یک:
ورود به میدان شهر عشق ...پهلوانی می خواست ...
بستی بازوبند عشق را...که پهلوانی ...پوریا ...ولی !
دو:
هزاربار قلب خودرا دریده ام ازاضطراب ...
من که نوبت دارم ...تورا ببینم ولیک !
سه:
پشت یک بوته ی تمشک وحشی ...
جوی خفته بود...
اردک می خزید و ماهی می جهید ...
یک پرتقال مانده بود ...
تصمیم گرفت بیفتد ...روی دامن دختری که ...ظرف می شست !
چهار:
پلکان رتبه های عشق را ....پروازمی کنی ...
عشق ماه است ...سیب سرخ ودست های تو ...ای روزگار!
پنج:
پلنگ ماهی نمی خورد؟ای وای!
آهو ...عشق من بود...یادش بخیر !
شش:
دردازپیشانی من گذشت ...سرنوشت !
بدو رقیب که من افتاده ی روزگار طلایی ام!
هفت :
حتما صدایم می کنی حسین (ع)...که قلبم تپیده است ...
عشق کربلا دارم و ایران نشسته ام!
هشت:
خندیده ام به روح عشق ...که می دمد به جان عمر تازه ای...
چون مرگ هرلحظه درکمین است ...یکی چون رقیب عشق !
نه:
می دویدم و با پراید مسابقه می ذاشتم !
اخرسر ...جلوزدم ...قربون مرامت وطنی!
ده:
خدای ...اگربدم ...توبه ...توبه اگرسیاهم توبه !بعضی مجازات ها به نسل بعد منتقل می شود ...
خودم بکشم بهتراست ...ازخدابخواهیم فرزندانمان ازما بهترزندگی کنند ...نه بدتر!
یازده :
یوسف...برو که نمی خواهمت دگر...
چشمم به سوی تو سوی ندارد ...غمی دگر!