانی نیست ...

حسادت مرا پایانی نیست ...

ولی دندان روی جگر می گذارم ...

در سرزمین من ... همین است که هست ...

عشق هست ... رفتن هست و آنسوی رفتن ... بردباری و صبر ...

بازمی گردی و هرروز ... تکرار دیروز است ... از رفتن های تو ...

لیلا

 

 

خدا خوشگل است ...

خدا دانا است ...

خدا بخشنده است ...

خدا می تواند؛او آنقدر زور دارد که بتواند خیلی کارهای بزرگ که ما نمی توانیم را بکند ...

خدا می تواند برود توی همه ی انسان ها ... و آدمشان کند ...

می تواند کاری کند که یکنفر میلیون ها دلاراش را ببخشد و شب بی خیال سرش را بگذارد روی بالش و بخوابد ...

خدا قدرتی ست که ما نداریم ...

خدا خنده است ... در لحظاتی که دنیا می خواهد ما گریه کنیم ...

گاهی می خواهند بزنند توی قلب ما با هزار دلیل مثل شعبده بازها؛ می خواهند باورش را انکار کنیم ...

گاهی میمیریم چون باور مان نیست که نباشد...

خدا هست ...

خدا توی رگ های ما می جوشد و بعد توی گوش ما زمزمه می کند ...

خوش به حال کسانی که خدارا می بینند ...

و دستهایش را لمس می کنند و

چشمهایشان به چشم های خدا وصل است ...

خوش به حال دوستان خدا ... که دیگر هیچ چیزی گولشان نمی زند و تا آخر عمر کنارش می مانند

خوش به حالشان ...

که وقتی می میرند ... خدا می برتشان پیش خودش ... و آن جا نگه اشان می دارد ...

خوش به حالشان....

 

 

برای کسانی که مشکلاتی دارند دعا کنیم ... انرژی انسان ها و جایگاهشان نزد خدای با هم تفاوت دارد ...

این باعث می شود که نیکی جای بدی را بگیرد ...

و زودتر خدا مارا به خواسته هایمان برساند ...

 

 

عاشورای حسینی تسلیت ...

تصاویر از بین نقاشی های جناب روح الامین هستند ... بسیار انتخاب کردم اگر بازهم بسته شد برمن ببخشایید