یک:

دیدار وقت مرگ!... درون تخت خواب

نیا!

صدسال من؛ اهل جنگ و نبرد ...

کامکار!

کبوترم ...

        سپید بخت؛ میان آسمان ... ببینمت!

 

دو:

کاش بدانی قلمم را با عشق تو فروخته ام!

به میوه فروش محل ... خرید!

جای کدو؛ پیاز و کلم!... برای سوپ!

چون به معجزه نوشتن من؛ اعتقاد داشت ....

برای زیباترین دختر محل!!!

 

سه:

بین هرچه عشق هست؛ من...سر در گمم!

اما چه خوب...

فراموش می کنم؛ وقت دیدن تو؛ وجود خودم را!

 

چهار:

مرا که خریده ای پسرم یوسف؛ به قیمت دوچشم ...

من کور می شوم؛ که خدایم قضاوتم نکندبه پدر بودن!

 

پنج:

 نمی بخشمت !

آن قدر مفهوم آزادی برای من دور بوده است!

که ؛ اسارت!!!

وقتی بال هایم را باز می کنی ...

فرمان تو برای پریدن ...

مرا میان دنیای موجوداتی که نمی شناسم ...

رها می کند ...

این رهائی توست!

از من ؛ نه من از اسارت ...

نه من؛ نمی بخشمت!

...

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در اینه ها ....

هزار هزار مرتبه با عشق آمدم ... باور کن ...

 

 

هفته پیش دوراز جانتان امیکرون گرفتم و انگار خدا واجب کرده باشد این مطالب را در تب نوشتم ؛ خواستم این هفته ننویسمشان دیدم آنهائی که دارم؛ الان می نویسم بدتر است... پس نوشتمشان!