یک:

گروگانم برای تو که ..." ترور" فقط به مغز ... تمام می شود ...

بین دستانت ... مثل کتاب می مانم ...

ژست روشنفکرانه و مغرور داری وقتی به عکس ... شلیک می کنی!

دو:

آفرینش ...

در مکانیک معنا پیدا می کند !...

جائی که بهم ریختن اندام ... دستی می خواهد ...

درحد آفرینشگر!

سه:

بوی رگ می داد رنگ آبی ات ... ای آسمان!

ای دریغ از خون درون آبی ات ... ای آسمان!

 

من سرابم!درتقلای کویر از شکل تو ...

باز باران ... باز بارانم ... میان دست تو ... ای آسمان!

 

 

چهار:

رنگین کمان شکل من بود ...

بی ان که مادرش ... مرا بپذیرد!

در مانده از شباهت من ...

رنگ هارا انکار می کرد ...و اسمان را کتک می زد!

نهایتا!

خودش که برکه بود ...

چشم هایش را به این دنیا باز کرد ...

باران ... غریب... بخشنده بود!

پنج:

لاله را باور نمی کردم ... میان دشت ها!...

تا خدا سرنگونم کرد از ماه و ... زمین شد خانه ام!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در حیرتم ...

کس نمی اید زیارت جز... میلیون ها حسین...

 

 

هفت:

یک/

همین هفته پیش یادم آمد...

داشت توی آینه با خودش حرف می زد و یک جور نوشیدنی بدلی را تبلیغ می کرد!

....

بعد از ظهر یک روز جمعه با دخترها توی حیاط نشسته بودیم و پشت سر قمر خانم غیبت می کردیم با ذکر اینکه پشت سر ظالم غیبت را اشکالی نیست!

بهر حال زیر شلواری ام را تازه خریده بودم و خوب یادم هست که نشسته داشتم انار دان می کردم ...

شنیدم خودش داد می زد ... " من علی کریمی ام" و دوستش می گفت" غلط کردی من علی دائی ام" و سومی که صدایش دیگر عوض شده بود فریادترکه" هردوتاتون " بیب" خوردید خودمم! علی پروین!"!

...توپ چهل تکه اش افتاد وسط انارهای دان کرده ی من ... آنقدر خوشحال شدم که نگو! ... با چاقوی توی دستم یک قلب وسط توپ چهل تکه اش کشیدم ... دررا باز کردم و به چشم های مشکی اش خیره شدم ...

با بهت گفت: حاجی اخه چرا؟ بخاطر شلوارتونه ... خونه یا انار؟...

با خونسردی گفتم: نه! بی خیال... " دقیقا به خاطر پروین " عه!

و دررا بستم!...

دو/

داشتم از هواپیما پیاده می شدم که دیدم دوتا دختر دنبالش دویدند ...

" گریگوری" اشطلاح قدیمی مان بود توی دانشگاه ...

از پشت سر همین واژه به خاطرم آمد ...

گذاشتم قشنگ برود ... رفتند ... دیدم با آیفون جدیدشان چه کرد ...

بعد یک بغل داد به هرکدامشان و آمد طرف من ...

سرم را خم کردم پائین و به موزائیک های فرودگاه خیره شدم ... گفت:

ببخشید اگه من دارکوب شما بشم... شما کاج من می شید؟

سرم را بلند کردم و گفتم: اختیار دارید قربان!... ولی ...

بسیار متاسف شدم وقتی دیدم خلبان آمد و دستم را گرفت...

گفتم: ببخشیدداداشم!... داداشم ببخشید ...دارکوب!

....

دیگر هیچ وقت از نردیک ندیدمش!

سه/

میلیون ها سال پیش ...

در اوقات وب یک و در سرزمین بلاگفا...

موجودی می زیست به نام " فرا وبلاگ نویس" که ایشان را قامتی بود ... دوبرابر اورست ...و دمی بود به قاعده ی مارمولک! سری بود به جان خودم شماها که ندیدینش به بزرگی کنکورد ... که تویش پر بود از آدم های مشهور...

ویروس خطرناکی آمد!و کسی ندانست آن ویروس چه بود ... اصلا کووئید چند بود؟شاید آن موقع ها تقریبا سه اینها ...

خدائیش نمی دانم بگویم خدا بیامرزدش یانه ...

سال ها بعد در فراگشت وب...

پیدایش شده ... کلا با دوسانت قد!کوچولو!کله ای به قاعده ی مغز گردو ...

آن موجود افسانه ای را شمایادتان نمی آید ... از ما فسیل ها بپرسید!...

چهار/

ای نازنین!

کلا درخط زدن استادی!

که هرچه می نویسم و هرچه می گویم را خط می زنی ...

مگر از تو می گویم مشق است؟یا تو خانم شاه بیگی معلم کلاس اول منی؟

نه! مشق نیست ... البته که واقعیت هم نیست دروغ ایست که دوست ذارم باورش کنی ... با قلم بنویسی و بزنی بالای سرت ...

آی لاو یو و دوستت دارم هم نیست ؛ یک چیزی ست در حد مردن!

باورکن!

فقط هزار بار روی یک ورق است:...جان.....!

 

 

هشت:

ترامپ!

قطعه قطعه مردن موسیقی زندگی ها ...

شاید ... به جان تو ... وجدان را بیندازد ... ولی ...دیر دیر!

نه:

مامان بنز:

مرگ تیوولی خانم رو از خدا نمی خواستم ولی شد ... بیچاره پژو!

بوگاتی:

وا مامان؟ بد که نشد یه گاراز برای باباپژو گذاشته ... خوش به حالت!

ننه خاور:

ساکت شو!فردا فکر می کنن ما همه چی اش رو ازش گرفتیم ... مردم نمی دونن خودش چه جوری بود!

بابا بیوک:

کلا انسان دهنش رو ببنده ! بهتره... از هرجهت میگما!

بابا پژو:

خجالت نمی کشین؟ من داغدارم!مخصوصا برای این بچه " کوئیک"!

پراید:

حالا خودتون مثلا ننه بابای مائید ... صدسال مونم شد چه گلی به سرمون زدید ... ننه بابای باکلاس ... اونوقت بچه ی بی کلاس ...

لامبورگینی و پورشه:

بابابابا ما دوستت داریم!

پراید:

جهنم که دارید!

بوگاتی:

اه پراید! خجالت بکش ... نمیای بریم سرقبر تیوولی خانم؟

بابا پژو:

من نمی آم! شماهام نرید!

ننه خاور:

یه فاتحه از همین جا براش بفرستید بعدش هم قباله ی اون گاراژش رو بیارید من ببینم چند متره!...

مامان بنز:

حلوا هم می خواهید؟!

 

ده:

رهبرم ...

انشالله درسایه ی حق ... دنیا آرام ...

درانتظار مهدی خود(عج) ... سلامت باشیم ...

 

 

 

یازده:

چن وقت پیش به طور تصادفی سایتی رو نگاه می کردم به طرز عجیبی کانتهای دانش آموزان سوزناک و غریببود ... نزدیک به صدها نفر واقعی از خدا خواسته بودند که مدارس زودتر بازو از دست خانه و خانواده خلاص شن!...

البته که اخبار هم دردناک بود ... اخبار حکایت از این داشت که فرزندان بد سرپرست درکمال ناباوری و با بهانه ی اعصاب توسط والدین  خود درشرایط خوبی نیستند...

......................

برادرمن ... هر دقیقه میای درمدرسه می گی اجازه ی بچه رو بدید من ببرمش ... درسته جنابعالی پدرایشونید ولی اخه ...

یه روزعقد پسر عموتونه بچه نمی تونه تنها تو خونه بمونه... یه روز عروسی خاله اتونه همین طور ... خوب راستش رو بگید مسئله ی شمال ...

حالا یه هفته بیا ... بعد ...

بذار شمالی ها هم یه هفته از دست امثال ما که کم هم نیستیم یه نفس راحت بکشن ... تو شمال گودزیلا بیاد راحت میشیم؟!

...............................

واقعا تدریس درس های دبیرستان دو و تفهیم شون به دانش آموزان سخته ... از زیست تا ریاضیات و زبان همگی پیشرفته هستند ...دبیرستان های ما جزو دبیرستان های سطح بالا با پذیرش در دانشگاه های معتبرجهان ...حتما معلمان و تدریس خوبی دارند ...

حتی تدریس برخی دروس متلا عکاسی و فرش درهنرستان طراحی دوخت و نقشه کشی و غیره بدون کلاس و تدریس مستقیم ... بسیار دشواره ...

.............................

همه می دونیم ...سختی های بیماری رو و مخصوصا این درد جهانی رو... امثال خودمن ... کاملا باید قرنطینه و از زندگی اجتماعی خود دورباشیم ولی ...

سال ها قبل دانش آموزی با گریه فراوان دردبستان به من نزدیک شد و گفت: خانوم ما حالا پفک خوردیم یعنی الان می میریم؟

با خنده گفتم: کی اینو بهت گفته؟ ما فقط پفک هارو ازتون می گیریم بعد وقت خونه بعد ناهار بخورید...همین!

درحالی که بغض اش رو می خورد گفت: خانوم مامانمون گفته ...

این تجربه گذشت و رفت و الان اون دخترخانوم خوش بختانه خودشون مشغول تحصیل دررشته تجربی هستن ...

ولی نباید ما بزرگترها یه موضوع را حالا حتی با حساسیت بالا برای بچه ها بزرگ کنیم ...

بچه ها تو مدرسه همین جوری خودشونو مظلوم و دوراز خانواده حس می کنن چه برسه به اینکه فکر کنن هر لحظه یه خطر بزرگ داره تهدیدشون هم میکنه ...

لازم بود حداقل دیشب هیجانهارو کم می کردیم و از استرس و اضطراب بچه هائی که داشتن از گریه نفس می گرفتن ...کم می کردیم ...

درحال عادی روزاول مدرسه خاواده ها بچه هاشونو طوری میفرستن سرکلاس که داستان فراق لیلی و مجنون پیشش چی بگم ...

مراقب هیجانها ااسترس ها که منجر به خطای قلب و تپش قلب در کودکان میشه باشیم ...

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

آقا... از خورشید همین طور ذرات و پرتوعه هه که داره به سمت ما می آد ...

طبق معمول رفتیم تولاک...

بعد همین طور افسرده نشسته بودیم ... بهجت خانم جون پیام دادن:

آش رشته پختیم رفتیم کنار دریا با بچه ها آتیش روشن کردیم ...الان تنگ غروبه به یادشما لیلا جون!

واقعا ...!

انسان باید از دوست برنجد یا دشمن؟" مسئله این است"؟

سیزده:

ای استاد" دال" که دل دانشجویان را می شکستی!

ای استاد" دال" که وقت نمره دادن انگار دوراز جون می خواستند گوشت لپت را بکنند...

ای استاد" دال" که نفرین پشت نفرین به ما بی سوادان می کردی ...

خوبت شد؟خوشت شد؟

مجنون ما فرار کرد و رفت کانادا!

من لیلی جون دارم ماکارانی می پزم( به زبون خودت درستشه ماکارونی که ما خونوادتا میگیم اسپاگتی)موهایم سپید شد و با مدرک دکترا ....

آرزو می کنم انقدر پشت آن لاین بشینی و نمره ی مفت بدهی تا خود کرونا خسته بشود و برود ................

ای استاد" دال"!

 

چهارده:

باورتون بشه که ... اینها نقاشی های کودکان ایرانی تا چهارده سال در مسابقات جهانی مختلف هستن ...

باورم نمیشد تا اینکه بدلیلی خودم ده سال از نزدیک شاهد بودم ...

عجیب اینکه پسران با دقت بیشتر و زیباتر حرفهاشونو می زدن و لذت می بردن ...

درمورد کلاژهم همین طور بود ...

هستند استادان گمنام و جوانی که درکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یا جاهای دیگر زحمت می کشند و چنین افرادی رو تربیت می کنن...

معلمان گمنام ...