یک:

رسید از دیواره ی قلب من ... صدای " عشقم"!

برخاستم از گوردو چشم خود ... با " سکوت"!

دو:

انکارش نکردم!و... این هنر من بود!

                                         حتی عشق قلابی را!

فروخته بودند بلیط فیلم هارا و من نداشتم!

هدیه شد!

               از کسی که ... واقعا عاشق بود!

سه:

دستت میان موهایش گم شد و میدانستی که من گمراه می شوم ...

دیگر هیچگاه باز نگشتم!

به صحنه ی تلخ گم شدن موهای تو!

 

 

چهار:

همین دیروز خبر مرگ تورا آوردند ... ای یوسف!

می خواستند که من ... هرچه گرگ است را ... بخورم!

پنج:

دیوار حوصله ی مرا نداشت ....

                                     مثل در!

مثل پنجره!

             مثل لب!

                          مثل رز!

تسلیم سبز!

              سبز سبز سبز ...

                                    بهار!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) اگر نمی ایم ...

در عوض در خواب هایم تا صحنه ی عاشورا ... با توام ...

 

 

هفت:

یک/

بیرون شهر منتظرش بودیم ... باید مارا از مرزفراری می داد ! داشتیم از یک حماقت اجتماعی فرار می کردیم ... که دوستش نداشتیم ...

من پول هایم را دوخته بودم توی پیراهن و پاچه های شلوارم ...

وقتی آمد باورمان نشد! ساموئل ال جکسون بود! که یک چشمش را بسته بود و یک اسلحه ی عجیب دستش بود ... خندید و گفت:اوه!دو دقیقه ی دیگر شما دردنیای آزاد هستید!

خیالم راحت شد تا هرچه دیده بودم ... دزد نبود!

دو دقیقه ی دیگر ما در دنیای آزاد بودیم ...500000فرانک دستمزدش بود! که مجبور شدم کمر بندم را باز و از پاچه هایم پرداخت کنم ... البته ببخشید چیز ناراحت کننده ای نبود و نیست! ما فراری ها بلدیم! که چطور به اینجور افراد پول پرداخت کنیم ! که ناموسا دچار مشکل نشویم!!!

دو/

بیزنس جدید من ... فروش کراوات بود! دریک بوتیک شیک و تمیز! پدرم زمان شاه بلد بود ... ولی من نبودم... با خودم فکر کردم چکار کنم ...

مارک دویچه گابالانا! خودم را زدم به فلج دست ...

خانم ها فقط به ظاهر آقایان نگاه می کردند ... من خیلی شبیه هنر پیشه معروف برتولت برشت بودم ! خودشان انتخاب می کردند و خودشان می خریدند ... و بعد درحالی که ناز بشی می گفتند از من دور می شدند ...

توانستم درپاریس ویلائی بخرم ... کنار دریاچه و بایکی از مشتریانم که بانوئی زیبا بود ازدواج کنم ... ایشان یکبار از من 100 کراوات یهوئی جهت هدیه به کارمندانش خریده بود ...

مسئله ی دست هایم چندان مهم نبود ... و خیلی اهمیت نداشت ...

سه/

دوهفته پیش ویروس کشنده ای امد ...

باید دست هارا تند تند می شستیم ... کراوات بستن و بعد شستن دست آه خدای من ... ژو زفین همسرم چه می کشید ... گفتم بگذار کمی خوشحالش کنم ... یک روز از خواب که بیدار شدم ... گفتم ژوزفین! دستهایم دارد حرکت می کند من ... دیگر فلج نیستم!

ژوزفین داشت سرفه می کرد ... بغض کرد و گفت: این وسط دست های تو ... دیگر به چه درد می خورد! من تا دیروز خانه را و دستگیره هارا ضد عفونی می کردم ...چون فقط خودم دراین خانه به همه جا دست می زدم ... حالا باید جهت جنابعالی ...

سریع گفتم: نه! خودم می کنم... و به این ترتیب مشغول شدم!

چهار/

داشتم ژوزفین را می کردم توی گور که کاترین زتا جونز دوستش به سمت من آمد ... و گفت: آه!

فکرش را بکن خدا ژوزفین را ازتو گرفت و دست هایت را بتو باز گرداند ... همیشه دنیا اینطوری نمی ماند ...

بعد درحالی که من داشتم زار زار گریه می کردم ادامه داد: من همیشه با خودم فکر می کردم " کارخانه ی نینتندوی " ژوزفین به کی می رسد؟ تو که دست نداشتی تا حس بازی های دستی را بفهمی ... خدارا شکر الان در این وضعیت می فهمی ...

پنج/

من صاحب کارخانه ی " نینتندو" و صاحب شعبه ای از کراوات " دویچه گابالانا" هستم ! چه خوب شد! مرسی ژوزفین!

برخی واژه ها غلط است ... " لیلی!

غلط گیر غلط نگیر!

هشت:

ترومپ!

می میریم و دنیاهای دیگر به روابط ما می خندند ...

از استقامت ما بگیر تا ... لجبازی تو...

 

نه:

مامان بنز:

ای وای خانم مددی بدبخت! یه دوسه روزیه نیست ...این زن بدبخت چقدر بدبختی کشید اخه ... بس اش نبود اون مریضی های قدیم ...

پراید:

مامان! ولم کن تورو خدا! من دارم به کرونا حسودی می کنم ! به سرعتش در آدم کشی ... ای خدا ! کمک!

بوگاتی:

پراید! تو دیگه باورت شده که تواین دنیا کسی هستی .... بیا بریم دوبی!

لامبورگینی و پورشه:

ما نمی ریم ... ما می خوایم زنده بمونیم و پادشاه ماشین ها بشیم!

بابا بیوک:

بدوئید تا ننه خاور درنیومده! بدوئید! بیاد آینه هاتونو بر می داره بعد تو خیابونا دخترارو نمی تونید ببینید!

بابا پژو:

وای خودم که به وقتش عمل کردم ... شدم عین ...پرستو!

بابا بیوک:

پژو می کشمتا! یا می دم دست ننه ات آدمت کنه!

 

ده:

رهبرم ...

بالاخره خواهیم رفت از این جهان ...

همان عشق را می بریم که داریم به آل علی (ع)...

 

یازده:

یک/

نمی دانم خوب شد یانه؟ ولی عده ای به رحمت خدارفته اند و عده ای دارند حساب کتاب هزینه تدفین یا نرفتن خانم ها به خرید و سفر را می کنند و از خودشان و بقیه می پرسند: خوب شد یا نه؟

وسئوال های عجیب و غریب می پرسند که نگو!

دو/

نمی دانم چطور است که خیلی ها در شرایط استرس می خواهند یه چیزی را توی یه چیز دیگر فرو کنند ( فکرهای بد ممنوع)خوب قبلا انگشتمان جهت فیتیله سازی مشغول می شد ... ولی الان می گویند سشوار را بکنید توی دماغ لطفا!

خوب عزیز من ما دماغمان را می چسبانیم به شوفاژ! که هم برق کم مصرف کرده باشیم و هم لذت بیشتری از گرما ببریم!

سه/

ای دوستان ساده نباشید و انقدر ضمن داشتن استرس دوا و داروهای عجیب و غریب و کارهای خارق العاده نکنید بگذارید خودش بیاید و برود! دکتر معاون فناوری بهداشت مان می گوید:قلیان و مخدر نکشید بعد طرف تبلیغ می کند قلیان جدید جهت رفع تنگی نفس! دیگر می میریم دیگر!

وقتی مردیم کی می اید بپرسد چرا؟از چی؟توی این هم همه ! کی به کی است ...

چهار/

دقیقا شمال شمال روسیه کجا می شود ؟ برویم آنجا جوج بزنیم ! خانم دکتر می گویند دفعه پیش که وبا آمده تا آنجا فرار وکل جهان را به وبا داده ایم!

من درخانه می مانم ...می گویند ان جا آب دماغ آدم یخ می زند ... در خانه می مانم وغلط می کنم خیلی شمال از شمال از شمال بروم ...!!!!

پنج/

سال ها پیش دریک حراجی بزرگ زن و شوهری تختخواب لوئی شانزدهم را می خرند و می برند منزل ...

ولی محض خنده! تختخواب را به آزمایشگاه می فرستند تا قبل از خوابیدن روی تخت ببینند روی تخت چه خبر است ...

آنگاه متوجه می شوند که بسیاری از ویروس های قدیمی از ایشان زودتر روی تخت خوابیده و هنوز زنده اند ...

امروزه به احتمال جابه جائی زمین و ذوب شدن یخهای قطبی اشاره می کنند که ممکن است از این طریق ویروس های قدیمی که مثلا دایناسورهارا کشته اند بیایند بیرون و ماراهم بکشند ...

هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم که یهودیدیم ...

گفتن شماهم باید قرنطینه بشید ... خلاصه مارو کردن توی یه کیسه که دیدیم عکسمون امروز منتشر شد ... بهجت خانم جان زیرش فرمده بودن....: لیلا جان زنده باشی...

ممنون از ایشان!

سیزده:

مرگ به ما نزدیک بود ولی باور نداشتیم ...

باور کنیم که قدرت ما تا زندگی ست و آن طرف ان ور خط دست خداست ...

چه کرده ایم نمی دانم! ولی می دانم بعضی از اقوام بدجور از خشم خدا درتاریخ مرده اند!

اینکه بعضی ها کلید زندگی مارا بدزدند ممکن است ولی ...

در بخشایش زندگی از تولد ... تا جان گرفتن ... هرگز... عجیب ترین حادثه درزندگی بخشیدن زندگی ست ...

فراموش نکنیم آخرش دستگاه می ایستد و بوق می زند و ما می رویم .... تا می توانیم برگردیم و جبران کنیم ...

........................................

دوستان عده ای از سالمندان بی پناه در اسایشگاه کهریزک از دنیا رفته اند و الان امکانات کم است ..

بیائید به یک موسسسه خصوصی قدیمی که به سایرین کمک می کند ...یاری برسانید .... سایت کهریزک از شما استقبال می کند و حتی با مبالغ کم می توانید ثوابی بزرگ ببرید ...

این متون را به با ادبی خودتان بخوانید ...