یک»

به پرسش از چشمان شما آمده بودیم ...

پاسخی جز اشک برای ما ... صفر بود!

دو:

شاید دیگر نویسنده ها پولدار نباشند ...

یا توی خانه هایشان ... طلا کجا بود؟

ولی ایده هایشان برای دزدیدن ...هنوز جاذبه دارد ...

سه:

مردن توی تابلوی چشم تو ابد دارد ...

می میرم!تا ابد بگیرم از ...چشم های تو!

چهار:

می آئی بالاخره...حتی با دستهای بسته ...برای مجازات!

مثل تابلوی نقد و نسیه ... می نشینم تا که ... نگات کنم!

پنج:

پوره سیب زمینی ... نان تست ...کمی پنیر ویلی ...

خوراک انسان نیست !دربرابر پیتزای بوقلمون!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر به جان بخرم ...

خریده ام دوجهان را به قیمت ...هیچ چی!



هفت:

ولو رفتن انتهای داستان ها از ابتدا جالب بوده است ... همیشه انتهای رمان های عشقی را می خواندیم تا همان ابتدای کار آخرش دستمان بیاید !

توی داستان ربه کا برعکس آخرش اولش بود!اولش خانه ی بزرگ و قشنگ داستان زیر شع له های وزان آتش پودر و خاکستر می شد و بعد داستان با برگشت به خیلی دورتر از فساد و ته نشین شدن اخلاق صاحب داستان ربه کا تا صفرشدن قهرمان های دیگرش پیش می رفت!

...

همهی ما می دانیم که انتهای رمان های عشقش چیست...ولی می دانیم چون بین الحوادث برای ما مهم است ...انتها یا رسیدن است وهپی اند یا مرگ است و جدائیو غمگین اند !و یا بدتر رسوائی هائی ست که نگویم بهتر است ...

دردنیای پیشرفته امروزی دنبال رسوائی نگردیم عاقلیم ... چون هرگز نمی توان داستان ها را به سرعت ثانیه فهمید ...انقدر زمان هست که بشود پایانش را با ازدواج و هپی اند یا مرگ و غمگین اند تمام کرد ...

...

این وسط خبرچینان و فضول ها!چه دنیائی که ندارند ... دنبال پنجره های باز اسپیکرهای بیدار و پرده های کناررفته و صدای بلند دیگران چه ... نمی دوند!وبعضی ها چه هزینه ها درپی دانستن قضایا نمی کنند درهمین فضای مجازی چند سال پیش وسایل شنیداری برای چنین کسانی زیر 200 هزار توان هم نمی شد!ولی زیادخنده دار نیست که بدانیم بعضی از ایم هزینه ها هزینه کرد نها از گلوی خانواده صرف وسواسی می شود که دیگران را بهتر تر بشناسیم ...دیگرانی که گاه همسر نا آگاه!یا دیگران ناآگاهی بودند .... ولی تف سر بالا ...

آخرش که چه ...

...

این داستان توهم ای نازنین دارد ولی جوری دیگر ...

تو ای نازنین انقدر مارا خواندی که سرعت بالا رفتن فشار خون مارا از خودمان بهتر می دانستی ...ولی چه فایده؟!

آن دست مهربان بعد از خدای که بالا سرمان بود و هست از تو کمین اش بالا تر بود ... نعوذ بالله فرشته ی مرگ تازه ازخانه به جهت ما بیرون زده بود که به دادمان رسید ...

بیهوده آخر داستان !که چه بشود یا میمیریم ... یا میمیری!!!!

slm

ترومپ!

منتظریم شام بیا ...

با ایوانکا خانم بیا!...بله!

نه:

مامان بنز:

میگم پراید اون خانمه بود مو فرفری وووسبزه بود ...می دونستی خانم مددیه؟!

پراید:

خوب که چی؟انگار خود خانم مددی کیه؟!

مامان بنز:

بابا!تو جلسه!یه چیزی گفت داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!

پراید:

چی؟!

مامان بنز:

گفت داداش خانم مددی تاکسیه!

پراید:

کی/!تاکسی خودمون؟!خوب قبل از اینکه منو سین جیم کنی تاکسی رو می کردی!

مامان بنز:

کردم ...ولی!

بوگاتی:

مامان تو همه اش دنبال نسبت های فامیلی هستی !نه که خودت و من از دوتا فامیل بزرگ هستیم همه اش فکر میکنی همه باهم فامیل ان!یادته خدا بیامزر پیکان رو به پدر من تو ناپل نسبت می دادی می گفتی هووی مامانم بوده!؟

پراید:

آره بابا!معلم بچه ها مددی!نویسنده کتاب مددی!شاعر مددی!مشاور فیامنامه نویسی مددی!کلوچه پز سرکوچه مددی!نگهبان و سریدار باغ سفارت انگلیس مددی!دندانپزشک مددی!از همه مهمتر نونوائی بربری سرکوچه هم مددی!

مامان بنز:

وا؟!!!

ده:

رهبرم ...

دور از ما ...فکرهای سیاه و شیطانی ...

درعبادت خدائیم ... که نداشته باشیم ...


یازده:

بهبه!دمت گرم چلو کبابی!که اومدی توی منوی رستوران یکی از غذاهای اصلی رو اب دوغ خیار گذاشتی ....بدین ترتیب مثلا وارد رساوران پرستاره می شیم بعد درحالی که باد به غبغب مون انداختیم دستور یک پرس مشدی مشدی اب دوغ خیار می دیم!اونم چی؟ با گردو و کشمش ...به به!

چیه اون چرب و چیل کبابتون!

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که یهو تماس اومد که چه نشسته ای لیلا خانم که فرح خانم جون ملینا خانم جون و آتنا خانم جون دارن میان دیدنتون!

وای!من یه سال بود حباب روی سرمو نشسته بودم...فرح خانمم وسواسی!بدو بدو حباب روی سرمو ...دستگاه تنفس ام رو !دستگاه های متصله رو از بالا تا پائین شستم ...گفام فردا دیگه آبروم می ره!

یهو دیدم پیام اومد اون لیلا خانمی که فرح خانم جون و بچه هاش رفتن پیششون یه لیلا خانم دیگه بوده !وا حسرتا!از خواب بعد از ظهر فضائی که از دست رفت ...بهرحال اظهار تاسف کردیم و برگشتیم ...اتاقک فضائی مون داره برق میزنه!انشالله دیدار فامیل!

سیزده:

برای مرگ تو ای مرگ آرزو نکردیم ...

درطول زندگی مان ...خودت مردی!

چهارده:

اوکی!بله!

پانزده:

جوجوئی فضای مجازی وووووی !ما پیسی ها ...مردیم دیگه!


شهر تاریخی و توریستی " اراک " با جاذبه های گردشگری


دریافت

ترانه ترکی " سنی دئیلر " را از دریافت بش نوید:با عشق