یک:

دست روی قلبم به حالت تعظیم؛ مرگ من...

عشق تو؛ خدای من؛ درون من؛ درحد مرگ بود!

 

دو:

می رفتم روزی که تو شبیه برگه ی a4!

خوابیده بودی تا بنویسندت!

چیزی نبود برای نوشتن؛ از قلم من...

جز" عشق خوابیده؛ خوب نیست"!

 

سه:

کفش ایتالیائی تو؛ هرجا که رفت غصه خوردم!

می فهمیدم ؛ هرکفش به اصالت ...

ان جا نمی رود که شیشه ی دلی ؛ شکسته باشد!

 

چهار:

معمولامردم...

توی نگاهشان پرسش است!

وقتی نیست!

لابد پاسخ پرسششان را ؛ از قبلی گرفته اند!

 

 

 

 

پنج:

می آئی و من درتب دریائی خود غوطه ورم یار!

تا آبی چشمان توهست؛ مرگ من و ابی دریاست!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) از من جدائی نیست...

چنان کنار شمایم که روز روز عاشوراست...

 

هفت:

یک/

پنهان کردن هویت اصلی کار خیلی سختی نیست!

چون درکمتر از یک هزارم ثانیه باید خلاف آن چه نشان می دهی ؛ یاشی!یعنی ذهنت تصمیمی

خلاف آنچه که می گیرد را بقیه ی اعضای بدنت ارسال کند!

...........

نشسته ام روبروی تو؛ پولدار کثیفی هستم که خون جامعه را مکیده!حالم از آدمهای ارزشی مثل تو

که کلیه ات را بخشیده ای بهم می خورد ؛ رنگ طبیعی موهایت وطرز نشستن مودبانه ات؛ تازه

جلسه خواستگاری ست و تو باید جواب مثبت هم بدهی ...

من:

امیدوارم؛ عاشقانه امیدوارم؛ باهم ازدواج کنیم ؛ افتخاریه برای من!

تو:

حقوق من بیشتر خرج امورخیریه میشه؛ با حقوق شما؛ خبرنگاری؛ میشه زندگی کرد؟ واقعا خونه

ندارید؟

من؛ درحالیکه سرم پائین است و دارم توی دلم می خندم:

آره دارم؛ انتهای شهریه خونه ی کوچیک؛ ولی شما برای کار باید با اتوبوس رفت و آمد کنید!

تو:

خوبه؛ خوش به حال اونی که با شما ازدواج میکنه!

من با حرص و خشمی درونی از خرابی نقشه؛ صدایم را کنترل می کنم:

چرا؛ باکس دیگری می خواهید ازدواج کنید؟گویا معیار شماهم پوله!

تو:

خیر!معیار من ... بیشتر نزدیکی به پدرو مادرم و محل کارم ... اصلا ام دوست ندارم فشاری به شما

وارد بشه؛ خداحافظ!

من؛ می بینمت که برخاسته ای که بروی ، تیپ شیک و قیافه ی تمیزت حالم را بهم می زند؛ بیشتر

اینکه تو مرارد کردی !!!!

جهنم!؛ کوفت بخوری؛ فکر کردی من فقط چندر غاز کارمندم؟ بعدا جگرت را می سوزانم و توی حلقت

می گذارم ...

 

دو/

بیست سال گذشته و من پیر شدم!موهایم را رنگ کردم و مثل همیشه هیچکدام از آمارم هیچ جا

ودرهیچ مملکتی درست نیست!

درطی بیست سال گذشته تو ازدواج کردی و صاحب فرزند شدی ولی همچنان در تفاوتی فاحش ؛

حالم از تو بهم می خورد!...همسر و فرزندانم و خودم درهیچ آماری...نیستیم!

....

ریش مصنوعی ام را می گذارم و موهای مصنوعی ام را می چسبانم !ذوق و شوق عجیبی دارم ...

پیداکردن تو؛ آنقدر ساده است که نگو؛ برای من" ننه لیلی" هستی!

زیر فشار پیر شده ای و موهایت سفید است؛ اما من ؛ جوان جوانم حدودا بیست ساله !

دارم از ذوق می ترکم؛ که بیایم دفترت و ببینمت ؛ ساعت7 عصر است!

بالاخره ثانیه ها هم می گذرند و ما دوباره بهم میرسیم....

من باحالتی زجر آور و گداگونه:

سلام؛ برای من حرف زدن خیلی سخته؛ توی پرونده ام براتون نوشتن؛ ... بدبخت که بدبخته؛ دیگه

چی بگه؟

تو بالحنی آرام:

پسرم!از خداوند مایوس نشو؛ برای وارم ازدواج و کار؛ خداکمک میکنه؛ من برای سهولت و اسون شدن

؛ آدرس محل کار و اونجائی روکه وام رو میدن نوشتم؛ همین که بری کمکت می کنن؛ مبادا باشرایطی

که داری مادرت رو اذیت کنی و بفرستی جائی...

من با بدجنسی درونی:

نه!خدامیدونه دعاگوتونم!مادرم هم همین طور!

دهانم را کج تر می کنم و پاهایم الکی میلنگد؛ ازدرکه می روم بیرون؛ قطره های اشکش را گوشه

چشمش می بینم؛ " ننه لیلی" احمق!دراین دنیا هیچ چی نشد!تازه عذابش هم دادند!به من چه؟

این مقدار مبلغ از چنین نادانی برای فلان ماشین خودم و پسرم هزینه چندماه است؟

مثلا من پسرش هستم؟یا مردی بدبخت که دلش برای من می سوزد؟

باید از درون  چنین نادان های خودبزرگ بینی را فریب دادو خندید!

اصلا مثل همسر من نیست!بدبخت شوهرش!

 

 

 

 

سه/

دیگر چه فرقی می کند با چه گریمی بروم و سراز زندگیش دربیاورم!هنوز آمار داشته های من درهیچ

جا و کشوری مشخص نیست!خواهرم که آخرین بازمانده دلسوزم بود از دنیا رفت؛ هنوز ذوق و شوق و

تنفرم سرجایش است؛ خشمی که نمی دانم چیست!

50 میلیون وامی را که گرفتم و فرار کردم درقالب چک دارم برمی گردانم؛ خدا می داند اسکونتش

دراین سالها چقدر شده!

دفترش همان دفتر سابق است ولی... وقتی وارد می شوم تعجب می کنم؛ زن جوانی روبرویم است

یعنی دخترش است؟بعد متوجه می شوم " ایزی لایفم " را نپوشیده ام؛ یعنی تا اینحد؟

زن جوان می گوید: بفرمائید درخدمتتونم!

خدایا بابت "ایزی لایف" چه کنم؟

من:

ننه لیلی کجاهستند؟زبونم صدبار لال فوت شدند؟

زن جوان:

نه پدرجان !خودم هستم!قبلا افتخار آشنائی با جنابعالی رو داشتم؟

من؛ باورم نمی شود؛ حرص و خشمم را میریزم بیرون:

ننه لیلی مرده؟به من دروغ نگیدها؛ وگرنه...

زن جوان:

مجوز بالای سرم رو ببینید؛ خودمم؛ بااین سن و سال درست نیست به خودتون فشار بیارید؛ پرونده تون نشون میده که فرد خیری هستید و می خواهید به موسسه کمک کنید!

من با تمام حس پولداری و برتری جوئی و نفرت ؛ چک 50 میلیون تومانی را می گذارم روی میز؛

دستهایم می لرزد و می خواهم توی صورت زیبای تمیزش؛ تف کنم!ولی ...

زن جوان:

جناب اقای (بیب) خیلی زحمت کشیدید ؛ لازم نبود خودتون تشریف بیارید ؛ این همه سختی رو تحمل

کردید تا اینجا ...چرا آخه؟

تمام بدجنسی ام را میریزم بیرون و می گویم:

خدامن رو ببخشه؛ مبلمان شیکتون کثیف شد،ای وای آبروم!

دستهای نرمش را می گذارد روی شانه ام و می گوید:

نازی پدرجان!اشکالی نیست؛ اتفاقا همین امروز قرار بود عوضشون کنیم ؛ قبلا ام میشوریمشون؛

کثیفی ؛ نباشه...

فشارم می افتد پائین ؛ بعد شماره ی یک همیشه همین طور است! سرم گیج می رود و می خورم زمین ...

 

آمارم درهیچ سرزمینی مشخص نیست!

روی تخت برمیگردم رو به پنجره؛زمستان وحشتناکی ست.

صدائی ارام مرا صدا می زند:

آقای (؟)

بر نمی گردم تا صورت جوانش را ببینم!احمق؛ ننه لیلی؛ بیشعوری که مرا نشناخت؛ جهنم مگر برای

همسرو فرزندانم بهتر نشد؟می خورم و می خوابم و از اذیت شدن همه لذت می برم!

صدا دوباره تکرار می شود:

آقای (؟)

لابد می خواهد ملافه کثیفم را عوض کند ؛ چند سال؟خداصبرش داده لابد؟نه؛ من بر نمی گردم!

اصلا می خواهم توی شماره یک و دو غرق شوم و با بدبختی و ناسزا ملافه هایم را تعویض کنند...

صدا ادمه می دهد:

آقای (؟)......بر نمی گردم!!!

 

چهار:

برگشتم!بالاخره صدا قطع شده بود؛ من درهیچ کجا و سرزمینی نیستم!

تنهایم؛ دلم غنج می زند بروم دفتر ننه لیلی ولی نشدنی به نظر می رسد!

شاید اگر دسترسی به پولهایم و همه ی عواملم داشتم؛ می شد...

خدا؛ خریدنی نیستی؟!

زهرمار!عشق بود؟برای من بود؟برای ان بیچاره ننه لیلی بود ؛ این اواخرکه چه عرض کنم...

عشق یعنی دقیقا همانی که برای همسرم بود ...

ولی پس الان کجایم؟ خدا بخواهد بهوش بیایم؛ نه؟اگر برگردم.... حالش را می گیرم ... چه غلط ها!

" ننه لیلی و جوان سازی"....قسم می خورم!

 

پنج:

ای نازنین!

خودت را خوب بپوشان؛ هواامروز سرد است...

تو خوبی و دیگر هیچ ؛ اهمیت ندارد!

" لیلا"

 

 

هشت:

بایدن!

رفته ام از یو اس ات بیرون و کس عین خیالش نیست!

من اگربرگردم؛ باید التماسم کرد!صدسال از قدیم!

 

 

نه:

پراید:

عسلم؛ بوگاتی؛ لقمه ی گوشت کوبیده ی من رو میآری؟

سکوت!

پراید:

مامان ؟مامان؟ شلوارم خیسه؛ هنوز خشک نشده؛ سرما میخورما؛ شلوارجین ام رو از حیاط میآری؟

سکوت!

پراید:

ننه خاور؛ بیا کوفته های من رو هم بخور!قول میدم به مامان بنز نگم ؛ پشت سرش حرف می زنی!

سکوت!

پراید:

بابا بیوک!اون دختره تارارو صداکن؛ فرقاروروشن کنه؛ من می ترسم!

سکوت!

پراید:

باباپژو؛ من قول میدم دیگه پشت سرت نخندم؛ خوب شد دماغت رو به خاطر پولیپ عمل کردی؛ ولی یه جوری وانمود کردی انگار عمل زیبائیه؛ بابا...

ناگهان همه جا روشن می شود ...

دکتر:

پراید جان؛ بهوشی؛ حالت خوبه؟سئوالم اینه : الان تو خودروئی یا انسان!اگه جوابت مثبته لطفا

دستت روببربالا!

پراید:

آروم چشمک بزنم؟فکر کنم مورد اول ... دست ندارم که...

دکتر:

آخرین بار چی خوردی؟

پراید:

دکتر اب میوه؛ سن ایچ؛ فکر کنم میخواستن من رو بدزدن!

دکتر:

بهتر می شی؛ فعلا ممنوع الملاقاتی؛ تاشب زبونتم باز میشه!

پراید:

ممنونم؛ دکتر جون!

دکتر:

بروخدارو شکر کن؛ یه ماشین پلیس دیدتت؛ تو بیابون پیداکردن ات ؛ این جور موارد خیلی مشکله...

بغل دستی پراید تو بیمارستان:

اوووف؛ پرایده دیگه!خانم نیستش که.... پاشو نازنک؛ قیافه شو!...

پراید:

چی؟نیسان آبی؟!!!

 

 

ده:

رهبرم...

درعشق علی(ع)هیچ سئوالی نتوان کرد ...

که علی(ع) کیست؟ چرا عشق ؛ چرا عشق علی (ع)....

 

 

یازده:

یک/

درون هرکسی یک موسیقی خاصی؛ مشغول نواختن است!از صدای قلبش تا صدای خون توی رگهایش ؛ صدای حرکت عضلاتش ...

و بستگی دارد به چه نوع فکر کردن وراه رفتنش ...

بعلتی( کار ساختمانی همسایه)یک گوشی ایمنی صداگیر با کیفیت بالا خریدم تا صدای مته و دستگاه هارا نشنوم؛ لحظه ی اول کاملا ناشنوا؛ داشتم لذت می بردم که ناگهان... صدای عجیب قلبم و تا بلند شدم که راه بروم صدای غیر قابل تحمل قدم هایم ....

جائی هست درقرآن کریم که میفرماید: با تکبر روی زمین راه نروید ... خداوند سمیع است ...خداوندا چند سال است که ما صدای پاهایمان را نمی شنویم؟!تجربه ی عجیبی بود!

 

دو/

اگر شما دچار هم نوائی با صدای محیط شوید ؛ یعنی درحال شنیدن صداهای مختلف احساس کنید ؛ همگی درحال حرف زدن با شمایند... نام بیماری شماچیست؟

نام بیماری کمی عجیب است: بیماری انگلیسی!حالا خوب یا بد... بعضیها کنارشان فریادهم بزنی انگار نه انگار ... چه به اینکه درو دیوار هم بخواهند با ایشان حرف بزنند!

 

سه/

آن بالاها؛ بالای جو؛ چه جور صداهائی وجود دارد؟آیا صداهای کلاس بالا؟من یکی که احساس می کنم ؛ کسی دلش نمی خواهد خواب راحتش را ول کند و مثلا دنیائی را که با موتورهای کم صدا و مثلا شیشه های پر حجم ساخته ول کند و بیاید به زمینی ها بگوید: سلام!

شاید هم بیاید و بعد سلام و علیک و احوالپرسی بگوید:ببخشید!میشه صداتون رو بیارید پائین!

درچنین حالتی باید همسایه کلاس بالائی را تصور کرد که شب تولد شما آمده دم در تا بگوید: تولد شما که هیچ؛ سشستمی که برای بزن بکوب بسته اید هیچ؛ اصلا خودتان هم برایش مهم نیستید!

جل الخالق...

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم .... یا خدا دوتا موجود فضائی اومدن دم در با دوتا قابلمه...

من یاد بهجت خانم جون افتادم که جمعه ها حلیم می پختن می آوردن ؛ فرمانده درفضا پیمارو باز کردن و فضانوردها اومدن تو...

بعد درحالیکه به زور منظور شون رو میفهموندن گفتن:

دوتا زمینی ؛ توسیاره ی بالائی جا گذاشتن!

فرمانده از تعجب شاخ دراوردن ؛ من گفتم: فرمانده فقط تشکر کن!خلاصه تشکر شد ورفتن! ضمن اینکه معلوم شد فضائی ها امانت دارن؛ معلوم شد یه عده پیک نیک میرنتاکجا؛ بعدشم بنده خدا فضائیها؛ اینهمه آدم؛ اینهمه قابلمه؛ ازکجا بفهمیم؟

جل الخالق!قابلمهه توش بوی قورمه سبزی می داد...

 

سیزده:

استاد" دال" توی تهران حال بهتری دارد ؛ هوای آفتابی تهران لذت بخش است ...

کلاس تمام شده ووقت ان رسیده استاد" دال" یک فنجان قهوه برای خودش بسازد...

تلفن زنگ می زند و گوشی رابر می دارد...

استاد" دال:

الو؟

صدای پشت خط ؛ صدای کلفت بانوئی ست:

شما؟

استاد"دال":

ببخشسد؛ شما تماس گرفتید !شما؟

_:

"دال" قبلنا صدات مثل صدای دخترا ضعیف بود غ چه کلفت شده؟

استاد" دال" با عصبانیت:

شما؟وگرنه قطع می کنم!

_:

خوب نگارم!همونی که کابوستم؛ بچگی کتکت می زدم!

استاد" دال" با عصبانیت و هیجانی:

شکر خوردی!خونه من زنگ زدی که چی؟ زن مگه تو دکتر نیستی؟

دکتر نگار:

چرا؛ مزاحمم هستم!

استاد" دال":

چی می خوای؟

دکتر نگارباخنده:

جونت رو!

استاد" دال:

شوخی نکن دیگه!چی می خوای!

دکترنگار با خونسردی:

شوهرم مرده!ختم گرفتم بیا!

استاد " دال":

من؟!

دکتر نگار:

بابا تو بیای؛ همه میآن!حتی مامانت با دکتر(پ.و.خ)...

استاد"دال":

باشه؛ آدرس بده!

دکتر نگار:

جدا؟

استاد"دال":

آره؛ نکنه نقشه کشیدی من رو وسط مهمونی بزنی؟

دکتر نگار:

نه!خیلی پیر شدم؛ 74 سالمه!

استاد" دال":

واقعا؟

دکتر نگار:

خداحافظ

استاد"دال"وارد زمان می شود؛ خیلی عجیب است؛ بله تاریخ و زمان چه زود میگذرد...

چهارده:

دراین دنیا و علمی که ما خواندیم علوم سیاسیpolitical science...گاهی علوم سیاسی(سیاثی) و گاهی (سیاصی) و گاهی اصولا (سیازی) ست ...wink