یک:

من روی تورا بستم و از اشک نبستم!...

آن خانه ی چشمی که خراب از " غم تو" شد!...

دو:

میان دردهای ... ملوس... تن من!

خارش تو!

دیوارهای خانه امان ... نقاشی ست!

ورق های پوسیده دفترها ...شعر است...

سنگ های توی باغچه ... مجسمه...

اگر بمیرمم!

میتوان فهمید ... تومرا در زهنم ...

گداخته ای!

خارش مغزی ام... صدای توبود ...

فریب تنهائی!!!

سه:

بسته اند دهان میخ هارا ... توی کفش !!!

چون بلبل...

درجنگل زیبا مشغول " خواندن خود" بود!!!

 

 

چهار:

پس از صدای باران ... راه افتادم...

کنار دیوار...

              نبش میدان ...

                                نیمه های شب...

تو...خوابیده بودی...

بیدارت کردم تا...گریه کنی!!!

                                    سال هاست که رفته ای ...

ومن ...

تنها کسی هستم که می توانم ... پیدایت کنم ...

از قهر...

         از مرگ ...

                       از بی سلیقگی دیگران ...

                                                      از شهر...

تو راست می گوئی...

                          خانه ...امن نیست!!!

 

پنج:

می خرمت ..." یوسفا" به قیمت ستاره ها ...اگر باشی...

کناردست من ... به قدر پیغمبری ... می ارزی!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) ... طلب کردم ...

خدای نصیبم نکرد تا ... گفتم: رقیه (س) فدات فدات ...

 

 

هفت:

یک/

داشتم یکی از نوارهای قدیمی را گوش میکردم ... از آن هائی که زبانشان را نمی فهمیدم و انگار طرف داشت با التماس از یکی دیگر پول قرضی می خواست ...که... تو برگشتی ...

هنوز نرسیده لگد زدی و گلدان جدیدی را که ساخته بودم شکستی و بعد ...

رفتی توی اتاقت...

ناهارت را اماده کردم ...کباب تابه ای...برنج زعفرانی ...دوغ... سبزی خوردن ... بین ماست کشمشی و ترشی مانده بودم ... ترشی...

گذاشتم توی سینی و پشت دراتاقت ایستادم ... یک کوچولو درزدم ...

سریع پریدم توی اتاق خودم و دفترم را بازکردم و شروع کردم به نوشتن ... صدای دراتاق را که باز شد شنیدم ...و بعد ...

دالامب!( بعد از 45 دقیقه) ...

مامان خوبی؟امروز ازکجا فهمیدی من فیزیک داشتم ... کتابم رو نبرده بودم آوردی مدرسه؟ ...ممنون!

یه بوس بده!

راستی مامان ...خوب کردی که دیگه ضبط صوت و کامپیوتر و اینارو گذاشتی کنار ! بیچاره بابا خیلی پول برق نمی ده؟

یه بغلم بده!

اممم... مامان؟ میشه کارتت رو بدی یه خرید اینترنتی کردم ... الان میارن ...چیزی نیستا!برای کارعملیمه...دستت دردنکنه!اوووووف راستی امروز چقدر خوشگل شدی!!!

...

رفتی...

دیدم درست مثل قدیم شدم ان وقتها که دختر خانه بودم ...

پسرها همه مست و سیگاری بودند!!!و غلط می کردم از پنجره بیرون را نگاه کنم!!!

شروع کردم به نوشتم سریال جدیدم ... از اینهمه سانسور لذت می برم!!!

و اتاقم ...

که حتی یک پنجره هم ... به بیرون ندارد!

دو/

دوستی داشتم به نام" عهد بوق" که فرزند کوچک خانواده بود ...

بابرادر بزرگترش بیست و پنج سال تفاوت سنی داشت تا بچه ی قبلی از خودش که خواهرش بود... سیزده سال!

نمی توانم بگویم که چیزهایی که می پوشید " برند " نبود!بود ولی معمولا " مد" سال های قبل بود ...

و جالب اینکه خوش تیپ بود یعنی بعد از اینکه می پوشید ... بین دوستان " مد" می شد!!!

خوب می دانید " مدها" هرچند سال دوباره " مد " می شوند...

میدانید " عهد بوق" معمولا چه می پوشید؟

شلوار پرویز و... دامن نسرین!

البته آن ها روحشان هم خبرنداشت که خواهر کوچکترشان دارد از وسایل قبل از ازدواجشان در منزل پدری ... استفاده می کند ...

بهرحال ...آن کس که می دانست من بودم که به او می گفتم " عهد بوق"!!!

سه/

میان تو وخودت قاصله زیاد است ...

وقتی که در خودروی سفید مدل بالایت هستی ووقتی که کنار من داری دمنوش می خوری ...

من حق نشستن در آن خودرو را ندارم ...

حتی اینکه بدانم شماره ات چیست...

ولی ...

می رسی به من! هرجا که باشم ...حتی توی آشپزخانه ی مادرم ...زیرزمین!

کنارم که می نشینی حقوق تو 100 میلیون و حقوق من پنج میلیون و چهارصد است ...

چه فاصله ها ... که تو نادیده می گیری...

بی خیال می شوم صندلی راحت خودروی تورا ...

بی خیال می شوم کنجکاوی ام از شماره های توی تلفنت ...

بی خیال می شوم ...کجا رفتن هایت ...

نا...

بالاخره خودم و خودت...!!!

چهار:

ای نازنین!

دوران نامه نگاری ها و تلفن کردن ها و غصه خوردن ها و اشک ریختن ها و ضایع شدن ها و غم باد گرفتن ها ... انگار تمام شده ...

شکر خدا دیگر بانوان آن موجودات ضعیف صدسال قبل نیستد ...

و اینها ...

تعریفی نباشد من هم نیستم ...

پس بیا راستش را بگو که کدام مان را بیشتر دوست داری...

مطبخی ... یا ...؟

آنی که توی آشپزخانه هست ... یا انی که فعالیت اجتماعی دارد ...؟

در مورد تو یکی عزیزم ...

خدارا شکر...درو دیوار می گوید ...من!!!

ولی نمی گویم ...من کداممم!!!

مطبخی...یا...inter national comunication

 

سیده لیلا مددی

 

 

 

هشت:

ترومپ!

می رسیم به " آرزوهای بزرگ" امان از بس که خوش دلیم...

برای خلق خدا جز" عشق و پول و معرفت" نمی خواهیم!!!

 

نه:

مامان بنز:

پراید... برو چند تا بسته دستمال کاغذی بخر انقدر این بوگاتی و ننه خاور عطسه می کنن و آبریزش بینی دارن ... خسته شدیم ...

ننه خاور:

خوب چیکارکنیم... حساسیت داریم ... توام هی وایتکس استفاده می کنی ...

بوگاتی:

هههههپچه!مامان بنز دوتا خبردارم ... یکیش خوبه ... یکیش بد! اول کدوم رو بگم ...

بابا پژو:

اول بده رو بگو ! من انقد احساس بد دارم که نگو ... بذار با شیرینی اون خوبه ... بشوره ببره!!!

بوگاتی:

عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا ! دارن می آن ایران!

همه باهم:

چی؟

بابا بیوک:

مفهوم خاک برسری یعنی این ... این دختره رو شوهردادیم بهترین شهر سانفرانسیسکو ... بعد خانم داره دوباره پهن میشه تو زندگیمون ...

مامان بنز:

شما که از این افکار نداشتیدکه ...

ننه خاور:

کلا تمام عمرمون فنا!اون خبرخوشه چیه؟

بوگاتی:

دارن یه چن میلیون دلاری از یه طریقی میارن ایران جهت سرمایه گزاری ... دلارم شده...؟...!

همه باهم:

هههههوف!

پراید:

تو عمه ی من و با اون دائی رضوانی هیولامو نمی شناسی... یه قروون از کف دسشون نمی چکه ... اگه چکید من اسمم رو می ذارم " کوئیک دو"!

مامان بنز درحالت غر:

من بدبخت شدم ...بچه کوچیک ... مهمون داری.... عروس داری... مادرشوهرداری... شوهر مریض داری... پسر سندروم داوون داری... عروس خارجکی داری... نوه های عقل کم داری....

دیگه کجا برم ...

ننه خاور:

پاشو برو آشپزخونه ..." کجاباید برم " رو هم بخوون ..." انتقالی از آلمان"!!!

 

ده:

رهبرم ...

از زمان علی(ع)... تا ابد حسادت هست ...

میان شعور و انتخاب ما ...علی (ع)... علی(ع)...علی(ع)...

 

 

یازده:

و تفرقه افکنان و بیماران فکری از قدیم " عمه" را دست آویز قرارداده اند و به لحاظ شعوری می خواهند فحش کنند ...

که البته " عمه" تو دهنی محکمی ست که می خورند ... شخصیت جذابی که سال ها پیش شوهر کرده ...آخرین مدل ماشین و زندگی را دارد و معذرت می خواهم " خاله جان " ندارد؟

بدینویسله اعلام می دارم ...عمه ی ما از لحاظ فکری بسیار سطح بالا و پولدار بوده و درقصر زندگی می کرده و کمتر از پژو سوار نمی شده است ...

البته که خاله ی مارا ندیده اید ... باید بگویم بسیار عجیب است اگر درصد بگیریم و ایشان را مقایسه کنیم که بس کار اشتباهی مرتکب شدیم ...

" خاله امان" زیبا؛جسور؛پولدار تر بوده ؛ و دررقابتی تنگاتنگ دردل ما جای داشته ...

اما هرکدام جای خودش...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... یهو دیدیم ... یه عکس از بهجت خانم جون بدستمون رسید ... " قاتل زنجیره ای"!!!

از تعجب شاخ در آوردیم که چطور ... فردی به اون مهربونی ... خوشگلی ... اصلا تو نگو اصالت ... دست به چنین کارائی زده باشه ...

برای یکبارهم شده پیامک زدیم به ایشون که: بهجت خانوم جون ... ماکه باور نمی کنیم؟

بلافاصله پیام رسید:

آفرین!این خبر امتحانی بوده و شما در امتحان قبول شدید ... بزودی جایزه ی ویژه ی خودتان را از دست لاله جان دریافت خواهید کرد ...

آخ جون!

 

سیزده:

یک/

غم بسیار است و خدا می داند از ایران و دنیا چقدر غم داریم ...

ولی ...

داریم زندگی ایه زنده بودنمان را می کنیم ولا غیر ...

دو/

این وسط نمی دانم چه بگویم که حس فضولی امان را تحریک می کنند ...

رفتیم ببینیم داخل زندگی " خانم ها نادری و پارسا" چه خبر...

خودمان گفتیم : ولش کن!!!این زمین گرد از صدسال پیش به این طرف از این داستان ها بسیار نداشته ؟

قبل از کرونا رفته بودیم موزه" یکی از کاخ موزه ها" مقابل اتاق کودکی یکی از فرزندان شاه سابق ناگهان خانمی شروع کرد و آن قدر خودش را کتک زد که نگو ...

ما خانم هائی که آن جا بودیم رفتیم خودش را از خودش جدا کردیم ...

دخترش گفت: مادرجان چرا انقدر خودت را کتک می زنی؟ مادرگفت:از بس من دهاتی بودم!!!

ما که خودمان را مخصوصا به نشنیدن زده بودیم ولی می شنیدیم ... شنیدیم که ... خانم ادامه داد...

ای بدبخت ... اتاق خواب نوه ی من از این اتاق قشنگ تره تورو خدا ...دوباره شروع می کرد که ... گذشتیم ...

فراموش نکنیم که پشت پشت هارا خدا می داند ... که هرکدام ما " ارزش ها و آرمان " هایمان چیست ...

جل الخالق ...

 

بله دیگه

چهارده:

خدایا!در این روز ..." ادب و شعر پارسی" مرا ببخش و بیامرز...