بی شمس

ادبی

۲۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

بگذاربرود ... من بهشت رامی بخشم!


یک:
ازدست دادن همیشه ...درد دارد ...
جایت خالی که تا آخرین نفس ...مرد بودی ...
خانواده محترم برومند و رشیدی ...تسلیت...جایش پراز خاطره و انسانیت است ...
دو :
درکمین مینشستی تا بیایم ...
گل فروش نبود درشهر ...نشناسد تورا به سادگی ...
سه:
آقای رشیدی ...سالها قبل به همراه خانم ثریا قاسمی سریالی بازی می کردند به نام رئیس جمهور ...واقعا توصیف ناپذیر بود ...
چهار:
خریده ام به بخت خویش ...نام تورا ...
که کس نتوانست ....جداکند بخت را ازخویش...
پنج:
امام رضا (ع) ...کبوترم یک روز ...
که روح ازبدنم برود تا گنبد طلایی تو ...
۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ان الله سمیع الدعا...


یک:
قبیله ی لیلی...نداد تن به دو عشق ...
مجبورشد بپذیرد که عشق لیلی تن هاست ...
دو :
بگیر پول ...تا بفروشی عشق من ...
دوسر سود شنیده ای ...اما نه به این غلیظی !...
سه :
جواب آزمایش ها درست بود ومن اعتیاد نداشتم ...
تو دویده بودی تا وقتی من میمردم ...این راثابت کنی ...
آخر معلوم شد ...قلبم ایستاده ...ریه هایم مرده ...مغزم افتاده ...تا قندم بالا برود و چربی ام ...
...یک می خواستند ...فقط برای بازی ...مارا به هم نزدیک کنند ...
چهار:
فدک برای ارث زمینی ...زمینی بود ...
مردم کجا بدانند ...که ارث بهشت چیست؟
پنج:
گاهی وقت ها مردم خیال می کنند ...تولیاقت داشته هایت رانداری ...
ازحقوق شروع می کنند تا مدرک ...
ازفرزند شروع می کنند تا همسر ...
کجای دنیا لیاقت معیاردارد ...
کجای دنیا این توهمات خریدارندارد...
باید حواس مان جمع باشد که نشویم روابط عمومی خودمان ...وهی توضیح دهیم .
به جهنم بگیر بسوز آنتن لیاقت!
شش:
رویا نیست که مهدی (ع)قراراست بیاید ...
ما واقعیتیم ...حقیقت درون ماست !!!
هفت:
کفن می پوسد و لاغرچو استخوان ...
هزارسال که بمیری داستان چاقی و خش تیپی همین است !
هشت:
بوی زهرا(س)بوی یاس است ...شک نکن !
مردی نیست مسلمان که علی (ع)را متهم کند به بد سلیقگی ...
نه:
جمع شویم و پراید را نجات دهیم ...
ظرفیت پراید 3است و ما هجده نفریم !
ده:
خدایا!یاربی!my god...می دانی که دراین دنیا ...زیاد نباید بزرگ شد ...
چون ما بلد نیستیم ...بزرگترهایمان را نگهداریم ...
می زنیم از بزرگی می اندازیم ...تا همه دریک سایز بمیریم ...
خدایا ...مرا به وضیت فوق نمیران ...وهمین طور نمیران!
۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آن چه نادیدنی ست ...آن بینی !


یک:
دورازتوام ...خبر مرگم نمی آید !
آن قدر زتده بمانم که تو لشگربیاوری ...زرقیب!
دو:
چه گویم از زمان حال!
که درگذشته مانده ام ....
تو رفته ای و ارتباط من ...گذشته درآینده ...
سه:
بخارهم داستان عجیبی ست ...
از بریتانیا ...قطار کشتی استثمارهند وغیره شروع شد...
الان زمان باتری های افتابی ست ...
اصلا من فکر می کنم...بدون بخار...خورشید چه کارمی کرد !!!
چهار:
خانه ها ...درشت می شوند و ازکنارمن...می گذرند...
ازراه دور ...می شناسم خانه ی تورا که بغض کنم ...
مرگ داستان کمی نیست ....چه فیزیکی ...چه فیزیکی ...چه فیزیکی !
پنج:
یوسف...دریده بود دل برادر را...
آنقدرخوب که حسادت می خورد شب وروز!
...................................................
یوسف...یک قدم تا من مانده بود ...
گذاشتی بیایم ...که عبرت شوم مسلمان را!
شش:
کشتن از هابیل و قابیل هم گذشت ...
انسان ها زود می آموزند و لی ...دیر فراموش می کنند !
هفت:
یکدانه سیب دردست داشتم ...
می خواستم خالق باشم ...
گوشه ی یک پارک سیب را کاشتم ...
هیچ هیچ هیچ ...الان ده نفر دارند سیب هایش را ...می خورند!
هشت :
کمکم کن که به بیراه نمیرم ...تو علی (ع)...
نورهستی ...عاشق نور به نور تو ...فاطمه ...توعلی (ع)...
نه:
ریزگردها ...نفس شهر بریدند ...پراید ...
اهواز مقاوم است ...درددل می کنم باز ...پراید ...
ده:
کارهیچ عیبی ندارد ...
وخوشبختانه من زنانی را می شناسم ...که کارشان سخت است ولی نمی نالند ...
خدابرکتشان بدهد که نان شب فرزندانشان ...با آن هاست ...ولی .................
شوهرانشان را زیرسئوال نمی برند...
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

یک شب...ماه شو...شمس من ...اگربتوانی !!!


یک:
ترکیب نور بادل سیاه شیطانی تو...رقیق است ...
من دیگر با شمس هم بیایم ...تاریکی غالب است !!!
دو:
می روی با خنده هایت ...شیشه ها هم خنده اند ...
من چه می دانم که دیدارتو ...شادی آفرین است ...
سه:
پشتکارعجیب...خواب توبود...
بین بیداری... تعریف خواب هایت ....من نبودم؟...
چهار:
لب بزن برغزل ...کنسرت است !...
من چه می دانم تو می خوانی یا حافظ...حافظ را!
پنج:
کنارجوی ...گزنه روئیده بود ...
می دویدیم کودکانه...انگارماربود ...
مادر همسایه یک بار کوکو پخت...
وشاعرانه بازرشک تزئین کرد ...
دانستیم گزنه ...کوکوشده ومی توانیم بخوریم !
شش:
یک وقت جدا می شوم ازتو ...که عاشقی!
چون دردعشق بایدت ...ندیده عشق و عاشقی !
هفت:
ساکت نماندی و غریدی ....
این جا که لندن است آسمان؟
ما آماده ایم که سیل نیاید!
هشت:
اگر غم ...ازدل زمین مارا به گورهم ببرد !
ماعلی داریم و آل علی ...به توکل ...
نه:
پرایدو بردن هی هی...
سوئیچ آوردن ...هی هی ...
ده:
خوب است کمی سیاستمدار باشیم تا کم کم عاقبت به خیر شویم ...
غیبت نکردن را ازکم شروع کنیم ...
تهمت زدن را از جمع هایی که داریم ...کم کنیم ...
ببینیم وقتی دوزشان را کم می کنیم درزندگی مان اصلا اثردارد ...
گشایشی هست؟...
باید بگذریم تا خدای ازما بگذرد ...
جان کلام ...بارمان راسبک کنیم ...
دراین دنیا ...وسایل شادی فراوان است ...
" ان الله مع الصابرین" ...
یازده :
دیوانه ی حسین (ع)نبودم ...علی من؟
آنقدرعاقلم که بفهمم حسین کیست ....!

۰۳ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نمک ...چهره ی گندمگون توست ...مشرقی !


یک:
لب می طلبد ...رسوایی و...رسوا نمی شود !...
همراه من تویی...که می خری صد آبروی را!...
دو:
گریه سزای اشک بود که نمی ریخت فرو !
هق هق جمع می کرد ...همه اشک بریزد بیرون!...
سه:
مرا کودکی فرض کن ...پنج ساله!
که ازلحاظ روانشناس ...آنقدروابسته ام ...
که هرکه می رود ...تصورمردن دارم بی بازگشت !
چهار:
نمی شناسم مسیررا...ازبس که برده ای ...
ازراه دوری مرا به مقصد خویش!
پنج:
ذهن یارای نام تو ندارد دیگر...
سنگین شده ای ...رفته ای از یاد ...آنقدر خاطره بودی !
شش:
علی و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین(علیهما سلام)
زیر بال پیمبر(ع)آل عبا پنج تن اند ...
من اگر خود بکشم ...دست به دامن این پنج تن ام !
هفت:
کفش هایم ...بیرون یک حرم گم شد ...
می خندیدم ...که پای رفتن نداشتم ...
توآمدی ...
با کفش هایم !
گفتی ...انقدرها هم شاد نباش!...
هشت:
بکش به خنده ...که رفته ای تا مرز...
که بشکنی ...همه ی عهد های من وتو !
نه :
پراید پراید واپراید ...یاروم می آیه ...دلداروم می آیه ...عشقم می آیه ...(وغیره)!
ده:
نمی دانم عادت داریم چشم نخوریم که تا این حد خودمان را بدبخت نشان می دهیم؟
یا واقعا بدبختیم ...من یکی به شنیدن بدبختی های خانواده های خوب عادت کرده ام!
ولی امروز صبح ...واقعا به یکی خندیدم!...که بماند ...
چرا به ما می رسی انقدربدبختی ...
دلم سوخت چطور تا به حال زنده مانده اید؟!!
(الله سمیع بصیر)
یازده:
فروببرتوبه مزگان حرف دل را زود ...
که زورکی بپذیرد ...بدست خنجر حرف!
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روح را دربدنم خفه می کنی ...که نمیرم!


یک:
ورود به میدان شهر عشق ...پهلوانی می خواست ...
بستی بازوبند عشق را...که پهلوانی ...پوریا ...ولی !
دو:
هزاربار قلب خودرا دریده ام ازاضطراب ...
من که نوبت دارم ...تورا ببینم ولیک !
سه:
پشت یک بوته ی تمشک وحشی ...
جوی خفته بود...
اردک می خزید و ماهی می جهید ...
یک پرتقال مانده بود ...
تصمیم گرفت بیفتد ...روی دامن دختری که ...ظرف می شست !
چهار:
پلکان رتبه های عشق را ....پروازمی کنی ...
عشق ماه است ...سیب سرخ ودست های تو ...ای روزگار!
پنج:
پلنگ ماهی نمی خورد؟ای وای!
آهو ...عشق من بود...یادش بخیر !
شش:
دردازپیشانی من گذشت ...سرنوشت !
بدو رقیب که من افتاده ی روزگار طلایی ام!
هفت :
حتما صدایم می کنی حسین (ع)...که قلبم تپیده است ...
عشق کربلا دارم و ایران نشسته ام!
هشت:
خندیده ام به روح عشق ...که می دمد به جان عمر تازه ای...
چون مرگ هرلحظه درکمین است ...یکی چون رقیب عشق !
نه:
می دویدم و با پراید مسابقه می ذاشتم !
اخرسر ...جلوزدم ...قربون مرامت وطنی!
ده:
خدای ...اگربدم ...توبه ...توبه اگرسیاهم توبه !بعضی مجازات ها به نسل بعد منتقل می شود ...
خودم بکشم بهتراست ...ازخدابخواهیم فرزندانمان ازما بهترزندگی کنند ...نه بدتر!
یازده :
یوسف...برو که نمی خواهمت دگر...
چشمم به سوی تو سوی ندارد ...غمی دگر!
۰۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی